در خاوران چه میگذرد؟ خاوران در عرصه نمادین دقیقاً چه چیزی را نمایندگی میکند؟
در طول ۲۵ سال گذشته پاسخهای گوناگونی به این پرسش داده شده است. روایتهایی که هر یک تکهای از یک حقیقت مدفون شده را برملا میکند. تاویلهایی متفاوت از داستانی واحد. از قضا اما همین تفسیرهای مختلف، راویان فاجعه را همداستان کرد.
با گذر زمان، به مرور حقیقت کنش سیاسی مخالفان اعدام شده، دلایل اعدام و حتی تلاش بازماندگان و راویان برای مقابله با فراموشی معنای تازهای به خود گرفت. در تمام این سالها حکومت تلاش کرد با پنهانکاری و ارعاب، فاجعه را مسکوت بگذارد و بر گورستانهای جمعی خاک فراموشی بپاشد.
پس از کشتارهای گسترده تابستان ۶۷، تا اوایل دهه ۷۰ آنها با عفو و مرخصی زندانیان کوشیدند تا صورت مسئله «زندان اوین» را محو کنند.
قاتل اما دوباره به محل قتل بازگشته بود. آنها تلاش کردند درهای گورستان جمعی خاوران را ببندند. خانوادهها را تهدید و در برخی موارد بازداشت نمودند. در سالهای بعد حکومت حتی تهدید به تخریب خاوران و احداث ساختمان در آن محل کرد.
گویی در کشتارهای دستهجمعی مردگان خود شاهدان زنده فاجعه هستند. والتر بنیامین مینویسد: «عطیه دمیدن بر بارقه امید فقط از آن همان مورخی خواهد بود که اطمینان دارد در صورت پیروزی دشمن حتی مردگان نیز ایمن نخواهند بود. و این دشمن تا به امروز هماره فاتح بوده است».
همداستانی هراسآور مردم هراسیده
جمهوری اسلامی که در دهه ۶۰ با اعمال سیاست هراس و مرگ روزانه نام مخالفان اعدام شدهاش را از رادیو و تلویزیون قرائت میکرد پس از کشتارهای وسیع و پاکسازی زندان در تابستان ۶۷ به یکباره سیاست سکوت را برگزید. از آن تاریخ تا مدتها اخبار فاجعه همچون مورسهایی که زندانیان برای یک دیگر بر دیوار میزدند مخفیانه رد و بدل میشد. تصاویر فاجعه با لکنت بر زبان آورده میشد.
پس از فاجعه کشتار مخالفان سیاسی در تابستان ۶۷ در جامعه ایران نامی از فاجعه نیست. چه اتفاقی افتاده بود؟ گویی پاییز سیاست درایران فرارسیده بود. به نظر هشت سال جنگ و یک دهه سرکوب و کشتار مخالفان گرد مرگ بر جامعه پاشید.
مرگاندیشی و فرهنگ شهادت نتیجهای جز بیتفاوتی و عادیسازی مرگ نداشت. بسیاری از کوچهها و خیابانها به اسم شهیدان نامگذاری شد. در برخی از شهرستانها مخالفان در ملأ عام به دار آویخته شدند. پایان آخرین جنگ کلاسیک قرن (ایران و عراق) جامعهای عزادار و ماتمزده برجای گذاشته بود.
هانا آرنت توصیف آنچه واقعاً در آغاز و پایان جنگ جهانی اول گذشت را تقریباً ناممکن میدانست، «زیرا آن سکون و آرامش حزن و ماتم که از پی هر فاجعهای برقرار میشود اساساً هیچگاه سپری نشده است. به نظر میرسد انفجار اول واکنشی زنجیرهای را به راه انداخته است که از آن پس ما در آن گرفتار آمدهایم. واکنشی که علیالظاهر هیچکس را یارای متوقف ساختنش نیست».
اما پایان جنگ و مرگ آیتالله خمینی، اختتامیهای بر یک دهه هژمونیِ گفتار انقلابیگری نیز بود. انقلابیگری با خوانشی مذهبی که توان بسیج تودهها را داشت. دههای که نظام نوپای سیاسی برای تحکیم خود تلاش میکرد.
تنها ۹ ماه پس از کشتارهای تابستان ۶۷ مراسم خاکسپاری آیتالله خمینی بدل به آخرین اجتماع بزرگِ تودههای هودار گفتار انقلابی/اسلامی شد. برای جمهوری اسلامی خاکسپاری واقعی آیتالله خمینی همزمان، تدفین نمادین آن گفتار سیاسی نیز بود.
فصل جدید سیاست ایران به یک معنا روزگاری سیاستزدوده است. از آن پس بازیگران عرصه سیاسی، رویکردهای اقتصادی و حتی قانون اساسی تغییراتی میکنند. نیروهای اپوزیسیون یا سرکوب شدند یا مجبور به مهاجرت. جامعه مدنی به کلی درهم شکسته شده و نشانهای از نیروها مستقل در آن دیده نمیشود. در این میان تنها مسائل اقتصادی است که فرصت طرح مییابد.
آنها دیگر مورس نمیزنند
در سالهای اولیه پس از کشتار ۶۷، بازماندگان و راویان فاجعه در پی آواز کشتگان به گورستانهای جمعی کشیده شدند. گردآمدن ایشان در گورستانهای جمعی و مراسم خصوصی از همان ابتدا صورتی جمعی و در نتیجه سیاسی به خود میگرفت. در حقیقت آنها به اعاده حیثیت از قربانیان و افشای جنایت و خشونت سیستماتیک آمده بودند.
جمهوری اسلامی در واکنشهایی که گاه و بیگاه نشان میداد، قربانیان را با عنوان ضد انقلاب متهم به عضویت در گروههای «تروریستی» و عملیات مسلحانه میکرد (این در حالی است که بسیاری از قربانیان هم اعضا و هوداران گروههای غیرمسلح و سیاسی بودند یا حتی در ارتباط با گروههای مسلح بودند اما حکمهای مشخص زندان داشتند). در مقابل روایت نهادهای سیاسیِ مخالفِ حکومت درباره خشونتها و فاجعه نیز همراه با ارزشهای و ادبیات ایدئولوژیک/تشکیلاتی خود این جریانات بود. تا مدتی این سبک روایت در میان بازماندگان و خانوادهشان نیز رواج داشت.
تأکید بر هویتهای نهادی و ارزشهای گروهی کشتهشدگان درحالی رواج داشت که این جریانت دیگر در فضای سیاسی داخل کشور حضور واقعی نداشتند و عملاً رابطه و دیالوگ آنها با مردم قطع بود. این دوران همزمان میشود با تغییرات گستردهتری در گفتمان مبارزه و کنش سیاسی در جهان.
در اولین سال دهه ۷۰ شمسی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید. ژاک رانسیر فیلسوف فرانسوی این فروپاشی را «انتقام حقوق بشر و حقوق انسانها میداند». به همان میزان که نشان داده شده بود حزب و سازمان بازنمایی تام مردم و حقوق انسانی نیست؛ دموکراسی و حقوق بشر و انسانها، هم توانست در گفتار سیاسی و روایت بازماندگان جایی برای خود دست و پا کنند.
در اینجا میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا تابستان ۶۷ به معنای آشکار شدن ناکارآمدیهای حقوق بشر است؟ و یا بشارتی برای تولد سوژه حقوق انسانها میدهد؟
اهمیت این پرسش از آنجا است که پاسخ به آن معنایی فراتر از هویتهای سازمانی به کنش خودآیین قربانیان و حتی بازماندگان به مثابه سوژههای سیاسی میدهد. ژاک رانسیر نشان میدهد که مسئله اصلاً بر سر آن نیست که واقعیت آیا حقوق بشر را رد میکند یا تأیید بلکه «محرومان به لطف اعلامیه حقوق بشر توانستند نشان دهند که از حقوقی که داشتند محروم شدند و همچنین توانستند از طریق کنش عمومیشان نشان دهند آنان واجد حقوقی بودند که قانون اساسی از آنان سلب کرده بود».
دست کم امروز در برابر بیقانونی و تبعیضهای قانونی، حقوقی هست که سر آخر در برابر دولتهای سرکوبگر میشود به آن ارجاع داد. به روشنی میتوان دید مقاومتها و اعتراضهایی که درون زندانهای دهه شصت صورت گرفت، یا روایت و افشای موارد نقض حقوق انسانی توسط بازماندگان، توانسته افکار عمومی را بر خلاف آن دوران تا حدودی علیه خشونتهای سیستماتیک دولت همبسته و حساس کند.
آنچه امروز در روایت ناتمام خاوران شاهد هستیم صرفاً افشای ابعاد فاجعه و خاطرههای آن دوران نیست بلکه به یک معنا راویان و شاهدان برای تحقق آزادی و برابری نیز میکوشند. آنها نه فقط موضوع حقوق بشر در مقام موضوع مورد بحث بلکه کنشگران خلاق خود آیین برای بالفعل در آوردن این حقوق نیز میباشند.
با گذر از پارادایم ارزشها و هویتهای نهادی در روایت خشونتهای دهه شصت و کشتار جمعی تابستان ۶۷، امروز به تعداد تک تک افراد روایتهایی داریم که در طی یک فرایند سیاسی به احقاق حقوق همگان اشاره خواهد داشت. به زبان رانسیر «این حقوق زمانی متعلق به آنان است که بتوانند به کمک آن در برابر روند انکار حقوقشان نوعی عرصه اختلاف نظر یا تفرقه را بوجود آورند. در میان آنها همیشه مردمی هستند که به این کار دست بزنند».
------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این نوشته، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.
در طول ۲۵ سال گذشته پاسخهای گوناگونی به این پرسش داده شده است. روایتهایی که هر یک تکهای از یک حقیقت مدفون شده را برملا میکند. تاویلهایی متفاوت از داستانی واحد. از قضا اما همین تفسیرهای مختلف، راویان فاجعه را همداستان کرد.
با گذر زمان، به مرور حقیقت کنش سیاسی مخالفان اعدام شده، دلایل اعدام و حتی تلاش بازماندگان و راویان برای مقابله با فراموشی معنای تازهای به خود گرفت. در تمام این سالها حکومت تلاش کرد با پنهانکاری و ارعاب، فاجعه را مسکوت بگذارد و بر گورستانهای جمعی خاک فراموشی بپاشد.
پس از کشتارهای گسترده تابستان ۶۷، تا اوایل دهه ۷۰ آنها با عفو و مرخصی زندانیان کوشیدند تا صورت مسئله «زندان اوین» را محو کنند.
قاتل اما دوباره به محل قتل بازگشته بود. آنها تلاش کردند درهای گورستان جمعی خاوران را ببندند. خانوادهها را تهدید و در برخی موارد بازداشت نمودند. در سالهای بعد حکومت حتی تهدید به تخریب خاوران و احداث ساختمان در آن محل کرد.
گویی در کشتارهای دستهجمعی مردگان خود شاهدان زنده فاجعه هستند. والتر بنیامین مینویسد: «عطیه دمیدن بر بارقه امید فقط از آن همان مورخی خواهد بود که اطمینان دارد در صورت پیروزی دشمن حتی مردگان نیز ایمن نخواهند بود. و این دشمن تا به امروز هماره فاتح بوده است».
همداستانی هراسآور مردم هراسیده
جمهوری اسلامی که در دهه ۶۰ با اعمال سیاست هراس و مرگ روزانه نام مخالفان اعدام شدهاش را از رادیو و تلویزیون قرائت میکرد پس از کشتارهای وسیع و پاکسازی زندان در تابستان ۶۷ به یکباره سیاست سکوت را برگزید. از آن تاریخ تا مدتها اخبار فاجعه همچون مورسهایی که زندانیان برای یک دیگر بر دیوار میزدند مخفیانه رد و بدل میشد. تصاویر فاجعه با لکنت بر زبان آورده میشد.
پس از فاجعه کشتار مخالفان سیاسی در تابستان ۶۷ در جامعه ایران نامی از فاجعه نیست. چه اتفاقی افتاده بود؟ گویی پاییز سیاست درایران فرارسیده بود. به نظر هشت سال جنگ و یک دهه سرکوب و کشتار مخالفان گرد مرگ بر جامعه پاشید.
مرگاندیشی و فرهنگ شهادت نتیجهای جز بیتفاوتی و عادیسازی مرگ نداشت. بسیاری از کوچهها و خیابانها به اسم شهیدان نامگذاری شد. در برخی از شهرستانها مخالفان در ملأ عام به دار آویخته شدند. پایان آخرین جنگ کلاسیک قرن (ایران و عراق) جامعهای عزادار و ماتمزده برجای گذاشته بود.
هانا آرنت توصیف آنچه واقعاً در آغاز و پایان جنگ جهانی اول گذشت را تقریباً ناممکن میدانست، «زیرا آن سکون و آرامش حزن و ماتم که از پی هر فاجعهای برقرار میشود اساساً هیچگاه سپری نشده است. به نظر میرسد انفجار اول واکنشی زنجیرهای را به راه انداخته است که از آن پس ما در آن گرفتار آمدهایم. واکنشی که علیالظاهر هیچکس را یارای متوقف ساختنش نیست».
اما پایان جنگ و مرگ آیتالله خمینی، اختتامیهای بر یک دهه هژمونیِ گفتار انقلابیگری نیز بود. انقلابیگری با خوانشی مذهبی که توان بسیج تودهها را داشت. دههای که نظام نوپای سیاسی برای تحکیم خود تلاش میکرد.
تنها ۹ ماه پس از کشتارهای تابستان ۶۷ مراسم خاکسپاری آیتالله خمینی بدل به آخرین اجتماع بزرگِ تودههای هودار گفتار انقلابی/اسلامی شد. برای جمهوری اسلامی خاکسپاری واقعی آیتالله خمینی همزمان، تدفین نمادین آن گفتار سیاسی نیز بود.
فصل جدید سیاست ایران به یک معنا روزگاری سیاستزدوده است. از آن پس بازیگران عرصه سیاسی، رویکردهای اقتصادی و حتی قانون اساسی تغییراتی میکنند. نیروهای اپوزیسیون یا سرکوب شدند یا مجبور به مهاجرت. جامعه مدنی به کلی درهم شکسته شده و نشانهای از نیروها مستقل در آن دیده نمیشود. در این میان تنها مسائل اقتصادی است که فرصت طرح مییابد.
آنها دیگر مورس نمیزنند
در سالهای اولیه پس از کشتار ۶۷، بازماندگان و راویان فاجعه در پی آواز کشتگان به گورستانهای جمعی کشیده شدند. گردآمدن ایشان در گورستانهای جمعی و مراسم خصوصی از همان ابتدا صورتی جمعی و در نتیجه سیاسی به خود میگرفت. در حقیقت آنها به اعاده حیثیت از قربانیان و افشای جنایت و خشونت سیستماتیک آمده بودند.
جمهوری اسلامی در واکنشهایی که گاه و بیگاه نشان میداد، قربانیان را با عنوان ضد انقلاب متهم به عضویت در گروههای «تروریستی» و عملیات مسلحانه میکرد (این در حالی است که بسیاری از قربانیان هم اعضا و هوداران گروههای غیرمسلح و سیاسی بودند یا حتی در ارتباط با گروههای مسلح بودند اما حکمهای مشخص زندان داشتند). در مقابل روایت نهادهای سیاسیِ مخالفِ حکومت درباره خشونتها و فاجعه نیز همراه با ارزشهای و ادبیات ایدئولوژیک/تشکیلاتی خود این جریانات بود. تا مدتی این سبک روایت در میان بازماندگان و خانوادهشان نیز رواج داشت.
تأکید بر هویتهای نهادی و ارزشهای گروهی کشتهشدگان درحالی رواج داشت که این جریانت دیگر در فضای سیاسی داخل کشور حضور واقعی نداشتند و عملاً رابطه و دیالوگ آنها با مردم قطع بود. این دوران همزمان میشود با تغییرات گستردهتری در گفتمان مبارزه و کنش سیاسی در جهان.
در اولین سال دهه ۷۰ شمسی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید. ژاک رانسیر فیلسوف فرانسوی این فروپاشی را «انتقام حقوق بشر و حقوق انسانها میداند». به همان میزان که نشان داده شده بود حزب و سازمان بازنمایی تام مردم و حقوق انسانی نیست؛ دموکراسی و حقوق بشر و انسانها، هم توانست در گفتار سیاسی و روایت بازماندگان جایی برای خود دست و پا کنند.
در اینجا میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا تابستان ۶۷ به معنای آشکار شدن ناکارآمدیهای حقوق بشر است؟ و یا بشارتی برای تولد سوژه حقوق انسانها میدهد؟
اهمیت این پرسش از آنجا است که پاسخ به آن معنایی فراتر از هویتهای سازمانی به کنش خودآیین قربانیان و حتی بازماندگان به مثابه سوژههای سیاسی میدهد. ژاک رانسیر نشان میدهد که مسئله اصلاً بر سر آن نیست که واقعیت آیا حقوق بشر را رد میکند یا تأیید بلکه «محرومان به لطف اعلامیه حقوق بشر توانستند نشان دهند که از حقوقی که داشتند محروم شدند و همچنین توانستند از طریق کنش عمومیشان نشان دهند آنان واجد حقوقی بودند که قانون اساسی از آنان سلب کرده بود».
دست کم امروز در برابر بیقانونی و تبعیضهای قانونی، حقوقی هست که سر آخر در برابر دولتهای سرکوبگر میشود به آن ارجاع داد. به روشنی میتوان دید مقاومتها و اعتراضهایی که درون زندانهای دهه شصت صورت گرفت، یا روایت و افشای موارد نقض حقوق انسانی توسط بازماندگان، توانسته افکار عمومی را بر خلاف آن دوران تا حدودی علیه خشونتهای سیستماتیک دولت همبسته و حساس کند.
آنچه امروز در روایت ناتمام خاوران شاهد هستیم صرفاً افشای ابعاد فاجعه و خاطرههای آن دوران نیست بلکه به یک معنا راویان و شاهدان برای تحقق آزادی و برابری نیز میکوشند. آنها نه فقط موضوع حقوق بشر در مقام موضوع مورد بحث بلکه کنشگران خلاق خود آیین برای بالفعل در آوردن این حقوق نیز میباشند.
با گذر از پارادایم ارزشها و هویتهای نهادی در روایت خشونتهای دهه شصت و کشتار جمعی تابستان ۶۷، امروز به تعداد تک تک افراد روایتهایی داریم که در طی یک فرایند سیاسی به احقاق حقوق همگان اشاره خواهد داشت. به زبان رانسیر «این حقوق زمانی متعلق به آنان است که بتوانند به کمک آن در برابر روند انکار حقوقشان نوعی عرصه اختلاف نظر یا تفرقه را بوجود آورند. در میان آنها همیشه مردمی هستند که به این کار دست بزنند».
------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این نوشته، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.