این هفته در کنار شهرزاد سپانلو بودیم با آلبوم تازه اش«یک روز». جای همه شنونده ها هم خالی. شهرزاد در این گفت و گو از خودش، خانواده اش و خاطرات دوران کودکی اش می گوید.
در این گفت و گو خواهید شنید که شهرزاد وقتی در ایران بوده دوست داشته پسر باشد و یک بار هم این وسوسه را تجربه کرده است و شاید ندانید که شهرزاد عجیب نوستالژیک زندگی می کند.
شهرزاد از آلبوم خود مى گويد: «آن آلبوم قبلى را نمى شود با اين آلبوم تازه مقايسه كرد. براى اينكه آن با يك آهنگساز ايتاليايى كار كردم. آهنگ ها به زبان هاى فارسى، انگليسى و فرانسه خوانده شده بود. آلبوم تازه من با نام "يك روز" را بيشتر دوست دارم با آلبوم هاى "قصه ما" يا "هزار و يكشب" مقايسه كنيم.»
در ميان آن آلبوم ها فضاى كار باز متفاوت تر است. شايد دليلش برگردد به همكارى شما با هنرمندانى كه داخل ايران اند؟
شهرزاد سپانلو: كاملاً درست مى گوييد. اين دفعه اكثر ترانه ها از ترانه سراهاى داخل كشور است. اين خودش خيلى تاثير مى گذارد كه كار از ايران درآمده. كسانى كه با دغدغه هاى روزمره و اتفاقاتى كه مى افتد سر و كار دارند.»
شهرزاد مى گويد که آهنگ هاى ترانه هايش را فرزين فرهادى نوشته با اين توضيح كه دو آهنگ از اين مجموعه را مهدى زنگنه ساخته است.
«به جز يكى از آهنگ ها بقيه همه سازها زنده بودند. در يك جا در يك مكان و در يك زمان همه ما در استوديو بوديم و ضبط مى كرديم.»
البته سبك مورد علاقه فرزين فرهادى هم هست.
من فكر مى كنم اين آلبوم موزيك پاپ است. ولى يك مقدار از جاز رويش تاثير گذاشته. همچنين جاز لاتين. توى آن يكى دو آهنگ هم هست كه حالت راك دارد. به خصوص دو سه آهنگ آخر آلبوم.
چطور شد كه فكر كردى مى توانى خواننده باشى؟ نسل ما تو را با گروه سيلوئت با شهبال شب پره شناخت.
من وقتى با ايشان آشنا شدم يك سال قبل اين ايده را داشتند رويش كار مى كردند و با آقاى فرزين فرهادى روى اين ايده كار مى كردند. چندين آهنگ را ساخته بودند. من قبل از آشنايى با گروه سيلوئت، در دانشگاه كه مى رفتم توى كار تئاتر بودم و مى خواندم در گروه كر.
اتفاقى وقتى يك شب مهمانى رفتم، آنجا با دو خانمى كه در گروه سيلوئت با هم گروه را تشكيل داديم، مهرانا و شراره آنجا بودند. مثل خيلى از مهمانى هاى ديگر آخر شب نشستيم در اتاق نشيمن.
بچه ها گفتند چه کسی مى خواهد آهنگى بخواند. نوبت من كه رسيد من هم يك آهنگ خواندم. همان آن ديدم كه آن دو خانم ديگر مى خواهند با من صحبت كنند.
وقتى مهمانى تمام شد گفتند ما دنبال يك فرد سوم مى گرديم براى تشكيل گروهى به اسم سيلوئت و چند تا آهنگ هم داريم. آنها در ماشين شان يك دمو داشتند از اين آهنگ ها.
من خوشم آمد از چيزى كه شنيدم و به نظرم متفاوت بود. زياد اهل آهنگ هاى شش و هشتى و تند نيستم براى گوش دادن. براى همين خيلى مرا گرفت. خيلى از شعرهايش خوشم آمد كه استفاده كرده بودند.
من از طريق آن خانم ها با شهبال شب پره و فرزين فرهادى آشنا شدم و يك همكارى خيلى خوبى بود. دو سه سال با هم كار كرديم.
اشاره كرديد به دانشگاه. چه رشته اى خوانديد؟
من در UCLA جامعه شناسى خواندم.
در اينترنت خواندم كه همسر شما جراح است.
اشتباه كرده اند. مطمئن نيستيم چه كسى اين اطلاعات را در ويكى پيديا نوشته. ايشان راديولوژيست اند.
بازهم يك كنتراست عجيب است. شما خواننده ايد و او...
پزشك است. مى تواند مشكل باشد. ولى خودش خيلى هنردوست است و موزيك هاى مختلف گوش مى كند حتى بيشتر از من. به سبك هاى مختلف گوش مى كند. از همان اول كه با هم ازدواج كرديم خيلى حمايت مى كرد از اينكه من به صورت سولو كارم را انجام دهم. واقعاً اگر حمايت او نبود و تشويق نمى كرد، اين كار عملى نبود.
ولى فكر مى كنم چيزى كه تاثير داشته جدا از اين مهمانى و اتفاقى كه باعث آشنايى تو و شهبال شب پره شده، خود آن زمينه خانوادگى است. همه مى دانند كه تو دختر محمدعلى سپانلو هستى و محمدعلى سپانلو علاوه بر اينكه شاعر است در چند فيلم سينمايى هم چهره اش ديده شده و از سويى مادر شما هم پرتو نورى علاء شاعر است.
صد در صد تاثير گذاشته. من از بچگى تا آنجا كه يادم است از سه چهار سالگى در خانه مان دائم مهمانى هايى كه داشتيم شعراى بسيار مشهور ايران از جمله شاملو و گلشيرى همه اينها بودند در خانه.
شب شعر داشتند كه من بچه كوچك پهلويشان مى نشستم و گوش مى كردم به شعرشان. يا مثلاً فيلمسازها مى آمدند خانه ما.
من از بچگى عاشق آواز خواندن و تئاتر بازى كردن بودم و اين جور چيزها را خيلى دوست داشتم. هنوز هم دارم. به هرحال اگر با سيلوئت هم آشنا نمى شدم صد در صد خودم كارى را شروع مى كردم.»
شهرزاد با اشاره به اينكه از كار با سيلوئت لذت برده است معتقد است استقبال مردم از كارهاى وى سبب دلگرمى و ايجاد انرژى در او براى ادامه كار بوده است.
شهرزاد كه از دوازده سالگى ساكن آمريكا شده است مى افزايد:
«ما همه آمديم آمريكا ولى بابا گفت كه نمى ماند چون برايش سخت بود. مى گفت اينجا هويتى ندارد. خواست برگردد. ولى براى ما زندگى آنجا مشكل بود و من به عنوان دخترى كه داشت تين ايجر مى شد، اصلاً نمى خواستم ايران بمانم. با اينكه خاطره هاى خوشى از ايران دارم و دوستان خوبى داشتم. ولى مثل خيلى هاى ديگر اصلاً تحمل اينكه آنجا زندگى كنم نداشتم. وقتى آمديم آمريكا من و مامانم با برادرم مانديم. بعد از آن بابا را مثلاً چند سال يك بار مى ديدم. بعد به آن صورت با هم به آن صورت رابطه اى نداشتيم. فقط تلفنى.
از چه نظر سخت بود؟
از نظر پوشيدگى كه بايد داشته باشيم. خاطره خيلى بد براى من رفتن توى دريا با لباس است. اولاً من در ايران خيلى دلم مى خواست پسر باشم. يعنى واقعاً حسودى ام مى شد به پسرها. و يك خاطره اى هم دارم نمى دانم ده سالم بود يك روز رفتم سلمانى و موهايم را كوتاه كوتاه كردم. همان روز يك تى شرت پوشيدم با يك شلوار جين رفتم توى خيابان راه رفتم به عنوان پسر. اين قدر حس خوبى داشتم. مى ترسيدم مثل چى. ولى اين حس كه آزاد بودم اصلاً از اينكه روپوش و روسرى بپوشم واقعاً بيزار بودم.
راستش ما كه پسر بوديم خيلى هم آزادى نداشتيم. فكر نكن خبرى بوده!
مى دانم ولى با آن بدبختى ها بايد روسرى هم سرتان مى كرديد. توى آن گرماى وحشتناك. بعد ديگر يواش يواش اوضاع بد شده بود. مثلاً براى يك تكه گوشت توى صف بايد ساعت چهار صبح پا مى شديم مى رفتيم.
البته شما كه نمى رفتيد توى صف بايستيد!
من آدم دلسوزى هستم. اگر مامانم مى رفت من هم بايد با او مى رفتم. دلم مى سوخت تنهايى برود.
من خودم نصف عمر بچگى ام را در صف نانوايى و قصابى گذرانده ام!
همه ما خاطرات خوشى داريم. واقعاً!
بله ديگر دوران جنگ و اينها خيلى خوش گذشت واقعاً!
براى اينكه به هرحال براى من به عنوان دختر بچه همين كه بايد حجاب مى پوشيديم و همين كه هيچ چيزى براى خوشگذرانى نبود و هيچ كارى نمى توانستيم بكنيم و حتى تلويزيون هم كه مى خواستيم نگاه كنيم دو تا كانال بود كه چه برنامه هاى وحشتناكى مى گذارند از صبح تا شب آدم دلش مى گيرد. از نظر مالى مثلاً اوضاع خراب بود. وقتى آمديم آمريكا، آمريكا اصلاً دنياى ديگرى بود. البته من فكر مى كردم چه جايى است. و خوب از نظرهايى هست. ولى بعداً آدم با واقعيت رو به رو مى شود و مى بيند كه اينجا هم مشكلات خودش را دارد.
ولى به هرحال جای تعجب است كه آقاى سپانلو ترجيح داد در همين شرايط آنجا بماند.
خب، آن را بايد از خودش بپرسيد كه چرا اين كار را كرد.
ولى ارتباطش را با شما حفظ كرد از نظر كارى. منظورم اين است كه دنبال مى كرد داريد مسير خوانندگى را پيش مى گيريد؟
اتفاقاً براى من جالب بود من وقتى به گروه سيلوئت پيوستم مطمئن نبودم كه عكس العمل مامان و بابا چه باشد. به هرحال آنها خيلى سخت گيرند. انتلكتوئل اند. موزيك پاپ ايرانى معمولاً براى اين گروه زياد جالب نيست. براى همين مطمئن نبودم. فكر مى كنم آنها ترجيح مى دادند من خودم هم يك شاعر يا نويسنده باشم. ولى به هر حال مى دانستند كه من موزيك را خيلى دوست دارم و خواندن را دوست دارم. ولى با اين احوال خيلى استقبال كردند. بعد هم من از گروه سيلوئت آمدم بيرون و آلبوم اولم «قصه ما» را زدم كه با بابا از راه دور كار كرديم كه خيلى هم خوشش آمد آن جور كه آهنگ ساخته شد روى شعرش.
يك كار ديگر هم از پدرتان خوانديد «جوانه» كه قبلاً گيتى خوانده بود آن را...
اسمش هست «خاكسپارى شاخه جوان» كه اين را هم پدرم نوشته بود كه گيتى اين را خواند. من از همان بچگى عاشق اين آهنگ بودم. با اينكه نمى فهميدم چه مى گويد ولى اصلاً ديوانه اين آهنگ بودم. همين جورى راه مى رفتم و مى خواندم توى خانه. مى دانستم كه يك روزى اگر خواننده شوم اين را دو مرتبه مى خواهم بخوانم.
«تهران» بخشى از كاراكتر شهرزاد سپانلو است بعضى اوقات؟
آخر من ايران كه بودم زياد سفر نكردم. يعنى همه زندگى ام در تهران بود. آنجا به دنيا آمدم و براى من انگار قلب ايران، تهران است. خاطره هايم آنجاست و اگر بخواهم راجع به ايران بخوانم بيشتر فوكوس مى شود روى تهران به خصوص با اين آهنگ آخرى ام كه مهر را زده ام رويش كه من تهرانى هستم.
يك آهنگ هم با فرامرز اصلانى كار كردى. خواننده اى كه من شخصاً خيلى دوستش دارم.
آقاى اصلانى لطف كردند به من؛ از طريق فيس بوك براى من پيغام فرستادند و گفتند كه من از شخصيت تو خوشم مى آيد. اين براى من چيز بزرگى بود. چون من هميشه كارهايشان را دنبال مى كردم وقتى بچه بودم. آهنگهايشان را دوست داشتم. صدايشان را خيلى خيلى دوست دارم. وقتى اين پيغام را از ايشان گرفتم همان آن با ايشان تماس گرفتم و گفتم من خيلى كارهايتان را دوست دارم و خيلى دلم مى خواهد بدانم كه آيا شما حاضريد براى آلبوم جديدم يك آهنگ دو صدايى بخوانيد. او هم گفت حتماً من بايد آهنگ را گوش بدهم و شعر را بخوانم ولى آره دوست دارم كه اين كار را بكنم.
من همان آن با دوستم كه ترانه سرا است و در تورنتو زندگى مى كند، كامبيز ميرزايى تماس گرفتم. خوبى كامبيز اين است كه اگر من سوژه اى در سر داشته باشم مى توانم با او صحبت كنم و بگويم مى خواهم راجع به چنين چيزى بخوانم. او خيلى قشنگ مى تواند و زنانه مى نويسد.
خلاصه شعر را نوشت و با فرزين فرهادى صحبت كردم. من لس آنجس ام و آقاى اصلانى واشينگتن دى سى. ولى به خاطر اين آهنگ دو بار سفر كردند و آمدند لس آنجلس. يك بار براى ضبط آهنگ با هم و دفعه دوم براى ويدئو.
توى اين آلبوم ها دخترى كه اول يكى از ترانه ها مى خواند، دختر خودت است؟
خودم ام. اصلاً خودم هستم.
خودت؟ چه جالب. اين ويدئو را از كجا گير آوردى. مال دوران بچگى است.
شما درباره آهنگ «از من تا من» صحبت مى كنيد. اين اولش صداى خودم است. حدود چهار سالم بود. ويدئو يك هنرپيشه كوچك است كه ازش استفاده كرديم. دو سه سال پيش.
اين صداى بچگى ام را از ايران ما يك نوار داشتيم كه با خودم آورده بودم. اين نوار پاره پاره شده بود و قديمى شده بود. ما اين را درست كرديم و گذاشتم توى ضبط صوت و گوش كردم ديدم من يك روزى در ايران چهل دقيقه دارم براى خودم آواز مى خوانم.
همين طورى هم از خودم شعر مى ساختم و ملودى مى ساختم و مى خواندم. براى همين گفتم از يك تكه اش استفاده كنم. براى اينكه عجيب دلم براى آن دوران تنگ مى شود. تلخ و شيرين بود.
روابط انسانى چيزى است كه آدم از آن خاطره های خوش دارد.
وقتى از ايران آمدم آمريكا انگار داشتم سال ها يك نقش بازى مى كردم. هنوز هم گاهى وقت ها فكر مى كنم به آن صورت هويت خاصى ندارم. دلم تنگ است براى آن كسى كه بودم.
در اين آلبوم ترانه هاى اعتراضی هم خواندى. دوست داشتيم در مورد ترانه هاى اعتراضی مثل «مشکى طلايى» و ترانه ديگرت كه «غزل فروش» است...
بله. غزل فروش. واقعاً ديگر از اين شعر نمى توانيد نزديك تر شويد به حال و هواى ايران و اتفاقاتى كه مى افتد.
آهنگ مشکى طلائى هم كاملاً حس خودم است. نسبت به زندگى و دوگانگى و دنبال خودم مى گردم. خيلى حالت بيوگرافى دارد.
دقيقاً انگار دارى راجع به خودت صحبت مى كنى. معمولاً كسانى كه خواننده مى شوند يك كسى را در ذهن دارند كه الگويشان است. اولين آلبوم را كه گوش دادم يك ترانه را بازخوانى كرده بودى از گوگوش. نمى دانم گوگوش جزو خواننده هاى محبوب تو بود كه آن ترانه «خلوت»منصور تهرانى را بازخوانى كرده بودى؟
بله. صد در صد. گوگوش براى من بهترين خواننده است. هميشه دوستش داشتم و هميشه كارهايش را دنبال مى كردم ولى اگر بخواهم بين خواننده های ايرانى و آمريكايى يكى را بگويم كه سال ها و سال هاست دوستش دارم، جان لنون است كه زندگى و كارها و شخصيتش را خيلى دوست دارم. خيلى هم كتاب راجع به او خوانده ام. اگر دقت كنيد در ويدئوى من و فرامرز اصلانى، عكس جان لنون هست.
در این گفت و گو خواهید شنید که شهرزاد وقتی در ایران بوده دوست داشته پسر باشد و یک بار هم این وسوسه را تجربه کرده است و شاید ندانید که شهرزاد عجیب نوستالژیک زندگی می کند.
شهرزاد از آلبوم خود مى گويد: «آن آلبوم قبلى را نمى شود با اين آلبوم تازه مقايسه كرد. براى اينكه آن با يك آهنگساز ايتاليايى كار كردم. آهنگ ها به زبان هاى فارسى، انگليسى و فرانسه خوانده شده بود. آلبوم تازه من با نام "يك روز" را بيشتر دوست دارم با آلبوم هاى "قصه ما" يا "هزار و يكشب" مقايسه كنيم.»
در ميان آن آلبوم ها فضاى كار باز متفاوت تر است. شايد دليلش برگردد به همكارى شما با هنرمندانى كه داخل ايران اند؟
شهرزاد سپانلو: كاملاً درست مى گوييد. اين دفعه اكثر ترانه ها از ترانه سراهاى داخل كشور است. اين خودش خيلى تاثير مى گذارد كه كار از ايران درآمده. كسانى كه با دغدغه هاى روزمره و اتفاقاتى كه مى افتد سر و كار دارند.»
شهرزاد مى گويد که آهنگ هاى ترانه هايش را فرزين فرهادى نوشته با اين توضيح كه دو آهنگ از اين مجموعه را مهدى زنگنه ساخته است.
«به جز يكى از آهنگ ها بقيه همه سازها زنده بودند. در يك جا در يك مكان و در يك زمان همه ما در استوديو بوديم و ضبط مى كرديم.»
البته سبك مورد علاقه فرزين فرهادى هم هست.
من فكر مى كنم اين آلبوم موزيك پاپ است. ولى يك مقدار از جاز رويش تاثير گذاشته. همچنين جاز لاتين. توى آن يكى دو آهنگ هم هست كه حالت راك دارد. به خصوص دو سه آهنگ آخر آلبوم.
چطور شد كه فكر كردى مى توانى خواننده باشى؟ نسل ما تو را با گروه سيلوئت با شهبال شب پره شناخت.
من وقتى با ايشان آشنا شدم يك سال قبل اين ايده را داشتند رويش كار مى كردند و با آقاى فرزين فرهادى روى اين ايده كار مى كردند. چندين آهنگ را ساخته بودند. من قبل از آشنايى با گروه سيلوئت، در دانشگاه كه مى رفتم توى كار تئاتر بودم و مى خواندم در گروه كر.
اتفاقى وقتى يك شب مهمانى رفتم، آنجا با دو خانمى كه در گروه سيلوئت با هم گروه را تشكيل داديم، مهرانا و شراره آنجا بودند. مثل خيلى از مهمانى هاى ديگر آخر شب نشستيم در اتاق نشيمن.
بچه ها گفتند چه کسی مى خواهد آهنگى بخواند. نوبت من كه رسيد من هم يك آهنگ خواندم. همان آن ديدم كه آن دو خانم ديگر مى خواهند با من صحبت كنند.
من از بچگى عاشق آواز خواندن و تئاتر بازى كردن بودم و اين جور چيزها را خيلى دوست داشتم. هنوز هم دارم. به هرحال اگر با سيلوئت هم آشنا نمى شدم صد در صد خودم كارى را شروع مى كردم.
شهرزاد سپانلو
من خوشم آمد از چيزى كه شنيدم و به نظرم متفاوت بود. زياد اهل آهنگ هاى شش و هشتى و تند نيستم براى گوش دادن. براى همين خيلى مرا گرفت. خيلى از شعرهايش خوشم آمد كه استفاده كرده بودند.
من از طريق آن خانم ها با شهبال شب پره و فرزين فرهادى آشنا شدم و يك همكارى خيلى خوبى بود. دو سه سال با هم كار كرديم.
اشاره كرديد به دانشگاه. چه رشته اى خوانديد؟
من در UCLA جامعه شناسى خواندم.
در اينترنت خواندم كه همسر شما جراح است.
اشتباه كرده اند. مطمئن نيستيم چه كسى اين اطلاعات را در ويكى پيديا نوشته. ايشان راديولوژيست اند.
بازهم يك كنتراست عجيب است. شما خواننده ايد و او...
پزشك است. مى تواند مشكل باشد. ولى خودش خيلى هنردوست است و موزيك هاى مختلف گوش مى كند حتى بيشتر از من. به سبك هاى مختلف گوش مى كند. از همان اول كه با هم ازدواج كرديم خيلى حمايت مى كرد از اينكه من به صورت سولو كارم را انجام دهم. واقعاً اگر حمايت او نبود و تشويق نمى كرد، اين كار عملى نبود.
ولى فكر مى كنم چيزى كه تاثير داشته جدا از اين مهمانى و اتفاقى كه باعث آشنايى تو و شهبال شب پره شده، خود آن زمينه خانوادگى است. همه مى دانند كه تو دختر محمدعلى سپانلو هستى و محمدعلى سپانلو علاوه بر اينكه شاعر است در چند فيلم سينمايى هم چهره اش ديده شده و از سويى مادر شما هم پرتو نورى علاء شاعر است.
صد در صد تاثير گذاشته. من از بچگى تا آنجا كه يادم است از سه چهار سالگى در خانه مان دائم مهمانى هايى كه داشتيم شعراى بسيار مشهور ايران از جمله شاملو و گلشيرى همه اينها بودند در خانه.
شب شعر داشتند كه من بچه كوچك پهلويشان مى نشستم و گوش مى كردم به شعرشان. يا مثلاً فيلمسازها مى آمدند خانه ما.
من از بچگى عاشق آواز خواندن و تئاتر بازى كردن بودم و اين جور چيزها را خيلى دوست داشتم. هنوز هم دارم. به هرحال اگر با سيلوئت هم آشنا نمى شدم صد در صد خودم كارى را شروع مى كردم.»
شهرزاد با اشاره به اينكه از كار با سيلوئت لذت برده است معتقد است استقبال مردم از كارهاى وى سبب دلگرمى و ايجاد انرژى در او براى ادامه كار بوده است.
شهرزاد كه از دوازده سالگى ساكن آمريكا شده است مى افزايد:
«ما همه آمديم آمريكا ولى بابا گفت كه نمى ماند چون برايش سخت بود. مى گفت اينجا هويتى ندارد. خواست برگردد. ولى براى ما زندگى آنجا مشكل بود و من به عنوان دخترى كه داشت تين ايجر مى شد، اصلاً نمى خواستم ايران بمانم. با اينكه خاطره هاى خوشى از ايران دارم و دوستان خوبى داشتم. ولى مثل خيلى هاى ديگر اصلاً تحمل اينكه آنجا زندگى كنم نداشتم. وقتى آمديم آمريكا من و مامانم با برادرم مانديم. بعد از آن بابا را مثلاً چند سال يك بار مى ديدم. بعد به آن صورت با هم به آن صورت رابطه اى نداشتيم. فقط تلفنى.
از چه نظر سخت بود؟
از نظر پوشيدگى كه بايد داشته باشيم. خاطره خيلى بد براى من رفتن توى دريا با لباس است. اولاً من در ايران خيلى دلم مى خواست پسر باشم. يعنى واقعاً حسودى ام مى شد به پسرها. و يك خاطره اى هم دارم نمى دانم ده سالم بود يك روز رفتم سلمانى و موهايم را كوتاه كوتاه كردم. همان روز يك تى شرت پوشيدم با يك شلوار جين رفتم توى خيابان راه رفتم به عنوان پسر. اين قدر حس خوبى داشتم. مى ترسيدم مثل چى. ولى اين حس كه آزاد بودم اصلاً از اينكه روپوش و روسرى بپوشم واقعاً بيزار بودم.
راستش ما كه پسر بوديم خيلى هم آزادى نداشتيم. فكر نكن خبرى بوده!
مى دانم ولى با آن بدبختى ها بايد روسرى هم سرتان مى كرديد. توى آن گرماى وحشتناك. بعد ديگر يواش يواش اوضاع بد شده بود. مثلاً براى يك تكه گوشت توى صف بايد ساعت چهار صبح پا مى شديم مى رفتيم.
البته شما كه نمى رفتيد توى صف بايستيد!
من آدم دلسوزى هستم. اگر مامانم مى رفت من هم بايد با او مى رفتم. دلم مى سوخت تنهايى برود.
من خودم نصف عمر بچگى ام را در صف نانوايى و قصابى گذرانده ام!
همه ما خاطرات خوشى داريم. واقعاً!
بله ديگر دوران جنگ و اينها خيلى خوش گذشت واقعاً!
براى اينكه به هرحال براى من به عنوان دختر بچه همين كه بايد حجاب مى پوشيديم و همين كه هيچ چيزى براى خوشگذرانى نبود و هيچ كارى نمى توانستيم بكنيم و حتى تلويزيون هم كه مى خواستيم نگاه كنيم دو تا كانال بود كه چه برنامه هاى وحشتناكى مى گذارند از صبح تا شب آدم دلش مى گيرد. از نظر مالى مثلاً اوضاع خراب بود. وقتى آمديم آمريكا، آمريكا اصلاً دنياى ديگرى بود. البته من فكر مى كردم چه جايى است. و خوب از نظرهايى هست. ولى بعداً آدم با واقعيت رو به رو مى شود و مى بيند كه اينجا هم مشكلات خودش را دارد.
ولى به هرحال جای تعجب است كه آقاى سپانلو ترجيح داد در همين شرايط آنجا بماند.
خب، آن را بايد از خودش بپرسيد كه چرا اين كار را كرد.
ولى ارتباطش را با شما حفظ كرد از نظر كارى. منظورم اين است كه دنبال مى كرد داريد مسير خوانندگى را پيش مى گيريد؟
اتفاقاً براى من جالب بود من وقتى به گروه سيلوئت پيوستم مطمئن نبودم كه عكس العمل مامان و بابا چه باشد. به هرحال آنها خيلى سخت گيرند. انتلكتوئل اند. موزيك پاپ ايرانى معمولاً براى اين گروه زياد جالب نيست. براى همين مطمئن نبودم. فكر مى كنم آنها ترجيح مى دادند من خودم هم يك شاعر يا نويسنده باشم. ولى به هر حال مى دانستند كه من موزيك را خيلى دوست دارم و خواندن را دوست دارم. ولى با اين احوال خيلى استقبال كردند. بعد هم من از گروه سيلوئت آمدم بيرون و آلبوم اولم «قصه ما» را زدم كه با بابا از راه دور كار كرديم كه خيلى هم خوشش آمد آن جور كه آهنگ ساخته شد روى شعرش.
يك كار ديگر هم از پدرتان خوانديد «جوانه» كه قبلاً گيتى خوانده بود آن را...
اسمش هست «خاكسپارى شاخه جوان» كه اين را هم پدرم نوشته بود كه گيتى اين را خواند. من از همان بچگى عاشق اين آهنگ بودم. با اينكه نمى فهميدم چه مى گويد ولى اصلاً ديوانه اين آهنگ بودم. همين جورى راه مى رفتم و مى خواندم توى خانه. مى دانستم كه يك روزى اگر خواننده شوم اين را دو مرتبه مى خواهم بخوانم.
«تهران» بخشى از كاراكتر شهرزاد سپانلو است بعضى اوقات؟
آخر من ايران كه بودم زياد سفر نكردم. يعنى همه زندگى ام در تهران بود. آنجا به دنيا آمدم و براى من انگار قلب ايران، تهران است. خاطره هايم آنجاست و اگر بخواهم راجع به ايران بخوانم بيشتر فوكوس مى شود روى تهران به خصوص با اين آهنگ آخرى ام كه مهر را زده ام رويش كه من تهرانى هستم.
يك آهنگ هم با فرامرز اصلانى كار كردى. خواننده اى كه من شخصاً خيلى دوستش دارم.
آقاى اصلانى لطف كردند به من؛ از طريق فيس بوك براى من پيغام فرستادند و گفتند كه من از شخصيت تو خوشم مى آيد. اين براى من چيز بزرگى بود. چون من هميشه كارهايشان را دنبال مى كردم وقتى بچه بودم. آهنگهايشان را دوست داشتم. صدايشان را خيلى خيلى دوست دارم. وقتى اين پيغام را از ايشان گرفتم همان آن با ايشان تماس گرفتم و گفتم من خيلى كارهايتان را دوست دارم و خيلى دلم مى خواهد بدانم كه آيا شما حاضريد براى آلبوم جديدم يك آهنگ دو صدايى بخوانيد. او هم گفت حتماً من بايد آهنگ را گوش بدهم و شعر را بخوانم ولى آره دوست دارم كه اين كار را بكنم.
من همان آن با دوستم كه ترانه سرا است و در تورنتو زندگى مى كند، كامبيز ميرزايى تماس گرفتم. خوبى كامبيز اين است كه اگر من سوژه اى در سر داشته باشم مى توانم با او صحبت كنم و بگويم مى خواهم راجع به چنين چيزى بخوانم. او خيلى قشنگ مى تواند و زنانه مى نويسد.
خلاصه شعر را نوشت و با فرزين فرهادى صحبت كردم. من لس آنجس ام و آقاى اصلانى واشينگتن دى سى. ولى به خاطر اين آهنگ دو بار سفر كردند و آمدند لس آنجلس. يك بار براى ضبط آهنگ با هم و دفعه دوم براى ويدئو.
توى اين آلبوم ها دخترى كه اول يكى از ترانه ها مى خواند، دختر خودت است؟
خودم ام. اصلاً خودم هستم.
خودت؟ چه جالب. اين ويدئو را از كجا گير آوردى. مال دوران بچگى است.
شما درباره آهنگ «از من تا من» صحبت مى كنيد. اين اولش صداى خودم است. حدود چهار سالم بود. ويدئو يك هنرپيشه كوچك است كه ازش استفاده كرديم. دو سه سال پيش.
اين صداى بچگى ام را از ايران ما يك نوار داشتيم كه با خودم آورده بودم. اين نوار پاره پاره شده بود و قديمى شده بود. ما اين را درست كرديم و گذاشتم توى ضبط صوت و گوش كردم ديدم من يك روزى در ايران چهل دقيقه دارم براى خودم آواز مى خوانم.
همين طورى هم از خودم شعر مى ساختم و ملودى مى ساختم و مى خواندم. براى همين گفتم از يك تكه اش استفاده كنم. براى اينكه عجيب دلم براى آن دوران تنگ مى شود. تلخ و شيرين بود.
روابط انسانى چيزى است كه آدم از آن خاطره های خوش دارد.
وقتى از ايران آمدم آمريكا انگار داشتم سال ها يك نقش بازى مى كردم. هنوز هم گاهى وقت ها فكر مى كنم به آن صورت هويت خاصى ندارم. دلم تنگ است براى آن كسى كه بودم.
در اين آلبوم ترانه هاى اعتراضی هم خواندى. دوست داشتيم در مورد ترانه هاى اعتراضی مثل «مشکى طلايى» و ترانه ديگرت كه «غزل فروش» است...
بله. غزل فروش. واقعاً ديگر از اين شعر نمى توانيد نزديك تر شويد به حال و هواى ايران و اتفاقاتى كه مى افتد.
آهنگ مشکى طلائى هم كاملاً حس خودم است. نسبت به زندگى و دوگانگى و دنبال خودم مى گردم. خيلى حالت بيوگرافى دارد.
دقيقاً انگار دارى راجع به خودت صحبت مى كنى. معمولاً كسانى كه خواننده مى شوند يك كسى را در ذهن دارند كه الگويشان است. اولين آلبوم را كه گوش دادم يك ترانه را بازخوانى كرده بودى از گوگوش. نمى دانم گوگوش جزو خواننده هاى محبوب تو بود كه آن ترانه «خلوت»منصور تهرانى را بازخوانى كرده بودى؟
بله. صد در صد. گوگوش براى من بهترين خواننده است. هميشه دوستش داشتم و هميشه كارهايش را دنبال مى كردم ولى اگر بخواهم بين خواننده های ايرانى و آمريكايى يكى را بگويم كه سال ها و سال هاست دوستش دارم، جان لنون است كه زندگى و كارها و شخصيتش را خيلى دوست دارم. خيلى هم كتاب راجع به او خوانده ام. اگر دقت كنيد در ويدئوى من و فرامرز اصلانى، عكس جان لنون هست.