آزادی یکی از ارزشهایی است که انسانها در تمام ممالک دنیا برایش مبارزه فکری، اجتماعی و سیاسی میکنند.
امانوئل کانت یکی از پایهگذاران فلسفه مدرن و تئوری آزادی است. کانت به عقلانیت و خرد هر انسان و به مسئولیت فردی شهروندان تمام کشورهای این جهان صحه میگذاشت، برای رسیدن به آزادی.
یک کشور اخلاقی باید به شهروندان خود آزادی بدهد تا انسانها بتوانند وظایف فردی خود را در مقابل مقامهای حکومتی کشور و در مقابل جامعه ایفاء کنند. یکی از این وظایف بهبود وضع زندگی مردم در این جهان است.
چون انسان انسان است، آزادی نیز حق طبیعی او است. یک انسان عاقل میداند که افراد دیگر اجتماع نیز مانند او حق زیست و حق آزادی را دارند. یعنی آزادی به نظر کانت حقی است که انسان باید با اراده خود به آن دست یابد. آزادی حق مادرزادی انسان است.
فرزند هر انسانی آزاد است. چه او فرزند یک تبهکار باشد و چه فرزند یک معلم. هر انسانی حق زندگی آزاد را دارد. زیرا انسان آزاد به دنیا آمده و هیچ نوزادی مرتکب جرم نشده است. البته بدیهی است که انسان به عنوان شهروند جهانی به دنیا نمیآید و برای رسیدن به این مقام باید قاطعانه کوشش کند. پس اراده و اختیار انسان برای پیشرفت جامعه انسانی نقش بسزایی بازی میکند.
شعور و احساسات
به نظر کانت فقط انسانهایی که در جامعه بورژازی زندگی میکنند، قادر هستند حقوق مدنی خود را کسب کنند. البته هر انسانی حق مبارزه برای حقوق مدنی خود را دارد، حتی اگر هم در کشوری زندگی کند که حد تمدن جامعه آن کشور، پیشرفت لازم را نکرده باشد.
آزادی حق طبیعی انسان است و هر انسانی با تولد خود در این دنیا حق آزاد بودن را کسب نموده است. انسان مجبور است که با اراده خود راه زندگی خود را انتخاب کرده و تصمیم بگیرد که به چه نحوی میخواهد به حق ضروری آزادیهای خود برسد.
انسان به نظر کانت تنها موجودی در طبیعت است که نیروی مافوق طبیعی و هوش دارد. البته او به اهمیت احساسات و حوای پنجگانه انسانها هم دقت مینمود. کانت فکر میکرد که حواس پنجگانه انسانها باعث آشفتگی او نمیشوند و انسان را هم به هیچوجه فریب نمیدهند. البته حواس پنجگانه مقامی بالاتر از شعور انسانی هم ندارند. انسان با نیروی عقلانی خود میتواند موجب کنترل احساسات انسانی بشود. به نظر کانت حواس پنجگانه انسانها در واقع میبایست در خدمت قوه عقلانی انسان قرار بگیرد.
یعنی احساسات نمیبایست بر عقل انسانها پیروز شود. با وجود این انسان در زندگی خود به احساسات احتیاج دارد و بدون احساسات زندگی بشری نه فقط سرد بلکه لذت خود را از دست میدهد.
البته غریزه حیوانیِ انسانها پستترین پله طبیعت انسانی است و یک انسان با فرهنگ باید بر غریزه حیوانی خود غلبه کند.
کانت از دو انگیزه به مثابه موتور زندگی انسانها صحبت میکرد: غریزه بقای انسانی و تلاش و کوشش برای خوشبخت شدن. قابل توجه است که کانت فکر میکرد که انسانها نه فقط غریزه بقای زندگی خود را دارند، بلکه به نوع بشریت هم میتوانند عشق داشته باشند. سیستم عقلانی حقوقی یک کشور میتواند مثلا با بوجود آوردن یتیمخانه به انسانهایی که در شریط اضطراری زندگی میکنند یاری برساند.
یعنی قوانین کشور میبایست شرایطی را فراهم کنند، که انسانها بتوانند از حق و وظیفه اخلاقی خود برای یاری رساندن به انسانهای دیگری که در شرایط اضطراری زندگی میکنند و به کمک احتیاج دارند، کمک کنند، بدون اینکه نژاد و عقیده سیاسی یا دین شخصی باعث تبعیض او شوند.
خوشبختی نیز برای کانت این مفهوم را داشت که انسان در شرایطی قرار بگیرد که بتواند خردمندانه زندگی کند.
البته سه عیب انسانی با این غرائض مثبت انسانی در تناقض قرار میگیرند. خودکشی، استفاده غیرطبیعی از تمایلات جنسی و استعمال بیش از حد موادی که انسان را به سکر و مستی میکشند.
از الغاء بردهداری تا شهروند جهانی
کانت مخالف بردهداری بود، چون انسان نه حق مالکیت بر جسم و جان انسانهای دیگر و نه حق مالکیت تام بر زندگی خود را دارد. انسان حتی حق خودفروشی را ندارد، چون هر فرد جامعه در مقابل بشریت مسئولیت دارد.
بدون اینکه کانت حق مالکیت خصوصی زمین را از انسان سلب کند، این فیلسوف آلمانی فکر میکرد که چون انسان بخشی جداناپذیر از طبیعت است، کره ارض متعلق به همه انسانها است.
کانت نه فقط به وظایف نهادهای کشور توجه داشت بلکه او فکر میکرد که والدین هر کودکی موظف هستند که به فرزندان خود تا موقعی کمک کنند که آنها بتوانند مستقلاٌ زندگی کنند و حتی به درجه رشدی رسند که قادر باشند یک شهروند جهانی شوند.