قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
-----------------------------------------------------------------------
صدای بسته شدن در میآید و سپس صدای نفسهای بلندی که توی راهروی خانه میپیچد. اشکان سراسیمه وارد میشود. انگار راهدرازی را دویده است. مادر اشکان در حال صحبت با پدر و بقیه اعضای خانواده بود که با دیدن صورت آشفته و نگران اشکان از جایش بلند میشود و به سمت پسرش میدود. اشکان منتظر سؤال نمیماند. به صورت مادرش نگاه میکند و خودش تند تند شرح میدهد آنچه را که در خیابان دیده است.
Your browser doesn’t support HTML5
از خیابانهای تهران صدای شعار و شیون و گلوله می آید. امروز سی ام خرداد ۸۸ است. تنها یک روز قبل، رهبر جمهوری اسلامی هشدار داده بود که اگر کسی امروز به خیابان بیاید مسئولیت خون او با خودش است:
«افراط وقتی در جامعه به وجود آمد، هر حرکت افراطی دامن میزند به افراطیگری دیگران، اگر نخبگان سیاسی قانون را بخواهند زیر پا بگذارند و قانون را زیر پا بگذارند، چه بخواهند و چه نخواهند مسئول هرج و مرج ها آنها هستند.»
اما بخش زیادی از مردم ایران که به نتایج اعلام شده انتخابات ریاست جمهوری معترض هستند، تصمیمشان را گرفتهاند و امروز در خیابانهای تهران و سایر شهرهای ایران تجمع کردهاند. این تجمعات رفتهرفته به محل درگیری میان معترضان و نیروهای ضد شورش بدل شده است.
مادر همچنان به چشمهای نگران پسرش چشمدوخته و اشکان بیتوقف در مورد مردمی که برای اعتراض به خیابان آمدهاند، حرف میزند. اشکان سهرابی، دانشجوی رشته مهندسی فناوری اطلاعات است. محل دانشگاه او شهر قزوین است. اشکان وقتی از دانشگاه به خانه بر میگشت مردم معترض را در خیابان دیده و حالا دلش طاقت نمیآورد که در خانه بماند و با مردم همراه نشود. این را مادر از لابهلای صحبتهای پسرش میفهمد و سپس مانع رفتن پسرش به خیابان میشود. آرام نصیحت میکند: «خیابان امن نیست، نرو». اما اشکان تصمیماش را گرفته:
«اگر من نروم، خب آن یکی هم نمیرود، چه کسی باید از حق مردم دفاع کند؟»
این را میگوید و آرام به سمت در حرکت میکند. او سپس به چشمهای منتظر مادر و سایر اعضای خانوادهاش نگاه میکند و طوری که خیال همه را راحت کند میگوید: «نگران نباشید، زود برمیگردم».
مادر به ساعت روی دیوار نگاه میکند. هنوز پنج دقیقه هم از رفتن اشکان نمیگذرد اما او نگران است که چرا اشکان برنگشته. از خیابان صدای فریاد میآید. خیابان پر از دود است. گازهای اشکآور چشمها را میسوزاند. اشکان در حوالی خانهاش ایستاده و حالا خودش را در حلقه جمعیتی میبیند که هراسان هم شعار میدهند هم راهی برای فرار باز میکنند.
یک گروه از موتوریهای ضدشورش از بالا میآیند و با سروصدای زیاد از کنار مردمی که در پیادهرو ایستادهاند میگذرند.
صدای شلیک گلوله در همان حوالی خانه اشکان در فضا میپیچد. کسی جلودار مادر نیست. او نگران است و تصمیم میگیرد برود خیابان و دنبال پسرش اشکان بگردد. غروب است و ساعت حوالی هفت و نیم. مادر اشکان ابتدا توی کوچهای که موج جمعیت از آن بیرون میزند، سرک میکشد اما نشانهای از فرزندش پیدا نمیکند. او سپس با سرعت به سمت جمعیت حرکت میکند و لابهلای مردم، به همه سو چشم میگرداند تا شاید فرزندش را میان این جمعیت پیدا کند.
ناگهان لرزه به دلش میافتد او از دور چشمش به دوست اشکان میافتد که با صورت خونی به طرف او میدود. دوست اشکان نفسزنان به مادر رسیده، نگاهش را به نگاه نگران او میدوزد و سپس بریده بریده میگوید که اشکان تیر خورده و مردم او را به بیمارستان بردهاند. خبر دهان به دهان میچرخد و سپس به رسانهها نیز میرسد که اشکان سهرابی دانشجوی ۲۰ ساله، غروب سیام خرداد ۸۸ با اصابت گلولهای به سینهاش جان باخت.
زهره نیکپیما، مادر اشکان، از همان لحظه نخست سکوت نکرد و در مصاحبه با رسانهها همواره تأکید کرد که فرزندش به خاطر یک رأی به خیابان رفت اما با گلوله پاسخش را دادند:
«روز سی خرداد با تیر زدند به سینهاش. پسر من به عنوان یک شهروند حق رأی داشت و رأی او مچبند سبزش بود، تاوان یک رأی باید انقدر سنگین باشد؟ آنها چه کسانی بودند که توانستند زندگی فرزندان بیگناه مارا بگیرند؟»
خانواده اشکان به گفته خودشان تحت تدابیر شدید امنیتی فرزندشان را در قطعه ۲۷۵ بهشت زهرا به خاک میسپارند اما مادر دلش قرار نمیگیرد. در روزهای نخست نام اشکان برای بسیاری از مردم در راهپیماییهای اعتراضی بعد از سی خرداد آشنا بود و عکسهای او بر سر دستهای بسیاری از معترضان بالا میرفت. اما خانوادهاش می دانند که علاوه بر اشکان کسانی دیگری نیز کشته شدهاند که هیچگاه نامی از آنها به رسانهها نرسیده است. مادر اشکان در مصاحبهای که همان روزها با او انجام داده بودم، در شرح آن روزها چنین میگوید:
«بچههای بیگناه ما را کشتند، بچه من هم ... الان دور تا دور خانه من پر از عکس اشکان است... آنقدر هستند که ناشناس و گمنام هستند، الان من مدرسه دخترم رفتم، گریه میکردم و با یکی از مادرها صحبت میکردم گفت، پسر من هم رفته بود با باتوم زده بودند به سرش، دو روز بعد آمد بیرون مرد.... خب اینها همه درد است...»
در روزهای نخست هر صدایی بیرون از خانه، دل اعضای این خانواده را میلرزاند. آنها بارها دیدهاند که کسانی به خانهشان آمدهاند و عکسها و اعلامیههای مربوط به اشکان را از در و دیوار خانه و کوچهشان پایین کشیدهاند. بعدها روزنامه همشهری ضمیمهای منتشر و مشخصات ۳۶ نفر از کشتهشدگان حوادث بعد از انتخابات را معرفی کرد. مادر روی روزنامه خم شده است و چشم از اسم و نشانههای اشکان برنمیدارد. این خانواده با خودشان فکر میکنند وقتی در یک روزنامه رسمی اسامی کشتهشدگان را اعلام میکنند، پس نباید مانعی برای عزاداری و برگزاری مراسم در بهشت زهرا ایجاد کنند. اما صدای تلفن خانه هشداری دیگر است به آنها. یک سال گذشت و بعد از سی خرداد ۸۸ هنوز زنگ تلفن این خانه گاهی به معنی هشدار و اخطار به اهالی خانه است که مراسمی برگزار نکنند و یا با رسانهها مصاحبهای انجام ندهند.
مادر و پدر اشکان به همراه سایر اعضای خانواده راهی بهشت زهرا میشوند. آنها میخواهند در سکوت هم که شده مراسمی برای سالگرد اشکان برگزار کنند. پایشان که به قطعه ۲۵۷ میرسد از دور جمعیتی را میبینند که در حلقه مأموران امنیتی بر آرامگاه پسرشان حلقه زدهاند. آنها باورشان نمیشود که علیرغم حضور نهادهای امنیتی مردم نیز برای همراهی با خانوادههای کشتهشدگان ۳۰ خرداد به بهشت زهرا آمده باشند. در گفتوگویی که همان روز در سالگرد کشته شدن اشکان با زهره نیکپیما، مادر او، انجام داده بودم در شرح آن روز چنین گفت:
«یعنی وضعیت آنجا را اگر میدید شاید حال مرا درک میکردید، مردم واقعاً خوب هستند، مردم واقعاً خوب هستند ولی خب...»
پدر و مادر اشکان بارها به مراجع قضایی رفتند و خواستار معرفی قاتل فرزندشان شدند اما به جای شنیدن پاسخ از سوی دستگاه قضایی ایران، خودشان بارها توسط نهاهای امنیتی احضار و تهدید به سکوت شدند. با این همه مادر اشکان چندین بار اعلام میکند که نمیگذارد خون اشکان پایمال شود. او میگوید اگر عدالتی وجود داشت باید برای قاتل فرزندانمان دادگاهی برگزار میشد. رفت و آمد مکرر این خانواده به دستگاه قضایی، بینتیجه ماندن شکایتهای شان، احضار و هشدارهای مکرر اعضای خانواده، عدم اجازه برای برگزاری یک مراسم یادبود ساده و دلتنگی برای پسر ۲۰ سالهای که به گفته مادرش نقاش بود و اهل زندگی گاهی مادر اشکان را نیز همانند برخی دیگر از مادران داغدار، بیتاب میکند:
«یک موقعهایی آنقدر احساس تنهایی میکنم، که میگویم برای چی رفت کشته شد، هر چند که به خاطر آرمان خودش بود ولی این خیلی درد دارد...»
چهار سال از کشته شدن اشکان سهرابی میگذرد بیآنکه هیچ مقام مسئولی پاسخی به شکایتهای این خانواده داده باشد. علی کریمی، کاپیتان تیم فوتبال پرسپولیس تهران، و بازیکن مشهور فوتبال ایران، وقتی شنید اشکان هوادار او بود، پیراهن ورزشی خود را در که در جام باشگاههای اروپا بر تن داشت، تقدیم به اشکان میکند. مادر اشکان این بار اشک شوق از این همدلی بر گونهاش جاری میشود.
در قطعه ۲۵۷ رهگذری روی سنگ قبرها را میخواند و معلوم است که دنبال آرامگاه کسی میگردد. او کنارِ مرد میانسالی که روی زمین نشسته میایستد و آرام میپرسد: «آرامگاهِ سهراب اعرابی کجاست؟»
سهراب یکی دیگر از کشتهشدگان حوادث پس از انتخابات ۸۸ است که نامش بیشتر از همه در رسانهها مطرح شد. مرد میانسال آرامگاهِ سهراب را نشان میدهد و سپس رو به او میگوید: این هم قبر اشکان است. اشکان سهرابی پسر من است. او هم سیام خرداد ۸۸ کشته شد.
سهراب یکی دیگر از کشتهشدگان حوادث پس از انتخابات ۸۸ است که نامش بیشتر از همه در رسانهها مطرح شد. مرد میانسال آرامگاهِ سهراب را نشان میدهد و سپس رو به او میگوید: این هم قبر اشکان است. اشکان سهرابی پسر من است. او هم سیام خرداد ۸۸ کشته شد.