محمد حیدری نوا ساز برجسته موسیقی ایران در سن ۷۹ سالگی براثر ابتلا به بیماری سرطان ریه در لسآنجلس درگذشت. آقای حیدری از آهنگسازان وزارت فرهنگ و هنر ایران بود که در دهه چهل خورشیدی فعالیت خود را آغاز کرد. او بعدها با پیوستن به رادیو ایران در برنامه «گلها حضور پیدا کرد و این آشنایی زمینه فعالیت موسیقایی او را گستردهتر کرد.آقای حیدری سرانجام با تکیهبر دانش خود از موسیقی ایرانی آن را با داشتههای آهنگسازان و تنظیمکنندگان جوان نظیر منوچهر چشم آذر که سرآمد روزگار خود بودند پیوند زد و حاصل آن بیش از صدها ترانه خاطره انگیز شد که صدای خنیاگرانی مانند هایده، مهستی و گلپا آنها را جاودانه کرد.
۵ سال پیش در هنگامه آغاز برنامه صبحانه باخبر به پیشنهاد یکی از دبیران این برنامه مهرداد میردامادی، هنرمندانی چند را مهمان سفره صبحانه این برنامه کردم که یکی از آنها محمد حیدری بود و با او از آغاز فعالیتش حرف زدیم و خاطره چند آهنگ جاودانه او را باهم زنده کردیم. حاصل آن را برای اولین بار در اینجا بخوانید و بشنوید.
شما از پایگاه موسیقی سنتی برخاستید، بسیاری شمارا بهواسطه مهارت در نواختن ساز سنتور میشناسند. چطور شد که از آن فضا شما عبور کردید و وارد فضایی شدید که گرایش موسیقی پاپ داشت و تلفیقی بود از موسیقی اصیل ایرانی و موسیقی پاپ غربی؟
من فکر میکنم که این جبر زمانه است. من خودم کارهایی که در ابتدا میکردم با ارکستر ایرانی بود نه سنتی! سنتی اگر که باشد یعنی در آن از تار و سنتور و کمانچه استفاده میشود مثل موزیکی که الآن هست. ولی آن موقع با ویولن، آلتو و سازهای ایرانی که قانون و عود بود. البته بیشتر کارهای اولیهای که با آقای گلپایگانی میکردم و باخانم هایده و مهستی، آنجوری هستند. این از آنجایی شروع شد که من آهنگی برای مهستی ساخته بودم به اسم «چراغ»، وقتی این ترانه را ضبط کردیم، دیدیم آن حالتی را که من دلم میخواست نمیداد. به توصیه یکی از رفقایمان این آهنگ را دادم منوچهر چشم آذر تنظیم کرد.
همانطور که گفتم این جبر زمانه بود، ارکستر هم وضعیت هارمونی داشت، پرتر بود و رنگآمیزیاش بیشتر بود، بیشتر کارها را به این صورت انجام دادیم. مثلاً من الآن به شما دارم میگویم که فرض کنید الآن آهنگ «سوغاتی» را با ارکستر ایرانی زده بودیم، آنقدر تأثیر داشت که الآن دارد. مسلماً نه.
در آنجا هم شما با ترانهسرایی کار میکنید که بیشتر گرایش به موزیک پاپ دارد؛ اردلان سرفراز.
البته سبکی که مثلاً اردلان داشت، بهقولمعروف سبکی بود که به هر دو طرف میخورد. البته همینجوری شعر نمیگفت، مقداری موسیقی را که میشناخت و کارهای بقیه آهنگسازها را هم میشناخت، شعری که بهدست من میداد، میدانست سلیقه و فرم کار من چیست، مثلاً آن طرفی تمایل پیدا میکرد.
ولی مثلاً برای آقای شماعی زاده و یا برای کسی که برای داریوش آهنگ میساخت، زلاند، مثل خود منوچهر [چشم آذر] اینها که بیشتر کارهای پاپ میکردند، آن ردیف و سبک و سیاق را اجرا میکرد.
والله، آن آهنگ[دل من] را من برای داریوش نساختم، داریوش آهنگ را خواند.
ترانهسرا وقتی با شما کار میکرد فرم کار شمارا به خودش میگرفت؟
مثلاً یک شعری آقای شهیار قنبری به من داد که من دادم ستار خواند، این را در ایران به من داده بود. «ما رو باش» رو چه درختی اسممون رو جا میذاریم.
چون میدانست کار من چه جوری است، این را به آن سبک و سیاق گفته بود.
که نشد در ایران کار بکنیم آمدیم اینجا کارکردیم.
از اول هم میخواستید با ستار آن ترانه را کارکنید؟
راستش نه چونکه آن موقع در ایران من با ستار کار نمیکردم. این را داده بود که من برای هایده، مهستی و یا گلپایگانی بسازم.
آقای حیدری چرا شما بیشتر با مهستی، هایده و گلپا بیشتر همکاری کردید. البته تکوتوک کارهایی هم با دیگران دارید حتی با داریوش...
والله، آن آهنگ را من برای داریوش نساختم، داریوش آهنگ را خواند. البته خوب هم خواند. درهرصورت از حق نمیشود گذشت چون خواننده خوبی است. داریوش از آن آهنگ خوشش آمد.
من به خاطر اینکه تحصیلاتم موسیقی ایرانی بود، آهنگهایی که میساختم، اوایل بیشتر در کارهای ربع پرده کار میکردم، کسانی که میتوانستند این کارها را بخوانند، مهستی، هایده و گلپایگانی بود. اینها ربع پردهخوان بودند، یعنی میتوانستند گامهای ایرانی را بخوانند.
میخواهید اینجا یک اشارهای بکنید به ترانه «دل من» که داریوش خواند با کلام ایرج رزمجو؟
داریوش من را که در محافل خصوصی میدید گفت که محمد من میخواهم آهنگ تو را بخوانم. باهم رفیق بودیم، من هم گفتم بخوان. ولی بعداً این شعر را حالا به چه دلیلی دادند به ایرج رزمجو عوض کرد؛ البته یک مقدارش را عوض کرد. دل من دیگه خطا نکن / با غریبهها وفا نکن/ زندگی رو باختی دل من. اینها همه مال هما [میر افشار] است.من همان موقع به این آقای رزمجو انتقاد کردم. زنگ زدم و به او گفتم شما چرا این کار را کردید. داریوش خب این آهنگ را میخواست بخواند با شعر هما میخواند. دلیلشان چه بود می نمیدانم.
گفتم هما میر افشار که خودش زنده است و حی و حاضر اگر میخواستید در آن دستی ببرید میدادید به خودش. این آهنگ را حسن خیاطباشی در ایران خواند و یکی دیگر از اعتراضات من به اینها این بود که روی نوار اولشان نوشتند «به یاد حسن خیاطباشی»، سر همین من با داریوش بهقولمعروف شکراب شدم و طرف همدیگر نمیرفتیم.
آقای حیدری یکی از ترانههای زیبای شما ترانه «اشک من» است که گلپا خوانده...
این آهنگ را یک شب من خانهیکی از رفقا بودیم در ایران. با آقای گلپایگانی بودیم و داشتیم صحبت شعر و آهنگ و اینور و آن ور را میکردیم. یک آقایی به اسم قاسم حسینی که اپراتور رادیو بود گفت بچهها من یک خط شعر از هما میر افشار گرفتهام، خیلی زیباست خواندش، گفت: اشک من خودتو نگهدار نیا پایین منو رسوا میکنی/ آخه غم تو میون جمعی چرا منو پیدا میکنی.
اکبر به من گفت محمد چقدر شعر زیبایی است بلند شو یک زنگ به هما بزن. ما همه خودمان را به اسم کوچک صدا میکنیم. من زنگ زدم و فوری گفتم که داستان این است. به هر صورت خانم هما میر افشار هم که خدا زنده نگهشان دارد. بقیه شعر را به من داد.
من به خاطر اینکه تحصیلاتم موسیقی ایرانی بود، آهنگهایی که میساختم، اوایل بیشتر در کارهای ربع پرده کار میکردم، کسانی که میتوانستند این کارها را بخوانند، مهستی، هایده و گلپایگانی بود. اینها ربع پردهخوان بودند، یعنی میتوانستند گامهای ایرانی را بخوانند.
۳ خوانندهای که شما با آن ها بیشتر همکاری کردهاید هرکدام در موسیقی ایران وزنه سنگینی به شمار میآیند، نحوه همکاری با آن ها به چه صورتی بود؟
من اولاً آهنگساز وزارت فرهنگ و هنر بودم، باخانم خاطره پروانه کار میکردم. و یک آهنگی را که خاطره پروانه خوانده بود در تلویزیون کانال ۳، الهه این آهنگ را گوش کرد با شعر خانم لعبت والا هم بود. من خودم در ابتدا یک مقدار اکراه داشتم چون کارمند آنها بودم. و آنها هم زیاد راهدستشان نبود که من به رادیو بروم. بهقولمعروف جوان بودیم و جویایی نام ،گفت من تو را میفرستم پهلوی تورج نگهبان برو پهلوی تورج و آهنگ شعر این آهنگ را برای من بگیر. به تورج هم زنگ زد. آن موقع هم تورج نگهبان رییس یکی از ادارات صنایعدستی بود. رفتیم آنجا و پهلوی او نشستم. او هم زیاد من را نمیشناخت تازهکار بودم دیگر.
بهقولمعروف زیاد من را تحویل نگرفت، از ساعت ۱۰ صبح نشاند تا ساعت ۴ بعدازظهر که اداره تعطیل شد. آنوقت شروع کرد، ابتدا سیگاری را در چوب سیگارش قرارداد و زیر لبش گذاشت و گفت حالا ملودیات را بخوان ببینم جوان، به من میگفت جوان آن موقع. من خواندم و دیدم او شعر را گفت. اولش نوشت، نامهربونی نمی خواهی بدونی که آب از سر گذشته.
من راستش خیال کردم این دارد مرا از سر خودش باز میکند. در دلم گفتم این چه شعری است. آنجا که جرات نمیکردم این حرف را بزنم. آمدیم و آهنگ گرفت. بعد تورج نگهبان من را پهلوی مهستی برد. رفتم آنجا و یکی دوتا آهنگ برایش ساختم، آن «آشفته» را هم با شعری از تورج به او دادم. پهلوی مهستی که بودم بهواسطه او با هایده آشنا شدم.
هایده آمد خانه مهستی گفتش که آقای حیدری یکی از کارهای شمارا من دوست دارم بخوانم. که من آن موقع «حیف، حیف» را برایش ساختم که هما میر افشار سروده بود. در این حیص و بیص هم با گلپایگانی آشنا شدم، با اینها بودم و کار میکردم که بعداً هم باخانم حمیرا آشنا شدم.