یک دوچرخه سوار ماجراجوی ایرانی، که پیشتر در لندن در عرصه اقتصادی و بورس فعالیت میکرد، به همراه دوست خود که اهل آفریقای جنوبی است، در صدد طی کردن یک مسیر ۱۸ هزار کیلومتری در طول ۱۰۰ روز برآمد.
قرار بود رضا پاکروان، و استیون پاولی که هر دو ساکن بریتانیا هستند، به طور متوسط روزی ۱۸۰ کیلومتر پا بزنند، تا برای پروژه ساختن مدرسه در ماداگاسکار کمکهای مردمی جمع آوری کنند و در عین حال نام خود را در کتاب رکوردهای جهانی گینِس ثبت کنند. مشکلات متعدد فیزیکی، از جمله ابتلای رضا پاکروان به مالاریا، و مسمومیت و گرمازدگی شدید هر دو دوچرخه سوار، موجب شد، تا آنها با دو روز اختلاف از ثبت رکورد بازبمانند.
با این همه دو دوچرخه سوار، تا کنون موفق به جمع آوری ۲۲ هزار پوند برای ساختن دو مدرسه در ماداگاسکار شدهاند.
در گفتگویی رادیوفردا، رضا پاکروان که این روزها در آمریکا در حال نوشتن کتابی درباره تجربه سفرش است، از چالشهای این سفر میگوید:
شماها کی شروع کردید، برای چی شروع کردید و به کجا رسیدید؟ اگر بتوانید کوتاه این را بگویید.
ما از روز دوازدهم اوت از منطقه نورث کپ که دقیقا شمالیترین نقطه اروپا است در مدار قطب شمال، مسافرتمان را شروع کردیم. قصد ما این بود که طی ۱۰۰ روز خودمان را به کیپ تاون در آفریقای جنوبی برسانیم. که در حقیقت میشود گفت جنوبیترین نقطه آفریقا است. مسافت کل ۱۸ هزار کیلومتر بود که ما تصمیم داشتیم این را روزی ۱۸۰ کیلومتر دوچرخه سواری کنیم. به صورت متوسط که خودمان را ۱۰۰ روزه به کیپ تاون برسانیم.
برای چه اینقدر عجله داشتید که این اتفاق در ۱۰۰ روز بیافتد؟
علتش این بود که... علت جالبی هم دارد... به خاطر اینکه موقعی که این پیشنهاد را به کتاب رکوردهای گینس دادم… کسی این کار را تا حالا نکرده بود. آدمها هم این مسیر را دوچرخه سواری کرده بودند و این مسیر را طی کرده بودند با دوچرخه ولی هیچ کدامشان برای رکورد این کار را نکرده بودند. کسی که قبلا این کار را کرده بود یک سال و نیم طول کشیده بود. کس دیگری این کار را کرده بود و سه سال طول کشیده بود. برای همین هیچگونه رکوردی در دستشان نبود. این است که «گینس ورلد رکوردز» رفتند و مجبور بودند که شرایط و مقیاسهای این داستان را دربیاورند که ما چند روزه باید برسیم به کیپ تاون. و به ما برگشتند گفتند ۱۰۰ روز. مقداری اولش برای من خیلی چیز سنگینی بود. این مسافت خیلی زیادی است ۱۸ هزار کیلومتر. برای من هضم کردنش خیلی سنگین بود. ولی یک مدتی شروع کردم با قضیه بیشتر آشنا شدن و انس گرفتن، اتفاقا از قضیه خیلی خوشم آمد که چرا که نه؟ خیلی جالب است که بگوییم ما این کار را ۱۰۰ روزه توانستیم بکنیم. خیلی خوشم آمد و تصمیم گرفتیم که خودمان را از حدودی که برایمان تعیین شده و چیزی که فکر میکردیم فراتر برویم خودمان را بگذاریم در حدی که بتوانیم مسافت را طی ۱۰۰ روز طی کنیم. مقداری چیزی که رویش تاکید زیاد داشتیم این بود که بتوانیم این کار را بدون هیچگونه پشتیبانی انجام دهیم. یعنی خودمان من و دوستم تنها باشیم. این در حقیقت اصل قضیه ماجراجویی ما بود که بتوانیم هیچگونه ساپورتی نداشته باشیم. کسی به ما کمکی نکند و ما بتوانیم این کار را خودمان بدون پشتیبانی انجام دهیم. به هر حال ریسک و مشکلات خودش هم داشت. ولی خیلی خوشحالیم که توانستیم این کار را بدون هیچ پشتیبانی بکنیم.
اما نه در ۱۰۰ روز؟
متاسفانه نتوانستیم این را در ۱۰۰ روز تمام کنیم. رکوررد را ثبت نکردیم. علت اصلی داشت. علت اولی این بود که من مالاریا گرفتم. مدت شش روز در بستر بیماری بودم و مسمومیت خیلی شدید هم من و هم استیون دوستم... او هم به همین مشکل دچار شد. یک دفعه دیگر هم گرما زده شدیم به صورت خیلی وحشتناک. وسط بیابان. و متاسفانه من بیهوش شدم. مجبور شدند ببرندم بیمارستان. ما در کل شش روز از دست دادیم. و خب در مسافرتی که اینقدر همه چیز به دقیقه و ثانیه بستگی دارد، از دست دادن شش روز چیز زیادیست. ولی در توان ما نبود که شش روز را جبران کنیم. از شش روز توانستیم چهار روز را جبران کنیم و۱۰۲ روزه تمامش کنیم. ولی متاسفانه آن دو روز را نتوانستیم جبران کنیم.
گفتید سفرتان را بدون پشتیبان و اینکه پشتیبانهایی در طول مسیر سفر خواستید انجام بدهید. اما یک چنین سفری مطمئنا احتیاج به پشتوانه مالی هم دارد. آیا شما حمایت مالی داشتید از جایی؟
بله. دو سال طول کشید تا ما بتوانیم حمایت مالی بگیریم. داستان برمیگردد به موقعی که ما تصمیم گرفتیم این کار را بکنیم. شروع کردیم دنبال اسپانسر و حامی مالی گشتن. متاسفانه هر دری که میزدیم بسته بود. هر کاری که کردیم به جایی نرسید. ما دو ماه قبل از اینکه مسافرت شروع شود تنها چیزی که حامی مالی برایش داشتیم دوچرخههایمان بود. تصمیممان این بود که هر اتفاقی بیافتد ما این کار را انجام خواهیم داد. یعنی به هیچ عنوانی ما به حامی مالی تکیه نخواهیم کرد و تمام پساندازمان را هم استفاده خواهیم کرد. به خاطر اینکه این کار را ما برای دلمان میخواستیم بکنیم. در روزهای آخر ناگهان حامیان مالی ملحق شدند به ما و خوشبختانه توانستیم کل برای داستان را اسپانسر پیدا کنیم.
این حرکتی که شما میکنید -چون بار قبلی هم که خودت صحرای آفریقا را از شرق به غرب پا زده بودی یا از غرب به شرق- ارتباطی داشتی با یک بنیاد خیریه برای مدرسه سازی. این یکی کار را هم تا آنجایی که خبر دارم این طور بود و ارتباطی با آن بنیاد خیریه که با آن کار میکردی داشت
بله. من سال ۲۰۰۹ با این ان جی او کار میکردم که کارشان توسعه پایدار در ماداگاسکار هست و چیزی که من رویش تاکید میکنم و تمرکز من آنجا هست، قسمت تحصیلات و مدرسه سازی است. تا الان توی سفرهای قبلیام توانستم کمکهای مردمی و مالی از بنیادهای مختلف جمع کنم که ۴ تا مدرسه در ماداگاسکار ساخته شود. آنجا یکی از فقیرترین مناطق دنیا است و هیچگونه امکاناتی وجود ندارد. این دفعه تمرکزمان روی این بود که بتوانیم اینقدر پول جمع کنیم که دو تا مدرسه دیگر بسازیم که این تعداد را به ۶ برساند. از ۲۸ هزار پوندی که تصمیممان بود جمع کنیم، ۲۲ هزار پوند موفق شدیم جمع کنیم. ۶ هزار پوند دیگرش مانده است. خوشبختانه با اینکه الان سفر تمام شده، بازهم مردم دارند کمک میکنند و پول دارد میآید و امیدوارم که بتوانیم این را به ۲۸ هزار تا برسانیم. جالبتر این است که من موقعی که مریض شدم و تصمیم گرفتیم که دیگر به رکورد نخواهیم رسید کمکهای مردمی مقدارش زیادتر شد. یکهو همه شروع کردند به کمک کردن و ما به هدفمان نزدیکتر شدیم.
برای یک چنین کاری مطمئنا مشکلات جسمی برای هردوی شما در طول سفر پیش آمد یکی از چالشهای پیش روی یک چنین ماجراجویی است. اما مطمئنا چالشهای دیگری هم در طول مسیر سفری به این طولانی وجود داشته. میتوانی چند موردش را اشاره کنی، به نکات جالب یا چالشهای سنگینی که با آنها مواجه شدی؟
میتوانم از شروع بگویم. از اولی که ما شروع کردیم بزرگترین چالش ما این بود که به خط شروع که رسیدیم اصلا انرژی نداشتیم که بتوانیم شروع کنیم. اینقدر تحت فشار بودیم روزهای آخر. چون هر دوی ما تمام وقت کار میکردیم و همینطور خودمان را برای این سفر به این بزرگی آماده میکردیم و وقتی برایمان نمانده بود. ۲۴ ساعت فقط درگیر این سفر بودیم. موقعی که به خط شروع رسیدیم جانی نداشتیم که بتوانیم پا بزنیم. این اولین چالش ما بود. دومی این بود که از لحظهای که ما شروع کردیم به مدت ۱۷ روز فقط باران بارید. یعنی ۱۷ روز ما زیر باران بودیم. ما به دوچرخه سواری زیر باران عادت داریم به خاطر اینکه ما هردویمان در بریتانیا زندگی میکنیم و هر شرایطی باشد کارمان را انجام میدهیم. حتی اگر باران هم زیاد ببارد. ولی شما روزی ۱۲ ساعت ۱۳ ساعت زیر باران بدون توقف، باران خیلی شدید قرار داری... توی هوای سرد مناطق قطبی و شمالی اروپا و اسکاندیناوی درجه حرارت توی تابستان ۵ درجه سانتیگراد است... و تمام روز روی کلهات باران ببارد، زیاد خوشایند نیست. شب نمیتوانستیم... خشک نمیشدیم... صبح مجبور بودیم همان لباسهای خیس را تنمان کنیم و توی جاده راه بیافتیم و خب این زیاد خوشایند نبود.
یکی از مسیرهایی که عبور میکردید مصر بود زمانی که درگیریها و خشونتها در مصر خیلی شدت گرفته بود و افزایش پیدا کرده بود.
بله. ما موقعی که به مصر رسیدیم اوج این داستان بود و هیچگونه توریست خارجی در مصر نبود. توی فرودگاه مصر ما را چهار ساعت نگاه داشتند قبل از اینکه ولمان کنند برویم و تمام مدتی که در مصر بودیم ماشین پلیس دنبالمان بود و تنهایمان نمیگذاشتند. ولی خب این برای ما زیاد جالب نبود و ما سه چهار جا رسیدیم که درگیری به شدت زیاد شده بود و طرفداران آقای مرسی کلی ساختمانها را سوزانده بودند و ماشینها را برگردانده بودند و از آن طرف دور و بر خیابانها پر از تانک بود و برای ما یک مقداری ترسناک بود. یکی دو دفعه شد که افتادیم وسط درگیریها و مجبور شدیم بیاندازیم آن سمت خیابان و برخلاف ترافیک پدال بزنیم. یک مقداری ترسناک بود این داستان برای ما.
جای دیگری که پدال زدید و از آنجا عبور کردید ایران بود. تجربه پدال زدن در ایران چطور بود؟
ما موقعی به ایران رسیدیم که از نظر اعتماد به نفس چیزی برایمان نمانده بود. یعنی بعد از آن داستان بارانها بود و بسیار عقب بودیم از برنامهمان. دو روز عقب بودیم و ما باید خودمان را میرساندیم به شیراز و پروازمان را از شیراز تا قاهره میگرفتیم. ایران برای ما یک تجربه خیلی جالبی بود. برای اینکه راهها عالی بود. غذا خیلی خوب بود. باد با ما بود و مردم خیلی کمکمان کردند. ما توانستیم یک مقداری را که عقب افتاده بودیم جبران کنیم. هنوز از استیون بپرسی میگوید بتهرین قسمت سفر ما ایران بود. یکی از چیزهای خوبی که مملکت ما دارد با تمام نواقصی که دارد، راههایمان فوقالعاده است. راههای ایران واقعا در تمام این مسیر، مثل مملکتهای پولدار اسکاندیناوی هستند. راههای ما هیچ دست کمی از آنها نداشت. شانه خیلی درست و حسابی. راههای درست و حسابی و مهندسی ساز و بسیار عالی. تازه ما از راههای خیلی خوب ایران هم رد نشدیم. ولی واقعا عالی بود راههایمان.
این روزها صحبت زیاد میشود در باره اینکه مقامهای ایران میگویند خیلی تمایل دارند میزان گردشگری را افزایش بدهند. از سوی دیگر در بعضی از روزنامههای انگلیسی زبان صحبت از این است که ایران را به عنوان یکی از مقاصد توریستی در سال جدید میلادی معرفی میکنند. فکر میکنی که به غیر از نکته مثبتی که درباره راهها تجربه کردی چه مسایلی هست که فکر میکنی که باید بهتر شود در این مسیر تا بتواند مثلا دوچرخه سواران بیشتری را به سوی ایران جلب کند؟
چیزی که تا حالا مشخص بود در ایران، چون حالا ما زیاد از مسیرهای توریستی رد نشدیم... چیزی که خیلی مشخص بود صنعت توریسم ما خیلی از دنیا عقب هست. یعنی خیلی... یعنی هتل یک چیزی است که باید بهش رسیدگی شود. ما هتلهایمان یک مقداری قدیمی است و هتلهای جالبی نداریم. کسانی که معمولا ما در ایران دیدیم آدمهای ماجراجو هستند که دوست دارند... با هر شرایطی میتوانند کنار بیایند. ولی شما اگر میخواهید تعداد زیادی را جلب کنید آدم از هر فرقهای ممکن است بیاید ایران و خب باید امکانات بهتری برایشان فراهم شود. ولی برخورد مردم خیلی جالب بود. توی اکثر جاهایی که رفتیم مثل آذربایجان، روسیه، مصر یا جاهای آفریقایی، اکثرا آدمها موقعی که دوچرخه سوار میدیدند و ما را میدیدند برایشان عجیب بود. ولی مردم میآمدند مزاحم میشدند. تمام نگاهها بهت بود. ولی در ایران خیلی جالب بود که مردم خیلی راحت بودند و اگر بحث یا صحبتی میشد خیلی به عنوان یک آدم متفاوت با تو رفتار نمیکردند و به عنوان یک آدم معمولی رفتار میکردند. چه من که ایرانیام و دوستم که مال آفریقای جنوبی بود. این نشاندهنده این است که خب فرهنگ وجود دارد، فقط متاسفانه امکانات نیست.
میخواهم سئوال آخر را از ایران برگردم به خودت و اینکه ببینم آیا برنامهای برای ماجراجویی دیگری در نظر داری در آینده یا نه؟
بله. حتما من از کارم آمدم بیرون. سالیان سال است که من در بورس لندن کار کردم و تصمیم گرفتم که دیگر این داستان را ادامه ندهم و دنبال کاری بروم که همیشه دوست داشتم و کار ماجراجویی بتوانم ازش زندگیام را بگذرانم. دو سه تا برنامه در ذهنم هست. الان در حال حاضر در حال نوشتن کتابم هستم و ساختن فیلم و دادن یک سری سخنرانی و صحبت در شویی که در مناطق مختلف دنیا خواهم گذاشت و اینکه تمام شود قدم بعدیام این خواهد بود که ماجراجویی بعدی را شروع کنم. شاید دوباره راجع به آن شروع کنم نوشتن و ساختن فیلم و صحبت در دانشگاهها و شو در مدارس و شرکت در آنها.
قرار بود رضا پاکروان، و استیون پاولی که هر دو ساکن بریتانیا هستند، به طور متوسط روزی ۱۸۰ کیلومتر پا بزنند، تا برای پروژه ساختن مدرسه در ماداگاسکار کمکهای مردمی جمع آوری کنند و در عین حال نام خود را در کتاب رکوردهای جهانی گینِس ثبت کنند. مشکلات متعدد فیزیکی، از جمله ابتلای رضا پاکروان به مالاریا، و مسمومیت و گرمازدگی شدید هر دو دوچرخه سوار، موجب شد، تا آنها با دو روز اختلاف از ثبت رکورد بازبمانند.
با این همه دو دوچرخه سوار، تا کنون موفق به جمع آوری ۲۲ هزار پوند برای ساختن دو مدرسه در ماداگاسکار شدهاند.
در گفتگویی رادیوفردا، رضا پاکروان که این روزها در آمریکا در حال نوشتن کتابی درباره تجربه سفرش است، از چالشهای این سفر میگوید:
شماها کی شروع کردید، برای چی شروع کردید و به کجا رسیدید؟ اگر بتوانید کوتاه این را بگویید.
ما از روز دوازدهم اوت از منطقه نورث کپ که دقیقا شمالیترین نقطه اروپا است در مدار قطب شمال، مسافرتمان را شروع کردیم. قصد ما این بود که طی ۱۰۰ روز خودمان را به کیپ تاون در آفریقای جنوبی برسانیم. که در حقیقت میشود گفت جنوبیترین نقطه آفریقا است. مسافت کل ۱۸ هزار کیلومتر بود که ما تصمیم داشتیم این را روزی ۱۸۰ کیلومتر دوچرخه سواری کنیم. به صورت متوسط که خودمان را ۱۰۰ روزه به کیپ تاون برسانیم.
برای چه اینقدر عجله داشتید که این اتفاق در ۱۰۰ روز بیافتد؟
علتش این بود که... علت جالبی هم دارد... به خاطر اینکه موقعی که این پیشنهاد را به کتاب رکوردهای گینس دادم… کسی این کار را تا حالا نکرده بود. آدمها هم این مسیر را دوچرخه سواری کرده بودند و این مسیر را طی کرده بودند با دوچرخه ولی هیچ کدامشان برای رکورد این کار را نکرده بودند. کسی که قبلا این کار را کرده بود یک سال و نیم طول کشیده بود. کس دیگری این کار را کرده بود و سه سال طول کشیده بود. برای همین هیچگونه رکوردی در دستشان نبود. این است که «گینس ورلد رکوردز» رفتند و مجبور بودند که شرایط و مقیاسهای این داستان را دربیاورند که ما چند روزه باید برسیم به کیپ تاون. و به ما برگشتند گفتند ۱۰۰ روز. مقداری اولش برای من خیلی چیز سنگینی بود. این مسافت خیلی زیادی است ۱۸ هزار کیلومتر. برای من هضم کردنش خیلی سنگین بود. ولی یک مدتی شروع کردم با قضیه بیشتر آشنا شدن و انس گرفتن، اتفاقا از قضیه خیلی خوشم آمد که چرا که نه؟ خیلی جالب است که بگوییم ما این کار را ۱۰۰ روزه توانستیم بکنیم. خیلی خوشم آمد و تصمیم گرفتیم که خودمان را از حدودی که برایمان تعیین شده و چیزی که فکر میکردیم فراتر برویم خودمان را بگذاریم در حدی که بتوانیم مسافت را طی ۱۰۰ روز طی کنیم. مقداری چیزی که رویش تاکید زیاد داشتیم این بود که بتوانیم این کار را بدون هیچگونه پشتیبانی انجام دهیم. یعنی خودمان من و دوستم تنها باشیم. این در حقیقت اصل قضیه ماجراجویی ما بود که بتوانیم هیچگونه ساپورتی نداشته باشیم. کسی به ما کمکی نکند و ما بتوانیم این کار را خودمان بدون پشتیبانی انجام دهیم. به هر حال ریسک و مشکلات خودش هم داشت. ولی خیلی خوشحالیم که توانستیم این کار را بدون هیچ پشتیبانی بکنیم.
اما نه در ۱۰۰ روز؟
متاسفانه نتوانستیم این را در ۱۰۰ روز تمام کنیم. رکوررد را ثبت نکردیم. علت اصلی داشت. علت اولی این بود که من مالاریا گرفتم. مدت شش روز در بستر بیماری بودم و مسمومیت خیلی شدید هم من و هم استیون دوستم... او هم به همین مشکل دچار شد. یک دفعه دیگر هم گرما زده شدیم به صورت خیلی وحشتناک. وسط بیابان. و متاسفانه من بیهوش شدم. مجبور شدند ببرندم بیمارستان. ما در کل شش روز از دست دادیم. و خب در مسافرتی که اینقدر همه چیز به دقیقه و ثانیه بستگی دارد، از دست دادن شش روز چیز زیادیست. ولی در توان ما نبود که شش روز را جبران کنیم. از شش روز توانستیم چهار روز را جبران کنیم و۱۰۲ روزه تمامش کنیم. ولی متاسفانه آن دو روز را نتوانستیم جبران کنیم.
گفتید سفرتان را بدون پشتیبان و اینکه پشتیبانهایی در طول مسیر سفر خواستید انجام بدهید. اما یک چنین سفری مطمئنا احتیاج به پشتوانه مالی هم دارد. آیا شما حمایت مالی داشتید از جایی؟
بله. دو سال طول کشید تا ما بتوانیم حمایت مالی بگیریم. داستان برمیگردد به موقعی که ما تصمیم گرفتیم این کار را بکنیم. شروع کردیم دنبال اسپانسر و حامی مالی گشتن. متاسفانه هر دری که میزدیم بسته بود. هر کاری که کردیم به جایی نرسید. ما دو ماه قبل از اینکه مسافرت شروع شود تنها چیزی که حامی مالی برایش داشتیم دوچرخههایمان بود. تصمیممان این بود که هر اتفاقی بیافتد ما این کار را انجام خواهیم داد. یعنی به هیچ عنوانی ما به حامی مالی تکیه نخواهیم کرد و تمام پساندازمان را هم استفاده خواهیم کرد. به خاطر اینکه این کار را ما برای دلمان میخواستیم بکنیم. در روزهای آخر ناگهان حامیان مالی ملحق شدند به ما و خوشبختانه توانستیم کل برای داستان را اسپانسر پیدا کنیم.
این حرکتی که شما میکنید -چون بار قبلی هم که خودت صحرای آفریقا را از شرق به غرب پا زده بودی یا از غرب به شرق- ارتباطی داشتی با یک بنیاد خیریه برای مدرسه سازی. این یکی کار را هم تا آنجایی که خبر دارم این طور بود و ارتباطی با آن بنیاد خیریه که با آن کار میکردی داشت
بله. من سال ۲۰۰۹ با این ان جی او کار میکردم که کارشان توسعه پایدار در ماداگاسکار هست و چیزی که من رویش تاکید میکنم و تمرکز من آنجا هست، قسمت تحصیلات و مدرسه سازی است. تا الان توی سفرهای قبلیام توانستم کمکهای مردمی و مالی از بنیادهای مختلف جمع کنم که ۴ تا مدرسه در ماداگاسکار ساخته شود. آنجا یکی از فقیرترین مناطق دنیا است و هیچگونه امکاناتی وجود ندارد. این دفعه تمرکزمان روی این بود که بتوانیم اینقدر پول جمع کنیم که دو تا مدرسه دیگر بسازیم که این تعداد را به ۶ برساند. از ۲۸ هزار پوندی که تصمیممان بود جمع کنیم، ۲۲ هزار پوند موفق شدیم جمع کنیم. ۶ هزار پوند دیگرش مانده است. خوشبختانه با اینکه الان سفر تمام شده، بازهم مردم دارند کمک میکنند و پول دارد میآید و امیدوارم که بتوانیم این را به ۲۸ هزار تا برسانیم. جالبتر این است که من موقعی که مریض شدم و تصمیم گرفتیم که دیگر به رکورد نخواهیم رسید کمکهای مردمی مقدارش زیادتر شد. یکهو همه شروع کردند به کمک کردن و ما به هدفمان نزدیکتر شدیم.
برای یک چنین کاری مطمئنا مشکلات جسمی برای هردوی شما در طول سفر پیش آمد یکی از چالشهای پیش روی یک چنین ماجراجویی است. اما مطمئنا چالشهای دیگری هم در طول مسیر سفری به این طولانی وجود داشته. میتوانی چند موردش را اشاره کنی، به نکات جالب یا چالشهای سنگینی که با آنها مواجه شدی؟
میتوانم از شروع بگویم. از اولی که ما شروع کردیم بزرگترین چالش ما این بود که به خط شروع که رسیدیم اصلا انرژی نداشتیم که بتوانیم شروع کنیم. اینقدر تحت فشار بودیم روزهای آخر. چون هر دوی ما تمام وقت کار میکردیم و همینطور خودمان را برای این سفر به این بزرگی آماده میکردیم و وقتی برایمان نمانده بود. ۲۴ ساعت فقط درگیر این سفر بودیم. موقعی که به خط شروع رسیدیم جانی نداشتیم که بتوانیم پا بزنیم. این اولین چالش ما بود. دومی این بود که از لحظهای که ما شروع کردیم به مدت ۱۷ روز فقط باران بارید. یعنی ۱۷ روز ما زیر باران بودیم. ما به دوچرخه سواری زیر باران عادت داریم به خاطر اینکه ما هردویمان در بریتانیا زندگی میکنیم و هر شرایطی باشد کارمان را انجام میدهیم. حتی اگر باران هم زیاد ببارد. ولی شما روزی ۱۲ ساعت ۱۳ ساعت زیر باران بدون توقف، باران خیلی شدید قرار داری... توی هوای سرد مناطق قطبی و شمالی اروپا و اسکاندیناوی درجه حرارت توی تابستان ۵ درجه سانتیگراد است... و تمام روز روی کلهات باران ببارد، زیاد خوشایند نیست. شب نمیتوانستیم... خشک نمیشدیم... صبح مجبور بودیم همان لباسهای خیس را تنمان کنیم و توی جاده راه بیافتیم و خب این زیاد خوشایند نبود.
یکی از مسیرهایی که عبور میکردید مصر بود زمانی که درگیریها و خشونتها در مصر خیلی شدت گرفته بود و افزایش پیدا کرده بود.
بله. ما موقعی که به مصر رسیدیم اوج این داستان بود و هیچگونه توریست خارجی در مصر نبود. توی فرودگاه مصر ما را چهار ساعت نگاه داشتند قبل از اینکه ولمان کنند برویم و تمام مدتی که در مصر بودیم ماشین پلیس دنبالمان بود و تنهایمان نمیگذاشتند. ولی خب این برای ما زیاد جالب نبود و ما سه چهار جا رسیدیم که درگیری به شدت زیاد شده بود و طرفداران آقای مرسی کلی ساختمانها را سوزانده بودند و ماشینها را برگردانده بودند و از آن طرف دور و بر خیابانها پر از تانک بود و برای ما یک مقداری ترسناک بود. یکی دو دفعه شد که افتادیم وسط درگیریها و مجبور شدیم بیاندازیم آن سمت خیابان و برخلاف ترافیک پدال بزنیم. یک مقداری ترسناک بود این داستان برای ما.
جای دیگری که پدال زدید و از آنجا عبور کردید ایران بود. تجربه پدال زدن در ایران چطور بود؟
ما موقعی به ایران رسیدیم که از نظر اعتماد به نفس چیزی برایمان نمانده بود. یعنی بعد از آن داستان بارانها بود و بسیار عقب بودیم از برنامهمان. دو روز عقب بودیم و ما باید خودمان را میرساندیم به شیراز و پروازمان را از شیراز تا قاهره میگرفتیم. ایران برای ما یک تجربه خیلی جالبی بود. برای اینکه راهها عالی بود. غذا خیلی خوب بود. باد با ما بود و مردم خیلی کمکمان کردند. ما توانستیم یک مقداری را که عقب افتاده بودیم جبران کنیم. هنوز از استیون بپرسی میگوید بتهرین قسمت سفر ما ایران بود. یکی از چیزهای خوبی که مملکت ما دارد با تمام نواقصی که دارد، راههایمان فوقالعاده است. راههای ایران واقعا در تمام این مسیر، مثل مملکتهای پولدار اسکاندیناوی هستند. راههای ما هیچ دست کمی از آنها نداشت. شانه خیلی درست و حسابی. راههای درست و حسابی و مهندسی ساز و بسیار عالی. تازه ما از راههای خیلی خوب ایران هم رد نشدیم. ولی واقعا عالی بود راههایمان.
این روزها صحبت زیاد میشود در باره اینکه مقامهای ایران میگویند خیلی تمایل دارند میزان گردشگری را افزایش بدهند. از سوی دیگر در بعضی از روزنامههای انگلیسی زبان صحبت از این است که ایران را به عنوان یکی از مقاصد توریستی در سال جدید میلادی معرفی میکنند. فکر میکنی که به غیر از نکته مثبتی که درباره راهها تجربه کردی چه مسایلی هست که فکر میکنی که باید بهتر شود در این مسیر تا بتواند مثلا دوچرخه سواران بیشتری را به سوی ایران جلب کند؟
چیزی که تا حالا مشخص بود در ایران، چون حالا ما زیاد از مسیرهای توریستی رد نشدیم... چیزی که خیلی مشخص بود صنعت توریسم ما خیلی از دنیا عقب هست. یعنی خیلی... یعنی هتل یک چیزی است که باید بهش رسیدگی شود. ما هتلهایمان یک مقداری قدیمی است و هتلهای جالبی نداریم. کسانی که معمولا ما در ایران دیدیم آدمهای ماجراجو هستند که دوست دارند... با هر شرایطی میتوانند کنار بیایند. ولی شما اگر میخواهید تعداد زیادی را جلب کنید آدم از هر فرقهای ممکن است بیاید ایران و خب باید امکانات بهتری برایشان فراهم شود. ولی برخورد مردم خیلی جالب بود. توی اکثر جاهایی که رفتیم مثل آذربایجان، روسیه، مصر یا جاهای آفریقایی، اکثرا آدمها موقعی که دوچرخه سوار میدیدند و ما را میدیدند برایشان عجیب بود. ولی مردم میآمدند مزاحم میشدند. تمام نگاهها بهت بود. ولی در ایران خیلی جالب بود که مردم خیلی راحت بودند و اگر بحث یا صحبتی میشد خیلی به عنوان یک آدم متفاوت با تو رفتار نمیکردند و به عنوان یک آدم معمولی رفتار میکردند. چه من که ایرانیام و دوستم که مال آفریقای جنوبی بود. این نشاندهنده این است که خب فرهنگ وجود دارد، فقط متاسفانه امکانات نیست.
میخواهم سئوال آخر را از ایران برگردم به خودت و اینکه ببینم آیا برنامهای برای ماجراجویی دیگری در نظر داری در آینده یا نه؟
بله. حتما من از کارم آمدم بیرون. سالیان سال است که من در بورس لندن کار کردم و تصمیم گرفتم که دیگر این داستان را ادامه ندهم و دنبال کاری بروم که همیشه دوست داشتم و کار ماجراجویی بتوانم ازش زندگیام را بگذرانم. دو سه تا برنامه در ذهنم هست. الان در حال حاضر در حال نوشتن کتابم هستم و ساختن فیلم و دادن یک سری سخنرانی و صحبت در شویی که در مناطق مختلف دنیا خواهم گذاشت و اینکه تمام شود قدم بعدیام این خواهد بود که ماجراجویی بعدی را شروع کنم. شاید دوباره راجع به آن شروع کنم نوشتن و ساختن فیلم و صحبت در دانشگاهها و شو در مدارس و شرکت در آنها.