ساده مثل یک واژه که از کودکی شنیدهایم و بیفکر بیانش میکنیم، دشوار از آن رو که نمیتوانیم به درک کامل آن نزدیک شویم؛ «ناشنوایی» هم شکلی دیگر از بودن است و لادن نمونهای از جامعه ناشنوایان:
«درک من از صدا با درک شما از صدا متفاوت است. ما ناشنوایان از ارتعاشات لذت میبریم و آنها را درک و لمس میکنیم.»
در هشت ماهگی به خاطر یک عارضه شنواییاش را از دست داد. فیلمساز است و شش هفت فیلم کوتاه ساخته. و در این میان ناگزیر بوده و هست بر چالشهای ویژهای که انسانهای «متفاوت» با آن مواجه هستند غلبه کند.
لادن از نوع برخورد جامعه ایرانی با مسئله ناشنوایی انتقاد میکند، موانعی که در این جامعه سر راه ناشنوایان گذاشته میشود و نگاهی که آنها را ضعیف و فاقد درک و شعور میپندارد، تا جایی که میگوید اکثر هموطنانم ارزش و احترامی برای ناشنوایان قائل نیستند و برخورد انسانی با ما ندارند.
در ششمین بخش از مجموعه «متفاوت بودن»، لادن صحرایی تجربه زیسته خود را شرح میدهد، زندگی انسان ناشنوایی که سودای فیلمسازی داشته است و دارد.
زبان اشاره مهمترین وسیله ارتباطی تو با دیگران است. بگذار گفتوگو را از جایی شروع کنیم که خواستی این زبان را یاد بگیری و کمی بعدتر از آن، یعنی تمام دروه کودکیات. لادن آن زمان چه درکی از مسئله زبان و تفاوت خودش داشت؟ و زبان اشاره را چطور میدید؟ راهی به رهایی؟ یا وسیلهای ارتباطی که تو را متفاوت از انبوه آدمها میساخت؟
زبان اشاره یک زبان است مثل همه زبانها، مثل زبان فارسی یا انگلیسی یا هر زبان دیگری. برای من هم زبان اشاره یک وسیله ارتباطی بود و هست. مثل این است که من از شما بپرسم نظر شما درباره زبان فارسی چیست. البته اگر زبان اشاره یاد نمیگرفتم هیچ راهی برای برقراری ارتباط با دنیای اطرافم نداشتم. این زبان راهی برای وصل کردن من به دیگران بود و هست.
وقتی کودک بودم، ماجرا برایم اهمیت زیادی نداشت. بچه بودم و فرق ناشنوا و شنوا را نمیدانستم و در عالم بچگی فکر میکردم بچههای دیگر هم مثل من هستند تا این که کودکستان رفتم و کمکم متوجه شدم که چرا نمیشنوم و نمیتوانم خوب حرف بزنم و با داشتن سعمک متوجه شدم ناشنوا هستم. همه با من با اشاره حرف میزدند و من هم از همان موقع اشاره و لبخوانی را یاد گرفتم و از این طریق با دیگران ارتباط برقرار کردم.
ویدیویی از تو دیدم در مخالفت با کاشت حلزون شنوایی برای ناشنوایان. به جای آن روی زبان اشاره و یادگیری آن برای ناشنوایان اصرار داری. چرا؟ آیا با ناشنواییات کنار آمدهای؟
من با کاشت حلزونی برای کودکان خیلی مخالف هستم به دو دلیل. یکی این که عمل خطرناکی است و باید همه عصبهای گوش کودک را بردارند تا کاشت حلزونی را انجام دهند و این خطرناک است. اگر بعدها آن کودک با مشکل روبهرو شود و حلزون را بردارند ناشنوایی او مطلق میشود.
دوم این که وقتی بزرگترها برای بچهها تصمیم میگیرند حق انتخاب آنها را نادیده میگیرند. من و اکثر ما ناشنوایان باور داریم که وقتی فرد به هجده سالگی میرسد میتواند برای خودش تصمیم بگیرد که این عمل را انجام بدهد یا نه. و در ضمن بعد از این عمل مشکلات بسیاری برای افراد به وجود میآید که دلیل آن دستکاری در اعصاب گوش و کاشت یک وسیله در گوش و مغز است.
خیلیها بعد از عمل پشیمان شدند، ولی دیگر فایدهای نداشته. اینها فقط نظر من نیست، اکثریت قریب به اتفاق ناشنوایان همعقیده من هستند.
و درباره اینکه من با ناشنواییام کنار آمدهام یا نه، باید بگویم که بله، چون ناشنوا بودن بخشی از وجود من است و من ناشنوا بودم و هستم.
گاهی در این شرایط آدمها دنبال چیزهایی میگردند مثل «شفا» یا «درمان». اما وقتی تاکید میکنی که ناشنوایی قسمتی از وجودت است، آیا میشود برداشت کرد که از این نگاه عبور کردهای؟
من از ناشنوایی خودم ناراضی نیستم. بعضی وقتها شاید به دلیل اتفاقها و شرایط، تو دلم فکر میکنم که ای کاش میشنیدم ولی در کل نه، خدا را هم شکر میکنم که ناشنوا هستم و زندگی یک ناشنوا را دارم. فکر شفا و درمان هم هیچ وقت از ذهنم نمیگذرد.
برایت وسوسهانگیز نیست؟ تجربه شنیدن، تجربهای که اکثریت آدمهای دنیا دارند و بودن مثل همه آنها، اینها وسوسهات نمیکند؟
از ناشنوایی خودم ناراضی نیستم. بعضی وقتها شاید به دلیل اتفاقها و شرایط، تو دلم فکر میکنم که ای کاش میشنیدم ولی در کل نه، خدا را هم شکر میکنم که ناشنوا هستم. فکر شفا و درمان هم هیچ وقت از ذهنم نمیگذرد.
من نمیدانم شنیدن یعنی چی و معنی آن چیست. برای همین نمیتوانم جواب بدهم که وسوسه میشوم یا نه. فکر میکنم شنیدن وسوسه نمیخواهد ولی فکر میکنم شنیدن، زندگی و ارتباط با شنوایان را آسانتر میکند. شاید بعضی وقتها دلم آن آسانی را بخواهد، نه اینکه وسوسه بشوم برای چیزی که نمیدانم چیست.
زبان ما اکثریت «نرمال» جامعه برای بیان احساسات درونیمان، اغلب الکن است. خیلی از حسها را ما نمیتوانیم با این زبان بیان کنیم و همه چیز را به چند تا حس شناختهشده مثل غم، شادی، عشق و اضطراب محدود میکنیم. زبان اشاره چطور؟ تا چه حد میتواند حس درونیات را منتقل کند؟
من فکر میکنم که زبان اشاره زبان کاملی است و من هیچ وقت مشکلی یا محدودیتی برای بیان احساسات و افکارم به زبان اشاره ندارم. این میتواند به این دلیل باشد که حرکات بدن (body language) و حالات چهره (expression facial) در زبان اشاره خیلی اهمیت دارد. شاید این هم برایتان جالب باشد که بدانید زبان اشاره خیلی سریع است و بهطور دورانی و همزمان معانی ابداع میشوند و وقتی یک شنوا سعی در ترجمه آن دارد برایش مشکل است زیرا سرعت بیان از سرعت اشاره خیلی کمتر است.
تو اما خودت را به یک ابزار دیگر ارتباطی مسلح کردهای، یعنی سینما. وقتی تکههایی از «معلم کاشف» را دیدم، فکر کردم صدای راوی فیلم، صدای درون توست، صداییست که میتوانستی داشته باشی و حالا به این طریق از جبار باغچهبان تجلیل میکنی. سینما چه چیزهایی به لادن صحرایی میدهد؟
سینما به من امکان این را می دهد که دنیای خودم و ناشنوایان را به جهان نشان بدهم، قسمتی از زندگی روزمره خودمان را به شنوایان نشان بدهم و آنها را با دنیای خودمان و مشکلاتی که هرروز با آن روبهرو هستیم آشنا کنیم.
مثلا من فیلم «معلم کاشف» را درباره جبار باغچهبان ساختم چون او اهمیت بسیاری در دنیای ناشنوایان دارد به خاطر تمام زحماتی که برای ما کشید و درهایی که برای ما باز کرد.
من دوست داشتم که همه شنواها با او و اهمیت او آشنا بشوند. سینما راهی برای برقراری ارتباط من با شنوایان هست، مثل پلی بین دنیای ناشنوایان با دنیای شنوایان.
اینجا و آنجا خواندهام که گفتهای به خاطر ناشنواییات اجازه تحصیل در رشته فیلمسازی را به تو ندادند. تو در دانشگاه درس سینما نخواندی، اما از طریق دیگر فیلمسازی را یاد گرفتی. فکر میکنی آیا الان توانستهای به موانعی که بر سر راهت به عنوان یک «فیلمساز ناشنوا» قرار داده میشود، غلبه کنی یا هنوز موانع پابرجا هستند؟
آدمهای جامعه ایرانی بسیار فکر بستهای نسبت به ناشنوایان دارند و ما را خیلی ضعیفتر و پایینتر از خودشان میدانند. اکثر هموطنان من احترامی به ناشنوایان نمیگذارند و به خود اجازه میدهند هر طور که دوست دارند با ما برخورد کنند.
من در ایران خیلی سعی کردم که سینما بخوانم ولی به من گفتند به علت ناشنوا بودنم نمیتوانم و به همین ترتیب اجازه تحصیل در این رشته را به من ندادند. من هم مجبور شدم یک رشته تحصیلی را انتخاب کنم که علاقهای به آن نداشتم و به دردم هم نمیخورد. من در پایان پیش دانشگاهی رشته گرافیک و تا مقطع کاردانی دانشگاه درس تربیت بدنی خواندم. در واقع وقت خودم را از بین بردم. الان که به کانادا آمدهام میخواهم به مدرسه فیلم ونکوور (Vancouver film school) بروم و این باعث امیدواری من به آینده است هرچند هنوز موانع و مشکلاتی سر راهم هستند، مثل هر فیلمساز دیگری.
مواجهه جامعه ایرانی با ناشنوایی تو چگونه بوده است؟ آیا این جامعه توانست تو را درک کند و جزوی از خود بداند؟ آیا برخورد آن با تو به گونهای بود که فکر کنی مثل همه هستی؟
ممنونم از اینکه این سوال را پرسیدید. آدمهای جامعه ایرانی بسیار فکر بستهای نسبت به ناشنوایان دارند و ما را خیلی ضعیفتر و پایینتر از خودشان میدانند. اکثر هموطنان من احترامی به ناشنوایان نمیگذارند و به خود اجازه میدهند هر طور که دوست دارند با ما برخورد کنند. ارزش و احترامی برای ما قائل نیستند و کلا برخورد انسانی با ما ندارند . اکثر هموطنان عزیز صبر و حوصله برقراری ارتباط با ناشنوایان را ندارند و فکر میکنند که چون ما ناشنوا هستیم سواد نداریم، درک نداریم و شعور نداریم. من خیلی متاسف هستم که اینطور است و ای کاش اینطوری نبود.
واقعا فرقی بین شنوایان و ناشنوایان نیست. ما همه انسان هستیم و نیازهای مشابهی داریم. همه ما نیاز به احترام، عشق، پیشرفت، کار ، خانواده و ... داریم. تنها فرق ما این است که گوشهای ما نمیشنوند و هیچ گونه فرق دیگری نیست. دوست دارم از هموطنانم خواهش کنم که ذهن خود را نسبت به ناشنوایان باز کنند و با دید تساوی به ما نگاه کنند و ارتباط برقرار کنند.
در فرهنگ ما از اصطلاح «کر و لال» استفاده میشود که در دنیای ناشنوایان بسیار زشت است و ما را ناراحت میکند. کر و لال اصطلاح درستی برای نامیدن ناشنوایان نیست. دوست دارم از طرف همه ناشنوایان ایرانی خواهش کنم که این واژه را از زبان فارسی برداریم و بجای آن از ناشنوا استفاده کنیم که احترام بیشتری دارد. ممنونم.
ناشنوایی چگونه است؟ سکوت مطلق؟ سئوالی که به ذهنم میرسد این است که ناشنوایان چگونه درک یا تجسمی میتوانند از صداها داشته باشند، صدای دریا، صدای باد، توفان، موسیقی. این را به این خاطر از تو میپرسم که در یکی از مصاحبههایت گفتهای به صدای طبیعت زیاد فکر میکنی.
این سئوال واقعا جوابی ندارد. درک من از صدا با درک شما از صدا متفاوت است. ما ناشنوایان از ارتعاشات لذت میبریم و آنها را درک و لمس میکنیم ولی صدا برای ما یا مفهومی ندارد یا اگر داشته باشد قابل بیان نیست.
تهران تا ونکوور کانادا؛ وقتی ایران را ترک کردی که چندین فیلم کوتاه ساخته بودی؛ جوایز ریز و درشت، مصاحبه با رسانهها. در کانادا چه چیزی را جستوجو میکنی؟
سینما به من امکان این را می دهد که دنیای خودم و ناشنوایان را به جهان نشان بدهم، قسمتی از زندگی روزمره خودمان را به شنوایان نشان بدهم و آنها را با دنیای خودمان و مشکلاتی که هرروز با آن روبهرو هستیم آشنا کنیم.
ساختن فیلمهای بلند. من به کانادا آمدهام تا به آرزوهای بزرگم برسم چون متاسفانه در کشور خودم هرگز نمیتوانستم به اهداف و آرزوهایم برسم، مثل خیلی از آدمهای دیگر که به دنبال آرزوها و اهدافشان مهاجرت میکنند. من فکر میکنم در کانادا موقعیتهای بیشتری برای من وجود دارد و امیدوارم بتوانم از آنها استفاده کنم. در کانادا ناشنوایان احترام بیشتری دارند و با ما انسانیتر و محترمانهتر از ایران برخورد می کنند. من دوست دارم موفق باشم و باعث افتخار ناشنوایان باشم.
لادن صحرایی نقش دیگری هم در کنار فیلمسازی ایفا میکند، عضوی از جامعه ناشنوایان که به هر طریقی تلاش میکند پیام خودش را به آنها برساند، خواه از طریق ساخت فیلم کوتاه، خواه انتشار ویدیوهایی که مخاطبش فقط ناشنوایان هستند و در آن درباره تراپیهای مختلف برای ناشنوایان صحبت میکند. جامعه ناشنوایان ایران را چگونه میبینی؟ پویا یا سرخورده؟
جامعه ناشنوایان ایران یک جامعه باهوش و باهدف هست و خیلی از افراد این اجتماع دوست دارند که به دنبال خواستهها و اهداف و تواناییهای خود بروند، ولی متاسفانه در ایران چنین شانسی به آنها داده نمیشود. مشکل ناشنوایان نیستند، مشکل تفکرات غلط و رویکردهای فرهنگی و اجتماعی اشتباه در ایران است. دولت هم هیچ کمکی به ناشنوایان نمیکند و فرصتی برای بهتر کردن زندگی آنها فراهم نمیآورد.
ناشنوایی چه چیزهایی به لادن صحرایی داده و چه چیزهایی از او گرفته است؟ زندگیات را چگونه توصیف میکنی؟
ناشنوا بودن من را بیشتر از هر چیزی قوی کرده. مبارزات و مشکلاتی که از بچگی با آنها سروکار داشتم باعث شدهاند تا من بسیار قوی بشوم، هم از نظر فکری و هم از نظر روحی. شکستهایی که در زندگی به علت ناشنوا بودنم خوردم باعث شدند تا من بیشتر بخواهم و تلاش کنم تا موفق شوم.
ناشنوایی فقط جلوی ارتباط با مردم را میگیرد و ارتباطات را خیلی کم میکند. به غیر از این، من دوست داشتم پیانو میزدم و آهنگساز بودم و در موسیقی فعالیت داشتم، ولی الان نمیتوانم.
فقط میخواستم از این مصاحبه استفاده کنم و از طرف خودم و همه ناشنوایان جهان چند کلمهای با آدمهای شنوا صحبت کنم و از آنها بخواهم حتی اگر دلیلی برای یادگیری زبان اشاره نمیبینند، کمی مطالعه درباره ناشنوایی و ناشنوایان بکنند و انقدر ما را متفاوت نبیند و فکر نکنند که ما شهروندان و انسانهای درجه دو و سه هستیم، بلکه ما انسانهایی هستیم عادی مثل شما و فقط گوشهایمان نمیشنود.
همانطور که شنواها تحمل بیاحترامی را ندارند ما هم نداریم. خواهش میکنم به ناشنوایی ما نگاه نکنید بلکه به من و به ما به عنوان یک انسان نگاه کنید. به تواناییهای ما نگاه کنید به استعدادهایمان و نه فقط به ضعفمان.
دلتان هم برای ما نسوزد. به خدا ما دلسوزی نداریم. ما هم عین شما هستیم فقط کمی قویتر.
در آخر هم میخواستم توضیح دهم که برای نوشتن جواب این سئوالها، مادرم و خواهر دوستم که شنواست به من کمک کردند، چون میخواستم جوابها طوری باشند که خواندن آنها برای شما و خوانندگان عزیز راحت باشد زیرا که زبان اشاره، زبان اول من است و زبان اشاره فارسی با زبان فارسی کمی فرق دارد.