مسئله ایران و ایرانیان گذار غیرخشونتآمیز از «جمهوری اسلامی» به «جمهوری سکولار دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر و عدالت به مثابه عدم تبعیضهای جنسی و قومی و دینی و طبقاتی و استثمار» است. سالهاست درباره این مسئله از زوایای مختلف مینویسم (به عنوان نمونه به این سه مقاله بنگرید: («راه حل بالاییها و پایینیها برای نجات ایران و ایرانیان»، «حرکت اعتراضی دیماه ۹۶ و تحریر محل نزاع»، «مشکل گذار ایران به دموکراسی»).
دو مقاله کدام نوع دیکتاتوری برای گذار به دموکراسی مساعدتر است؟ و «جنایتکار تاریخ»، «دروغگو» و «شکست خورده» یکباره «مجتهد عادل» و رئیس قوه قضائیه شد، نیز در همین راستا نگاشته شد. اما گویی از نظر برخی ناقدان این گونه به نظر میرسد که میان ادعاهای این دو مقاله تناقض و ناسازگاری وجود دارد. در این نوشتار میکوشم تا چندین روایت از این ادعا را بازسازی و نقد کنم.
یکم- ادبیات خارج کشوری
مدعا: جنایتکار و دروغگو خواندن ابراهیم رئیسی، استفاده از ادبیات خارج کشوری های مخالف نظام است.
پاسخ مدعا:
الف- فرض کنیم این طور باشد، چه اشکالی دارد؟ صدق و کذب مدعیات مهم است، نه گوینده آنها. آیا رئیسی مرتکب جنایت نشده است؟ آیا او در این مورد و پرونده های دیگر دروغ نگفته است؟
ب- در همان دورانی که ابراهیم رئیسی را «آیتالله قتل عام» نام نهادم و مدتها دربارهاش نوشتم و سخن گفتم، با توجه به نقدها ضروری دیدم دلایل این نامگذاری را توضیح دهم. مقاله «توضیح القاب دو کاندیدای ممتاز: “آیتالله قتل عام” و “سردار گازانبری”» نه تنها به سخنان آیتالله منتظری استناد میکرد، بلکه رابطه این نامگذاری با پروسه گذار به دموکراسی را نیز توضیح میداد. در مقاله جدید هم دوباره سخنان آیتالله منتظری را تکرار کردهام. «جنایتکار تاریخ» نامگذاری و حکم آیتالله منتظری در مرداد ۱۳۶۷ در دیدار با هیئت مرگ بود، نه خارج کشوریها. در همان جلسه آیتالله منتظری، آیتالله خمینی را هم «خونریز، سفاک و هتاک» نامید. حاضران هم گزارش کامل جلسه را در اختیار آیتالله خمینی قرار دادند.
دوم- تناقض و ناسازگاری نظری
مدعا: دو گزاره «رئیسی جنایتکار تاریخ است» و «دیکتاتوری دو بنی برای گذار به دموکراسی مساعدتر است»، متناقض و ناسازگار هستند.
پاسخ مدعا: دو گزاره «خدا وجود دارد» و «خدا وجود ندارد» متناقض هستند. اما دو گزاره زیر متناقض نیستند:
الف- «دیکتاتوری دارای حاکمیت دوگانه، نسبت به دیکتاتوری یکپارچه، برای گذار به دموکراسی مساعدتر است.»
ب- «سرکوب، قتل، جنایت و شکنجه توسط بخش افراطی حکومت صورت میگیرد.»
این دو ادعا حتی ناسازگار هم نیستند. برای اینکه افرطیها یا تندروها همان کسانی هستند که سیاست خارجی چالشگرایانه و سیاست داخلی سرکوبگرانه را دنبال میکنند. به مصداق جمهوری اسلامی بنگرید:
الف- «جمهوری اسلامی رژیم غیر دموکراتیک دارای حاکمیت دوگانه است: افراطیها و میانهروها، انتخابیها و انتصابیها.»
ب- «سرکوبها و جنایات توسط نیروهای افراطی جمهوری اسلامی صورت گرفته است: آیتالله خمینی، آیتالله خامنهای، ابراهیم رئیسی، مصطفی پورمحمدی، اسدالله لاجوردی، علی فلاحیان، محسنی اژهای، مصلحی، صادق لاریجانی، طائب، و...»
این دو گزاره نه تنها متناقض و ناسازگار نیستند، بلکه کاملاً با یکدیگر سازگارند.
جامعهشناسان سیاسی، تحلیلگران سیاسی و دولتهای غربی؛ حکومتهای غیردموکراتیک «دو بنی» را به تندروها و میانهروها تقسیم کرده و میکنند. درباره جمهوری اسلامی نیز جز شش سال اول دوره احمدینژاد، همین را گفته و میگویند. در دوران اصلاحات، قوه مجریه، مجلس ششم و شورای شهر تهران را میانهروهای حکومت میخواندند. اینک نیز دولت روحانی، اکثریت مجلس و شورای شهر تهران را میانهرو میخوانند.
ناقدان آمریکایی و اروپایی خروج دونالد ترامپ از توافق هستهای گفته و میگویند که او با این عمل افراطیهای جمهوری اسلامی را تقویت و میانهروهایی چون حسن روحانی و ظریف را در برابر آنان تضعیف کرده است ( به عنوان نمونه به این سه مقاله بنگرید: دو برنده و پنج بازنده خروج آمریکا از برجام. برندهها: اتحاد اسرائیل-عربستان، و تندروهای تهران. بازندگان: ترامپ، آنهایی که مخالف سلاحهای هستهای هستند، اوباما، جیمز متیس و اروپا ، برندگان و بازندگان خروج آمریکا از برجام. برندهها: اسرائیل، عربستان، و تندروهای تهران. بازندگان: روحانی، اقتصاد ایران، و اروپا ، بزرگترین برنده خروج آمریکا از برجام: تندروهای تهران. بزرگترین بازنده: روحانی و معتدلهای ایران).
سوم- ناسازگاری اخلاقی
مدعا: دو گزاره اصلی از نظر اخلاقی ناسازگارند. یعنی بر مبنای این گزاره که «دیکتاتوری دارای شقاق (حاکمیت دوگانه) برای گذار به دموکراسی، فعالیت جامعه مدنی و جلوگیری از جنگ مساعدتر است»، نتیجه گرفته شده:
الف- کار کردن میانهروها در حکومت دیکتاتوری نه تنها غیراخلاقی به شمار نمیرود، بلکه وجودشان برای آن پیامدها ضروری است.
ب- جنایت و سرکوبها کار بخشی از نیروهای افراطی حکومت دیکتاتوری است.
بدین ترتیب ناسازگاری اخلاقی رخ میدهد. یعنی نیروهای میانهرو باید با افراطیهای جنایتکار کار کنند. آیا کار کردن میانهروها با جنایتکاران اخلاقاً موجه است؟
پاسخ مدعا:
الف- دولتها، تحلیلگران و کلیه نهادهای حقوق بشری بینالمللی به درستی سرکوبها و جنایات را کار بخش افراطی رژیم میخوانند. با این همه، نهادهای حقوق بشری و دموکراسیخواهان، موارد نقض حقوق بشر را گزارش کرده و میکوشند که تا حد ممکن نام جنایتکاران را هم افشا کنند. در مورد اخیر نیز:
عفو بینالملل در دسامبر ۲۰۱۸ در گزارش مفصلی ضمن نام بردن از ابراهیم رئیسی، مصطفی پورمحمدی، علی نیری، و... به عنوان عاملان مستقیم کشتار ۱۳۶۷، اعلام کرد که جمهوری اسلامی به دلیل پنهان کردن سرنوشت زندانیان کشته شده، مرتکب «جنایت علیه بشریت» میشود.
سارا لی ویتسون، مدیر بخش خاورمیانه دیدهبان حقوق بشر، گفت: «این آزارنده است و به بیان صادقانه ترسناک است که ابراهیم رئیسی بر عدالت و پاسخگویی در ایران نظارت خواهد کرد. رئیسی باید به خاطر جنایات خیلی بزرگ [کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۱۳۶۷] مورد تحقیق قضایی قرار گیرد ، نه اینکه دربارهشان تحقیق کند.»
مدافعان حقوق بشر و دموکراسیخواهان ایرانی نیز همینها را تکرار میکنند.
ب- مهندس بازرگان قبل از پیروزی انقلاب به پاریس رفت و با آیتالله خمینی دیدار کرد. در بازگشت به ایران به همفکرانش گفت که خمینی یک مستبد است. با این همه، حکم نخستوزیری او را پذیرفت. فشار فضای چپزده و نیروهای افراطی رژیم به اندازهای بود که او پس از اشغال سفارت آمریکا استعفا داد. اما اعضای نهضت آزادی و نیروهایی که بعدها ملی- مذهبی نامیده شدند، نه تنها در شورای انقلاب و مجلس خبرگان قانون اساسی حضور داشتند، بلکه در انتخابات مجلس اول هم نامزد شدند و در مجلس حضور داشتند. برای مجلس دوم و برای انتخابات ریاست جمهوری نیز نامزد شدند، ولی شورای نگهبان آنان را رد صلاحیت کرد. محتشمیپور (وزیر کشور وقت) برای جلویگری از نامزدی آنها برای انتخابات آن نامه مشهور را از آیتالله خمینی علیه نهضت آزادی در سال ۱۳۶۶ گرفت.
آیتالله منتظری نیز با اینکه در برابر جنایات آیتالله خمینی ایستاده بود، اما خود استعفا نداد، تا عزلش کردند. آن موقعیت بسیار بالا این امکان را برای او فراهم ساخت تا از سرکوبهای مخفیانه اطلاع یابد و در برابر آنها بایستد. به تعبیر دیگر، بازرگان، سحابی، منتظری، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سیدمحمد خاتمی، و... کار خود را اخلاقاً ناموجه به شمار نمیآوردند. حتی اگر دیگران اقدام آنان را غیراخلاقی بدانند، خودشان چنین تصوری نداشتند.
پ- دموکراسیخواهان به عنوان مخالفان جمهوری اسلامی و کسانی که میکوشند تا گذار غیرخشونتآمیز از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار ملتزم به دموکراسی و حقوق بشر را هموار سازند، برای فعالیتهایشان هزینه میدهند. میانهروهای حکومت نیز بابت کار کردن در نظام دیکتاتوری هزینهای -در افکار عمومی- میپردازند. اما کار کردن آنان -به دلیل کارکردهایشان- اخلاقاً قابل توجیه است. به تعبیر دیگر، نمیتوان کلیه میانهروهایی را که در نظامهای دیکتاتوری کار کرده یا میکنند، با یک حکم کلی اخلاقی، یکجا محکوم کرد.
چهارم- ناسازگاری سیاسی و عملی
مدعا: وقتی مخالفان دموکراسیخواه نیروهای افراطی را جنایتکار میخوانند، کار کردن بر میانهروها عملاً دشوار میشود. نمیتوان گفت میانهروها باید بخشی از قدرت را داشته باشند تا مفرهای نفس کشیدن باز بماند، و از سوی دیگر به زبانی حرف زد که امکان ماندن این نیروها را نفی میکند. به تعبیر دیگر، نمیتوان از یک سو حضور میانهروها در حکومت دیکتاتوری را برای پیامدهای مثبت آن ضروری به شمار آورد، و از سوی دیگر، با جنایتکار خواندن افراطیها، راه کار کردن را به روی آنان بست. برای اینکه عملاً دو شق بیشتر وجود ندارد: تعامل و سازش میانهروها با افراطیها یا گلاویز شدن میانهروها با افراطیها و زد و خورد با آنان.
پاسخ مدعا:
الف- در جهان واقع سیاستمداران میان انتخاب صفر و صد گرفتار نبوده و نیستند. آنان در چنبره «یا تعامل و سازش» و «یا گلاویز شدن و زد و خورد» اسیر نیستند. در عمل، ترکیبی از این دو، با درجات مختلف، در مسائل گوناگون، رخ میدهد. سیاست واقعی در دموکراسیها هم همین است. دونالد ترامپ دموکراتها را یهودستیز، اسرائیلستیز، سوسیالیستهایی که قصد دارند آمریکا را مانند ونزوئلا بسازند و خیانتکننده به آمریکا میخواند. دموکراتها هم او را نژادپرست، سکسیست، دروغگوی بیمار، بچهای که قصد ندارد بزرگ شود، احمق، خودشیفته، خائن به آمریکا (در رابطه با روسیه)، اسب سالمی که ولادیمیر پوتین سوارش است، و... میخوانند. اختلافات آنان به تعطیلی ۳۵ روزه دولت فدرال انجامید که ۱۱ میلیارد دلار زیان وارد آورد. احتمال تعطیلی مجدد دولت فدرال در پیش است، برای اینکه بر سر بودجه جدید اختلافهای اساسی میان دو حزب وجود دارد. آری این واقعیت سیاست است. اگر منظور از تناقض و ناسازگاری این نوع نزاعهاست، این عین سیاست موجود (واقعیت سیاست) است.
ب- ۴۰ سال تجربه جمهوری اسلامی شاهد این مدعاست. تعامل و سازش به همراه جنگ قدرت و حذف رخ داده است. افراطیها همیشه رقبای میانهروی خود را حذف کردهاند، اما میانهروها نیز همیشه از نو خود را بازسازی کرده و به شکل تازهای در نظام ظاهر شدهاند. در رقابتهای انتخابات سال گذشته حسن روحانی خطاب به ابراهیم رئیسی گفت که تنها کارنامه تو از ابتدای انقلاب تاکنون اعدام و زندان است. لزوماً میانهروهای حکومت نباید به جنگ افراطیها بروند. اما این جنگ در جهان واقع عملاً رخ داده و میدهد. میانهروها باید به افراطیها بگویند اجازه دهید حقیقت گذشته روشن شود تا نسلهای آینده از دور خشونت خلاص شوند، اما امثال ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی افتخار میکنند که حکم خدا را در تابستان ۱۳۶۷ در مورد زندانیان سیاسی اجرا کرده و مستحق پاداش هستند. آیتالله منتظری از بیماری آیتالله خمینی خبر داشت. بسیاری به او میگفتند اندکی صبور باش، چند ماه دیگر که او درگذشت، کشور را مطابق نظرت اداره کن. اما آیتالله منتظری میگفت: به خاطر جنایات شبها نمیتوانم بخوابم. اینها قصد دارند چند هزار انسان را بکشند. همه به آیتالله منتظری میگفتند در برابر «امام» نایست و با او مقابله نکن، اما این تقابل مقتضای ساختار جمهوری اسلامی بود و هست.
پ- دموکراسیخوهان بیرون حکومت، در جامعه مدنی و قلمرو عمومی در حال فعالیت هستند. وقتی آنان ابراهیم رئیسی را مثلاً «آیتالله قتل عام» و «جنایتکار» میخوانند، مشکل عملی برای میانهروها پدید نمیآورند. حتی برعکس، آنان در دو انتخابات گذشته با افشاگریهایشان به پیروزی میانهروها کمک مؤثری کردند. میانهروهای حکومت بدون فشار اجتماعی دموکراسیخواهان کار زیادی نمیتوانند انجام دهند.
ت- مخالفان در شیلی ژنرال پینوشه را کودتاگر خونریز میخواندند. در آفریقای جنوبی هم رژیم حاکم را رژیم آپارتاید و سرکوبگر میخواندند. اما پس از اینکه مخالفان توانستند مردم را در برابر حکومت قدرتمند سازند و حکومت را مجبور به تن دادن به مذاکره کردند، آنگاه برای بده بستان و گذار به دموکراسی، زبانشان تغییر کرد و امتیاز دادند و گرفتند. اما پیش از این مرحله، جنایتکاران را جنایتکار میخواندند. مهمترین خواست مخالفان در مذاکره، برگزاری انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت از حاکمان به مخالفان بود. البته در صورت پیروزی در انتخابات. آنان پس از پیروزی قانون اساسی را دموکراتیک کردند.
پنجم- حاکمیت یکپارچه افراطیها
هر دستور کار سیاسی پیامدهایی دارد. یک دستور کار سیاسی به جنگ ویرانگر منتهی میشود، اما دستور کار سیاسی دیگر به صلح و همزیستی مسالمتآمیز. هر کس هر دستور کار سیاسیای که ارائه میکند، باید به پیامدهای عملی آن نیز توجه نماید. اگر کسی بگوید: «الف- جمهوری اسلامی رژیمی توتالیتر است. ب- جمهوری اسلامی در حال ساختن امپراطوری در خاورمیانه است. پ- هیچ راه داخلی برای عبور از این نظام وجود ندارد. ت- تحریمهای فلجکننده هم مؤثر نیستند»، نتیجه منطقی و عملی این مقدمات چیست؟ آیا جز تجویز حمله نظامی به ایران نتیجه دیگری میتوان از این مقدمات استنتاج کرد؟ لذا گفته میشود: «مردم ایران خواهان تغییر رژیم جمهوری اسلامی توسط دولت آمریکا هستند».
یک دستور کار سیاسی این است که همه میانهروها و اصلاحطلبان از حکومت خارج شوند، در هیچ انتخاباتی هم شرکت نکنند، تا حکومت به طور کامل به دست افراطیها بیفتد و مانند کره شمالی یکپارچه شود. پیامد عملی این دستور کار سیاسی فاقد تناقض چیست؟ این همان چیزی است که «مثلث ترامپ- نتانیاهو- بنسلمان» نیاز دارد. وقتی محمدجواد ظریف استعفا داد، نتانیاهو پیروزمندانه گفت خلاص شدیم.
مقاله «چلبیسازی برای ایران، پاسخ به مسائل خودشان است نه مسائل ما» توضیح میداد که ترامپ، نتانیاهو و بنسلمان گرفتار مسائل داخلی پیچیدهای هستند. دشمن مشترک آن سه ایران است و ممکن است برای حل مسائل داخلیشان، جنگ با ایران را ضروری ببینند. صدها مقام بلندپایه آمریکایی و اسرائیلی و تحلیلگران این مدعا را تأیید کردهاند.
مایکل مکفال- سفیر آمریکا در روسیه در دوران اوباما- اول مارس ۲۰۱۹ در واشنگتن پست نوشت که دولت ترامپ به دنبال تغییر رژیم در ایران است و ترامپ ممکن است برای پیروزی در انتخابات ۲۰۲۰ به ایران حمله نظامی کند. سناتور تام یودال و سناتور ریچارد دوربین ۳ مارس ۲۰۱۹ در واشنگتنپست نوشتند دولت ترامپ برای «تغییر رژیم» در ایران، با دروغ و فریبهای مانند جنگ عراق به دنبال حمله نظامی به ایران است. میشائیل مورفورد، کاپیتان سابق ارتش آمریکا و کارشناس امنیتی در پروژه امنیتی ملی ترومان، ۷ مارس ۲۰۱۹ در یو اس ای تودی نوشت که جان بولتون در تلاش برای هدایت ترامپ و آمریکا به سمت جنگ ویرانگر دیگری در منطقه خاورمیانه با ایران است. اینها فقط سه نمونه از هفته اول مارس است.
خالی کردن حکومت از میانهروها، بهترین هدیه برای «مثلث ترامپ- نتانیاهو- بنسلمان» است. حکومت یکپارچه افراطیها خطر جنگ را به شدت افزایش خواهد داد. اگر در گذشته ما نمیدانستیم جنگ و حمله نظامی چیست، اینک افغانستان، عراق، سوریه، یمن، لیبی و... در برابر ما قرار دارد. اگر ایران گرفتار جنگ شود، از یمن و سوریه و لیبی ویرانتر خواهد شد. دهها میلیون ایرانی کشته و زخمی و آواره خواهند شد. این چه دستور کار سیاسیای است که احتمالاً چنین پیامدهای نابودکنندهای دارد؟
میانهروهای حکومت باید کار خودشان را انجام دهند. آنان نه مسئول گذار به دموکراسیاند، نه قادر به چنین کاری هستند. ظریف در مجامع بینالمللی به پرسشهای در مورد نقض حقوق بشر در ایران، پاسخهای دروغ میدهد. اما مگر میتواند به عنوان وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی بگوید: بله این «برادران قاچاقچی» و دستگاه قضایی ما مخالفان و منتقدان و رقبا را سرکوب میکنند؟
دموکراسیخواهان بیرون رژیم باید در جامعه مدنی برای ساختن دموکراسی از پایین فعالیت کنند. آموزه لنینی -در کتاب دولت و انقلاب- میگفت هدف مبارزه تسخیر دولت است. دولت را که فتح کنید، همه آرمانها را میتوانید محقق سازید. «ساختمان سوسیالیسم» را از بالا به وسیله قدرت دولت بسازید. این آموزه از منظر نظری و عملی نادرست بود. ولی هنوز بسیاری گمان میکنند که فتح دولت (نظام سیاسی) راه ساختن دموکراسی است. رژیم را که سرنگون کردند و قدرت را به دست گرفتند، ساختمان دموکراسی را از بالا میسازند. اما دموکراسی محصول موازنه قوا میان جامعه مدنی و دولت است. باید مردم را از طریق نهادهای صنفی و مدنی و سیاسی قدرتمند کرد. بدین ترتیب قدرت لویاتانی دولت عقب رانده میشود.
اما آموزه لنینی ما را رها نمیسازد. همه ما همچنان لنینیست هستیم. نگاهها به دولت (رژیم سیاسی) است. باید چشمها را شست و طوری دیگر نگاه کرد. نگاه به مردم در جامعه. قدرتمند کردن مردم کلید گشایش ابواب است. مردم هم فقط و فقط از طریق سازمانیابی در نهادهای مدنی و صنفی و کارگری و سیاسی قدرتمند خواهند شد. دیکتاتوری دوبنی برای این اقدام مناسبتر است تا حکومت یکپارچه کره شمالی.