انفرادی داستان زندانیان سیاسی است. داستان انسانهایی که بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷تا به امروز، روزها و شبهای بسیاری را در سلولهای کوچک انفرادی گذراندند.
زندانیان سیاسی که روح و جسم شان با دیوارهای به هم فشرده سلولها مبارزه میکرد، تا بتوانند فضای کوچک انفرادیها و یا مکانهایی شبیه به قبر را تحمل کنند.
در بخش «چهاردهم» مستند رادیویی «انفرادی» شما را به درون این چهاردیواری و یا شبه قبرها میبریم، تا زندانیان سیاسی سه دهه اخیر درباره «دلیل انداختن متهم درون انفرادی» و همچنین «نگاه قانون به سلول انفرادی» بگویند.
زندانی را پس از ساعتهای طولانی بازجویی با چهرهای سرد و بیروح به سلول انفرادی میاندازند و در را پشت سرش قفل میکنند. زندانی از خستگی در گوشه سلول دراز میکشد، حرف بازجو از ذهنش محو نمیشود که به او گفته: «اینجا محضر خداست و قانون و وکیل و قاضی مال فیلم هاست، ما هستیم که فقط در مورد تو تصمیم میگیریم.»
مهناز پراکند حقوقدان و وکیل دادگستری است. او در سال ۶۰ خورشیدی به به خاطر فعالیتهای سیاسی بازداشت و در ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد. اما در نهایت او در سال ۶۵ پس از پنج سال تحمل زندانهای اوین و قزل حصار از حبس آزاد شد.
مهناز پراکند درباره دلیل انداختن متهم درون انفرادی میگوید: «نگهداری متهم در انفرادی فقط برای این است که او را بشکنند و وادارش کنند که بیاید و به آن سوالهایی که میخواهند جواب بدهد و به آن هدف شان که تشکیل پرونده و پرکردن دست خودشان با گرفتن اقرار از متهم است، برسند.»
زندانی ماه هاست که در بیخبری مطلق به سر میبرد. تمام ملاقات و تلفنهای او را به خانوادهاش قطع کردهاند. حتی هفته هاست که زندانی را به هواخوری نبردهاند و او رنگ آفتاب را هم ندیده است. زندانی در فشار جسمی و روحی روانی طاقت فرسایی قرار گرفته است.
فرج سرکوهی نویسندهای است که پس از انقلاب و در میانه دهه ۷۰ خورشیدی دو بار بازداشت شد. یک بار یک ماه و نیم در بازداشتگاهی مخفی به سر برد و بار دیگر به مدت یک سال بازداشت شد که از این مدت، ۹ ماه آن درون سلولهای انفرادی زندان کمیته مشترک یا همان زندان توحید به سر برد.
فرج سرکوهی میگوید: «انفرادی برای خرد کردن افراد است. برای اینکه شخصیت آنها و هویت آنها را خرد کند. در بازجوییها شما را مجبور میکنند به تناقضات تان فکر کنید. چون اینها همه جزییات زندگی ما را میدانند. حتی در مورد من حتی در اتاق خواب مان هم شنود کار گذاشته بودند.
در نتیجه همه اینها را میگذارند جلوی رویتان. با این وضعیتی که شما دارید، شما خودتان را یک انسان تنها حساب میکنید در مقابل نظامی که مرگ و زندگی و خواب و بیداری شما هم در اختیار آنهاست.»
فرج سرکوهی تاکید دارد که «وقتی کسی در انفرادی است، انگار که زنده به گور شده است.»
شادی صدر هم که وکیل دادگستری است، دو بار در سال های ۸۵ و ۸۸ در مجموع ۳۰ روز در بازداشت بود که بیشتر آن را در انفرادی گذراند. او میگوید بازجو میخواهد با انداختن متهم درون سلول انفرادی، ذهن زندانی را کنترل کند.
خانم صدر میگوید: «حداقل بر اساس آن تجربهای که من شخصا داشتم برای بازجو بسیار مهم بود که رابطه من زندانی را با آن فضای بیرون قطع کند و به خصوص از نظر رسیدن اطلاعات، تنها منبع اطلاعاتی من بشود خود بازجو و اینکه این مساله زمینهای را فراهم کند که بازجو بتواند ذهن من را تسخیر کند و کم کم به جای اینکه من به طور مستقل بتوانم فکر کنم و تصمیم بگیرم، این بازجو باشد که خودش را آن چنان به من القاء کرده باشد که من فکر کنم این من هستم که این طور فکر میکنم.»
شادی صدر تاکید میکند: «مهمترین موضوع کنترل ذهن زندانی است. وقتی زندانی در انفرادی است، برای بازجو نظام امنیتی کنترل ذهن او بسیار بسیار سادهتر خواهد شد.»
زندانی به خواب رفته است پنجره بالای در سلول زندانی باز میشود. چند ثانیه بعد بسته میشود. زندانی سعی میکند دوباره بخوابد. هنوز خوابش عمیق نشده، بار دیگر پنجره سلول باز میشود. چشمی درون سلول را نگاه میکند و باز پنجره سلول بسته میشود. این اتفاق تا صبح بارها تکرار میشود. شبهای متوالی است که نگذاشتهاند زندانی خوابی آرام داشته باشد. بار دیگر به یاد این جمله بازجو میافتد که به او گفته بود: «اینجا آخر خط ما و شماست.»
محمد نوری زاد زندانی سیاسی است که پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بازداشت و یک سال و نیم در زندان بود. او ۶۸ روز از این مدت را در سلولهای انفرادی زندان اوین بود و سه ماه به صورت تنها در سلولهایی بزگتر از سلول انفرادی در بند دو الف سپاه به سر برد.
محمد نوری زاد میگوید: «من فکر میکنم عمدتا اینها سند ندارند. مدرکی ندارند دال بر اینکه این فرد مجرم است. بالاخره در سلول انفرادی یک هول و هراس ویرانگری بر سر متهم فرو میبارد و ای بسا آنها با این ویرانگری که درقلب متهم ایجاد میشود بتوانند به نتیجه مطلوب خودشان برسند.»
آقای نوری زاد تاکید میکند: «اصلا سلول انفرادی شکنجه است و این شکنجه گاهی اوقات جواب میدهد. من خودم شاهد بودم که جوانهایی در مجاورت سلول من فریاد میزدند که من بازجویم را میخواهم. چرا؟ چون او بریده بود دیگر.»
فرج سرکوهی که علاوه بر تجربه سلول انفرادی بعد از سال ۷۵، هشت سال سابقه زندان قبل از انقلاب سال ۵۷ را در کارنامه سیاسی خود دارد میگوید: «بازجو زندانی را در انفرادی نگه میدارد تا شخصیتاش را عوض کنند.»
آقای سرکوهی همچنین تاکید میکند: «در دوران شاه فقط در دوران بازجویی زندانی را در سلول انفرادی نگه میداشتند و بعد از آن زندانی را به بند عمومی میبردند و ولش میکردند. اما در جمهوری اسلامی انفرادی فقط برای دوران بازجویی نیست و بعد از دوره بازجویی شما را در انفرادی نگه میدارند تا شما را خرد کنند، و شخصیت شما را عوض کنند و یا مثلا شما را به تلویزیون بیاورند و به اعترافهای تحمیلی وادار کنند یا تواب درست کنند.»
زندانی درون انفرادی را در ایزوله کامل قرار دادهاند. روزها و شبها میگذرد و او هر روز بیشتر خود را درون یک قبر احساس میکند که تنها میتواند نفس بکشد. تمام حواس پنج گانه او کم کم از کنترلش خارج میشود.
سعید پورحیدر روزنامه نگاری است که در سال های ۷۹ تا ۸۹ بارها بازداشت و به زندان ارومیه و زندان اوین در تهران افتاد.
او مجموعا نزدیک به دویست روز در بازداشت بود. آقای پورحیدر ۷۷ روز از مجموع این مدت را درون سلولهای انفرادی قرار داشته است.
سعید پورحیدر میگوید: «من چون از اخبار بیرون هیچ خبری نداشتم و به دنبال راهی بودم تا با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنم و یا بتوانم با خانوادهام تماس تلفنی داشته باشم.
در یکی از جلسات بازجویی زیر صندلی من یک سوزن ته گرد بود. من آن را به خودم به سلولم آوردم و بعدها به ذهنم رسید که این سوزن ته گرد را قورت بدهم و این سوزن در گلوی من گیر کند و مجبور بشوند برای بیرون آوردنش من را به بیمارستان منتقل کنند و شاید من از این طریق بتوانم برای یک روز هم که شده از انفرادی بیرون باشم و به خبرهای بیرون دسترسی داشته باشم. من آن سوزن ته گرد را قورت دادم. مرا بردند بهداری. دکتری که آنجا بود خندید و گفت نوش جانت باشد. حالا او را به سلول برگردانید چون سوزن ته گرد خودش دفع خواهد شد.»
روانشناسان معتقدند بازجویان با برنامه قبلی متهم را به سلول انفرادی میاندازند تا باور مورد نظر خودشان را به زندانی القا کنند.
نور ایمان قهاری، دکتر روانشناس و متخصص درمان آسیبدیدگیهای روانی و اجتماعی در این باره میگوید: «قصد بازجویی این است که زندانی را به شکست بکشد و او را از هویت انسانیاش تهی کند و بتواند آنچه را که باور خودش است به زندانی القاء کند.
برای همین هم زندانبان سعی میکند که محیط زندان را هرچه بیشتر برای گیج کردن و سردرگم کردن زندانی طراحی کند و اینها همگی به شکل برنامه ریزی شده انجام میشود.»
خانم قهاری تاکید میکند: «زندانبان در انزوا امکان بیشتری پیدا میکند تا زندانی را به شکست بکشاند، نظر خودش را به او تحمیل کند و یا او را وادار به همکاری با خودش کند.»
سالهای سال است که در زندانهای جمهوری اسلامی ایران از سلول انفرادی استفاده میکنند. با وجود آنکه یک بار در سال ۸۲ هیات عمومی دیوان عدالت اداری بخشی از آیین نامه زندانها را که در آن یک ماه انفرادی را به عنوان تنبیه برای متهمان مجاز شمرده شده بود، خلاف قانون اساسی اعلام و آن را نقض کرد، اما در سال ۸۴ مقامات قضایی، سلول انفرادی را به مدت محدود، آن هم با شرایطی خاص به آیین نامه جدید افزودند.
مهناز پراکند، حقوقدان و زندانی سیاسی با پنج سال سابقه زندان در این باره میگوید: «انفرادی یک بازجویی معمولی نیست. فشاری بیش از آن چیزی است که در قانون پیش بینی شده است که میشود درمورد فرد محکوم به کار برد.»
خانم پراکند تاکید میکند: «فقط در آیین نامه سازمان زندانها انفرادی پیش بینی شده است و آن هم به مدت ۲۰ روز و انحصارا برای تخلفاتی که زندانی در زندان مرتکب آن میشود. نه اینکه کسی را به سلول انفرادی بیاندازند تا به سوالاتی که در بازجویی از او میشود پاسخ بدهد.»
این حقوقدان همچنین میگوید: «برای بازداشت موقت هم اصلا در هیچ قانونی انفرادی پیش بینی نشده است و اینکه کسی را میگیرند و مستقیم به سلول انفرادی میبرند، قانونی نیست.»
سکوت تمام بند را فرا گرفته است. زندانی از بیرون سلولش صدای مشتهای محکمهای یک زندانی دیگر را میشنود که به در سلول میزند. سکوت بند شکسته شده، زندانی فریاد میزند. اما زندانبان توجهی نمیکند. دقایقی بعد صدای گریههای بلند زندانی را میشنوند که از خدا کمک میخواهد.
لحظهای بعد میشنود که زندانبان پنجره سلول زندانی را باز کرده و به او میگوید: «فریاد نزن و خدا را هم به کمک نخواه. دستت به جایی بند نیست و صدایت از چار دیواری سلول بیرون نمیرود. اینجا جز ما کسی نجاتت نمیدهد.»
زندانیان سیاسی که روح و جسم شان با دیوارهای به هم فشرده سلولها مبارزه میکرد، تا بتوانند فضای کوچک انفرادیها و یا مکانهایی شبیه به قبر را تحمل کنند.
در بخش «چهاردهم» مستند رادیویی «انفرادی» شما را به درون این چهاردیواری و یا شبه قبرها میبریم، تا زندانیان سیاسی سه دهه اخیر درباره «دلیل انداختن متهم درون انفرادی» و همچنین «نگاه قانون به سلول انفرادی» بگویند.
زندانی را پس از ساعتهای طولانی بازجویی با چهرهای سرد و بیروح به سلول انفرادی میاندازند و در را پشت سرش قفل میکنند. زندانی از خستگی در گوشه سلول دراز میکشد، حرف بازجو از ذهنش محو نمیشود که به او گفته: «اینجا محضر خداست و قانون و وکیل و قاضی مال فیلم هاست، ما هستیم که فقط در مورد تو تصمیم میگیریم.»
مهناز پراکند حقوقدان و وکیل دادگستری است. او در سال ۶۰ خورشیدی به به خاطر فعالیتهای سیاسی بازداشت و در ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد. اما در نهایت او در سال ۶۵ پس از پنج سال تحمل زندانهای اوین و قزل حصار از حبس آزاد شد.
مهناز پراکند درباره دلیل انداختن متهم درون انفرادی میگوید: «نگهداری متهم در انفرادی فقط برای این است که او را بشکنند و وادارش کنند که بیاید و به آن سوالهایی که میخواهند جواب بدهد و به آن هدف شان که تشکیل پرونده و پرکردن دست خودشان با گرفتن اقرار از متهم است، برسند.»
زندانی ماه هاست که در بیخبری مطلق به سر میبرد. تمام ملاقات و تلفنهای او را به خانوادهاش قطع کردهاند. حتی هفته هاست که زندانی را به هواخوری نبردهاند و او رنگ آفتاب را هم ندیده است. زندانی در فشار جسمی و روحی روانی طاقت فرسایی قرار گرفته است.
فرج سرکوهی میگوید: «انفرادی برای خرد کردن افراد است. برای اینکه شخصیت آنها و هویت آنها را خرد کند. در بازجوییها شما را مجبور میکنند به تناقضات تان فکر کنید. چون اینها همه جزییات زندگی ما را میدانند. حتی در مورد من حتی در اتاق خواب مان هم شنود کار گذاشته بودند.
در نتیجه همه اینها را میگذارند جلوی رویتان. با این وضعیتی که شما دارید، شما خودتان را یک انسان تنها حساب میکنید در مقابل نظامی که مرگ و زندگی و خواب و بیداری شما هم در اختیار آنهاست.»
فرج سرکوهی تاکید دارد که «وقتی کسی در انفرادی است، انگار که زنده به گور شده است.»
خانم صدر میگوید: «حداقل بر اساس آن تجربهای که من شخصا داشتم برای بازجو بسیار مهم بود که رابطه من زندانی را با آن فضای بیرون قطع کند و به خصوص از نظر رسیدن اطلاعات، تنها منبع اطلاعاتی من بشود خود بازجو و اینکه این مساله زمینهای را فراهم کند که بازجو بتواند ذهن من را تسخیر کند و کم کم به جای اینکه من به طور مستقل بتوانم فکر کنم و تصمیم بگیرم، این بازجو باشد که خودش را آن چنان به من القاء کرده باشد که من فکر کنم این من هستم که این طور فکر میکنم.»
شادی صدر تاکید میکند: «مهمترین موضوع کنترل ذهن زندانی است. وقتی زندانی در انفرادی است، برای بازجو نظام امنیتی کنترل ذهن او بسیار بسیار سادهتر خواهد شد.»
Your browser doesn’t support HTML5
زندانی به خواب رفته است پنجره بالای در سلول زندانی باز میشود. چند ثانیه بعد بسته میشود. زندانی سعی میکند دوباره بخوابد. هنوز خوابش عمیق نشده، بار دیگر پنجره سلول باز میشود. چشمی درون سلول را نگاه میکند و باز پنجره سلول بسته میشود. این اتفاق تا صبح بارها تکرار میشود. شبهای متوالی است که نگذاشتهاند زندانی خوابی آرام داشته باشد. بار دیگر به یاد این جمله بازجو میافتد که به او گفته بود: «اینجا آخر خط ما و شماست.»
محمد نوری زاد میگوید: «من فکر میکنم عمدتا اینها سند ندارند. مدرکی ندارند دال بر اینکه این فرد مجرم است. بالاخره در سلول انفرادی یک هول و هراس ویرانگری بر سر متهم فرو میبارد و ای بسا آنها با این ویرانگری که درقلب متهم ایجاد میشود بتوانند به نتیجه مطلوب خودشان برسند.»
آقای نوری زاد تاکید میکند: «اصلا سلول انفرادی شکنجه است و این شکنجه گاهی اوقات جواب میدهد. من خودم شاهد بودم که جوانهایی در مجاورت سلول من فریاد میزدند که من بازجویم را میخواهم. چرا؟ چون او بریده بود دیگر.»
فرج سرکوهی که علاوه بر تجربه سلول انفرادی بعد از سال ۷۵، هشت سال سابقه زندان قبل از انقلاب سال ۵۷ را در کارنامه سیاسی خود دارد میگوید: «بازجو زندانی را در انفرادی نگه میدارد تا شخصیتاش را عوض کنند.»
آقای سرکوهی همچنین تاکید میکند: «در دوران شاه فقط در دوران بازجویی زندانی را در سلول انفرادی نگه میداشتند و بعد از آن زندانی را به بند عمومی میبردند و ولش میکردند. اما در جمهوری اسلامی انفرادی فقط برای دوران بازجویی نیست و بعد از دوره بازجویی شما را در انفرادی نگه میدارند تا شما را خرد کنند، و شخصیت شما را عوض کنند و یا مثلا شما را به تلویزیون بیاورند و به اعترافهای تحمیلی وادار کنند یا تواب درست کنند.»
زندانی درون انفرادی را در ایزوله کامل قرار دادهاند. روزها و شبها میگذرد و او هر روز بیشتر خود را درون یک قبر احساس میکند که تنها میتواند نفس بکشد. تمام حواس پنج گانه او کم کم از کنترلش خارج میشود.
او مجموعا نزدیک به دویست روز در بازداشت بود. آقای پورحیدر ۷۷ روز از مجموع این مدت را درون سلولهای انفرادی قرار داشته است.
سعید پورحیدر میگوید: «من چون از اخبار بیرون هیچ خبری نداشتم و به دنبال راهی بودم تا با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنم و یا بتوانم با خانوادهام تماس تلفنی داشته باشم.
در یکی از جلسات بازجویی زیر صندلی من یک سوزن ته گرد بود. من آن را به خودم به سلولم آوردم و بعدها به ذهنم رسید که این سوزن ته گرد را قورت بدهم و این سوزن در گلوی من گیر کند و مجبور بشوند برای بیرون آوردنش من را به بیمارستان منتقل کنند و شاید من از این طریق بتوانم برای یک روز هم که شده از انفرادی بیرون باشم و به خبرهای بیرون دسترسی داشته باشم. من آن سوزن ته گرد را قورت دادم. مرا بردند بهداری. دکتری که آنجا بود خندید و گفت نوش جانت باشد. حالا او را به سلول برگردانید چون سوزن ته گرد خودش دفع خواهد شد.»
روانشناسان معتقدند بازجویان با برنامه قبلی متهم را به سلول انفرادی میاندازند تا باور مورد نظر خودشان را به زندانی القا کنند.
برای همین هم زندانبان سعی میکند که محیط زندان را هرچه بیشتر برای گیج کردن و سردرگم کردن زندانی طراحی کند و اینها همگی به شکل برنامه ریزی شده انجام میشود.»
خانم قهاری تاکید میکند: «زندانبان در انزوا امکان بیشتری پیدا میکند تا زندانی را به شکست بکشاند، نظر خودش را به او تحمیل کند و یا او را وادار به همکاری با خودش کند.»
سالهای سال است که در زندانهای جمهوری اسلامی ایران از سلول انفرادی استفاده میکنند. با وجود آنکه یک بار در سال ۸۲ هیات عمومی دیوان عدالت اداری بخشی از آیین نامه زندانها را که در آن یک ماه انفرادی را به عنوان تنبیه برای متهمان مجاز شمرده شده بود، خلاف قانون اساسی اعلام و آن را نقض کرد، اما در سال ۸۴ مقامات قضایی، سلول انفرادی را به مدت محدود، آن هم با شرایطی خاص به آیین نامه جدید افزودند.
خانم پراکند تاکید میکند: «فقط در آیین نامه سازمان زندانها انفرادی پیش بینی شده است و آن هم به مدت ۲۰ روز و انحصارا برای تخلفاتی که زندانی در زندان مرتکب آن میشود. نه اینکه کسی را به سلول انفرادی بیاندازند تا به سوالاتی که در بازجویی از او میشود پاسخ بدهد.»
این حقوقدان همچنین میگوید: «برای بازداشت موقت هم اصلا در هیچ قانونی انفرادی پیش بینی نشده است و اینکه کسی را میگیرند و مستقیم به سلول انفرادی میبرند، قانونی نیست.»
سکوت تمام بند را فرا گرفته است. زندانی از بیرون سلولش صدای مشتهای محکمهای یک زندانی دیگر را میشنود که به در سلول میزند. سکوت بند شکسته شده، زندانی فریاد میزند. اما زندانبان توجهی نمیکند. دقایقی بعد صدای گریههای بلند زندانی را میشنوند که از خدا کمک میخواهد.
لحظهای بعد میشنود که زندانبان پنجره سلول زندانی را باز کرده و به او میگوید: «فریاد نزن و خدا را هم به کمک نخواه. دستت به جایی بند نیست و صدایت از چار دیواری سلول بیرون نمیرود. اینجا جز ما کسی نجاتت نمیدهد.»