وقتی صحبت از دولت فلسطینی میشود، خیلیها بلافاصله انگشت اتهام را به سوی اسرائیل دراز میکنند و اسرائیل را عامل و علت عدم تشکیل آن میدانند. شاید در نگاه اول این تحلیل درستی به نظر برسد، حداقل سادهترین توجیهی است که میتوان از طریق آن سیاه را در برابر سفید قرار داد و از طریق برجسته کردن تعارضات بین دو پدیده یکی را مسئول شرایط عارض بر دیگری دانست و نتیجهای مطلوب و قابل پذیرش عام از آن استنباط کرد.
شکی نیست که اسرائیل عامل مهمی در این مخاصمه شصت و چند ساله است. اسرائیل با گسترش و پیشروی در سرزمینهای فلسطینی نهایتا تشکیل دولت فلسطینی را غیرممکن کرده است. اما آن چه غالبا در این رابطه فراموش میشود این واقعیت است که فلسطینیها و اعراب هم خود از آغاز این مخاصمه دو عامل بنیادین عدم تشکیل یک دولت فلسطینی بوده و هستند.
وقتی در ۱۹۴۷ سازمان ملل با هدف حل مخاصمه بین دو طرف، طرح تقسیم اراضی بین یهودیان و فلسطینیها را ارائه و مرزهای دو کشور فلسطین و اسرائیل را ترسیم کرد، اسرائیلیها آن طرح را پذیرفته وموجودیت دولت یهودی را در ۱۴ ماه مه ۱۹۴۸ در داخل همان مرزها اعلام کردند.
اما فلسطینیها با تحریک مصر، سوریه، عراق، اردن، و تا حدودی عربستان سعودی با آرمان تشکیل دولت متحد فلسطینی علیه اسرائیل وارد جنگ شده و نه تنها موجب شدند دولت فلسطینی تشکیل نشود، بلکه در ادامه از طریق آن چه جبهه امتناع نامیده شد به جنگ و مخاصمه با اسرائیل پرداخته و نهایتا مخاصمه را به پیچیدهترین شکل آن که امروز شاهد آن هستیم مبدل کردند.
اکنون پس از قریب شصت و پنج سال بعد از طرح تقسیم فلسطین، عقلانیت سیاسی موجب شده است که محمود عباس، رئیس دولت موقت فلسطین، از سازمان ملل تقاضا کند فلسطین را به رسمیت بشناسند. محمود عباس در شرایطی به این بازی سیاسی دست زده است که فلسطین امروز دیگر فلسطین ۱۹۴۷ نیست و از طرفی شرایط بینالمللی علیه فلسطینیها چرخش کرده و متاسفانه چالشهای مختلفی نیز در راه است.
برخی از چالشهایی که موجب غیر قابل پیشبینی شدن نتیجه این اقدام میشود را در زیر ریشهیابی و تحلیل میکنیم:
تاریخ شصت و چند ساله اخیر نشان میدهد حداقل تا اوایل دهه ۱۹۹۰ همسایگان عرب فلسطین علاقهای به تشکیل دولت مستقل فلسطینی نداشتند و وجود سازمان رهاییبخش فلسطین یا حمایت از آن نوعی ابزار سیاسی و نظامی برای نیل به اهداف خود آنان بود. همه اعراب و حتی برخی ملل غیرعرب هم پیوسته خواهان تشکیل یک دولت واحد فلسطینی بودند که یهودیان هم بخشی از آن باشند.
-هنوز بیست سال از زمانی که عراق از فلسطینیها دفاع میکرد تا از سیاست اشغال کویت توسط عراق پشتیبانی و در جریان اشغال نقش ستون پنجم را بازی کنند نگذشته است.
-هنوز پس از گذشت چندین دهه، فلسطینیها در سوریه در اردوگاههای پناهندگان و زیر چادرهای پلاستیکی میخوابند و اجازه ادغام در جامعه سوریه را ندارند. البته نمایندگان «حماس» از این طبقه جدا هستند و به عنوان نمایندگان «ملت» فلسطین پذیرایی میشوند.
-در لبنان فلسطینیها هنوز با عنوان «آوارگان فلسطینی» شناخته میشوند و حزبالله لبنان با حمایت ایران و سوریه برای سرزمینهای اشغالی لبنان (که اتفاقا بخشی از آن توسط سوریه اشغال و در جنگ به اسرائیل باخته شده بود) میجنگد، اگرچه خود را پشت بدبختیهای فلسطینیها پنهان میکند.
-عربستان سعودی هیچ وقت بیش از چند صد پناهنده فلسطینی را اسکان نداده است.
-اگرچه مصر در پنجاه سال اخیر وطن دوم فلسطینیهای پناهنده بوده است، فلسطینیهای مصر پیوسته در ترس و خوف از نیروهای امنیتی رژیم خودکامه مبارک و اسلاف وی زندگی کردهاند.
-اردن که در سال ۱۹۸۸ از هزگونه ادعا بر اراضی ساحل غربی دست کشید و با اسرائیل صلح کرد میتوانست ساحل غربی را به فلسطینیها واگذار و یک دولت فلسطینی را در آن اراضی به رسمیت برساند. اگرچه اردن بیشترین مساعدتها را به فلسطینیها ارائه کرد، در برابر بخشی از فلسطینیها که تا ۱۹۷۰ به سادگی در اردن سکونت میکردند و شهروند اردن میشدند علیه ملک حسین توطئه کردند و نتیجه این شد که از آن به بعد فلسطینیها کمتر و مشکلتر میتوانند در جامعه اردن ادغام شوند.
-ترکیه تا زمانی که به مدل آتاتورک وفادار بود در قبال مسئله فلسطین هزم و احتیاط فراوان اعمال میکرد و روابط محرمانه خود را با اسرائیل مخفی نگاه میداشت. جالب اینجاست که حتی تا ۱۹۹۵ که دولت اسلامی اربکان به روی کار آمد روابط با اسرائیل محرمانه و مخفی بود، در حالی که پیمان پیوند نظامی ترکیه - اسرائیل در زمان اربکان امضا شد. به مرور و بهویژه در پانزده سال اخیر به موازات موانعی که بر سر راه پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا پیش آمد و به طور مشخص پس از روی کار آمدن دولت اسلامی در ترکیه و فاصله گرفتن از آرمانهای آتاتورک، ترکها هم در صدد برآمدند نفوذ سیاسی خود را در خاورمیانه توسعه دهند. همین اهداف یک بار دیگر زمینهای فراهم ساخت که فلسطین و آرمان فلسطینیها تبدیل به ابزار دستیابی به اهداف سیاسی شود.
نمیتوان به درستی قضاوت کرد که آیا هدف رسیدن به شکوه دوران امپراتوری عثمانی است یا خیر، ولی آن چه مسلم است نحوه برخورد اسرائیلیها با فلسطین و بهخصوص با شاخه حماس و نوار غزه زمینه مناسبی را برای اهداف ترکیه فراهم کرد و ترکیه از این ابزار سیاسی به صورت شمشیری دو دم برای ارائه تعریف جدیدی از خود استفاده کرد تا بتواند به غرب تفهیم کند که اگر کاربردش در ناتو علیه اتحاد شوروی سابق تضعیف شده، هنوز توان نفوذ در سایر نقاط دنیا یا خاورمیانه را دارد.
-مهمترین چیزی که بعد از انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ رخ داد این بود که ساختمان سفارت اسرائیل در تهران به نمایندگان فلسطینیها واگذار شد و بسیاری از «برادران» فلسطینی حقوقبگیر دولت جمهوری اسلامی شدند. رهبران جمهوری اسلامی هم یاد گرفتند که حمایت از آرمانهای فلسطینیها بر وجهه و مقبولیت سیاسی و بینالمللی ایران میافزاید و به عبارت دیگر میتوانند با هزینهای ناچیز برای خود در عرصه بینالمللی و جهان اسلام دوستان عمدتا پنهان و نامرئی ایجاد میکنند که بالاخره یک روز به درد خواهند خورد. اما خیلی زود این محاسبات غلط از آب درآمد، چرا که یاسر عرفات ترجیح داد از برادر صدام حسین در برابر جمهوری (شیعه) اسلامی حمایت کند. اگرچه نمایندگان عرفات در ایران از این اقدام ناراضی بودند ونمیخواستند به این سادگی پرداختهای سخاوتمندانه سرداران سپاه را از دست بدهند، ولی ناچار شدند.
در ادامه این وضعیت دولت جمهوری اسلامی ایران که بیش از بیست سال پیش از فلسطینیها مایوس شده بود به موازات استراتژی توسعه ایدئولوژیک و داهیه رهبری جهان اسلام (و البته اگر نشد، رهبری شیعیان جهان) بار دیگر به یاد برادران فلسطینی افتاد. خوشبختانه «برادران» سوری قادر بودند رابطه را جوش بدهند و خیلی زود ایران هم به صف حامیان فلسطینی پیوست. در نتیجه این عملیات بود که نمایندگان دایمی حماس در سوریه پایشان به ایران باز شد.
لازم به یادآوری است که ایران شاخه حماس را بر فتح ترجیح میدهد، چرا که به زعم ایران حماس نماینده مردم فلسطین است و فتح با شناسایی و قبول مذاکره با اسرائیل مرتکب گناهی نابخشودنی شده است. همین مسئله موضعگیری دولت آقای احمدینژاد و مقامات بالاتر از او از جمله رهبری را به خوبی تبیین میکند. حمایتهای علنی و پنهانی مالی به یک گروه از فلسطینیها در برابر گروه دیگر به جز تشدید تفرقه بین یک «ملت» چه تعبیری میتواند داشته باشد؟ آیا چنین تفرقهاندازیها میتواند به ایجاد یک کشور واحد فلسطینی بینجامد؟ بنا بر این شعار تشکیل فلسطین واحد یعنی تجویز شصت و پنج سال دیگر جنگ داخلی بین فلسطینیها (ی فتح) و فلسطینیها (ی حماس) و یا هردو با هم و با اسرائیل؟ به تعبیر آخر یعنی مخالفت با طرح محمود عباس و مخالفت با تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل.
میدانیم که حماس فاقد قدرت و مقبولیت لازم برای رهبری کل جامعه فلسطین است. اکثریت مردم فلسطین سیاستهای تند و آشتیناپذیر حماس را رد میکنند. در چنین شرایطی مخالفت با طرح محمود عباس تعبیر دیگری دارد. در حالی که اسرائیل زمینه را برای به رسمیت شناختن فلسطین مناسب نمیداند و امکان وتو کردن این طرح توسط ایالات متحده نیز وجود دارد، مخالفت با طرح محمود عباس و مطرح کردن طرحی که با شصت و پنج سال جنگ نتیجه نداده از نظر بسیاری از فلسطینیها یعنی همسویی و حمایت مستقیم از سیاستهای اسرائیل و آمریکا.
امروز هیچ دولت عربی نه میخواهد و نه میتواند همانند سالهای ۱۹۵۰ درگیر جنگ شود. بهار عربی اصل موجودیت کشورهای عربی و رژیمهای لرزان آنان را به خطر انداخته و دیگر توسل به آرمان فلسطین، توسط زمامدارانی که خود به آن اعتقاد ندارند، برای مردمی که تشنه آزادیها و برابریهای اجتماعی و حقوق مدنی خود هستند انگیزهای ایجاد نمیکند. گذشته از آن مردم آگاهتر از گذشتهاند و بالاخره از خود میپرسند چرا نباید به طرحهای جایگزین امکان تحقق داد؟ به علاوه، امروز آرمان فلسطین در تشکیل دولت مستقل فلسطین است.
اگرچه حتی اسماعیل هنیه به طور تلویحی اقدام محمود عباس را اقدامی شجاعانه تلقی کرده، به موازات آن و در پی توافقهایی که برای آزادی گیلعاد شالیط نوجوان اسرائیلی در بند حماس در برابر آزادی ۱۰۲۷ فلسطینی انجام شد، بر مقبولیت هنیه در میان فلسطینیها افزوده شده است.
نظیر این اقدام یعنی آزادی صدها فلسطینی برای یک یا دو اسرائیلی بیسابقه نیست و تاکنون چندین بار انجام شده، ولی آخرین مورد آن در سال ۲۰۰۸ صورت گرفته بود و در این فاصله هزاران فلسطینی دیگر در زندانهای اسرائیل منتظر موقعیتی بودند که با یک زندانی اسرائیلی مبادله شوند. مذاکرات منجر به آزادی بسیار مهم است و ظاهرا هر دو طرف بذل و بخشش فراوانی کردند تا به توافق برسند. به همین لحاظ این مورد اخیر فقط موجب افزایش محبوبیت نخست وزیر فلسطینی غزه اسماعیل هنیه و یارانش در حماس و نوار غزه شد و طرح محمود عباس را موقتا به موضوعی درجه دو تبدیل کرد. اما به زودی که هیجانات فرو نشیند، اسرائیل و آمریکا باقی میمانند و این واقعیت که بالاخره با طرح محمود عباس در سازمان ملل متحد چه میتوان کرد؟
بسیاری از ناظرین مناقشه اسرائیل و فلسطین بر این باورند که علیرغم همه ابهامات و دلمشغولیهای امنیتی، شناسایی فلسطین به عنوان دولت مستقل موجب تامین امنیت بیشتر اسرائیل میشود، هرچند مسائل بسیاری باید در خلال این پروسه که طولانی خواهد بود حل و فصل شود. مسیری که قرار است به شناسایی فلسطین ختم شود حداقل یک سال و شاید هم بیشتر طول خواهد کشید و از اصلیترین شرایط آن مذاکره مستقیم فلسطینیها و اسرائیل است که اولین تاخیر خود را در چند روز اخیر شاهد بوده است.
-آیا این مسیر میتواند بدون حضور حماس که اکنون با آزاد کردن گیلعاد شالیط یک قدم به اسرائیل نزدیکتر شده طی شود؟
-آیا حماس با اقدام خردگرایانه خود سیگنالهای مثبتی نفرستاده که نشان بدهد در نهایت حاضر است در مذاکرات مستقیم شرکت کند؟
و آیا حامیان ایرانی حماس تحمل این نزدیکی و مذاکرات رو در رو را که در هر حال برای ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل است خواهند داشت؟
--------------------------------------------------------
دکتر جلیل روشندل، مدیر مطالعات امنیتی در «دانشگاه کارولینای شرقی» در آمریکاست و در مراکز مطالعاتی مختلف مانند دانشگاههای دوک، یوسیالای، استنفورد و دانشگاه تهران تدریس و پژوهش کرده است.
شکی نیست که اسرائیل عامل مهمی در این مخاصمه شصت و چند ساله است. اسرائیل با گسترش و پیشروی در سرزمینهای فلسطینی نهایتا تشکیل دولت فلسطینی را غیرممکن کرده است. اما آن چه غالبا در این رابطه فراموش میشود این واقعیت است که فلسطینیها و اعراب هم خود از آغاز این مخاصمه دو عامل بنیادین عدم تشکیل یک دولت فلسطینی بوده و هستند.
وقتی در ۱۹۴۷ سازمان ملل با هدف حل مخاصمه بین دو طرف، طرح تقسیم اراضی بین یهودیان و فلسطینیها را ارائه و مرزهای دو کشور فلسطین و اسرائیل را ترسیم کرد، اسرائیلیها آن طرح را پذیرفته وموجودیت دولت یهودی را در ۱۴ ماه مه ۱۹۴۸ در داخل همان مرزها اعلام کردند.
اما فلسطینیها با تحریک مصر، سوریه، عراق، اردن، و تا حدودی عربستان سعودی با آرمان تشکیل دولت متحد فلسطینی علیه اسرائیل وارد جنگ شده و نه تنها موجب شدند دولت فلسطینی تشکیل نشود، بلکه در ادامه از طریق آن چه جبهه امتناع نامیده شد به جنگ و مخاصمه با اسرائیل پرداخته و نهایتا مخاصمه را به پیچیدهترین شکل آن که امروز شاهد آن هستیم مبدل کردند.
اکنون پس از قریب شصت و پنج سال بعد از طرح تقسیم فلسطین، عقلانیت سیاسی موجب شده است که محمود عباس، رئیس دولت موقت فلسطین، از سازمان ملل تقاضا کند فلسطین را به رسمیت بشناسند. محمود عباس در شرایطی به این بازی سیاسی دست زده است که فلسطین امروز دیگر فلسطین ۱۹۴۷ نیست و از طرفی شرایط بینالمللی علیه فلسطینیها چرخش کرده و متاسفانه چالشهای مختلفی نیز در راه است.
برخی از چالشهایی که موجب غیر قابل پیشبینی شدن نتیجه این اقدام میشود را در زیر ریشهیابی و تحلیل میکنیم:
تاریخ شصت و چند ساله اخیر نشان میدهد حداقل تا اوایل دهه ۱۹۹۰ همسایگان عرب فلسطین علاقهای به تشکیل دولت مستقل فلسطینی نداشتند و وجود سازمان رهاییبخش فلسطین یا حمایت از آن نوعی ابزار سیاسی و نظامی برای نیل به اهداف خود آنان بود. همه اعراب و حتی برخی ملل غیرعرب هم پیوسته خواهان تشکیل یک دولت واحد فلسطینی بودند که یهودیان هم بخشی از آن باشند.
-هنوز بیست سال از زمانی که عراق از فلسطینیها دفاع میکرد تا از سیاست اشغال کویت توسط عراق پشتیبانی و در جریان اشغال نقش ستون پنجم را بازی کنند نگذشته است.
-هنوز پس از گذشت چندین دهه، فلسطینیها در سوریه در اردوگاههای پناهندگان و زیر چادرهای پلاستیکی میخوابند و اجازه ادغام در جامعه سوریه را ندارند. البته نمایندگان «حماس» از این طبقه جدا هستند و به عنوان نمایندگان «ملت» فلسطین پذیرایی میشوند.
-در لبنان فلسطینیها هنوز با عنوان «آوارگان فلسطینی» شناخته میشوند و حزبالله لبنان با حمایت ایران و سوریه برای سرزمینهای اشغالی لبنان (که اتفاقا بخشی از آن توسط سوریه اشغال و در جنگ به اسرائیل باخته شده بود) میجنگد، اگرچه خود را پشت بدبختیهای فلسطینیها پنهان میکند.
-عربستان سعودی هیچ وقت بیش از چند صد پناهنده فلسطینی را اسکان نداده است.
-اگرچه مصر در پنجاه سال اخیر وطن دوم فلسطینیهای پناهنده بوده است، فلسطینیهای مصر پیوسته در ترس و خوف از نیروهای امنیتی رژیم خودکامه مبارک و اسلاف وی زندگی کردهاند.
-اردن که در سال ۱۹۸۸ از هزگونه ادعا بر اراضی ساحل غربی دست کشید و با اسرائیل صلح کرد میتوانست ساحل غربی را به فلسطینیها واگذار و یک دولت فلسطینی را در آن اراضی به رسمیت برساند. اگرچه اردن بیشترین مساعدتها را به فلسطینیها ارائه کرد، در برابر بخشی از فلسطینیها که تا ۱۹۷۰ به سادگی در اردن سکونت میکردند و شهروند اردن میشدند علیه ملک حسین توطئه کردند و نتیجه این شد که از آن به بعد فلسطینیها کمتر و مشکلتر میتوانند در جامعه اردن ادغام شوند.
-ترکیه تا زمانی که به مدل آتاتورک وفادار بود در قبال مسئله فلسطین هزم و احتیاط فراوان اعمال میکرد و روابط محرمانه خود را با اسرائیل مخفی نگاه میداشت. جالب اینجاست که حتی تا ۱۹۹۵ که دولت اسلامی اربکان به روی کار آمد روابط با اسرائیل محرمانه و مخفی بود، در حالی که پیمان پیوند نظامی ترکیه - اسرائیل در زمان اربکان امضا شد. به مرور و بهویژه در پانزده سال اخیر به موازات موانعی که بر سر راه پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا پیش آمد و به طور مشخص پس از روی کار آمدن دولت اسلامی در ترکیه و فاصله گرفتن از آرمانهای آتاتورک، ترکها هم در صدد برآمدند نفوذ سیاسی خود را در خاورمیانه توسعه دهند. همین اهداف یک بار دیگر زمینهای فراهم ساخت که فلسطین و آرمان فلسطینیها تبدیل به ابزار دستیابی به اهداف سیاسی شود.
نمیتوان به درستی قضاوت کرد که آیا هدف رسیدن به شکوه دوران امپراتوری عثمانی است یا خیر، ولی آن چه مسلم است نحوه برخورد اسرائیلیها با فلسطین و بهخصوص با شاخه حماس و نوار غزه زمینه مناسبی را برای اهداف ترکیه فراهم کرد و ترکیه از این ابزار سیاسی به صورت شمشیری دو دم برای ارائه تعریف جدیدی از خود استفاده کرد تا بتواند به غرب تفهیم کند که اگر کاربردش در ناتو علیه اتحاد شوروی سابق تضعیف شده، هنوز توان نفوذ در سایر نقاط دنیا یا خاورمیانه را دارد.
-مهمترین چیزی که بعد از انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ رخ داد این بود که ساختمان سفارت اسرائیل در تهران به نمایندگان فلسطینیها واگذار شد و بسیاری از «برادران» فلسطینی حقوقبگیر دولت جمهوری اسلامی شدند. رهبران جمهوری اسلامی هم یاد گرفتند که حمایت از آرمانهای فلسطینیها بر وجهه و مقبولیت سیاسی و بینالمللی ایران میافزاید و به عبارت دیگر میتوانند با هزینهای ناچیز برای خود در عرصه بینالمللی و جهان اسلام دوستان عمدتا پنهان و نامرئی ایجاد میکنند که بالاخره یک روز به درد خواهند خورد. اما خیلی زود این محاسبات غلط از آب درآمد، چرا که یاسر عرفات ترجیح داد از برادر صدام حسین در برابر جمهوری (شیعه) اسلامی حمایت کند. اگرچه نمایندگان عرفات در ایران از این اقدام ناراضی بودند ونمیخواستند به این سادگی پرداختهای سخاوتمندانه سرداران سپاه را از دست بدهند، ولی ناچار شدند.
در ادامه این وضعیت دولت جمهوری اسلامی ایران که بیش از بیست سال پیش از فلسطینیها مایوس شده بود به موازات استراتژی توسعه ایدئولوژیک و داهیه رهبری جهان اسلام (و البته اگر نشد، رهبری شیعیان جهان) بار دیگر به یاد برادران فلسطینی افتاد. خوشبختانه «برادران» سوری قادر بودند رابطه را جوش بدهند و خیلی زود ایران هم به صف حامیان فلسطینی پیوست. در نتیجه این عملیات بود که نمایندگان دایمی حماس در سوریه پایشان به ایران باز شد.
لازم به یادآوری است که ایران شاخه حماس را بر فتح ترجیح میدهد، چرا که به زعم ایران حماس نماینده مردم فلسطین است و فتح با شناسایی و قبول مذاکره با اسرائیل مرتکب گناهی نابخشودنی شده است. همین مسئله موضعگیری دولت آقای احمدینژاد و مقامات بالاتر از او از جمله رهبری را به خوبی تبیین میکند. حمایتهای علنی و پنهانی مالی به یک گروه از فلسطینیها در برابر گروه دیگر به جز تشدید تفرقه بین یک «ملت» چه تعبیری میتواند داشته باشد؟ آیا چنین تفرقهاندازیها میتواند به ایجاد یک کشور واحد فلسطینی بینجامد؟ بنا بر این شعار تشکیل فلسطین واحد یعنی تجویز شصت و پنج سال دیگر جنگ داخلی بین فلسطینیها (ی فتح) و فلسطینیها (ی حماس) و یا هردو با هم و با اسرائیل؟ به تعبیر آخر یعنی مخالفت با طرح محمود عباس و مخالفت با تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل.
میدانیم که حماس فاقد قدرت و مقبولیت لازم برای رهبری کل جامعه فلسطین است. اکثریت مردم فلسطین سیاستهای تند و آشتیناپذیر حماس را رد میکنند. در چنین شرایطی مخالفت با طرح محمود عباس تعبیر دیگری دارد. در حالی که اسرائیل زمینه را برای به رسمیت شناختن فلسطین مناسب نمیداند و امکان وتو کردن این طرح توسط ایالات متحده نیز وجود دارد، مخالفت با طرح محمود عباس و مطرح کردن طرحی که با شصت و پنج سال جنگ نتیجه نداده از نظر بسیاری از فلسطینیها یعنی همسویی و حمایت مستقیم از سیاستهای اسرائیل و آمریکا.
امروز هیچ دولت عربی نه میخواهد و نه میتواند همانند سالهای ۱۹۵۰ درگیر جنگ شود. بهار عربی اصل موجودیت کشورهای عربی و رژیمهای لرزان آنان را به خطر انداخته و دیگر توسل به آرمان فلسطین، توسط زمامدارانی که خود به آن اعتقاد ندارند، برای مردمی که تشنه آزادیها و برابریهای اجتماعی و حقوق مدنی خود هستند انگیزهای ایجاد نمیکند. گذشته از آن مردم آگاهتر از گذشتهاند و بالاخره از خود میپرسند چرا نباید به طرحهای جایگزین امکان تحقق داد؟ به علاوه، امروز آرمان فلسطین در تشکیل دولت مستقل فلسطین است.
اگرچه حتی اسماعیل هنیه به طور تلویحی اقدام محمود عباس را اقدامی شجاعانه تلقی کرده، به موازات آن و در پی توافقهایی که برای آزادی گیلعاد شالیط نوجوان اسرائیلی در بند حماس در برابر آزادی ۱۰۲۷ فلسطینی انجام شد، بر مقبولیت هنیه در میان فلسطینیها افزوده شده است.
نظیر این اقدام یعنی آزادی صدها فلسطینی برای یک یا دو اسرائیلی بیسابقه نیست و تاکنون چندین بار انجام شده، ولی آخرین مورد آن در سال ۲۰۰۸ صورت گرفته بود و در این فاصله هزاران فلسطینی دیگر در زندانهای اسرائیل منتظر موقعیتی بودند که با یک زندانی اسرائیلی مبادله شوند. مذاکرات منجر به آزادی بسیار مهم است و ظاهرا هر دو طرف بذل و بخشش فراوانی کردند تا به توافق برسند. به همین لحاظ این مورد اخیر فقط موجب افزایش محبوبیت نخست وزیر فلسطینی غزه اسماعیل هنیه و یارانش در حماس و نوار غزه شد و طرح محمود عباس را موقتا به موضوعی درجه دو تبدیل کرد. اما به زودی که هیجانات فرو نشیند، اسرائیل و آمریکا باقی میمانند و این واقعیت که بالاخره با طرح محمود عباس در سازمان ملل متحد چه میتوان کرد؟
بسیاری از ناظرین مناقشه اسرائیل و فلسطین بر این باورند که علیرغم همه ابهامات و دلمشغولیهای امنیتی، شناسایی فلسطین به عنوان دولت مستقل موجب تامین امنیت بیشتر اسرائیل میشود، هرچند مسائل بسیاری باید در خلال این پروسه که طولانی خواهد بود حل و فصل شود. مسیری که قرار است به شناسایی فلسطین ختم شود حداقل یک سال و شاید هم بیشتر طول خواهد کشید و از اصلیترین شرایط آن مذاکره مستقیم فلسطینیها و اسرائیل است که اولین تاخیر خود را در چند روز اخیر شاهد بوده است.
-آیا این مسیر میتواند بدون حضور حماس که اکنون با آزاد کردن گیلعاد شالیط یک قدم به اسرائیل نزدیکتر شده طی شود؟
-آیا حماس با اقدام خردگرایانه خود سیگنالهای مثبتی نفرستاده که نشان بدهد در نهایت حاضر است در مذاکرات مستقیم شرکت کند؟
و آیا حامیان ایرانی حماس تحمل این نزدیکی و مذاکرات رو در رو را که در هر حال برای ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل است خواهند داشت؟
--------------------------------------------------------
دکتر جلیل روشندل، مدیر مطالعات امنیتی در «دانشگاه کارولینای شرقی» در آمریکاست و در مراکز مطالعاتی مختلف مانند دانشگاههای دوک، یوسیالای، استنفورد و دانشگاه تهران تدریس و پژوهش کرده است.