انسان در طول تاریخ پرماجرای تکامل خود در کره زمین، توانسته است با یاری علم و فلسفه تا حد زیاد از هستی خود و جهان رازگشایی کند. انسان دیگر آن موجودی که از طبیعت میترسید نیست. ادیان با قدمتی کمابیش چهارهزار ساله در طول این تاریخ همراه انسان بودهاند و به شیوه خود انسان ترسخورده را پناه داده و باید و نبایدهای زیستن در این جهان را برایش وضع کردهاند.
اما آیا نهاد دین، هنوز و برای انسان امروز هم کارآیی دارد؟ انسان عصر علم و تکنولوژی که برای پدیدههای طبیعی دلایل علمیِ قابل ابطال یا اثبات دارد چه نیازی به دین خواهد داشت؟ در جهانی که در آتش تعصبها میسوزد، دین که جنگها و تعصبات هم در تمام طول تاریخاش جریان داشته، در حال ایفای چه نقشی است؟ در یک جمله آیا دین هنوز به درد زندگی ما میخورد؟
این هفته در تابو میزبان دو پژوهشگر فلسفه و دین هستیم؛ سروش دباغ و زهیر باقری نوعپرست و درباره همین موضوع بحث میکنیم.
اگر به سیر تحول و تطور دین در تاریخ نگاه کنیم میبینیم که دین به نوعی با رازگشایی و پاسخ به پرسشهای بشر درباره خودش و جهان همراه بوده. پرسش اینجاست که حالا امروزدر جهانی که علم تا حد زیادی از آن رازگشایی کرده، انسان دیگر چه نیازی به دین دارد؟ دین در این جهان به چه کار میآید؟
سروش دباغ: عرض میشود که پرسش شما در باب این که آیا دین در جهان معاضر به کار میآید یا نه را چند جور میشود صورتبندی کرد. یک وقت هست که همانطور که اشاره کردید و پارهای از جامعهشناسان مثل وبِر اشاره کردهاند دنیا دنیای رازگشایی شده است و بر خلاف گذشته از در و دیوار جهان خدا و معنویت نمیبارد و ما با جهانی مواجه هستیم که علم و تکنولوژی چهره دیگری از آن را به ما نشان دادهاند. این درست است. ما اگر فیالمثل از زمان رنسانس به این طرف را در نظز بگیریم با ظهور علم و فلسفه جدید، تصویر دیگری از جهان به ما نشان داده شده است.
در عین حال به این پرسشی که شما طرح کردید میشود دستکم دو جور پاسخ داد. یک وقت هست که از منظر روانشناختی شما مسئله را بررسی میکنید که آیا به رغم این که دنیا راززدایی شده، دین به برخی از نیازهای انسان در روزگار کنونی همچنان پاسخ میدهد؟ میتواند احیاناً موجب کاهش درد و رنج او بشود؟ یک پرسش دیگر هم این است که با حملات و پرسشهایی که کسانی مانند فروید یا داروین یا مارکس یا فوئرباخ در جهان جدید پیش روی دیانت گذاشتهاند؛ آیا دین دیگر ارزش معرفتی دارد و دلی را میرباید یا نه؟
به نظرم پاسخ پرسش اول مثبت است. به این معنا که بهرغم پیشروی که دریای علم و تکنولوژی و فلسفه کرده است میشود همچنان افرادی را سراغ گرفت که در همین دنیای راززدایی شده همچنان جهان آنها رازآلود است و دین همچنان برای آنها یک منبع معنابخش است. یک نگاه فونکسیونولیستی (کارکردگرایانه) به ما میگوید که دین در جهان جدید همچنان فانکشن دارد. ظاهراً افراد متعددی هستند، متعلق به فرهنگها و جوامع گوناگون که در دل همین جهان راززداییشده قرن بیست و یکم از دیانت به عنوان مخزنی برای معنابخشی به زندگیشان استفاده میکنند. در خاورمیانه به نحوی، در اروپا به نحوی و در آمریکا به نحوی. البته تعداد افرادی هم که خداناباوراند کم نیستند. اما این گونه نیست که دیانت از فانکشن معنابخشی به زندگی و کاستن از درد و رنجهای روحی آدمیان عاجز شده باشد.
در مورد پرسش دوم هم معطوف به این است که شما از که بپرسید. ببینید در همین دوران کنونی باز هم من تصورم این است که باز هم چه در میان فیلسوفان، چه در میان جامعهشناسان کسانی در حوزه علوم تجربی کار میکنند میشود افرادی را سراغ کنید که قائلاند به این که از ساحت قدسی میشود دفاع کرد و روایت معقولی از آن به دست داد.
به همین خاطر من فکر میکنم که تصویر جامعالاطراف به ما میگوید که بهرغم این که تعداد دینداران در جهان جدید کمتر شده است و با تعابیر یا ایدههایی که امثال داروین و فروید و مارکس درانداختهاند میشود میشود دید که دینداران به تعداد معتنابهی کم شدهاند اما لازمه این سخن این نیست که در سطح بحثهای فلسفی، جامعهشناختی و عالمانه در مورد دین، بهکلی صحنه خالی شده باشد و ما دیگر نتوانیم از دیندارانی که حالا چه قائل به ادیان ابراهیمیاند (اسلام و مسیحیت و یهودیت) و چه قائل به ادیان شرقیاند سراغ بگیریم.
خب آقای دباغ معتقداند که دین همچنان در جهان امروز هم کارایی دارد. آقای باقری نوعپرست! شما پاسخی به این پرسش خواهید داد؟
زهیر باقری نوعپرست: هنگامی که از پیشرفت علمی صحبت میکنیم منظورمان عمدتاً علوم طبیعی است و علوم طبیعی هم ما را در فهم جهان طبیعی یاری کرده. ما در واقع در مقایسه با دیندارانی که چندین سده پیش زندگی میکردند فهم بسیار دقیقتر و بهتری نسبت به جهان طبیعیمان داریم.
بخشهایی از ادیان هستند که ادعاهایی در مورد جهان طبیعی مطرح کردهاند. مثلاً این ادعا که خورشید به دور زمین میچرخد یا این که تنوع گونههای جانوری محصول خلقت مستقیم و جداگانه خداست. اینها زیر سؤال رفته است. بعضی از دینداران دین خودشان را با این پیشرفتهای علمی همخوان کردهاند و بعضی از دینداران همچنان مقاومتهایی دارند. ولی آنچه برای دینداران اهمیت ویژه دارد در وهله اول جهان طبیعی و فرض کنید ستارهها و سیارهها و مکانیزمهای بیولوژیک نیست.
دین برای پرسشهای بنیادین و بسیار پیچیده هستیشناختی که برای ما ممکن است اضطرابآور و دلهرهآور هم باشند پاسخهای بسیار ساده و قابل فهم ارائه میکند. مثلاً این که از کجا میآییم، به کجا خواهیم رفت، برای چه در این جهان هستیم و در این جهان چه کار باید بکنیم؟ عقل و علم در واقع با ظرافت و عمق بیشتری این پرسشها را به ما نشان میدهد البته اما این عمق و ظرافت نمیتواند خیلیها را آرام کند و دین این نقش را میتواند برایشان بازی کند.
زمانی بود که انسانها باور داشتند که جهان خیلی کوچک است، کره زمین مرکز هستی است و جهان درواقع آفریده شده که انسان در آن آزموده شود. خب این تصویر بهشدت مناقشهبرانگیز است. ما الآن میدانیم که جهان خیلی بزرگتر و قدیمیتر از آن است که تصور میشده و به نظر معقول نمیآید که جهانی به این عظمت خلق شده باشد تا در یک سیاره کوچکی در یک منظومه شمسی که خودش هم چیز کوچکی است یک انسانی به وجود بیاید و بعد هم آزموده شود. خب این تصویر خیلی ساده است و یک نوع اهمیت هستیشناختی برای انسان جعل میکند. من فکر میکنم در دوران ما این تصویر معنابخش دینی توسط علم به شکل بسیار جدی به چالش کشیده شده.
در فلسفه این قطعیت [که در دین وجود دارد] وجود ندارد. در علم هم همین طور. در علم هم نظریههای رقیب همیشه وجود داشتهاند و این طوری نیست که مثلاً ما بخواهیم فکر کنیم که شخصیتی آنجا وجود دارد و به همه ما میگوید که مثلا ما باید چه کار کنیم و یک منبع و مرجع بیچون و چرا و ایمانی محسوب میشود.
گذشته از اینها من مایلم بگویم که حالا واقعاً دین هم برخلاف آنچه ممکن است تصور شود یک پدیده است که همچنان ابعاد بسیار ناشناختهای دارد. علت و دلیل شکلگیریاش و از اینها مهمتر سختجانیاش که چهطور در زندگی انسانها این قدر دوام میآورد؛ اینها پرسشهایی است که ما پاسخ قانعکنندهای هنوز برایش نداریم. این سوال کلی هم که آیا اصلاً ما ذات دیندار داریم یا نداریم؛ پرسش بسیار پیچیدهای است که من گمان نمیکنم برایش پاسخی وجود داشته باشد ولی صرف این که یک چیزی در ذات ما وجود داشته باشد دلیل بر درستی آن نیست. کمااینکه مثلاً از ویژگیهایی که تا به حال همه جوامع بشری داشتهاند مردسالاری بوده است اما کسی نمیتواند از این نتیجه بگیرد که پس مردسالاری نیاز بشر است.
آقای دباغ! آقای باقری نوع پرست در استدلالهاشان از سختجانی دین گفتند و از این که دین با وجود همه حملاتی که از سوی علم و فلسفه به آن شده و همه تحولات تاریخ بشر همچنان وجود دارد. کسانی میگویند در فلسفه و علم مثلا همواره ما با تردید و امر ابطالپذیر روبهرو هستیم اما دین قاطعانه و حتی با تحکم و البته به زبان ساده تعیین تکلیف میکند و چون امر بیتردید است، آن هراس از بشر را از اینکه نداند در این جهان چه کند تسکین میدهد. آیا این از جمله دلایل سختجانی دین میتواند باشد؟
دباغ: من فکر نمیکنم این تبیینی که گفتید تبیین تمامقد یا به اصطلاح جامعالاطرافی باشد به این معنا که برای عدهای البته که دنیا خیلی شسته و رفته است و مشخص است از کجا آمدهایم، به کجا میتوانیم برویم و باید برویم. اینها را میشود دینداران متعارف نامید. اما از این طیف که شما درگذرید و به سبک دیگری از دینداری پا بنهید، در میان عارفان و انسانهای معنوی دیندار و متکلمان و فیلسوفان میشود با دغدغهها و تلاطمهای وجود مواجه شد که از این حیث نظیرش را ما ممکن است حتی در میان غیردینداران ببینیم. یعنی جهان پارهای از دینداران هم بسیار بسیار فراخ است و آن ساحل امنی که به آن اشاره کردید خب در میان پارهای از دینداران این گونه نیست. جهانشان فراخ است. درکشان از مبدأ عالم با درک کثیری از دینداران متعارف متفاوت است.
در باب قصه به تعبیر شما «سختجانی» دین که حالا من این تعبیر را به کار نمیبرم - شبیه این را ویل دورانت هم گفته بود که دین صد جان دارد- یکی از کارهای مهمی که دین میکند نوعی آشتی کیهانی دادن است. یعنی شما به زندگیات به دینداری معنا میبخشی. نوعی سازگاری و آشتی کیهانی و خود را در این دنیا بیپناه نیافتن. یکی از مفاهیم مهم فلسفه ارسطو عبارت است از تلئوس که در فارسی به آن غایت و هدف میگوییم. یعنی نگاه غایتانگارانه که برای هستی غایتی متصور است یا بگوییم هستی را ایستاده بر پای خود و کور و کر و خودرو نمیداند و انسان را بیپناه و یله و رها پرتاب نمیکند.
یک نکته دیگر هم که میخواستم بگویم این است که خب حالا از علم و فلسفه بگذریم. حس همبستگی ملی است و یک معنابخشی به زندگی است و از جنس فلسفه و علم هم نیست اما ظاهرا این نقدار کفایت نمیکند. در جای خودش خیلی امر نیکویی است اما اگر بنا بود در عالم انسانی با همینها بار ما بار بشود دیگرمردم به سراغ دیانت نمیآمدند.
آقای باقری نوعپرست ما داریم درباره این بحث میکنیم که آیا هنوز دین به درد آدمیزاد میخورد یا نه و در چنین بحثی نمیشود پای جمله معروف مارکس که «دین افیون تودههاست» به میان نیاید. در این مورد چه نکتهای میتوانید به بحث ما اضافه کنید؟
باقری نوعپرست: من ابتدا مایلم چند نکته را بگویم. اول این که دیگر مهمان برنامه اشاره کردند که همه دیندارها به یک شکل نیستند و کثرتی بینشان وجود دارد و این درست است منتها ببینید اگر قرار باشد دین یکی از وجوه مشخصهاش آن ایمان و قطعیتی که ما در ادیان سراغ داریم نباشد، یعنی اگر قرار باشد که دین هم مثل فلسفه به شکگرایی و مثل علم به عدم قطعیت بیانجامد اینجا دیگر یک مقدار فهم تمایز میان دین و دیگر پدیدهها سخت میشود و نکته دیگر این که ببینید ما بین دوراهی قرار نداریم که مثلاً یا فکر کنیم که طبیعت غایتی دارد یا این که کور و کر است. نه ما میتوانیم نسبت به طبیعت و این حجم بزرگ از شگفتی که در آن وجود دارد حیرت کنیم، میتواند حس زیباییشناختی ما را تحریک کند و غیره. یعنی این نگاه افسرده که جهان کور و کر است و ما باید به پوچی برسیم، ذاتیِ پذیرفتنِ غایتمند نبودن جهان نیست.
در مورد ملیت هم که فرمودند خب بله درست است ملیت هم یک نوع حس تعلق میدهد منتها ایرانی بودن من به جهانبینی خاصی وصل نیست که مثلا پیشرفت علمی بخواهد آن جهانبینی را به چالش بکشد و از آن طریق ملیت من بخواهد به چالش کشیده شود و من دچار بحران معنا بشوم.
در مورد این که دین افیون تودههاست یا نه؛ اگر بخواهیم بگوییم که دین مختص طبقه سرکوبشده است و مثلاً طبقه سرکوبگری در جامعه وجود دارد که از باورهای دینی استفاده میکند؛ اینجا ما صرفا با یک نوع از درواقع رابطه دینی مواجهایم. این وجود دارد منتها این تنها نوعاش نیست. چون ما در مواردی هم که داشتهایم که مثلاً دین باعث رهایی سیاسی شده، یک مثال معروفش مارتین لوترکینگ است. این است که تعابیر کلی مثل این که «دین افیون تودههاست» یا این که «دین رستگاری بشر» است به نظرم تعابیر دقیقی نیستند.
نکتهای هم در صحبتهای آقای دباغ بود درباره آشتی کیهانی. اینجا هم شاید بد نباشد شما توضیحی بدهید. این آشتی کیهانی که عبارت خیلی عظیمی است بر پایه باورهای دینی درباره جهان و خلقت و اینها که همه را هم علم رد کرده اساسا چهطور آشتیای میتواند باشد؟ آشتی بر چه اساس؟
باقری نوعپرست: یک مسئله این است که ما چه فکتهایی داریم در مورد جهان. خب با آنچه که علم مدرن دارد به ما میگوید جهان خیلی پیچیده است، خیلی پیچیدهتر از آن فهمی که در زمان مطرح شدنِ ادیان غالب جهان وجود داشته. چالشی که اینجا دیندار با آن مواجه است این است که اگر تصویری که دین دارد از هستی و جایگاه انسان به ما میدهد، بر فکت استوار است، خب میشود آن آشتی کیهانیاش را جدی گرفت. اگر نیست باید بیاید توضیح بدهد که این آشتی بر چه اساس و چه مکانیسمی استوار است.
آقای دباغ در ادامه بحث حالا اگر پاسخی دارید بفرمایید و بد نیست نگاهی هم بکنیم به رابطه اخلاق و دین. بسیاری بر این باورند که زندگی اخلاقی یعنی زندگی دینی و این ادامه منطقیاش هم این است که خب پس زندگی بدون دین میشود زندگی غیراخلاقی. نگاهی که مخالفان زیادی هم دارد. نظر شما چیست؟
دباغ: وقتی که ما از نسبتمان و از احساس آشتی کردن در دل جهان سخن میگوییم خب البته که این تصویر با تصویر خدای متعارف یا درک و تلقی جمهور دینداران از امر متعالی میتواند فاصله داشته باشد و همه اینها در ارد.گاه دینداران باشند یعنی درک عارف و فیلسوفی مثل سهروردی یا مولانا یا عطار نیشابوری از امر متعالی فرسنگها با دینداران متعارف فاصله دارد. اما همچنان قائل به آشتی کیهانی هستند. درکشان از خدا نه یک پادشاهی است که بالای ابرها نشسته و موجود متعین و محدودی است، بلکه از بیکرانگی و بیرنگی و بیتعینی او احساس حسرت میکنند.
یک وقت هست کسی با علم و فلسفه جدید بیگانه است و از ساحل امنِ دیانت سخن میگوید؛ مثلاً من مادربزرگ مرحوم خودم را مثال میزنم که خب با فلسفه و علم جدید هم هیچ آشنایی نداشت اما آن امنیتی که من و شما ممکن است تصور کنیم و زیستن در ساحل امن را من در ایشان میدیدم. اما میخواهم بگویم که در عین حال معنیاش این نیست که اگر کسی با فلسفه و علم جدید آشنا باشد به هیچ معنایی نمیتواند از ساحل امن سخن بگوید. میتوانیم عارفی مثل مولانا را در نظر بگیریم یا در جهان جدید فیلسوف و متکلمی مثل جان هیک که خب تا وقتی که زنده بود من توفیق حشر و نشر با ایشان را فراوان داشتم، میدیدم که یک متأله و فیلسوف طراز اولی که کلیسا هم او را طرد کرده و با دین متعارف مسیحی هم فاصله دارد، اما آن امنیت و آرامش و آشتی کیهانی را دروناش میتوان سراغ گرفت.
راجع به دین و اخلاق که گفتید، ببینید داوری من این است که اخلاق مستقل از دین است، یعنی که کسی بگوید راستگویی خوب است فارغ از این که خدا و پیامبر گفته باشد یا نگفته باشد. اخلاق سکولار بر این بنا شده است. البته به تعبیر آقای عبدالکریم سروش در میان دینداران معیشتاندیش اخلاق مستظهر به پشتیبانی دیانت است یعنی کارهای اخلاقی از ایشان صادر میشود چون دیانت گفته است و منشا کنش اخلاقی از نظر آنها دیانت است یعنی چون خدا گفته راست بگو راست میگوید اگر خداوند نگفته بود یا او تعلق دینی نداشت، شاید بهراحتی این کنشهای اخلاقی از او صادر نمیشد. در میان جمهور دینداران معیشتاندیش با انگیزههای دینی کار اخلاقی میکنند اما آیا این مانع از این میشود که کسانی در باب اخلاق به نحو مستقل از دین هم بیاندیشند؟ نه مانع نمیشود.
درباره اخلاق و دین شما آقای نوعپرست نکتهای هست که بخواهید اضافه کنید؟
باقری نوعپرست: سقراط به ما آموخت که اخلاق مستقل از دین است. او میگوید که اگر بگوییم عملی خوب است چون خدا آن را دوست دارد حرف جدیدی نزدهایم، سخن خود را تکرار کردهایم چون گفتهایم خدا آنچه دوست دارد را دوست دارد. پاسخ که ما باید بدهیم این است که چرا یک عمل خوب است. ادیانی که ما داریم از آنها صحبت میکنیم نهایتاً چهارهزار سال قدمت دارند ولی انسانها پیش از این ادیان هم اخلاق داشتهاند. اخلاق به معنی هنجارهایی که ما رفتارهامان را با آنها تنظیم میکنیم. گذشته از این حتی خود ادیان هم وقتی که میخواهند با انسانها صحبت کنند و آنها را به دین دعوت کنند بر اخلاقیات مشترکی که بین انسانها وجود دارد تأکید میکنند و این هم دوباره نشان میدهد که اخلاق مقدم بر دین است.
و نکته آخر هم این که یک سری از احکام و تفسیرهای دینی را وقتی شما به دینداران ارائه میکنید میگویند اینها قابل قبول نیست یا اینها با دین همخوان نیست، صرفا به این دلیل که اینها با اخلاق همخوان نیست. یعنی مثلا شما بگویید که یک کسی را بکشیم چون این از نظر دینی صحیح است، در اینجا اخلاق است که مانع میشود. یعنی شخص بدون این که بداند فقه یا احکام فقهی چیست درواقع با این مخالفت میکند.
آقای دباغ در دقایق پایانی برنامه هستیم. بد نیست خیلی کوتاه به رابطه تعصب و ادیان هم بپردازیم در پایان بحث. به هر حال در طول تاریخ ادیان سرچشمه بسیاری از تعصبات و جنگها و حتی کشتارها شدهاند. در جهانی که میکوشد از تعصبها رها شود، دین چه نقشی بازی میکند؟
دباغ: معنابخشی به زندگی بهرغم دستاوردهای علم و فلسفه اعم از علوم تجربی و علوم انسانی از مواریث نیکوی ادیان است که به نظر میرسد همچنان در جهان کنونی باید به آن بها داد. در عین حال پالایش و بازخوانی انتقادی دینداری که به رواداری باور ندارد، به مثابه آفتهایی است که پای درخت دیانت در درازنای تاریخ شکل گرفته.
در عین حال در نظر داشته باشید که این فقط دینداری نیست در درازنای تاریخ که تعصب با آن عجین شده و آثار و نتایج سوئی به بار آورده است. شما همین یک فقره دو جنگ جهان اول و دوم را در قرن بیستم ببینید. فاشیسم و نازیسمی که هیچ منشأ دینی هم نداشت پنجاه میلیون انسان را کُشت. قصه تعصبات ظاهراً تنها به دیانت اختصاص ندارد و در عالم انسانی، تعصبات از انگیزههای و پیشینههای متفاوتی برمیخیزد و این بر همه ماست که در عرصههای مختلف چارهاندیشی کنیم. چه بنیادگرایی دینی که با تعصبات عجین گشته و چه دینستیزی که آن هم یک جور تعصب غیردینی است، هر دو آفت است. توجه نکردن به این که در روزگار کنونی به هر حال دین وجود و فانکشن (کارکرد) دارد نوعی رهزنی است.
آقای باقری نوعپرست جمعبندی شما را میشنویم.
باقری نوعپرست: معنای کیهانی تنها نوع معناداری نیست که ما انسانها با آن مواجهایم. نیازی نیست من بدانم که جهان برای چه به وجود آمده تا مثلا از محبت کردن به کسی که دوستاش دارم لذت ببرم یا به قولی که به دوستم دادهام پایبند باشم یا در کنار دیگر افراد با بیعدالتی مبارزه کنم یا حتی مثلاً به یک سگ گرسنه و بیپناه غذا بدهم. این گونه انگیزهها و ارزشها و اهداف که در زندگی ما انسانها وجود دارند مستقل از این که جهان چیست و چهگونه به وجود آمده و هدفاش چیست میتوانند زندگی ما را معنادار کنند.
همین انسان بودن و داشتن طبیعت انسانی برای یافتن معنا در زندگی کفایت میکند اما برای افرادی که در جوامع دینی زندگی میکنند، فرض کنید که دیگر نمیخواهند دین داشته باشند. در این حالت این افراد باید بدانند که دین نداشتن یک خلأ در زندگیشان ایجاد میکنند که این خلأ را باید با یک چیزی پر کنند. بعضی از انواع فلسفه میتواند جایگزینهای مناسبی برای افرادی باشند که دین را رها میکنند. مثلا اپیکوریسم یا رواقیگری از جمله این فلسفههاست که میتواند به افراد در بُعد عملی زندگیشان کمک کند.
ببینید دین صرفاً یک پدیده در میان انبوه پدیدههایی است که در زندگی اجتماعی ما رواج دارد. به این پرسش که آیا زندگی ما بدون دین بهتر یا بدتر خواهد شد تنها در صورتی میتوانیم جواب بدهیم که تمام عوامل دیگر را ثابت در نظر بگیریم اما تصور یا باور من این است که بدون جهل و خرافه جامعه بهتری خواهیم داشت و تا جایی هم که دین در ترویج جهل و خرافه نقش داشته باشد طبعاً میتواند تأثیر منفی بگذارد.