من از زاویهای انسانی به فاجعه تابستان ۶۷ مینگرم نه حکومتی و نه ایدئولوژیک. که اگر یک نگرش خاص عقیدتی برجامعهای چیرگی یابد، این هژمونی حریص و سراسیمه، هیچ رقیبی را تحمل نمیکند و در این تحمل ناپذیری حتی به خود و به پایههای برقراری خود نیز نمینگرد.
علت لاغر شدن هستههای مرکزی و اولیه نظام جمهوری اسلامی و تحلیل رفتن افراد مؤثر و پراکنده شدن آنان را درهمین فضا میتوان تحلیل کرد. سلطه یک نگرش خاص شیعی در ایران انقلاب کرده که هیچ رقیبی و منتقدی را در هیچ زمینه بویژه در بحث اعتقادی تحمل نمیکند، لاجرم به برکشیدن و برآوردن فاجعه میانجامد.
فاجعه سال ۶۷ در همین راستا قابل تأمل است، که حاکمیت به خاطر ترسی که از مخالفان خود داشته و دارد و به خاطر ضعف همه جانبه خود، هر اعتراضی را نشانه پتکی بر بقای خود تلقی میکرد و میکند. از این روی علاوه بر ستیز با مخالفان اسلحه به دست، با مخالفان کلامی خود نیز همان کرده و میکند که با یک مخالف قسم خورده مسلح و جلیقه انتخاری به کمر بسته میکند.
این فاجعه اگر برای هر کشور قابل تحمل و قابل گذشت باشد، برای نظامی که از متن آموزههای دینی برآمده و مدعی رهایی بخشی بشریت است، مطلقا قابل تحمل نیست. این که یک حکومت با همه اقتداری که برای خود قائل است، به جان زندانیانی بیفتد که اسیر اویند و همه را بیاستثنا به سینه خاک بسپرد.
این فاجعه از آن روی فراموش نشدنی است که دست همه دست اندرکاران نظام را به خون میآلاید. جوری که هرسکوت کنندهای درقبال این فاجعه، در برآمدن آن سهیم میشود.
نظام اسلامی با مهار رسانهها تا همین چند سال پیش، و پرهیز ازمطرح کردن و مطرح شدن این فاجعه، تلاش کرد جامعه را به یک جور فراموشی مهندسیشده دچار کند که الحق نیز در این خصوص موفق بود. ظهور رسانههای مجازی و خروج جریان اطلاعات از دست حاکمیت باعث رواج آگاهی دراطراف این فاجعه شد.
من خود از کسانیام که اطلاعات خود را از رسانههای حکومتی اخذ میکردم و به خاطر این که در گردونه اهل نظام چرخ میخوردم، به همان سمت و سویی میرفتم که تحلیلها و تهدیدها و تحدیدها مهندسی میکردند که یا از کنار این فاجعه بگذرم و بیاعتنا به محتوای آن، به چشماندازی از یک دورنمای محو بسنده کنم، یا مراقب باشم که سر فرو بردن به این ماجرا منجر به این نشود که سرم را به باد بدهم.
شاید راز بنیادین این فاجعه در این باشد که زندانیان دوره پهلوی، دعواهای داخل زندان خود را به بعد ازانقلاب موکول کردند و پیروزی اسلامگرایان و کینهای که اینان از دگراندیشان داشتند باعث شد زندانیان مسلمانی که بر سر مسئولیتها خیمه زده بودند، هیچ مفری برای تحمل همبندیهای پیشین خود قائل نشوند.
شما اگر به هر درگیری و به هر تنش بعد از انقلاب دقیق شوید، ردی از دعواهای زندانیان زمان شاه مییابید. در رأس این دعواگرایان که رفته رفته به سلاخی مخالفان روی بردند، میتوان به افرادی چون حسین شریعتمداری اشاره کرد.
از فهم اسلامی که هیچ، از فهم انسانی اگر شلعهای به عاریت بگیریم و به دخمههای این فاجعه بنگریم، خواهیم دید که این کشتار مطلقاً توجیه رفتاری ندارد. چه برسد به فهم اجتماعی و مدنیتی که یکسره در این ملک به شوخی گرفته شده است.
------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این نوشته، الزاماً انعکاس دیدگاه رادیو فردا نیست.
علت لاغر شدن هستههای مرکزی و اولیه نظام جمهوری اسلامی و تحلیل رفتن افراد مؤثر و پراکنده شدن آنان را درهمین فضا میتوان تحلیل کرد. سلطه یک نگرش خاص شیعی در ایران انقلاب کرده که هیچ رقیبی و منتقدی را در هیچ زمینه بویژه در بحث اعتقادی تحمل نمیکند، لاجرم به برکشیدن و برآوردن فاجعه میانجامد.
فاجعه سال ۶۷ در همین راستا قابل تأمل است، که حاکمیت به خاطر ترسی که از مخالفان خود داشته و دارد و به خاطر ضعف همه جانبه خود، هر اعتراضی را نشانه پتکی بر بقای خود تلقی میکرد و میکند. از این روی علاوه بر ستیز با مخالفان اسلحه به دست، با مخالفان کلامی خود نیز همان کرده و میکند که با یک مخالف قسم خورده مسلح و جلیقه انتخاری به کمر بسته میکند.
این فاجعه اگر برای هر کشور قابل تحمل و قابل گذشت باشد، برای نظامی که از متن آموزههای دینی برآمده و مدعی رهایی بخشی بشریت است، مطلقا قابل تحمل نیست. این که یک حکومت با همه اقتداری که برای خود قائل است، به جان زندانیانی بیفتد که اسیر اویند و همه را بیاستثنا به سینه خاک بسپرد.
این فاجعه از آن روی فراموش نشدنی است که دست همه دست اندرکاران نظام را به خون میآلاید. جوری که هرسکوت کنندهای درقبال این فاجعه، در برآمدن آن سهیم میشود.
نظام اسلامی با مهار رسانهها تا همین چند سال پیش، و پرهیز ازمطرح کردن و مطرح شدن این فاجعه، تلاش کرد جامعه را به یک جور فراموشی مهندسیشده دچار کند که الحق نیز در این خصوص موفق بود. ظهور رسانههای مجازی و خروج جریان اطلاعات از دست حاکمیت باعث رواج آگاهی دراطراف این فاجعه شد.
من خود از کسانیام که اطلاعات خود را از رسانههای حکومتی اخذ میکردم و به خاطر این که در گردونه اهل نظام چرخ میخوردم، به همان سمت و سویی میرفتم که تحلیلها و تهدیدها و تحدیدها مهندسی میکردند که یا از کنار این فاجعه بگذرم و بیاعتنا به محتوای آن، به چشماندازی از یک دورنمای محو بسنده کنم، یا مراقب باشم که سر فرو بردن به این ماجرا منجر به این نشود که سرم را به باد بدهم.
شاید راز بنیادین این فاجعه در این باشد که زندانیان دوره پهلوی، دعواهای داخل زندان خود را به بعد ازانقلاب موکول کردند و پیروزی اسلامگرایان و کینهای که اینان از دگراندیشان داشتند باعث شد زندانیان مسلمانی که بر سر مسئولیتها خیمه زده بودند، هیچ مفری برای تحمل همبندیهای پیشین خود قائل نشوند.
شما اگر به هر درگیری و به هر تنش بعد از انقلاب دقیق شوید، ردی از دعواهای زندانیان زمان شاه مییابید. در رأس این دعواگرایان که رفته رفته به سلاخی مخالفان روی بردند، میتوان به افرادی چون حسین شریعتمداری اشاره کرد.
از فهم اسلامی که هیچ، از فهم انسانی اگر شلعهای به عاریت بگیریم و به دخمههای این فاجعه بنگریم، خواهیم دید که این کشتار مطلقاً توجیه رفتاری ندارد. چه برسد به فهم اجتماعی و مدنیتی که یکسره در این ملک به شوخی گرفته شده است.
------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این نوشته، الزاماً انعکاس دیدگاه رادیو فردا نیست.