چهارصد سال پس از مرگ ویلیام شکسپیر از مشاهیر ادبیات جهان، امسال در سراسر جهان برنامههای ویژهای برگزار شده است. در شهر پراگ هم امسال قرار است همه نمایشنامههای شکسپیر به صحنه برود. در این میان آزاده محمدی کارگردان و بازیگر ایرانی «ترولیوس و کرسیدا» از نمایشنامههای شکسپیر را به صحنه برده است. این سومین نمایشی است که او کارگردانی آن را بر عهده داشتهاست. آزاده محمدی، پیش از این در دوبی و تهران تجربه بازیگری و کارگردانی داشته و اکنون دانشجوی فوقلیسانس کارگردانی در پراگ است.
آزاده محمدی مهمان برنامه این هفته صدایی دیگر است.
بگذار از یک سوال غیرمعمول شروع کنم. اگر بتوانی انتخاب کنی که نقش یکی از زنان نمایشهای شکسپیر را بازی کنی، دوست داری کدام نقش را بازی کنی؟
لیدی مکبث برای من نقش خیلی جذابی است و البته، اصلا این نقش مثبت نیست. بحث زن به خودی خود شاید در برخی مواقع، بحث حساسی باشد ولی در این نمایش شکسپیرحساستر هم شدهاست. لیدی مکبث زنی است خیلی قدرتمند و با نفوذ که افکار شیطانی هم دارد. با این همه نمیتوانم منکر شوم که بسیار جذاب است
کرسیدا هم برای من شخصیت جذابی است. یکی از دلایل آن این است که کرسیدا دچار سرگشتگی میشود که من به عنوان زن آن را تجربه کردهام. توضیح آن کمی دشوار است. مرد اول زندگی او پدرش است که به یونانیها پیوسته و دخترش نمیتواند روی او حساب بکند. مرد دوم زندگیش، ترویلوس، مردی که عاشقش میشود، بعد از چند روز او را به یونانیها تحویل میدهد.
جامعهای که شکسپیر برای ما توضیح میدهد جامعهای است که مرد تمام قدرت را به دست گرفتهاست. و این مردها هستند که تصمیم میگیرند کرسیدا باید با یک سرباز تروایی که اسیر یونانیها است تعویض شود و عملا شخصیت ترویلوس – مرد عاشق کرسیدا- مانع این کار نمیشود. این قانونی است که مردها تعیین کردهاند و همه باید پیروی کنند.
آیا به همین دلیل است که تو این نمایشنامه را برای اجرا در چهارصدمین سالگرد مرگ و بزرگداشت شکسپیر انتخاب کردی؟
یکی از دلایلی که من این نمایشنامه را انتخاب کردهام این بود که در این نمایش ما شاهد مقابله یونانیها و مردم تروا هستیم که شاید یکی از اولین برخوردهای شرق و غرب بوده.
از وقتی که من کارگردانی را در پراگ شروع کردم، مساله تقابل دغدغه من بوده است. چه به عنوان یک فرد در جامعه و چه به عنوان فردی که از فرهنگی شرقی میآید. این نمایش دقیقا نشانگر چالشهای روزمره من بود و البته یکی از نمایشنامههایی است که خیلی کم کار شده و معروف است به یکی از پیچیدهترین کارهای شکسپیر.
نوآوری که در اجرای این نمایش وجود داشت، تلفیق کار شکسپیر بود با نمایشهای قهوهخانهای در ایران و اجرای آن را به شیوه نقالی. یکی از شخصیتهای جذاب نمایش هم، شخصیت سیاه، برگرفته از نمایشهای تخت حوضی ایرانی است. ویژگی کار تو این بود که بازیگر شخصیت سیاه را یک زن انتخاب کردی. چه شد که ترجیح دادی که یک زن بلوند سفیدپوست، بازیگر نقش سیاه باشد و بخشهایی از صورتش را به رنگ سیاه درآورده؟
پیش از پاسخ به این به یک مطلبی اشاره کنم. اصلا دلیل اینکه من روایت و نقالی ایرانی را انتخاب کردم این بود که به نظر من این شیوه، شیوهای است مردمی و به زبان بسیار سادهترداستانها را بیان میکند. یک مرشد یا نقال دارد برای طبقات مختلف جامعه قصه تعریف میکند. پس باید بتواند با همه ارتباط برقرار کند.
نمایشنامه ترویلوس و کرسیدا به خودی خود نمایش سخت و پیچیدهای است. به نظرم رسید که اصلا این شیوه میتواند به من و به بیننده برای درک بهتر کار کمک کند.
اما در مورد شخصیت سیاه، یکی از منحصر به فردترین تجریههای بازیگری من در ایران، اجرای نقش یک سیاه در جشنواره تئاتر سنتی بود. میدانیم که شخصیت سیاه معمولا کسی است که از قشر پایینتر جامعه میآید وپادوی سر به هوای ارباب میشود. سیاه آدم باهوش و باذکاوتی است. همیشه مسایل مهمی را بازگو میکند یا سوالهای مهمی را برای تماشاگر و خودش برمیانگیزد. اما درنهایت دیگران به او از بالا و گاهی تحقیرآمیزنگاه میکنند.و متاسفانه زن هم در جامعه ما گاهی دچار همین مساله میشود.
من هم یک زن هستم و این را تجربه کردهام. چه در زندگی خانوادگی و فامیلی، چه در مدرسه. فکر میکنم بیشتر زنان ایرانی تجربه این نگاه و برخورد را دارند. حالا یکی برایش بیشتر میجنگد، یکی کمتر میجنگد، یکی کمتر بها میدهد و یکی بیشتر. برای من به نوعی تجربه شده یا دیده شده که باید برای حق طبیعی در جامعه جنگید. من نمیتوانم بگویم جامعه ایرانی این روزهای ما، صد در صد برای زنانطراحی شده. برای اینکه به شکلهای مختلف خودم تجربهاش کردهام.
به همین خاطر سیاه را یک زن انتخاب کردی؟
سیاه ما یک دختر خیلی وروجک و باهوش و مواقعی سربه هواست. البته یک جاهایی هم گیج میزند ولی در نهایت یک سیاه باهوش است. از همان اول هم میبینیم که همه کارهایش آمیخته با سربههوایی است. ولی هر چه در روند نمایش جلوتر میرویم، قابلیتهایش لایه به لایه کشف میشوند. کم کم به جایی میرسیم که مرشد عصای خود را به سیاه میدهد و ما روایت قصه را از سیاه میشنویم. در این میان، یک نقال مرد هم داریم که میبینیم در برابر میدان دادنهای مرشد به سیاه، حسودی میکند. این تقابل نقال و سیاه هم جالب است. من نمیخواهم برچسب بزنم ولی اینها نمونههایی است که در جامعه هم میبینیم.
بهاین ترتیب آیا تو تجربیاتت در جامعه را در قالب سیاه به تصویر درآوردی یا سیاه نقش آرزوهای تو است، یعنی کسی که بتواند عصا را به دست بگیرد و رهبری کند؟
نمیدانم. نمیتوانم بگویم که صد در صد تصویر خودم است یا نه. ولی مسلما نکات مشترکی بین من و سیاه وجود دارد. من چند سال پیش جرات این که صدای خودم را به دیگران برسانم نداشتم. من از اینکه حرکتی را رهبری کنم واهمه داشتم. ولی میتوانم بگویم با کارگردانی، یاد گرفتم چطور صدای خودم را به دیگران برسانم. هر چند در ظاهر هیچوقت این را نشان نمیدادم و همیشه یک دختر فعال و خوش مشرب به نظر میآمدم. من با این چالش عملا زندگی کردم. و به تدریج به جایی رسیدم که حالا احساس میکنم من بر این چالش غلبه کردهام. حالا به این فکر میکنم که صدای من چیست؟ حرف من چیست؟ و این خیلی لذتبخش است.
هیچوقت به این فکر کردی که این نمایش را در ایران اجرا کنی؟
خیلی دلم میخواهد این کار را به جشنواره فجر ببرم. اولا احتمالا به خاطر اینکه متاسفانه در جامعه ایرانی نمایش سنتی به ورطه نابودی کشیده میشود و ایرانیها اگر ببینند که غربیها دارند این کار را میکنند، مطمئن هستم تاثیر مثبتی خواهد داشت. و اینکه یک زن موبور چکی، نقش سیاه را اجرا کند، فکر میکنم جذاب باشد. حتما برای زنان ایرانی باید خیلی جذاب باشد برای اینکه خیلی رایج نیست در یک کار سنتی ایرانی یک زن نقش سیاه را بازی کند. و حالا اینکه یک زن غربی چه جوری با این نقش سیاه دست و پنجه نرم میکند، فکر میکنم تماشای آن برای زن ایرانی جالب باشد.