تماسهای زیادی با برنامه تابو گرفتید و از ما خواستید به موضوع خدا بپردازیم. پیشتر در این برنامه به این پرسش مهم و تعیینکننده پرداختهایم که «آیا خدا وجود دارد»؟ اما حق با شماست وجود داشتن یا نداشتن خدا چنان اثر رادیکالی بر هستی و زندگی ما دارد که همچنان میتوان درباره آن بحث کرد و به پرسشهای بیشتری پاسخ داد. در برنامه این هفته، میزبان دو پژوهشگر فلسفه هستیم که یکی از ادله عقلانی خداباوران دفاع میکند و دیگری استدلالهای دفاع از خداناباوری را ارائه میکند.
زُهیر باقری نوعپرست، پژوهشگر فلسفه و سردبیر مجله فلسفی ۴۲ است. او با تأکید بر ضرورت خردمندانه زیستن از خداناباوری دفاع میکند، یاسر میردامادی پژوهشگر دین و فلسفه اما از محدودیتهای عقل میگوید و معتقد است میتوان از ادله خداباوران دفاع عقلانی کرد.
آقای میردامادی آیا از نظر عقلی میتوانید توضیح بدهید که از چه زاویهای میشود از خداباوری دفاع کرد و چرا؟
یاسر میردامادی: قبل از پاسخ به پرسش مهم شما مایلم دو نکته کلیدی را بیان کنم. اول این که من اینجا از «معقولیت» خداباوری دفاع میکنم نه از به اصطلاح «اثبات» خداباوری. تفاوت اثبات و معقولیت به طور خیلی خلاصه این است که در اثبات، قطعیت و شکناپذیری وجود دارد، اما در معقولیت از قطعیت و شکناپذیری خبری نیست. این به این معناست که به معنای فنی کلمه ما «برهان» برای وجود خدا نداریم، اما چه بسا دلایلی، یعنی استدلالهای غیرقطعی برای وجود خدا، داشته باشیم.
اما نکته دوم این که وقتی از معقولیت خداباوری سخن میگویم باز حتی منظورم این نیست که تمام ادله غیرقطعیای که مشهور است و به سود معقولیت خداباوری اقامه شده از همه آنها من دفاع میکنم. اما برخی از دلایل مشهوری که به سود معقولیت خداباوری اقامه شده، به نظرم یا نسخههای قابلدفاعی دارد یا میتواند داشته باشد. آنها به نظرم این دلایل هستند (پنج دلیل): یک «دلیل کیهانشناختی» است، دوم «دلیل تجربه دینی» است، سوم «دلیل آگاهی» است، چهارم «دلیل اخلاقی» است و پنجم «دلیل انباشتی» است که اگر فرصت باشد بعدا میتوانیم در مورد اینها صحبت کنیم.
بسیار خوب. آقای نوعپرست، آقای میردامادی از چند دسته از استدلالهای عقلانی صحبت کردند؛ در دفاع از خداباوری. آیا میشود آن وقت به لحاظ عقلی استدلالهایی آورد در دفاع از خداناباوری؟
زهیر باقری نوعپرست: ببینید ما باید ببینیم که خداباوران چه شواهدی را برای وجود خدایی که ادعا میکنند ارائه میکنند و چه تعریفی از آن خدا دارند؛ بعد ما باید در طرف خداناباور بررسی کنیم که آیا این تعریف آنها منسجم است، قابل دفاع است، شواهدی برای آن وجود دارد یا با بهترین نظریههای علمی ما همخوانی دارد یا ندارد؟
تعریف متداولی که در بحثهای فلسفی از خدا مطرح میشود معمولاً حداقل این سه ویژگی را برای خدا قائل میشوند که به همه چیز داناست، توانا به هر کاری است و خوبی مطلق است. یکی از کارهایی که خداناباوران میکنند و استدلالهای عقلانی که میآورند این است که به این تعریف از خدا ایرادهای عقلانی میگیرند و سعی میکنند که نشان دهند که باور به چنین خدایی شواهد کافی را ندارد.
یکی از معروفترین استدلالهای خداناباورها استدلال «شر» است. منظور از شر، همه آنها، بدیها و رنجها و دردهایی است که انسانها در زندگیشان تجربه میکنند که شامل شرهای طبیعی میشود، مثل زلزله، سونامی، انواع بیماریها و غیره و شرهای اخلاقی که شامل یک سری کارهایی میشود که انسانها در قبال همدیگر انجام میدهند که میتواند موارد کوچکی مثل دروغ گفتن و خیانت کردن باشد یا موارد خیلی کلان باشد مثل نسلکشی. خب اگر که خدا همه چیز را میداند، به همه کار هم تواناست و خوبی مطلق است، طبق تعریف اگر بخواهد شری رخ بدهد او به این قضیه داناست و از آنجایی که تواناست میتواند از آن پیشگیری کند و از آنجایی که خوبی مطلق است طبعاً نباید اجازه دهد که این شر رخ بدهد و باید از آن پیشگیری کند؛ ولی خب میبینیم انواع و اقسام شرها در جهان ما هست. اینجا به نظر میآید که تناقضی در تعریف خدا به وجود میآید. ما یا باید به این نتیجه برسیم که اصلا این خدا به طور کلی وجود ندارد یا اگر وجود دارد یکی از آن سه ویژگی را ندارد.
میردامادی: میشود بهراحتی نشان داد که تناقضی میان خدایی با این صفات و وجود شر در عالم نیست. چرا؟ به این دلیل ساده که خدا ممکن است دلایلی برای آفریدن شر داشته باشد ولو اینکه ما آن دلایل را ندانیم؛ همین که بتوانیم امکان منطقیاش را نشان بدهیم عقلاً کافی است که بگوییم تناقضی میان وجود شر و خدایی با این -بهطور ویژه- سه صفت در میان نیست. میبینیم که حتی پدر و مادر هم مجبور میشوند، در مواردی، کاری را بکنند برای فرزندانشان که از دید فرزندان شر باشد (یا حتی واقعاً شر باشد نه فقط از دید آنها) اما وارد کردن این شر از منظر پدر و مادر یک دلیلی دارد، اما ممکن است بتوانند دلایلی را نشان بدهند که، حتی از منظر انسانی ما، دلیل داریم که یک آدم مهربان نباید این کار را انجام دهد. مثالی که یکی از فیلسوفان خداناباور میزند این است که در یک جنگل که آتش میگیرد و یک غزال زیبای بیگناه در میان آتش این جنگل، زنده-زنده میسوزد و از بین میرود، این خدای مهربان چه دلیلی دارد که این غزال به این زیبایی را به سوختن بدهد؟
اینجا برخی فیلسوفان اشاره کردهاند به این که پارهای شرور، بهویژه شرور انسانی مثل قتل و جنگ و مانند اینها گریزناپذیر است. بهطور ویژه در مورد شرور اخلاقی میشود گفت که خداوند به آدمیان اختیار داده و اختیار لازمهاش این است که آدمها بتوانند کارهای ناشایست انجام دهند. اختیارداری آدمها با وجود همه شروری که میتواند بیافریند، ممکن است از دید کیهانی و از نظر خداوند که دارد کل تاریخ را نظر میکند، خیرش بر شراَش، به تعبیری، بچربد. نمیشود اختیار به کسی داد و توانایی شرآفرینی را به او نداد. بر این اساس، خداوند میتواند همچنان قادر مطلق، خیرخواه محض و عالم مطلق باقی بماند.
آقای میردامادی من اینجا میخواهم از شما بپرسم که آیا آن بخش از استدلالتان که «ممکن است که دلایلی در کار باشد که ما به آن دسترسی نداریم» نمیتواند نزدیک شود به آن حکمت سادهانگارانهای که بین مردم هم رایج است که مصلحت خداوند است و ما نمیدانیم و دسترسی نداریم؟ میخواهم بگویم که نمیتواند اتفاقاً خیلی استدلالی باشد که عقل را درگیر کند. این طور فکر نمیکنید؟ به یک دلایلی که همیشه ما به آن دسترسی نداریم در حالی که داریم از استدلال عقلی صحبت میکنیم و نیاز داریم که بتوانیم آن را با عقل بشری درک کنیم.
میردامادی: اتفاقاً یکی از شگفتیهای عقل این است که حد و حدود خودش را هم میشناسد. ما با توسل به عقل به محدودیتهای عقل هم پی میبریم اما با توسل به خود عقل. یعنی متدینان نمیتوانند به ما بگویند که عقل محدود است، فقط فیلسوفان -یعنی که کسانی که وارد کارزار عقلانیت شدهاند- میتوانند محدودیتهای عقل را بگویند و بر این اساس خداباورانِ فلسفهپیشه هم میتوانند به محدودیتهای عقل اشاره کنند، بدون این که از کارزار عقلانیت خارج شوند و بدون این که حرمت عقلانیت را فرونهاده باشند.
ببینید برای این که خیلی عجیب و غریب به نظر نیاید، شما وقتی که با یک مدرّس یا یک پدر مهربان هم به عنوان فرزند طرف هستید، ممکن است تمام جزئیات کارهایی را که او میکند درنیابید، یا وقتی سر کلاس هستید از تمام این سختگیری و اشکالاتی که معلم از شما میگیرد سر در نیاورید و بعضی از آنها حتی به نظرتان بیدلیل بیاید اما به طور طبیعی ما اعتماد میکنیم. این اعتماد مطلق نیست اما به هر حال در میان است. شبیه همین را خداباوران نسبت به خداوند دارند.
آقای نوعپرست حالا شاید بخواهید بخصوص پاسخی به استدلالهایی که آقای میردامادی در پاسخ به استدلال شر آوردند یا همین بحث «باشد اندر پرده بازیهای پنهان» که ما ممکن است از آن خبر نداشته باشیم، بدهید و بعد من از شما پرسش دیگری خواهم داشت.
باقری نوعپرست: ببینید اول اینکه اصلاً منطقاً هیچ ایرادی نداشت که شر به وجود نمیآمد. یعنی تناقض منطقی رخ نمیدهد. در نتیجه اگر کسی میگوید که دلیلی برای وجود شر وجود دارد باید آن دلیل را به طور مشخص بگوید. آقای میردامادی به اراده آزاد اشاره کردند که یک استدلال قوی است در برابر مسئله شر اخلاقی. ولی یک مسئله دیگر که وجود دارد این است که شاید بشود که در پاسخ گفت که اگر خدایی وجود داشته باشد آن خدا میتوانست انسانها را بهشکلی بیافریند که آنها شر اخلاقی را مرتکب نشوند. مثلاً اگر بخواهیم از همان مثالهایی که استفاده کردند ما هم استفاده کنیم، فرض کنید پدر و مادری میتوانند بچهشان را بهشکلی تربیت کنند که مثلاً دروغ نگوید. یک ورژن دیگر از این استدلال میتواند این باشد که حالا لزومی هم ندارد که ما برای استفاده از اراده آزادمان هولوکاست مرتکب بشویم، همین که مثلاً بشود دروغی گفت یا کار زشت کوچکی انجام دهیم برای آن حد کافی است.
و آقای نوعپرست از آنجایی که بحث با آقای میردامادی به سمت «سِر غیبی» که ما ممکن است از آن مطلع نباشیم هم رفت؛ من میخواهم از استاد پیشین دانشگاه کمبریج، سایمون بلکبرن نقل قول بیاورم که میگوید که من عنوان «بیایمان» را به عنوان «خداناباور» ترجیح میدهم. یعنی میخواهم وارد بحث ایمان هم بشویم و شما برای شنوندگان ما توضیح بدهید که اساساً فرق اینها چیست؟
باقری نوعپرست: ما یک کلمه داریم به نام «باور». من الان باور دارم که دارم صحبت میکنم. این باور من صحیح است چون واقعیتی وجود دارد که من الان دارم صحبت میکنم ولی مثلاً من برای اینکه الان دارم صحبت میکنم از واژه «ایمان» استفاده نمیکنم. ایمان اشاره دارد به یک باوری که خیلی با حرارت بسیار زیادی، مثلاً یک شخص به آن تعهد دارد. ممکن است که یک شخص بگوید خب شواهد کافی نیست، من یک تصمیم ایمانی میگیرم.
ولی یک مواجهه دیگری هم میشود داشت و آن هم این که ما بگوییم که اصلاً سؤال «خدا وجود دارد یا وجود ندارد» یک سؤال بیمعنی است و اصلاً یک نوع رویکرد درمانی به مسئله خواهد داشت. به ما میگوید که خب این یک سؤال بیمعنی است، ذهن تو را به خودش مشغول کرده و جوابی هم ندارد. پس در نتیجه بهتر است که این سؤال را فراموش کنی و کنار بگذاری. بیایمانی میتواند یک معنیاش این باشد.
به نظر من کسی نمیتواند بیایمان به این معنی باشد که بداند خدا وجود دارد یا بر این باور باشد و در عین حال باور نداشته باشد.
آقای میردامادی حالا صحبت ادیان هم شد. شما خودتان هم در آغاز برنامه از تجربه دینی صحبت کردید. عدهای هم با رد کردن ادیان از خداناباوری دفاع میکنند و گروه مقابل با استناد به وجود ادیان و کتب مقدس آسمانی میتوانند به این نتیجه برسند که از خداباوری دفاع کنند. شما اگر بخواهید در مورد استدلالهای عقلانی دفاع از خداباوری صحبت کنید آیا پای دین و کتب مقدس هم وسط خواهد آمد؟
میردامادی: پیش از پاسخ به پرسش مهم شما مایلم یکی دو نکته را که آقا زهیر عزیز اشاره کردند، خیلی گذرا پاسخ بدهم. آقای زهیر گفتند که خدا میتوانست انسانها را طوری بیافریند که شر را مرتکب نشوند. این را دو جور میشود برداشت کرد. اگر منظور این است که خدا میتوانست انسانها را طوری بیافریند -که به لحاظ ساختاری این کار را بکند- یعنی اراده و اختیار را بدهد اما این اراده و اختیار را طوری بدهد که جز کار خوب نکند به نظر میرسد که اینجا ما با یک تناقضنما مواجهیم. چون اختیار یعنی فرد بتواند کار بد بکند اما اگر اختیاری باشد که نتوان با آن کار بدی کرد به نظر میآید که اختیار نیست. این نکته اول.
اما این که اشاره کردند کار بد خیلی عجیب و غریب نکنند، مثل هولوکاست یا مثل جنگها. ببینید پاسخی که میشود داد این است که اگر خداوند بخواهد خیر نامحدودی را به انسان برساند انگاری باید به او درواقع اراده و اختیار تصورناپذیر و وسیعی برای شر [هم] بدهد.
اما برسیم به بحث سایمون بلکبرن و بیایمانی؛ ببینید منظور بلکبرن این است که منِ بلکبرن اصلاً خدا مسئلهام نیست که بعد بخواهم آن را رد کنم تا خداناباور بشوم. ببینید این مثل این میماند که کسی بگوید که شما منکر غول سهسر هستید؟ فرد در پاسخ بگوید من اصلاً منکر غول سهسر هم نیستم، بلکه اصلاً این غول سهسر مسئله من نیست. البته توجه کنید که چنین فردی تلویحاً دارد غول سهسر را منکر میشود اما همهنگام چیز مهمتری هم دارد به آن میافزاید و آن این که اصلاً این مسئله مهمی نیست و نه این که فقط منکر باشیم.
حالا من میتوانم به بحث بلکبرن این را اضافه کنم که این دیدگاهی که بلکبرن میگوید اخیراً یک اصطلاحی در انگلیسی پیدا کرده و به آن میگویند Apatheism که البته باید از داریوش آشوری بخواهیم که یک معادل برای این واژه در فارسی پیشنهاد کند اما پیشنهاد بنده فعلاً «خدابیاعتنایی» است. توجه داشته باشیم خدابیاعتنایی در بن و بنیاد همچنان در تضاد با خداناباوری نیست. خدابیاعتنایی درواقع خداناباوری را فرض میگیرد ولی البته از آن فراتر میرود و مسئله خدا را اساساً بیاهمیت میداند.
اما برسم حالا به پرسش شما در مورد اینکه: آیا از رد ادیان میشود رد خداباوری را نتیجه گرفت؟ ما دو نوع خداباوری داریم؛ خداباوری مستقل از دین که به آن میگویند Deism که داریوش آشوری «دادارباوری» را برای آن پیشنهاد کرده و یک نوع خداباوری دینی یا وحیانی داریم که به آن میگویند Theism. اگر کسی ادیان را رد کند، بله خداباوری وحیانی را رد کرده. از آن طرف اگر کسی خداباوری را رد کند لزوماً همه ادیان را رد نکرده، چون همه ادیان صرفاً بر خداباوری بنا نشدهاند و بلکه بعضی از ادیان مثل آیین بودا اساساً بر خداباوری بنا نشدهاند.
آقای نوعپرست حالا فرصت کوتاهی حتماً هست اگر بخواهید پاسخی به آقای میردامادی بدهید اما یک جایی نکتهای را مطرح کردند درباره خدابیاعتنایی که میتواند بحث مستقل و جذابی باشد، من میخواهم از شما بپرسم که خدابیاعتنایی به قطعیت خداناباوری نیست. اگر روزی مشخص شود که خداباوری باور درست بوده در آن صورت مدافعان خداناباوری چه پاسخی میتوانند بدهند؟ چون که اگر به نتیجهگرایی و سودانگاری بخواهیم فکر کنیم خداباوران چیزی را از دست نمیدهند.
باقری نوعپرست: من اول به صورت مختصر اشارهای بکنم راجع به توضیحی که آقای میردامادی فرمودند. ببینید شما مثلاً الان در جایی که زندگی میکنید ایگلو -خانههایی که در قطب میسازند- وجود ندارد. این که آن خانه را چطور میسازند یا مثلاً در زمستان خیلی خیلی سردشان آن را چطور گرم نگاه میدارند برایتان مسئله نیست. ما به واسطه زندگی و اهداف و علایقی که داریم و آنچه که در زندگیمان مطرح و برایمان دغدغه میشود، سؤالهایی برایمان اهمیت پیدا میکنند و سؤالهایی بیاهمیت میشوند.
در مورد آنچه که گفتید اگر کسی به خدا باور داشته باشد چیزی را نمیبازد و اگر به خدا باور نداشته باشد و خدایی وجود داشته باشد همه چیز را میبازد. اول این که خب بعضی از خداناباوران میگویند که نه این طور نیست برای این که شما اگر به خدا باور داشته باشید خیلی چیزها را میبازید. اگر خدایی وجود نداشته باشد و شما به خدا اعتقاد داشته باشید؛ یک زندگی بیشتر نیست و شما مجبورید با قواعدی زندگی کنید که خیلی از دلایلش را نمیفهمید. بعضیهاشان ممکن است اصلاً غیرعقلانی و ضدعقلانی باشد و اصلاً شاید سبک زندگی مورد علاقه تو نیست.
در نتیجه خیلی هم روشن نیست که کسی که به خدا باور دارد اگر خدا وجود نداشته باشد هیچ اتفاقی برای این یک زندگیاش نیفتاده باشد و کاملاً مطلوب و خوب بوده باشد اما این خدایی که گفته میشود -ببینید اینجا یک پیشفرض وجود دارد- پیشفرض این است که خدایی است که ترجیح میدهد انسان ترسو باشد و از روی ترس خدایی را بپرستد تا انسانی که عقلش را به کار میگیرد و به این نتیجه میرسد که خدا وجود ندارد.
فکر میکنم این خدا اگر وجود داشته باشد و مبنایش بر خرد و خردمندی باشد، انسانی را که به صورت عقلانی مواضعی را بررسی میکند و به این نتیجه میرسد که با شواهد موجود خدایی وجود ندارد باید ترجیح بدهد به انسانی که صرفاً از روی ترس که مشخص نیست چه ارزشی میتواند داشته باشد کاری را انجام میدهد.
اما خب بله اگر که ما بعداً متوجه شویم که خدایی وجود داشته باید چه کنیم؟ خب این به نظرم سؤال خیلی خوبی است. ببینید ما وظیفه داریم از عقلانی بودن باورهامان اطمینان حاصل کنیم. هر کس که بررسی شواهد موجود را کامل انجام دهد و موضع متناسب با آن را اتخاذ کند این شخص به لحاظ معرفتشناختی قابل سرزنش نیست یعنی کسی نمیتواند بیاید به او بگوید تو چرا این باور را داشتی. حتی اگر بعدها با شواهد جدید و بیشتر مشخص شود که موضع او آن زمان اشتباه بوده. چون ما راه دیگری برای اطمینان حاصل کردن از بقیه باورهامان نداریم. اگر نخواهیم به این اصل پایبند باشیم باید راه را برای خرافه و ترس و بقیه خصوصیات نامطلوبی که می شود برشمرد باز کنیم.
آقای میردامادی یکی از مهمترین یا شاید بگویم عمومیترین استدلالهایی که معمولاً در مورد خداباوری آورده میشود قانون علت و معلول است. اغلب مردم و کسانی که خداباور هستند یا از خداباوری دفاع میکنند میگویند هیچ چیز همین طوری بیعلت و فاعل و در نهایت علتالعلل به وجود نمیآید. شما آیا در مورد این استدلال ممکن است بخواهید توضیح بدهید؟
میردامادی: اگر خاطرتان باشد من در ابتدای سخنام گفتم که برخی از دلایل خداباورانه به نظرم قابل دفاع نمیآیند و یکی از دلایلی که به نظرم قابل دفاع نمیآیند، دلیل شرطی یا عملگرایانه است. دلیل شرطی پاسکال اما به کار نقد خدابیاعتنایی میآید. یعنی به خدابیاعتنایان تصویری را نشان میدهد و میگوید آقا یا خانم! کسانی هستند که در مورد یک موجودی صحبت میکنند که اگر آن موجود باشد ممکن است خیلی در سرنوشت شما اثر بگذارد. در نتیجه به نظر میآید که معقول است که به استدلالهای آنها گوش بدهیم. به تعبیر دیگر، رأی پاسکال «خدااعتناگری» را نشان میدهد.
اما در مورد دلیل کیهانشناختی که اشاره کردید، این دلیل کهنی است. یک ورژن معاصرش «دلیل کیهانشناختی کلامی» است و فیلسوفی به نام ویلیام لِین کریگ بیش از بقیه از آن دفاع کرده و به نظر من قانعکننده میآید. مقدمه اول این است که هر آنچه که حادث است (یعنی نبوده و بعد پدید آمده) علتی دارد. مقدمه دوم میگوید که جهان نبوده است و بعد پدید آمده است، پس حادث است. بر این اساس میگوید پس جهان علتی دارد. مقدمه چهارم میگوید که آنچه که علت این جهان است، ضرورتاً بیرون از این جهان است و نمیتواند جزوی از این جهان باشد. مقدمه پنجم میگوید بر این اساس علت جهان ضرورتاً و اساساً جزوی از این جهان نیست. چیزی که اساساً جزوی از این جهان نباشد امر طبیعی نیست، شخصوار است و نتیجه نهاییای که گرفته میشود این است که جهان واجد علتی است که اساساً فیزیکال نیست و شخصوار است. من اکنون قانع شدهام که این استدلال میتواند از معقولیت خداباوری، به نحو غیرقطعی، دفاع کند.
آقای نوعپرست خب زیاد صحبت شده از این که خداباوری به چه درد میخورد اما در مورد این که خداناباوری به چه درد میخورد و به چه کار ما میآید کمتر صحبت شده. شاید بد نباشد که خیلی کوتاه به این پرسش پاسخ بدهید که خداناباوری به چه کار انسان امروز میآید و این که اساساً بحث بین این دو گروه و آوردن استدلالهای عقلانی در دفاع از خداباوری یا خداناباوری به نظرتان میتواند یک بحث فیصلهپذیر باشد در نهایت؟
باقری نوعپرست: بعضی از خداناباورها یک سری پاسخهایی دادهاند در این رابطه که چرا مثلاً ما باید خداناباوری را بسط بدهیم یا چرا خداناباوری مطلوب است. مثلاً یک عدهشان گفتهاند که اگر مفهوم خدا را کنار بگذاریم انسانها متوجه میشوند که خودشان بهتنهایی تعیینکننده سرنوشتتان هستند و ظلم نخواهند پذیرفت. بعضیها گفتهاند که اگر مفهوم خدا را کنار بگذاریم ممکن است سلامت روان افزایش پیدا کند.
یک استدلال آنارشیستی هست که میگوید آزادی واقعی در گرو کنار گذاشتن مفهوم خداست چرا که مادامی که این مفهوم وجود داشته باشد ما طبق تعریف برده و بندهایم و نمیتوانیم آزاد باشیم. ما انسانها توانایی خردورزی داریم و وظیفه اخلاقی ماست که مطمئن شویم باورهامان عقلانی هستند چون عقلانی زیستن به خودی خودش خوب مطلق است و هیچ ربطی هم به این که چه نتیجهای برای ما خواهد داشت و چه منفعتی نصیب ما خواهد شد ندارد.
خردمندانه زیستن و باورهای خردمندانه داشتن به نظر من بزرگترین دستاوردی است که انسان میتواند برای خودش به ارمغان بیاورد. اما این بحث آیا فیصلهپذیر هست یا نه؟ فکر نمیکنم فیصلهپذیر باشد در عین حال یک بحث بسیار قدیمی است. یعنی از یونان باستان متونی که باقی مانده متنهای بسیار زیادی در رابطه با این که آیا خدا وجود دارد یا نه وجود داشته ولی این به این معنی نیست که این یکی از آن پرسشهای فلسفی کهن است پس شاید سؤال بیمعنی است یا شاید باید سؤال را بگذاریم کنار.
من فکر میکنم که اگر سیر بحثها را نگاه کنیم کاملا مشخص است که پیشرفتهای بسیار چشمگیری داشتهایم. در این گفتوگو باید همچنان باز بماند و طرفین باید همچنان با هم صحبت کنند چون این پرسش، شاید بشود گفت اگر مهمترین نباشد قطعا یکی از مهمترین پرسشهاست. وجود یا عدم وجود خدا و اگر وجود داشته باشد ویژگیهای او و هر کدام از اینها میتوانند بهشکل بسیار رادیکالی زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهند.
بسیار سپاسگزارم زهیر باقری نوعپرست و یاسر میردامادی این هفته در تابو مهمان ما بودید.