سروش حبیبی: شاهكارهاى ادبى را باید هر ۱۰ سال دوباره ترجمه كرد

سروش حبیبی ساكن پاريس است و روزهاى خود را به ترجمه رمان ها و داستان هاى كلاسيك و معاصر جهان مى گذراند؛ از دكتر ژيواگو، اثر بوريس پاسترناك، گرفته تا «بانوى ميزبان» نوشته داستايفسكى/ عکس: سعید کمالی دهقان

نام سروش حبيبى، مترجم نام آشناى ايرانى، با برگردان آثار سترگ ادبيات جهان به فارسى گره خورده است؛ آثارى كه تنوع گسترده اى از نويسندگان و موضوعات مختلف را در بر مى گيرد.

بسيارى در ايران «جنگ و صلح» لئون تولستوى، نويسنده روسى، را تنها با نام حبيبى مى شناسند گرچه پيش از او نيز ديگرانى دست به ترجمه آن زده بودند.

آثارى چون «ژرمينال» اثر اميل زولا، «طبل حلبى»، نوشته گونتر گراس، «ابله» و «شياطين» از داستايفسكى، «خداحافظ گارى كوپر» اثر رومن گارى و يا «آنا كارنينا»، نوشته ديگر تولستوى كه از سوى سروش حبيبى ترجمه شده اند اعتبار خود را در ايران وامدار مترجمى مى دانند كه همواره به روح و هويت آثار یاد شده وفادار مانده است. مترجمى كه در بيش از چهار دهه فعاليت خود در عرصه ترجمه آثار ادبى سعى كرده است دريچه تازه اى به روى خوانندگان ايرانى بگشايد و كلمات را چون نگينى درخشان در دل متن جاى دهد.

سروش حبيبى ساكن پاريس است و روزهاى خود را به ترجمه رمان ها و داستان هاى كلاسيك و معاصر جهان مى گذراند؛ از دكتر ژيواگو، اثر بوريس پاسترناك، گرفته تا «بانوى ميزبان» نوشته داستايفسكى.

وى مى گويد كه قصد دارد تا «مرواريد» جان اشتاين بك و از همه مهمتر آثار ناياب يا ناشناخته فئودور داستايفسكى در ايران يعنى «خواب دایی جان»، «دهكده» و «قمار باز» را نيز به فارسى برگرداند.

سروش حبيبى در گفت و گو با راديو فردا مى گويد كه ده يا ۱۵ كتاب را برای ترجمه در دستور كار دارد و اميدوار است بتواند برگردان چند جلد از اين آثار را «آن طور كه شايسته است» در اختيار علاقمندان قرار دهد.

راديو فردا: اخيرا گزارش هایی منتشر شده است مبنى بر اينكه شما كار ترجمه دكتر ژيواگو، اثر بوريس پاسترناك را به اتمام رسانده ايد و قرار است به زودى در ايران به چاپ برسد. مى خواستم بپرسم اين خبر تا چه اندازه صحت دارد؟

سروش حبيبى: متاسفانه اين گزارش ها كه نمى دانم از كجاست، نادرست است. حقيقت اين است كه من قراردادى براى ترجمه اين كتاب با نشر ققنوس امضاء كرده ام. اما افسوس در حال حاضر بيش از نيمى از كتاب ترجمه نشده است. ولى اميدوارم كه براى نمايشگاه سال آينده كتاب آماده باشد.

حتما در جريان هستيد كه پيش از ترجمه شما، ‌دو ترجمه ديگر، ‌يكى از سوى كامران بهمنى و ديگرى توسط محمدعلى خبره زاده، از اين اثر منتشر شده است. چه دليلى وجود داشت كه با توجه به ترجمه هاى در دسترس، باز هم اقدام به برگردان اين كتاب كنيد؟

بنده از ترجمه آقاى بهمنى چيزى نشنيده بودم اما از آن يكى، يعنى ترجمه مرحوم دكتر خبره زاده خبر داشتم. اولا اينكه مى فرماييد دو ترجمه در دسترس است گمان نمى كنم درست باشد، زيرا ناشر به من اطمينان داده بود كه ترجمه از دكتر ژيواگو در بازار نيست.

برخورد كتابخوان ها با ترجمه عوض شده. زمانى بود كه مترجم همين كه مى ديد به زبان محاوره تسلط دارد خود را فارسى دان مى دانست و وقتى ماجراى رمانى را كم و بيش مى فهميد آن را ترجمه مى كرد و البته حدس و گمان در ترجمه اش مقام مهمى داشت، ديگر چه رسد به رعايت سبك و ظرايف ديگر كتاب.

سروش حبیبی
ثانيا اين ترجمه در بحبوبه جنگ سرد صورت گرفته بود و سال ها پيش از انقلاب، كه هر چيزى كه بر ضد شوروى سابق نوشته مى شد با شتاب ترجمه و چاپ مى شد. حال آنكه دكتر ژيواگو، كه البته نمى توان گفت كتابى است كه در تجليل انقلاب اكتبر نوشته باشد، يك شاهكار ادبى است و در وراى ملاحظات سياسى و بيرون از صحنه انقلاب ها و ضد انقلاب ها ماندنى است، زيرا ويژگى اصلى آن انتقاد به نظام استالينى نيست. شاهكار بزرگى است كه سزاوار نيست يا شتابزدگى ترجمه شود.

بنده ترجمه دكتر خبره زاده را نخوانده ام و نمى توانم بر آن قضاوت كنم. آنچه مى توانم بگويم اين است كه علاوه بر ناشر، صاحبنظران متعددى به من اطمينان داده اند كه جاى يك ترجمه جدى و دقيق اين اثر در ايران خالى است و مرا به ترجمه آن از زبان اصلى تشويق كرده اند. من اصل اين كتاب را چندين بار خوانده ام و دلبستگى شديدى به آن پيدا كرده ام. به همين سبب فقط وقتى به ترجمه آن مى نشينم كه از شوق آن بى قرار باشم.

روش كار شما در ترجمه اين اثر چيست كه باعث طولانى شدن زمان انتشار آن شده است؟

هر فصل از ترجمه ام را چند بار مى خوانم و باز مى خوانم و با اصل مقايسه مى كنم و اميدوارم كه كتاب، گرچه ديرتر از آنچه ناشر مايل است، در عوض به صورت حتى المقدور بى عيب و دلنشينى، چنانكه براستى سزاوار آن است به خوانندگان عرضه شود. علت كندى پيشرفت ترجمه و تاخير در كار هم همين است.

يكى از انتقادهايى كه بعضا به شما مى شود این است كه كتاب هايى كه ديگران ترجمه كرده اند را دوباره ترجمه مى كنيد. چه دلایلی برای ترجمه دوباره این کتاب ها توسط شما وجود دارد؟

جواب بنده اين است كه زبان فارسى در پنجاه سال اخير به سرعت متحول بوده است، خاصه زبان رمان. يعنى ترجمه اى كه پنجاه سال پيش ترجمه خوبى شمرده مى شد امروز ديگر اين طور نيست.

برخورد كتابخوان ها با ترجمه عوض شده. زمانى بود كه مترجم همين كه مى ديد به زبان محاوره تسلط دارد خود را فارسى دان مى دانست و وقتى ماجراى رمانى را كم و بيش مى فهميد آن را ترجمه مى كرد و البته حدس و گمان در ترجمه اش مقام مهمى داشت، ديگر چه رسد به رعايت سبك و ظرايف ديگر كتاب.

من خوب به ياد دارم كه وقتى در دبيرستان بودم همدرسانم كتاب هاى ادبى خارجى را بيشتر مى خواندند تا آثار ادبى فارسى را. اسم «تاريخ بيهقى» را فقط در تاريخ ادبيات شنيده يا خوانده بوديم. اگر كسى گلستان مى خواند، خل و امل به حساب مى آمد. حال آنكه امروز كسانى هستند كه بى آنكه مترجم باشند مجله مترجم را مى خوانند. مترجمان امروز با متون كلاسيك فارسى آشنايند و اغلب آنها را خوانده اند.

تصديق مى كنيد كه در چنين شرايطى ترجمه مجدد كتاب هايى كه ۴۰ يا ۵۰ سال پيش منتشر شده اند لازم است.بنده معتقدم كه شاهكارهاى ادبى جهان را هر ۱۰ يا ۱۵ سال بايد دوباره ترجمه كرد. من اين اصل را در ترجمه هاى خودم مراعات مى كنم.

تا آن جایی كه مى دانم رمان «جنگ و صلح» يك بار توسط آقاى انصارى از آلمانى به فارسى ترجمه شده است. ولى ۵۰ سال از آن زمان گذشته و در اين مدت ۵۰ سال هم بسيارى چيزها تغيير كرده؛ هم برخورد مترجم و هم خواننده با متن ترجمه شده تغيير يافته است.

بنابر اين چنين شاهكارى بايد هر ده سال يك بار ترجمه مجدد شود، مخصوصا اينكه زبان فارسى در حال تحول بسيار زيادى است.

برخى انتقاد مى كنند با توجه به اينكه علت انتشار آثارى مانند «دكتر ژيواگو» به فضاى جنگ سرد میان شرق و غرب بر مى گردد،‌ ترجمه مجدد آنها در شرايط فعلى، چندان محلى از اعراب ندارد. در مقابل، كتاب هاى بسيار زيادى هست كه حتى نام آنها به گوش خواننده ايرانى نخورده و بهتر است آنها در دسترس مخاطبان فارسى زبان قرار گيرد و در واقع اولويت با برگردان اين آثار است. تا چه اندازه اين ديدگاه را قبول داريد؟

آنهايى كه اين دیدگاه را مطرح مى كنند اشتباه مى كنند. وقايعى كه شرح آنها را در كتاب مى خوانيم از نظر سياسى و تاريخى مهم هستند ولى مى توان آنها را بردارى دانست براى آنچه در زندگى آدم ها هميشه بوده است و بعد از اين هم خواهد بود. يعنى شوق، عشق، كينه، حسادت، شهوت، سودجويى، دغلكارى، حرص، قساوت، و از اين جور چيزها، كه وصف هنرمندانه آنها، اثر را به صورت يك شاهكار جاويد در آورده است و اينها هيچ يك ويژه يك دوران خاص نيست.

ثانيا من از كتاب هاى ارزشمندى كه به قول شما اسم شان هم به گوش ايرانيان نخورده است غافل نيستم. يكى از آنها «زنگبار» يا «دليل آخر» اثر آلفرد آندرش، نويسنده فقيد آلمانى است، كه آن را نشر ققنوس منتشر كرده است. كتاب كوچكى است اما با محتوا. من اين كتاب را ترجمه كردم، گرچه نويسنده آن چندان معروف نيست.

هيچكدام از اين تحليل ها، مانع آن يكى نيست. من فكر مى كنم كتاب هایی كه شاهكار ادبيات هستند، ترجمه آنها حتى اگر شاهكار نباشد اما بايد خيلى از شاهكار اصلى پايين تر نباشد.

اگر كسى اين آثار را برداشت و تند، تند و سردستى و شتابزده ترجمه كرد و چيز ناقصى تحويل داد، حيف است و درست نيست.

اگر چه شما به كارهاى كلاسيك، گرايش بيشترى داريد اما در كنار آن هم يكسرى از آثار نويسندگان معاصر را ترجمه كرده ايد. چه ويژگى هایی در يك اثر برايتان مهم است كه به سراغش مى رويد؟ آيا صرف اينكه نويسنده معروف باشد يا فروش اثر در بازار جهانى كتاب تضمين شده باشد باعث تمايل شما به ترجمه آن اثر مى شود؟

همانطور كه فرموديد به آثار نويسندگان معاصر هم بى توجه نيستم. هفت، هشت كتاب اولى كه ترجمه كردم از نويسندگان قرن بيستم بود؛ دينو بوتزاتى، آزوئلا، هرمان هسه، رومن گارى و ديگران. زولا هم گرچه جزو نويسندگان قرن نوزدهم به حساب مى آيد، ولى در اوايل قرن بيستم از دنيا رفته است.

درست اين است كه بگويم كار خودم را به نويسندگان خاصى محدود نكرده ام، كه البته شايد كار خوبى نباشد. حالا سر پيرى به اين نتيجه رسيده ام كه بهتر است آدم كارش را به يك دوره و نويسندگان يك كشور محدود كند و در آن به راستى تبحر پيدا كند و صاحبنظر شود.

اما ملاك انتخاب من صرفا شهرت نويسنده نيست. نويسندگان بسيار بسيار پرفروشى هستند كه من سراغشان نرفته ام. ولى از سوى ديگر شهرت، يعنى پرخواننده بودن نويسنده معيار مهمى است. در واقع نشان مى دهد كه اين نويسنده بر دل هاى بسيارى اثر گذاشته و اشخاص بيشترى احوال دل خود را در گفته هاى او منعكس يافته اند و اين قضاوت دسته جمعى مردم دنيا البته ارزش دارد.

من ميان داستايفسكى و شچدرين، كه او هم از نويسندگان بزرگ روسيه است اولى را انتخاب مى كنم. زيرا آوازه داستايفسكى از حدود مرزهاى روسيه گذشته و جهانى شده، آن هم چه جور! يعنى نظرش در عالم نفسانى تمام بشريت اعتبار دارد. يعنى عميق تر از ديگر نويسندگان به درون روان بشر فرو رفته، به اعماقى كه روسی، فرانسوى، اسپانيايى و ... همه تقريبا يكسانند. معيار من اول مسائلى است كه نويسندگان مطرح مى كنند و بعد توانايى آنها در تحليل و حلاجى اين مسائل.

مى توان گفت فروش آثارى كه شما ترجمه مى كنيد،‌ تضمين شده است. مخاطبان وقتى كتاب هاى شما را در جایی مى بينند به عنوان يك ترجمه خوب و عالى به سراغش مى روند، طبعا اين حس به شما هم منتقل مى شود. اين نگاه مثبت به كارهاى شما،‌ چه تاثيرى بر كار بعدى و انتخاب هايتان داشته است؟

بله. از اين حيث بختيارم و خوانندگان فارسى زبان ترجمه هاى مرا نسبتا مى پسندند. بايد بگويم «آفرين بر نظر پاك و خطاپوششان باد».

شايد صداقتم را مى پسندند و اينكه تا چيزى را خوب نفهميده باشم تحويل آنها نمى دهم و كار را به حدس و گمان رها نمى كنم. اما اين اقبال خوانندگان به ترجمه هاى من گرچه بسيار مطبوع است بار مسئوليت مرا سنگين مى كند و بر اصرارم در عرضه هر چه صحيح تر و امين تر آثار مى افزايد و اين البته خوب است.

سروش حبیبی: تصوير و معيار ترجمه براى من اين است كه ترجمه بايد به شكلى باشد كه اگر فرض كنيم نويسنده آن اثر، يك ايرانى بود،‌ به اين شكل مى نوشت. بدون اينكه كوچكترين چيزى از مفهوم واقعى اثر، كم يا زياد شود. اين ايده آل ترجمه براى من است./ عکس: سعید کمالی دهقان
وقتى مى بينم عده نسبتا زيادى به من لطف دارند و از من چنين انتظارى دارند، بايد توجه بيشترى كنم. هيچ كلمه اى را سبك نگيرم و كلمه به كلمه دقت كنم كه متن درست سر جايش بنشيند.

تصوير و معيار ترجمه براى من اين است كه ترجمه بايد به شكلى باشد كه اگر فرض كنيم نويسنده آن اثر، يك ايرانى بود،‌ به اين شكل مى نوشت. بدون اينكه كوچكترين چيزى از مفهوم واقعى اثر، كم يا زياد شود. اين ايده آل ترجمه براى من است.

البته چنين ترجمه اى نمى تواند تحت اللفظى يا كلمه به كلمه باشد. بسيارى كلمات در زبان اصلى،‌ اصطلاحند و اگر آن را لفظ به لفظ يا كلمه به كلمه ترجمه كنى ، چيز مسخره اى مى شود. بايد به دنبال معادل همان اصطلاح در زبان فارسى باشى.

الان چه كارهایی را در دست انتشار يا ترجمه داريد؟

«زندگى و سرنوشت» اثر واسيلى گروسمان كه دو سه سال است در انتظار مجوز است. گرچه چاپ اول آن را انتشارات سروش منتشر كرده است. بعد كتاب «سگ سفيد» است اثر رومن گارى، که نشر چشمه مى خواهد چاپ دوم آن را بعد از سى و هفت هشت سال منتشر كند(البته چاپ اول آن را امير كبير منتشر كرده بود).

كتاب بسيار قشنگ و دلنشينى است كه افسوس ناشناخته مانده است.

بعد كتاب «شب هاى روشن» است اثر داستايفسكى و «سفر صبح» اثر هرمان هسه. كتاب ديگر، «قرن روشنفكرى» اثر كارپانتيه نويسنده كوبايى است كه عرصه اش انقلاب فرانسه است و صدورش به آمريكاى مركزى. داستانى است بسيار شيوا و وصف آن است كه چگونه انديشه انقلاب در جريان تحقق تغيير شكل داد و چطور فرمان الغاى برده دارى همراه با گيوتين به آمريكاى مركزى رفت و چطور بزرگان انقلاب برده دار شدند و برده فروش.

موضوع داستان،‌ تاريخى است و داستان جوان روشنفكرى در كوباست كه بدون اينكه خودش خواسته باشد، در جريان حوادث انقلاب فرانسه، در فرانسه زندگى مى كند و با يكى از انقلابيونى كه مى خواهد براى گسترش انقلاب به جزاير آنتيل برود، همراه مى شود.

اعلاميه حقوق بشر را به آنجا مى برند و در الغاى برده دارى تلاش مى كنند،‌ اما همان طور كه انقلاب فرانسه به اهداف خود نمى رسد، ‌اينها هم در آنجا بعد از شاهكارها و شجاعت هاى فراوان، شكست مى خورند به طورى كه همه بزرگان انقلاب فرانسه خودشان تبديل به برده دار مى شوند.

مى شود گفت كه كارى شبيه به «مزرعه حيوانات» جورج اورول است؟

مزرعه حيوانات يك چيز مسخره و كاريكاتورى از انقلاب اكتبر است. اما اين كتاب، بيشتر،‌ ذكر وقايع تاريخى است. در مزرعه حيوانات، اورول مى خواهد چيزى را بجود و بگذارد در دهان ما. در صورتى كه در اينجا فقط تاريخ ذكر مى شود و نتيجه گيرى به خواننده واگذار مى گردد.

اشاره كرديد كه كتاب زندگى و سرنوشت دو سه سالى است كه منتظر مجوز است. چه مشكلى براى صدور مجوز نشر آن وجود دارد؟

معمولا مسئولان بررسى كتاب در وزارت ارشاد مى گويند كه چه قسمت ها و چه جملات يا كلماتى را صلاح نمى دانند منتشر شود. ولى در مورد كتاب «زندگى و سرنوشت» تصريح نمى كنند و من واقعا نمى دانم مشكل چيست. زيرا چاپ اول آن را انتشارات سروش منتشر كرده كه به دستگاه نزديك است. كتاب نه از حيث اخلاقى مشكلى دارد و نه از حيث سياسى. چون انتقادى است عليه نظام استالينى. از حيث ارزش ادبى همين قدر كافى است بگويم كه «فرهنگ آثار» يك ستون را وقف وصف آن كرده و آن را «جنگ و صلح قرن بيستم» خوانده است.

به نظر مى رسد كه خوانندگان ايرانى بايد منتظر آثار بسيارى باشند كه توسط شما در دست ترجمه هستند؟

(مى خندد) بفرماييد در برنامه كار. چون بيش از دو كتاب در دست ترجمه ندارم و اين براى تنوع كار است و شاید براى رفع خستگى. يكى همان دكتر ژيواگو است و يكى كتاب «بانوى ميزبان» اثر داستايفسكى. ولى كتاب هاى زيادى در برنامه كارم است و قراردادهاى زيادى با دوستان ناشرم دارم، كه گمان نمى كنم بتوانم به اجراى همه آنها موفق شوم.

آقاى حبيبى اين آثار به طور تقريبى چه تعداد هستند؟

ده پانزده تايى مى شوند. كتاب «مرواريد» اشتاين بك هست،‌ دو يا سه كتاب ترجمه نشده از داستايوفسكى يا احيانا ترجمه شده اى كه در بازار نايابند، مثلا «خواب دایی جان»، «دهكده» و «قمار باز» هم هست.

يكى از ناشران هم از من قول ترجمه كتاب «كوه جادو» را گرفته است اين در حالى است كه فكر مى كنم ترجمه آقاى نكوروح از اين كتاب، ترجمه خوبى است. ولى باز هم ناشر، اصرار به ترجمه تازه دارد.

«بازى مرواريدهاى شيشه اى» اثر هرمان هسه، نيز از من درخواست شده اما من دست و دلم به آن نمى رود چون آقاى (پرویز) داريوش آن را قبلا ترجمه كرده اند.

در حال حاضر يك سرى سخت گيرى ها در مسير انتشار كتاب در ايران وجود دارد. در واقع نسبت به برخى كتاب ها يا نويسندگان، حساسيت هایی وجود دارد. آيا اين رويه برايتان مشكلى ايجاد نكرده است؟

از ملاك هاى دقيق سانسور خبر ندارم. هرچه هست هميشه ثابت نمى ماند. اينكه با انتشار كتاب هايى كه موازين اخلاقى در آنها رعايت نشده باشد، يا كتاب هايى كه مردم را به آشوب برانگيزد مخالف باشند، قابل فهم است.

مثلا اخيرا در مجموعه داستانى از تولستوى به نام «سونات كرويستز» يك داستان به نام «شيطان» منتشر نشد. زيرا اين داستان ماجراى مالك جوانى است كه بعد از مقاومت بسيار عاقبت تسليم وسوسه شيطان شده و با زنى از رعاياى خود رابطه برقرار كرده و بعد پشيمان شده و خودكشى مى كند.

اصرار دارم كه از زبان اصلى ترجمه كنم و نه از ترجمه؛ و تا جايى كه امكان داشته باشد اين كار را مى كنم. با اين حال چند ترجمه را جلوم مى گذارم و در مواردى كه كمترين ابهام يا امكان تعابير مختلف باشد با مترجمان ديگر مشورت مى كنم. زيرا روا نيست كه ترجمه آثار نويسندگان بزرگى كه آثارشان را ترجمه مى كنم به شبهه آلوده باشد و خواننده فارسى زبان هم برايم عزيزتر و محترم تر از آن است كه به خودم اجازه دهم متنى زير پوشش حدس و گمان به آنها عرضه كنم.

سروش حبیبی
به عقيده من اين كتاب بسيار اخلاقى است. زيرا ارتكاب گناه در آن محكوم شده است و قرينه اى است از داستان آدم كه به علت نافرمانى و ارتكاب گناه از بهشت اخراج شد. ولى خوب چه مى شود كرد؟

آيا ناشران پيش از شروع ترجمه، به شما گوشزد مى كنند كه در مورد فلان نویسنده يا اثر حساسيت وجود دارد؟

ناشران تا به حال چيزى نگفته اند. ولى خوب، آدم خودش مى داند كه بعضى آثار نويسندگان احتمال بيشترى دارد كه با مخالفت روبرو شود. مثل ماكسيم گورگى يا بعضى از داستان هاى كوتاه موپاسان يا «ناناى» اميل زولا يا «معشوق خانم چترلى».

با اين شرايط، سعی می کنید که موارد انتقادى را اعمال كنيد يا اصلا ترجيح مى دهيد كه كتاب منتشر نشود؟

اگر موارد انتقاد كم باشد و جنبه حياتى نداشته باشد با تغيير يك كلمه يا دست بالا يك جمله، كتاب را نجات مى دهم و گرنه از خير مجوز مى گذرم. چنانكه در مورد داستان «شيطان» كه پيش از اين گفتم صرفنظر كردم.

شما به چند زبان مسلط هستيد. براى ترجمه اين آثار، فقط به اصل اثر مراجعه مى كنيد يا اينكه به ساير ترجمه ها هم توجه داريد؟

اصرار دارم كه از زبان اصلى ترجمه كنم و نه از ترجمه؛ و تا جايى كه امكان داشته باشد اين كار را مى كنم. با اين حال چند ترجمه را جلوم مى گذارم و در مواردى كه كمترين ابهام يا امكان تعابير مختلف باشد با مترجمان ديگر مشورت مى كنم. زيرا روا نيست كه ترجمه آثار نويسندگان بزرگى كه آثارشان را ترجمه مى كنم به شبهه آلوده باشد و خواننده فارسى زبان هم برايم عزيزتر و محترم تر از آن است كه به خودم اجازه دهم متنى زير پوشش حدس و گمان به آنها عرضه كنم.

مخفى نماند كه گاهى ضمن اين مشورت به اشتباهاتى كه مترجمان خارجى مرتكب شده ام بر مى خورم اما اصلاح آنها ممكن نيست.

به عنوان مثال در موقع مقايسه متن كتاب «زندگى و سرنوشت» وقتى ترجمه انگليسى و فرانسه آن را مقايسه مى كردم متوجه شدم جاهایی وجود دارد كه متن به كلى افتاده است. اما در نهايت، مراجعه به اين ترجمه ها براى من يك نوع اطمينان خاطر است كه بفهمم آنها نيز داستان را مانند من درك كرده اند.

در مورد خودتان بگوييد. اصولا چند سال است كه مشغول كار ترجمه ايد و در اين مدت چند اثر را به فارسى برگردانده ايد؟

چهل و چهار پنج سالى مى شود كه با ترجمه سر و كار دارم و اولين كتابى كه ترجمه كردم «بيابان تاتارها» بود و با آن، دينو بوتزاتى را به فارسى زبانان معرفى كردم. بعدها فيلمى هم از اين رمان تهيه شد كه ارگ بم يكى از صحنه هاى آن بود.

اين را هم بگويم كه رومن گارى را من با ترجمه «خداحافظ گارى كوپر» به فارسى زبان ها شناساندم و اريك امانوئل اشميت پيش از انتشار كتاب «گل هاى معرفت» در ايران چندان شناخته شده نبود.

آيا تا به حال انگيزه اى برايتان ايجاد شده كه خودتان دست به قلم ببريد و بخواهيد اثرى را شخصا خلق كنيد يا اينكه ترجيح مى دهيد در همين حوزه ترجمه كماكان مشغول به كار باشيد؟

خير. هيچ وقت به اين فكر نيافتاده ام. استعداد نويسندگى در خودم نمى بينم. اين است كه بهتر مى بينم در راهى كه اندك آشنايى با آن پيدا كرده ام ادامه دهم.