ماجرای تازهترین کتاب ییشای سرید، با نام «برنده» یا «پیروزمند» *(/Victoriou מנצחת) که سال گذشته منتشر شد، در اسرائیل میگذرد؛ کشوری که در کانون مناقشات منطقه قرار دارد و ۷۳ سال پس از ایجادش کماکان مرزهایش امن نیست و امنیتش، بهسبب مناقشه با فلسطینیها و درگیربودن و خصومت سایر کشورهای منطقه بر این بستر، پیوسته تابعی بوده است از توانایی و قدرت ارتش و سازمانهای امنیتی اسرائیل.
آبیگایل، زن اصلی این رمان، در دوران خدمتش با درجهٔ سرهنگی در ارتش و بعدتر بهعنوان روانکاو و روانیار شخصی و غیرنظامی، در کارِ تقویت روحی سربازان است تا ترسی از کشتن نداشته باشند و گرفتار کابوسهای آن هم نشوند.
او زنی است بهشدت باهوش و احساسبرانگیز که در مقام مادر هم شور و عاطفه نشان میدهد و در دوستی هم کم نمیگذارد، ولی در شغل خود در ارتش «آهنینرفتار» است و تا مرز حذفِ احساس و عاطفه در مناسبات انسانی پیش میرود.
آبیگایل بهخوبی میداند که کشتن با روح و روان انسان چه میکند و لذا همهٔ تلاشش این است که بهعنوان مربی روان، سربازان را بهگونهای آماده کند که این تأثیرات کمتر باشد و دستشان راحت به سوی ماشه برود. او وظیفه دارد روح و روان سربازان را طوری بازپروری کند که کابوسی که در نتیجهٔ کشتن عارضشان شده عادی به نظرشان بیاید و گویی بخشی از واقعیت زندگی.
آبیگایل هم در سمینارها و کنفرانسها برای فرماندهان سطوح گوناگونِ ارتش آموزههایی از تجربه و تقویت روانی را مطرح میکند و هم با سربازان به جبهههای جنگ میرود و آنهایی را که از کشتن دچار کابوس شدهاند بهلحاظ روانی «بازپروری» میکند تا کشتن را بخشی عادی از زندگی تلقی کنند و دوباره بتوانند ماشه را بچکانند.
حرفش با افسرانِ ارتش این است که «من برای تضعیف و تلطیف روحیهٔ شما یا وعظ و روضهٔ اخلاقی به اینجا نیامدهام. وظیفهام این است که به شما و سربازانِ شما کمک کنم تا بر دشمن غلبه کنید، او را بکشید و خود در امان بمانید. من از بیست سال پیش در کار تحقیق روی روح و روان سربازانمان هستم و کاملاً میدانم که چگونه میتوان دست به کشتنِ آنها را تقویت کرد و کمک کرد تا منضبطتر و مقاومتر بشوند».
«قویشدن برای ممانعت از تکرار فاجعه هولوکاست»
ییشای سرید، نویسندهٔ کتاب، پسر یوسی سرید، رهبر پیشین حزب چپگرای مرتس، است؛ حزبی که هنوز هم در صحنهٔ سیاسی اسرائیل شاخصترین جریانِ ولو ضعیفشده در حمایت از ایجاد کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل به شمار میرود.
ییشای زادهٔ ۱۹۶۵ است؛ دو سالی پیش از جنگ معروف ۱۹۶۷ که هنوز هم مناقشات منطقه متأثر از آن است. او شش سالی در ارتش بوده و بهعنوان افسر مخابرات کار کرده است و بعدتر حقوق میخواند و دادستان میشود و نهایتاً هم به وکالت رو میآورد.
رمان قبلی او با نام «هیولا» حول هیولای هولوکاست و خاطرهٔ آن میچرخد و روایت اولشخص است از یک محقق هولوکاست که در مقام راهنما اهالی اسرائیل را به دیدن اردوگاههای مرگ نازی در لهستان میبرد. یک بار دانشآموزی در صحبت پایانیِ این بازدید، گویی که نتیجهای از این دیدار را اعلام میکند، میگوید که «ما یهودیان برای دفاع از خود باید کمی مثل نازیها باشیم»؛ جملهای که معلمها را دچار شوک میکند.
کار آبیگایل در رمان «برنده» مقاومکردن پرسنل ارتش است تا حداکثر توان روحی و روانی خود را به کار بگیرند و «از هیچ کاری برای امنیت اسرائیل و جلوگیری از تکرار هولوکاست فرونگذارند»؛ رویکردی که شاید به شناورشدن همهٔ مرزهای عاطفی و انسانی بکشد، ولی نویسنده چندان در مقام قضاوت و داوری نیست و بهقول خودش تنها در تلاش است تا برشی از زندگی واقعی را به دست بدهد.
سرید بهرغم محتاط ماندن در قضاوت در رمان و گرچه سعی میکند آبیگایل را بخشی از واقعیتِ زندگیِ تقریباً استثنایی و توأم با دلهرهٔ جامعهٔ اسرائیل در محیطی پرمناقشه تصویر کند، اینجا و آنجا شائبهٔ دفاع از شخصیت رمانش را متوجه خود میکند و خودش هم از شکلگیری و طرح این شائبه ابایی ندارد، بهخصوص که منتقدانی از جناح چپ اسرائیل هم که سرید خود را متعلق به آن میداند، انتقادهای سختی را متوجه این کتاب و نوع پرداخت همحسّانه و همذاتپندارانهٔ سرید نسبت به آبیگایل کردهاند.
سرید خود در مصاحبهای گفته است: «آبیگایل به جنگ علاقه دارد و انسانها را برای کشتن تشجیع میکند. و خب من نمیتوانم بگویم وای چهقدر کشتنِ انسان وحشتناک است و نباید چنین چیزی وجود داشته باشد. بالأخره ما در وضعیتی هستیم که این کار را میکنیم، میکشیم و کشته میشویم. پس نباید به محکومکردن شخصیت اصلی رمان سوق یافت. من در این رمان شخصیتی را انتخاب کردم که نقشی فعال در جنگ دارد و بیعلاقه هم به او نیستم.»
توصیفی از «تراژدی اسرائیل» و «تناقض ارتش و روانشناسی»
با اینهمه این نویسنده تأکید دارد که با این رمان میخواسته «تراژدی اسرائیل» را در مرکز توجه بیاورد. این تراژدی از نظر او در این است که «بخشی از دختران و پسران ما در معنای خاصی قربانیاند. هرچند این قربانی شدن را با جان نمیپردازند، ولی روحی مجروح و آسیبدیده پیدا میکنند.»
و بخشی دیگر از تراژدی هم این است که پدرِ چپگرای نویسنده هم بهخاطر شرایط اسرائیل بچههایش را به رفتن به ارتش و کمک به آن برای نیرومند بودن تشویق میکند: «این هم تراژدی اسرائیل است که باید چپها هم که پیوسته دنبال صلح بودهاند، به خدمت ارتش بروند و در دوران خدمت خود بکُشند و خب این هم بخشی از واقعیت زندگی در اسرائیل است.»
نام «پیروزمند» برای آبیگایل صرفاً از جهت نقش نادری که او در «محکمسازی روح و روانِ» واحدهای رزمی اسرائیل و «آسیبناپذیر کردن آنها در برابر احساسات ناشی از کشتن» بازی میکند خلاصه نمیشود، او در تاروپود هستی خود ارادهای معطوف به پیروزی و انجام الزامات مربوط به قدرت و توان لازم برای تحقق این پیروزی را به نمایش میگذارد.
کار آبیگایل در راستای آموزههای پدر روانکاوش نیست؛ پدری که از ستایشگران فروید بوده و میکوشیده بیمارانش را به خنثیسازی کابوسها و بیاعتنایی بهآنها در روح و روان خویش سوق دهد. او برعکس، سربازان را آموزش و مشاورهٔ روانی میدهد که کابوسِ ناشی از کشتن را در ذهن و روان خود به رسمیت بشناسند، با مقاومت و سرسختی بر آن غلبه کنند و دوباره به وضعیتی برسند که بتوانند برای انجام وظیفه به واحدهای خود برگردند.
پدر آبیگایل، بهروایت رمان، دختر را در راه و شغلی اشتباه میداند چرا که از نظر او ارتش و روانشناسی و رواندرمانی با هم نمیخوانند؛ ارتش نهادی است که فرد را نابود میکند درحالیکه روانشناسی درصددِ نجات فرد است.
آبیگایل که بهعنوان روانشناسِ مهمان و نه در لباس نظامی در خدمت ارتش است، زنی است بسیار هوشمند و احساسبرانگیز و مادر و اهل رفیقنوازی، و در عین حال «زنی آهنین» که هم به فرمانده ستاد ارتش به هنگام تدارک یک حملهٔ برقآسا مشاوره میدهد، هم سربازان را در آموزشی پیشگیرانه آموزش میدهد که بدون درنگ و دغدغهٔ اخلاقی در برابر دشمن بایستند و او را بکشند، هم عاشق یک زنی جوان میشود که خلبان هلیکوپتر است و مهمترین بیمار او و هم سعی میکند او را که هنگام کشتن «یک تروریست» سهواً فرزند هفتسالهاش را از پا درآورده تسلی و آرامش بدهد. و هم اوست که زمانی که از پسِ کمک به یک سرباز سادهٔ کابوسزده برنمیآید، به حال خودش رهایش میکند و...
مرگ و لذت جنسی و استیصال «قهرمان»
مشکل او اما داشتن پسری است که حاصل رابطهای نهانی با یک افسر ارتش است که حالا به ریاست ستاد مشترک ارتش رسیده. پسر (شاولی) که نمیداند پدرش کیست، روحیهای ضعیف ندارد، ولی آدمی حساس و عاطفی است که نهایتاً با توجه به خواست و تمایل مادر به واحد رزمی ارتش اسرائیل میپیوندد.
در جریان یک نبرد در مناطق اشغالی، شاولی دچار اضطراب و مشکل عصبی میشود. به مادر تلفنی خبر میدهند و او بهرغم مقامش در ارتش کاری از دستش برنمیآید. و اینگونه است که بهیکباره همهٔ آن تعلیمات برای نیروبخشی به روحیهٔ سربازان در اینجا به کار نمیآید و «قهرمانِ» آموزشهای روانی خود هم مستأصل میشود.
رمان در فرم اولشخص روایت میشود از زبان آبیگایل، و نویسنده کمتر مجال دارد تا دربارهٔ او نقد و چونوچرا کند. خواننده تنها از طریق اقدامات آبیگایل و آنچه او دربارهٔ دیگران میگوید یا نمیگوید، به محملهایی برای قضاوت دربارهٔ او میرسد.
جایی در رمان تأکید او بر این است که کل روانشناسیِ کشتن را میتوان بر مبنای تئوری همنشینی و قرابتِ شوق جنسی و رانهٔ مرگ (Eros and Thanatos) تبیین و تعریف کرد. با توجه به وظیفهٔ آبیگایل در عادیسازی مرگ و کشتن، آنچه با اینهمه در رمان غیرعادی و غیرمتعارف میماند، هم مرگ است و هم سکس و شور جنسی که زندگی خود او را هم چندین بار درگیر میکند.
هنرمندی به نام مندی هم که در جنگ کارش کشتن بوده است و حالا زیر آموزشها و مشاورهٔ آبیگایل مشغول مداوای خویش است، روایتی میخکوبکننده از اقدامات خود دارد؛ اقداماتی که بعضاً شامل ورود غافلگیرانه به خانهٔ «تروریستها» و از پا درآوردن آنها بوده است: «باورم این است که قاتل از مادر زاده شدهام. کشتن برای من مثل تفریح بود و حالتی از یک لذت جنسی به من دست میداد.»
رمان بازگوگرِ این واقعیت است که نسل جوان اسرائیل از زن و مرد، وقتی به ۱۸ سالگی و سن نظاموظیفه میرسد، انسانی است برآمده از میانهٔ زندگیهای عرفی که سرش در موبایل هوشمند بوده و کشتن مرغ را هم برنمیتابیده. و چنین جوانی طبیعی است که با کشتن و کشته شدن راحت نباشد و این برای ارتش اسرائیل، بهرغم همهٔ تواناییهای فنی و تکنولوژیکش، مشکلزاست چرا که هنوز هم مناقشههایی که اسرائیل پیرامون خود دارد اجازه نمیدهد که این کشور از واحدهای رزمی برای جنگ رودررو و کشتن بینیاز شود.
نویسندهٔ کتاب در مصاحبهای به یاد میآورد که سال ۱۹۸۳ که به خدمت رفته است، سر باز زدنِ آشکار و تلویحی از پیوستن به واحدهای رزمی تقبیح عمومی در پی داشته، ولی حالا اکثر پدر و مادرها بهخصوص اقشار متمول در تلاشاند تا جوانان خود را در واحدهایی از ارتش به خدمت نظاموظیفه بفرستند که در خط مقدم نباشند و خطر کشتن یا کشته شدن کمتری متوجه آنها باشد.
«فلسفهٔ قدرت» هزینه دارد
بهگفتهٔ سرید، حالا ۷۰درصد پسرها و ۵۰درصد دخترهای ۱۸ساله (بهجز فرزندان خانوادههای یهودیان ارتدکس و اعراب اسرائیل) باید سه سال و دو سال از بهترین دوران عمر را در خدمت ارتش سپری کنند؛ سه سالی که بهترین فرصت برای دانشگاه رفتن و مهارت آموختن و سفر رفتن و تجربه اندوختن است، ولی وضعیت خاص اسرائیل این هزینه را به آنها تحمیل میکند.
ییشای سرید ادامه میدهد: «با این رمان درصددِ توصیفِ "تراژدی اسرائیلی" بودهام؛ تراژدیای که در این واقعیت نهفته است که ما بخشی از بچهها و پسران و دختران خود را بهشیوهٔ معینی قربانی میکنیم. آنها کشته هم که نشوند، روح و روانشان مجروح میماند.»
و رمان نشان میدهد که «فلسفهٔ قدرت» برای ممانعت از بروز هولوکاستی دیگر فلسفهای بدون مشکل نیست و از جوانب متعدد قربانی میطلبد، نه صرفاً از میان فلسطینیهایی که هفتاد سال است مشکل اصلی برای «امنیت» اسرائیل تلقی میشوند بلکه برای روح و روان خود جامعهٔ اسرائیل هم.
رمان در خود اسرائیل خوب فروخته است و بسیاری آن را خواندهاند. منتقدان چپ هم به آن نقدهای اساسی وارد کردهاند، ولی در عرصهای گستردهتر عمدتاً بحثها بر سرِ خوب و بدِ شخصیت و کارکرد و رفتار آبیگایل بوده با قطببندیهایی در دفاع یا منکوبکردن او، بدون ورود قابلاعتنا به لایههای سیاسی ماجرا یا مکثی گسترده بر سؤال مربوط به چرایی وضعیتی که اسرائیل درگیرِ آن است. موفقیتی توأم با شکست برای رمان؟
*ترجمهٔ آلمانی کتاب با عنوان Siegerin بهتازگی در ۲۴۰ صفحه منتشر شده و این یادداشت بر اساس این ترجمهٔ آلمانی نوشته شده است.