پرومته در زنجیر، و انتخابات ریاست جمهوری ایران

مقدمه: در افسانه‌های یونان باستان آمده است که پرومته، پسر خدای آتش، تنها باقی‌مانده تیتان‌ها از جنگ زئوس بود. زئوس در دوران آفرینش انسان‌ها پرومته را برگزید تا همه چیز را به انسان بدهد، جز آتش. پرومته که به انسان‌ها عشق می‌ورزید و نمی‌توانست رنج آنان را ببیند، پس از حل و فصل بسیاری از مسائل آدمیان تصمیم گرفت به دور از چشم زئوس، آتش را نیز به انسان‌ها بدهد. وقتی زئوس از این جریان باخبرشد، پرومته را به بالای قله قاف (در قفقاز) برد و او را زنجیر کرد. جزای او این بود که هر شب عقابی از آسمان می‌آمد و جگر پرومته در زنجیر را می‌خورد، اما تا بامداد روز بعد جگر پرومته از نو می‌رویید. یک روز پرومته به زئوس گفت که زمانی خواهد رسید که پادشاهی و خدایی تو به پایان برسد و دیگری بر تخت تو تکیه زند. زئوس خیلی می‌خواست بداند چه کسی جای او را خواهد گرفت، اما پرومته پاسخی به او نمی داد تا وقتی که آن اتفاق به واقعیت پیوست و زئوس توسط پسرش کراتوس از میان برداشته شد. سرانجام هرکول هم عقاب را کشت و پرومته از بند‌‌ رها شد...

توضیح: شخصا طرفدار یا سخن‌گوی هیچ یک از جریانات سیاسی حاکم و محکوم در سی و چهار سال تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ایران نبوده و نیستم، و به این قضایا صرفا از دو منظر نگاه می‌کنم: اول، منظر ناسیونالیستی و دیدگاه منافع ملی ایران که مدعی هستم مقوله تخصصی و تحقیقاتی من است؛ دوم، منظر انتقادی و آکادمیک که باز هم ادعا می‌کنم در مورد آن محصل ابدی و ازلی‌ام.

پانزده سال پیش کمی بعد از این که تمام خانواده به سید محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور وقت ایران رای داده بودیم، به دلیل بن‌بستی که در مورد ادامه اشتغالم در دانشگاه تهران پیش آمده بود از کشور خارج شدم. از‌‌ همان زمان تصمیم گرفتم هیچ وقت در مورد سیاست داخلی ایران مطلبی ننویسم، اما دست‌کم در دو مورد نتوانستم خودداری کنم. این مقاله یکی از آن دو مورد است.

چند ماهی از ریاست جمهوری محمد خاتمی گذشته بود. نیروهای ایران در مرز افغانستان صف‌آرایی کرده بودند، اما معلوم نبود ایران بخواهد اقدام به حمله نظامی کند.‌‌ همان سال هشتمین اجلاس سازمان کشورهای اسلامی در تهران برگزار شده بود و علی‌رغم زمان کوتاهی که برای تدارکات وجود داشت دولت محمد خاتمی توانسته بود به سرعت و برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی میهمانانی را به تهران دعوت کند که در شرایط عادی امکان نداشت به آنجا سفر کنند.

شهرت و اعتبار محمد خاتمی به عنوان سیاستمداری میانه‌رو خیلی سریع در دنیا پیچید. همه امیدوار بودند و از لابه‌لای حرف‌های دلنشین خاتمی می‌شد فهمید که او حداقل اساس و بنیاد مشکلات کشور را خوب می‌شناسد و برای برخی از آنان حتی فکر کرده و راه حل دارد. اما، هر قدر که جلو‌تر می‌رفت، کمتر نتیجه می‌گرفت. انگار اراده‌ای در پس اراده ملت که او را انتخاب کرده بودند چرخ‌دنده‌ها را در جهتی وارونه به حرکت درمی‌آورد تا کار‌ها بهتر نشود و توافق‌ها عملی نگردند. تنش بین‌المللی هم‌چنان بر سر جایش باقی بود، علاوه بر این که در سیاست داخلی هم قتل‌های زنجیره‌ای و زنجیره‌ای از مسائل و مشکلات کوچک و بزرگ هم دست و پای سید را بسته بود. وقتی به تصویر بزرگ بیرونی نگاه می‌کردی جدای از امید‌ها و آرزو‌ها به غیر از مجموعه‌ای از سخنان زیبا و نویدبخش پیشرفت عمده‌ای در هیچ یک از ابعاد مهم و استراتژیک و به‌ویژه در زمینه سیاست خارجی مشاهده نمی‌شد.

خوب به یاد دارم که حتی برای اولین بار پس از گذشت قریب بیست سال وزیر امور خارجه وقت آمریکا مادلین آلبرایت تصمیم گرفت پای صحبت‌های رئیس جمهور ایران در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بنشیند و ببیند حرف حسابش چیست و آیا راهی برای برون‌رفت از گره کور سیاست و عبور ازموانع بیست ساله پیدا می‌شود؟ ناگفته نماند که خانم مادلین آلبرایت هاله نوری دور سر رئیس جمهور ندید، ولی قالی، پسته رفسنجان، و خاویار ایران به بازارهای آمریکا راه پیدا کرد.

با همه این احوال و علی‌رغم چراغ‌های سبز و زرد و قرمز، و دور دومی که محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد، سرانجام کار به بن‌بست کشیده شد. شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل به تظاهرات دولتی برگشت و اصلاحات تعطیل شد.

حرف عمده اصلاحات این بود که سیستم دارای معایب و ایرادات اساسی است، اما می‌توان آن را از درون اصلاح کرد. طیف وسیعی از مردم با این فکر موافق بودند. لازم نبود روشنفکر باشی تا با منطق اصلاحات موافقت کنی. از بقال و بزاز و شاگرد نجار گرفته تا معلم و استاد و دانشجو منطق ساده ضرورت اصلاحات را می‌فهمیدند. اصلاحات از خارج برای‌شان بوی خون می‌داد. حافظه کوتاه‌مدت مردم به یاد می‌آورد که در دوران انقلاب، کمی بعد از انقلاب، و هشت سال جنگ پس از آن، خون‌ها ریخته شده بود. بعد‌ها هم دیدند که چگونه در چند ساله بعد از ۲۰۰۱ در همسایگی‌شان افغانستان و عراق هزاران نفر به خاک و خون غلطیدند چون یا با حق بودند یا بر ضد حق. طبع شاعرانه و لطیف ایرانی نمی‌خواست آزموده را بیازماید و رنگ بخشی از پرچم را با خون قرمز کند. مردم فکر کرده بودند چمنی سبز بر سراسر ایران زمینه مناسبی برای رویش گلهای رنگارنگ خواهد بود. فکر می‌کردند اگر خاتمی نتوانست سیستم را از درون اصلاح کند شاید سید دیگری بتواند؛ اما چهار سال بعد از آن هم در انتخابات بعدی خط خاتمی و اصلاحات به حبس و محاق خانگی فرستاده شد.
بسیار مایوس‌کننده است که پس از چهار دوره ریاست جمهوری نه تنها هیچ چیز اصلاح نشده، بلکه بد‌تر از بد هم شده است. (فقط به سقوط قیمت ریال ایران به عنوان دلیل این ادعا نگاه نکنید، سقوط ارزش‌ها بیشتر از آن بوده است که بتوان با رقم و آمار محاسبه کرد).

هفته پیش مطبوعات و منابع فارسی‌زبان بخش‌هایی از حرف‌های خاتمی و هاشمی رفسنجانی را منتشر کردند. خلاصه کلام این که شش هفته قبل از شروع انتخابات هنوز نمی‌توان تصویر روشنی از آن ارائه کرد. در این میان حرف‌های خاتمی لرزه بر تنم انداخت. سوالاتی را که در روز و هفته معلم با مخاطبین در میان گذاشت عمق فاجعه را به خوبی نشان می‌دهد:‌

اگر هدف اصلاح امور است و برآورده شدن مطالبات انسانی و معیشتی، آیا فقط آمدن فرد خاص و گرایش خاص وضع را بهتر می‌کند یا بد‌تر؟

آیا به فردی که به عنوان یک شهروند عادی هم محدودیت زیادی برای صحبت کردن و اظهار نظر و سفر کردن دارد و در معرض انواع تهمت‌هاست، به سادگی اجازه می‌دهند اوضاع به دست او سپرده شود؟

وقتی می‌گویند و تهدید می‌کنند که کسانی باید توبه کنند مرادشان چیست؟

توبه از اصلاح‌طلبی؟ یا از حقی که هست و از آن دفاع می‌کنیم؟

چه جرمی رخ داده است که باید از آن توبه کرد؟

اگر نگذارند فرد مورد نظر شما بیاید چه پیش خواهد آمد؟

حاصل کار چه خواهد بود؟ کسانی که امید بسته‌اند دوباره مأیوس نمی‌شوند؟ کینه‌ها بیشتر نمی‌شود؟ و آیا در این صورت اوضاع بد‌تر نمی‌شود و در‌ها مسدود‌تر نمی‌گردد؟

ما به فکر نجات ایران، بهبود اوضاع و تغییر فضا به صورتی هستیم که کینه‌ها کمتر شود و بتوانیم حرف بزنیم. برای انتخابات شرط گذاشته نمی‌شود، ولی آیا نباید انتظار داشت که نتیجه انتخابات تأمین آزادی‌ها، باز شدن فضا، تغییر فضای امنیتی به سیاسی و... باشد؟

بسیار مایوس‌کننده است که پس از چهار دوره ریاست جمهوری نه تنها هیچ چیز اصلاح نشده، بلکه بد‌تر از بد هم شده است. (فقط به سقوط قیمت ریال ایران به عنوان دلیل این ادعا نگاه نکنید، سقوط ارزش‌ها بیشتر از آن بوده است که بتوان با رقم و آمار محاسبه کرد).

در حالی که فقط شش هفته به انتخابات مانده، جمهوری اسلامی ایران هنوز درگیر این بحث است که باید به چه کسی اجازه داد تا نامزد ریاست جمهوری بشود! در همین جدل یک دور باطل هم وجود دارد: مگر موسوی و کروبی بدون اجازه وارد مسابقه شده بودند؟ معیارهای انتخاب آن‌چنان که از سخن خاتمی برمی‌آید حذف افرادی است که بخواهند چیزی را اصلاح کنند. حالا به فرض که در مورد یک اسم و یک لیست از اسامی به توافق برسند، آیا در مورد اصل و بنیاد قضیه که «سیستم دارای معایب و ایرادات اساسی است، اما می‌توان آن را از درون اصلاح کرد» موافقتی هست؟ اگر هست پس آیا دعوا بر روی شکل و قیافه آدم‌هاست؟

مردم کسی را می‌خواهند که با حمایت و رای آنان و با تکیه بر قوانین خوب «مجری» اصلاحات باشد. برای اجرا باید طرح و برنامه داشت، باید درد را شناخت و به درمانش از راه‌های مختلف فکر کرد. البته بخشی از اصلاحات شامل ساختار است که اجازه اصلاح را به مجری بدهد و نه این که همه چیز پشت یک قفل مرکزی باشد و «مجری» فقط معرکه‌گردان صحنه.

آن چه به نظر من به عنوان یک ناظر بیرونی و بی‌طرف می‌رسد این است که حلقه‌های مرکزی و مشاوران سیستم با اصل و بنیاد اصلاح مخالفند، نه با پیمانکار طرح‌ـ که البته اگر خوب اجرا نکند می‌توان چهار سال دیگر عوضش کرد. مشکل اساسی و امروز ایران این نیست که فقط رئیس جمهوری باید اصلاح‌طلب باشد، این سیستم و مجموعه مرکزی مدیریت سیستم است که نه تنها باید اصلاح‌طلب باشد، بلکه باید در اجرای سریع و عمیق آن اصرار داشته باشد.

اصول مملکت‌داری و جمهوریت پس از دوران خدایان اساطیری یونان و در عهد افلاطون و ۳۶۰ سال قبل از میلاد مسیح نگاشته شد. وقتی افلاطون جمهوریت را نوشت پرومته افسانه‌ای بیش نبود. جمهوری اسلامی ایران یک‌هزار و نهصد و هشتاد سال بعد از میلاد مسیح جمهوریت را پذیرفت و با افزودن اصل اسلامیت به آن خواست آن را «اصلاح» کند، اما اولین نسل اصلاح‌طلبان و خواهندگان اصلاحات به سرنوشت پرومته دچار شدند. اکنون وقت آن است که زنجیر از تن پرومته گسسته و شور و حرارت حیات به ملت بازگردانده شود.

----------------------------------------------------------------

دکتر جلیل روشندل استاد علوم سیاسی و امنیت بین‌الملل در دانشگاه کارولینای شرقی در آمریکاست. وی در مراکز مطالعاتی مختلفی مانند دانشگاه استنفورد، دوک، یوسی‌ال‌ای و دانشگاه تهران سابقه تدریس و پژوهش داشته است. از وی تالیفات متعددی در زمینه امنیت بین‌الملل، خاورمیانه و خلیج فارس منتشر شده است. آخرین کتاب وی روان‌شناسی اخلاقی تروریسم اوایل ماه آوریل منتشر شد.