آنچه در مطبوعات و نزد عامه مردم به طور کلی تحت عنوان «لابی اسرائیل» شهرت دارد در واقع نهادی است با نام «کمیتهِ آمریکاییِ امور عمومیِ اسرائیل» یا “American Israel Public Affairs Committee” است که به صورت خلاصه به عنوان اِیپَک (AIPAC) هم از آن نام برده میشود.
این شورا در ۱۹۵۱ یعنی در سختترین مرحله اجتماعی و بینالمللی تشکیل دولت اسرائیل، توسط یک یهودی آمریکایی تأسیس و به تدریج تبدیل به یکی از پرنفوذترین نهادهای مؤثر در تصمیمگیریها و سیاستگذاریهای آمریکا در ارتباط با اسرائیل شد.
هدف آغازین از تشکیل این نهاد جمعآوری کمکهای مالی از یهودیان آمریکا و دولت ایالات متحده و ارسال آن به اسرائیل بود. اما به تدریج این نهاد به یک «لابی» و مرکز چانهزنی برای تدوین سیاستهایی بدل شد که اگرچه در چهارچوب منافع ملی آمریکا قرار میگیرد، اما منافع اسرائیل و اسرائیلیها را نیز به شدت لحاظ میکند.
برخلاف آنچه که گفته میشود اِیپَک، یک کمیته مشترک آمریکایی- اسرائیلی نیست و کارش به تأثیرگذاری بر روابط عمومی آمریکا- اسرائیل محدود نمیشود، بلکه نهادی است که چندین گروه و کمیته در زیرمجموعه آن قرار میگیرند و هر یک کارویژه خود را دارند.
این شورا به ادعای مخالفینش بیش از یکصد هزارنفر عضو دارد و بودجه سالانه درحدود ۶۵ میلیون دلار است. همه ساله در جلسه سالیانه آن حدود پنج هزار نفر شرکت میکنند. این جلسه معمولاً با جلسه سخنرانی رئیسجمهور آمریکا موسوم به «وضعیت اتحاد» (State of Union) قابل قیاس است. در حقیقت لشکری از قانونگزاران و حقوقدانان، و درصد بالایی از اعضای مجالس قانونگذاری آمریکا و حتی معاون رئیسجمهور و یا شخص رئیسجمهور آمریکا ممکن است در چنین جلساتی شرکت کنند.
برخی تصور میکنند کارویژه اِیپَک اعمال فشار بر دولت آمریکا در جهت تداوم مساعدت مالی به اسرائیل است که مبلغ آن سالانه در حدود سه میلیاد دلار است. البته این هم یکی از اهداف اِیپَک محسوب میشود ولی مهمترین کار ویژه اِیپَک این است که از طریق «لابیگری» در تصمیمگیریهای استراتژیک دولت ایالات متحده تأثیر بگذارد به نحوی که از هرگونه چرخش ناگهانی نامطلوب و ضد منافع ملی اسرائیل جلوگیری شود.
هدف نهایی اِیپَک حفظ وضع موجود در تمامی ابعاد و کوشش در بهبود بخشیدن به آن است. از منظر سیاستگذاری، چرخشهای لحظهای که ساختار موجود را برهم بزند خطرناک تلقی میشود و اِیپَک نهایت کوشش خود را میکند که از چرخشهای ۱۸۰ درجهای سریع در سیاست خارجی آمریکا جلوگیری به عمل آورد.
لازم به یادآوری است که «لابی»، حداقل در فرهنگ سیاسی آمریکا با یک حزب سیاسی تفاوت اساسی دارد. حزب سیاسی دارای برنامه کاری اعلام شده در تمامی ابعاد اداره مملکت است و به اصطلاح دارای مانیفست سیاسی است و در اغلب موارد حوزه ایدیولوژیکی تعریفشدهای دارد.
حزب و یا احزاب سیاسی اگر در رأس قدرت دولتی نباشند رقیب آن هستند. در پارهای از کشورها که سیستم چندحزبی است ممکن است یک حزب در ائتلاف دولتی شرکت داشته باشد. ایالات متحده سیستم دوحزبی است یعنی یکی از احزاب همیشه در اوپوزیسیون و رقابت قرار میگیرد.
از آنجا که یک لابی به طور اعم، و لابی اِیپَک به طور اخص، منافع فراحزبی را دنبال میکند لذا با هر دو حزب رابطه دارد. گاهی هم ممکن است از این رابطه به صورت ابزاری برای فشار آوردن به حزب حاکم استفاده کند ولی در مجموع یک لابی یک حزب سیاسی نیست و فاقد مسئولیتها یا مأموریتهای حزبی است. فراموش نکنید که لابی اِیپَک یک شورا است که برای پیشبرد و تداوم روابط دوستانه بین ایالات متحده و اسرائیل و همچنین تقویت امنیت اسرائیل عمل میکند.
دیگر لابیهای فعال در آمریکا
در اینجا لازم به ذکر است که لابی سایر ملل و کشورهای خارجی در آمریکا دارای سابقهای طولانی است. مثلاً تا دهه ۷۰ لابی اعراب و لابی ایران خیلی قوی بودند. گروههای مختلفی از ایرانیان یا اعراب ممکن بود در لابی کنگره آمریکا حضور پیدا کنند و با نمایندگان قبل از ورود به کنگره و اتخاذ تصمیم دیدار کنند تا تصمیماتی که در قبال آن کشور خاص گرفته میشود را تحت تأثیر قرار دهند.
بسیاری از مواقع این لابیها، لایههایی از واقعیتهای بینالمللی را برای نمایندگان کنگره تشریح میکنند که نمایندگان از آن بیاطلاع و یا کماطلاع باشند. در نتیجه اطلاعرسانی به نمایندگان کنگره یا سایر مراجع تصمیمگیر به طور کلی کار لابیهاست و امروز هم کار لابیها همین است.
لابی اعراب و ایران به دلایل مختلف در طول تاریخ تضعیف شدند از جمله در دهه ۷۰ زمانی که اعراب تصمیم گرفتند غرب را تحریم نفتی کنند. در آن دوره دولت شاه با تحریم همسویی نکرد و اگرچه از منافع تحریم که موجب بالا رفتن قیمت نفت شده بود بهره برد ولی دوستی غرب را برای خود محفوظ نگهداشت.
نتیجه آن شد که لابی اعراب تضعیف و در مقابل لابی ایران نفوذ بیشتری یافت. اما به دنبال گروگانگیری دیپلماتهای امریکایی در ایران لابی ایران به کلی توان لابیگری خود را از دست داد و زمان کوتاهی پس از آن موجودیتش خاتمه یافت.
در خلال تحولات مربوط به روابط اعراب و اسرائیل یا فلسطین و اسرائیل نفوذ اعراب کاهش یافت تا در سپتامبر ۲۰۰۱ که لابی اعراب به شدت نفوذش را از دست داد. اما خیلی زود با تکیه بر اهرم نفت، عربستان سعودی و برخی از اعراب بخشی از توان لابیگری خود را به تدریج احیا کردند.
اینکه گفتیم لابی اعراب در یک مقطعی نفوذش را از دست داد به این معنا نیست که لابی آنها به طور کلی از بین رفت. یعنی برخی از اجزای لابی اعراب مثل لابی عربستان سعودی همچنان باقی ماند و قدرت یافت. اینکه لابی عربستان علیرغم اینکه تقریباً اکثر تروریستهای ۱۱ سپتامبر عرب سعودی بودند، همچنان بانفوذ باقی ماند و رابطه دولتهای عربستان و آمریکا نیز همچنان قدرتمند باقی مانده است، نشان میدهد لابیگری امری دوجانبه است و منافع هر دو طرف ایجاب میکند که برقرار باشد.
به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت که لابیهای دیگری هم غیر از لابی اسرائیل در آمریکا فعالیت دارند و اینگونه نیست که فقط لابی اسرائیل در تصمیمگیریهای سیاست خارجی نفوذ داشته باشد. اما در هر حال لابی اِیپَک در قیاس با سایر لابیها نفوذ و سازمانیافتگی بیشتری دارد.
البته هیچ لابی سازمان یافتهتری از ایپک وجود ندارد. لابی ایپک متشکل از شهروندان آمریکایی است که یهودی مذهب و یا طرفداران سیاسی اسرائیل هستند در حالی که بسیاری از لابیهای دیگر در آمریکا ممکن است فقط در حد دیپلماتهای آن کشور باشند و یا عده محدودی از شهروندان سابق آن کشوری باشند که اکنون شهروند آمریکا شده و دراین سرزمین حضور دارند.
برای مثال شورای ملی ایرانیان آمریکایی موسوم به «نیاک» (National Iranian American Council = NIAC) را میتوان یک گروه لابی نسبتاً قوی دانست که از آمریکائیان ایرانیتبار تشکیل شده است. اما این گروه به اندازه اِیپَک قدرت و نفوذ ندارد و فاقد یکپارچگی درونی است. از طرف دیگر نگاه دولت جمهوری اسلامی ایران به هر گونه تشکیلات آمریکاییان ایرانیتبار بسیار منفی، بدبینانه و مبتنی بر تئوری توطئه است؛ در حالی که اسرائیل تقریباً بدون قید و شرط از هرگونه اقدام لابی اِیپَک حمایت میکند.
همگرایی آمریکا و ایران می تواند به زیان اسرائیل باشد
با درک این واقعیات در مورد لابی اِپیَک و دیگر لابیهای آمریکا متوجه میشویم که مثلاً بسیاری از تغییرات در سیاست خارجی آمریکا که مستلزم تغییرات جهشی است میتواند فوراً یا به صورتی مشهود برخلاف منافع اسرائیل باشد و به همان دلیل اِیپِک نهایت کوشش خود را به عمل میآورد که از عملیاتی شدن آن سیاستها ممانعت کند. یکی از این موارد امکان همگرایی ایران و آمریکا است.
در اینجا است که تعارض منافع ایران و اسرائیل بروز میکند و به عبارتی ایران بیش از هر چیزی تاوان سیاه وسپید دیدن پدیدههای نظام بینالملل را پرداخت میکند. زبان غیردیپلماتیک رئیسجمهور سابق، احمدی نژاد، و حلقههایی در سیستم سیاسی ایران بهترین مشخصه این نگرش مخرب ایران است که قادر نیست بین دوحد افراطی خط تعادلی را پیدا کند.
در مورد تکنولوژی هستهای، منطقی که به عنوان اهرم فشار علیه ایران مورد استفاده قرار میگیرد بسیار ساده و در حقیقت با استفاده از نگرش سیاه و سپید ایران ساخته و پرداخته شده اسـت: اگر ایران به بمب اتمی دسترسی پیدا کند به نابودی اسرائیل مبادرت خواهد ورزید.
اما چرا اسرائیل بر سر این قضیه اصرار دارد؟ برای اینکه رهبران ایران از تهدیدات کلامیشان نمیکاهند و بر شعارهایشان اصرار میورزند. برای اینکه بنا بر منطق ایران، اسرائیل باید نابود شود تا فلسطین باقی بماند. یعنی بازی استراتژیک با حاصل جمع صفر. آنچه یک طرف میبازد تمامی آن چیزی است که طرف مقابل میبرد. در مقابل این بازی غلط، اسرائیل از قدرت «لابیگری» سرشاری برخوردار است آنهم در شرایطی که ایران قدرت حمایتی و چانهزنی و لابی سنتی خود را هم از دست داده است.
لابی اِپیَک پایان ماجرا نیست
اما آیا همین منطق ساده میتواند فشار دائمی لابی اسرائیل، اِیپَک، را برای دراز مدت به دنبال داشته باشد و آیا لابی اسرائیل با همگرایی آمریکا و ایران به طور نا محدود مخالف است؟ پاسخ کوتاه به این پرسش این است که لابی اسرائیل به مخالفت خود با نزدیکی آمریکا و ایران ادامه خواهد داد و از آمریکا خواهد خواست هیچ گزینهای را از سر میز مذاکرات حذف نکند اما این موضعگیری ابدی نیست.
اما، برای رسیدن به پاسخی جامعتر و عمیقتر باید گفته شود بررسی عمیقتر ضروری است و آن خود سؤالات گوناگونی را مطرح میکند که الزاماً جوابهای مثبت و یا منفی ندارند. بخشهای خاکستری موجود در طیف پاسخهایی که به هر یک از این سؤالات میتوان داد میزان فشار لابی اسرائیل را بر آمریکا تعیین میکند. خواننده این مقاله باید به طیفی از پاسخها فکر کند تا بتواند به سؤال اصلی جواب بدهد.
- آیا واقعاً منافع اسرائیل از همگرایی آمریکا و ایران آسیب خواهد دید؟
- آیا ایران میتواند و یا لازم است که هم دوست آمریکا باشد و هم دشمن اسرائیل؟ (برای رسیدن به جواب این سؤال بجای ایران، مصر، اردن، کویت، قطر، عربستان سعودی، ترکیه و... را هم میتوانید در نظر بگیرید).
- آیا این همگرایی الزاماً موجب اتمی شدن ایران آن هم در سطحی نظامی و ایجاد قابلیت بمب اتمی خواهد شد؟
بیانیه ۲۰ سپتامبر ایِپَک
البته نباید فراموش کرد که بیانیه مورخ ۲۰ سپتامبر اِیپَک شباهت زیادی به پیشنویس نطقی دارد که بنجامین نتانیاهو بعداً در سازمان ملل ارائه میدهد. تقریباً بیشتر نکاتی که در این بیانیه آمده به لحاظ محتوایی در سخنرانی نتانیاهو هم تکرار میشود. این موضوع نشان میدهد بین لابی اِیپَک و نخستوزیر اسرائیل دست کم در این مورد هماهنگیهایی صورت گرفته بوده و به احتمال زیاد این روند تا رسیدن پرونده ایران به یک خاتمه قابل قبول تداوم خواهد داشت.
ذکر یک نکته در اینجا ضروری است: ترکیب و ساختار اِیپَک قبل از هر چیزی یک ساختار آمریکایی است که به سمت منافع اسرائیل گرایش دارد. این گرایش به این معنی نیست که این لابی منافع آمریکا را قربانی منافع اسرائیل میکند و یا اینکه اصولاً توان چنین عملی را دارا است.
طبیعتاً اگر منافع آمریکا در سمت و سوی برقراری روابط با ایران باشد اِیپَک هم خود را به همان سمت و سو تعدیل خواهد داد. با این ملاحظه که در عین حال نهایت کوشش را به عمل خواهد آورد تا چنین حرکتی را از هر گونه تهدید احتمالی منافع اسرائیل به دور نگه دارد.
نگاهی ژرفتر به بیانیه ۲۰ سپتامبر اِیپَک نشان میدهد که علیرغم ظواهر کلمات، محورهای بحث در کلیات سیاست اوباما را تأیید میکند. از جمله اینکه «ایران باید جدی بودن مذاکرات» را با «اقدامات اساسی»... نشان دهد و اینکه «نمیتوان اجازه داد ایران در خلال مذاکرات در برنامه هستهای پیشرفت داشته باشد» و غیره.
در حقیقت اوباما هم وعده نداده بود که اول همه تهدیدها و تمامی اجزای محاصره اقتصادی لغو کند و بعد دست به مذاکره بزند و به نظر نمیرسد سیاستمداران ایرانی هم انتظار داشته باشند نتیجه را قبل از مقدمه مشاهده کنند. بنابراین نطق نتانیاهو، و به همان اعتبار بیانیه اِیپَک، دو سوی همان سکه هستند ولی با زبانی که منعکسکننده نگرانیهای امنیتی اسرائیل است مطرح شدهاند.
صرف نظر از بیانات نتانیاهو در اجلاس سازمان ملل متحد و برخی گروهها و شخصیتهای تندرو، تا کنون مخالفت جدی با اصل قضیه رابطه ایران و آمریکا صورت نگرفته است و حتی دهها محقق با نفوذ این همگرایی را توصیه کرده و از آن حمایت میکنند. اما به نظر میرسد این طرف ایرانی است که در آغاز راه دچار تردیدهای فراوان شده است.
در مجموع به نظر نمیرسد لابی اِیپَک با اصل روابط ایران و آمریکا مخالفت اصولی داشته باشد. اگرچه ممکن است ادامه محاصره اقتصادی ایران برای برخی از حلقههای ثانوی و وابسته به این لابی و یا شرکتها بزرگ تجاری-صنعتی سودآور باشد. اما تغییراتی که در ضلع ایران- اروپا و ایران و دیگر بازیگران بینالمللی در شرف وقوع است، موجب تحول ماهوی در محاسبه برد و باخت این بازی خواهد شد.
میماند قضیه اسرائیل که در این میان باید احساس کند تغییر در وضع موجود الزاماً تغییر در جهت بدتر شدن شرایط امنیتی اسرائیل نیست. در چنان شرایطی وقت آن است که این بازی به شکل تجمیع منافع بازیگران حل و فصل شود و البته در این شکل از بازی هر قدر تعداد بازیگران بیشتر شود حل معادله مشکلتر میشود چرا که در هر مرحله منافع مشترک میتواند به منافع متضاد و متعارض هم تبدیل شود یا بازیگرانی که منافع کمتری دارند با اصل راه حل توافق کمتری هم داشته باشند ویا حتی به مخالف تبدیل شوند.
عوامل مثبت در داخل لابی اسرائیل
تعداد قابل ملاحظهای از آمریکاییهای ایرانیتبار یهودی وحتی تعدادی از آنان عضو اِیپَک هستند. اینان الزاماً به مسئله از دیدگاه اسرائیل نگاه نمیکنند و در بسیاری موارد سعی به تعدیل سیاستهای تندرو دارند. در مقابل اینها دسته دیگری هستند که با فشار وارد کردن بر کنگره سعی در اتخاذ تصمیمهای حاد بر علیه ایران دارند.
در مقابل همه اینها حتی در درون اِیپَک در خصوص ایران سیاست یک دستی وجود ندارد. این نکته ارتباط مستقیم دارد با تغییراتی که درداخل اسرائیل مشهود است و در آن سیاست یکپارچهای علیه ایران و یا اراده سیاسی در جهت اقدام نظامی بر علیه ایران موجود نیست.
بین اعضای یهودی اِیپَک و دیگر آمریکاییهای ایرانیتبار روابط حسنهای وجود دارد و از بسیاری جهات مراودات اجتماعی، خانوادگی و تجاری آنان را به هم پیوند میدهد. در صورت وجود یک لابی فعال و مثبت ایرانی، میتوان از همین امر استفاده کرد و به تعدیل دیدگاهها و پذیرش بیشتر جریان سیال سیاست خارجی آمریکا برای حل و فصل معضل ایران پرداخت.
توپ در زمین ایران است
آنچه که میتوان از مجموع این عوامل کوچکتر استنباط کرد این است که موضعگیری اِیپَک به عنوان مخالف بر قراری روابط حساب نشده بین ایران و آمریکا بیشتر به خاطر عدماعتماد به سیاستمداران ایرانی است تا سیاستمداران آمریکایی. بنا براین در تعقیب سیاست لبخند و با اعتلا بخشیدن به آن از حرف به عمل، ایرانیها میتوانند بر این موضعگیری تأثیرات مثبت بگذارند.
فراموش نکنیم که همین ایپک از کاهش حمایت و قطع کمکهای آمریکا به مصر یا حتی در مقطعی از امکان حمله نظامی آمریکا به سوریه هراس داشت و آن را تأیید نمیکرد در حالی که مصر و سوریه دوست اسرائیل محسوب نمیشوند. اما ایِپَک چنان اقداماتی را موجب تشدید تروریسم در همسایگی اسرائیل میدانست.
بدیهی است که اِیپَک در صورت مطمئن بودن از بیضرر بودن رابطه آمریکا و ایران چنین رابطهای را خواهد پذیرفت و در مجموع سیاستهای خود را با سیاست دولت آمریکا که در جهت منافع کلان ملی است هماهنگ خواهد کرد.
در خلال دو ماه گذشته ادبیات رایج در سیاست خارجی ایران تغییرات اساسی ماهوی کرده است. برای اولین بار در تاریخ سیاسی ایران هم رئیسجمهور و هم وزیر امور خارجه ایران به جای استفاده از نامگذاریهای خصمانه از واژه «اسرائیل» استفاده کردهاند که در حقیقت به مفهوم شناسایی اسمی این کشور است.
اگرچه تا مرحله شناسایی رسمی راه درازی در پیش است ولی یک گام مثبت برداشته شده است. [گرچه جناحهایی هنوز از موسیقی شعار «مرگ بر» این کشور و آن کشور خسته نشدهاند و یا خیال میکنند اگر یک بلندگو داشته باشند که از آن سالی ۳۶۵ روز این شعارها را پخش کنند کار مملکت درست میشود.] در مقابل همین چند روز پیش در تهران از برگزاری یک جشنواره سینمایی که اهداف ضداسرائیلی داشت ممانعت به عمل آمد. هر روز بیش از روز پیش صفحات فیسبوک و دیگر وسایل ارتباطی-اجتماعی شاهد تبادلهای فرهنگی بین ایرانیها و اسرائیلیهاست.
در مجموع همین قدمهای کوچک میتواند موجب تحولات بزرگ و برگشتناپذیری در سطح ملی و بینالمللی شود. حالا میخواهد نامش سیاست لبخند باشد یا چیزی دیگر. آنچه که ضروری است تداوم در کار ساخت روابط است و نه در جهت تخریب آن.
** نظرات طرح شده در این یادداشت، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.
این شورا در ۱۹۵۱ یعنی در سختترین مرحله اجتماعی و بینالمللی تشکیل دولت اسرائیل، توسط یک یهودی آمریکایی تأسیس و به تدریج تبدیل به یکی از پرنفوذترین نهادهای مؤثر در تصمیمگیریها و سیاستگذاریهای آمریکا در ارتباط با اسرائیل شد.
هدف آغازین از تشکیل این نهاد جمعآوری کمکهای مالی از یهودیان آمریکا و دولت ایالات متحده و ارسال آن به اسرائیل بود. اما به تدریج این نهاد به یک «لابی» و مرکز چانهزنی برای تدوین سیاستهایی بدل شد که اگرچه در چهارچوب منافع ملی آمریکا قرار میگیرد، اما منافع اسرائیل و اسرائیلیها را نیز به شدت لحاظ میکند.
برخلاف آنچه که گفته میشود اِیپَک، یک کمیته مشترک آمریکایی- اسرائیلی نیست و کارش به تأثیرگذاری بر روابط عمومی آمریکا- اسرائیل محدود نمیشود، بلکه نهادی است که چندین گروه و کمیته در زیرمجموعه آن قرار میگیرند و هر یک کارویژه خود را دارند.
این شورا به ادعای مخالفینش بیش از یکصد هزارنفر عضو دارد و بودجه سالانه درحدود ۶۵ میلیون دلار است. همه ساله در جلسه سالیانه آن حدود پنج هزار نفر شرکت میکنند. این جلسه معمولاً با جلسه سخنرانی رئیسجمهور آمریکا موسوم به «وضعیت اتحاد» (State of Union) قابل قیاس است. در حقیقت لشکری از قانونگزاران و حقوقدانان، و درصد بالایی از اعضای مجالس قانونگذاری آمریکا و حتی معاون رئیسجمهور و یا شخص رئیسجمهور آمریکا ممکن است در چنین جلساتی شرکت کنند.
برخی تصور میکنند کارویژه اِیپَک اعمال فشار بر دولت آمریکا در جهت تداوم مساعدت مالی به اسرائیل است که مبلغ آن سالانه در حدود سه میلیاد دلار است. البته این هم یکی از اهداف اِیپَک محسوب میشود ولی مهمترین کار ویژه اِیپَک این است که از طریق «لابیگری» در تصمیمگیریهای استراتژیک دولت ایالات متحده تأثیر بگذارد به نحوی که از هرگونه چرخش ناگهانی نامطلوب و ضد منافع ملی اسرائیل جلوگیری شود.
هدف نهایی اِیپَک حفظ وضع موجود در تمامی ابعاد و کوشش در بهبود بخشیدن به آن است. از منظر سیاستگذاری، چرخشهای لحظهای که ساختار موجود را برهم بزند خطرناک تلقی میشود و اِیپَک نهایت کوشش خود را میکند که از چرخشهای ۱۸۰ درجهای سریع در سیاست خارجی آمریکا جلوگیری به عمل آورد.
لازم به یادآوری است که «لابی»، حداقل در فرهنگ سیاسی آمریکا با یک حزب سیاسی تفاوت اساسی دارد. حزب سیاسی دارای برنامه کاری اعلام شده در تمامی ابعاد اداره مملکت است و به اصطلاح دارای مانیفست سیاسی است و در اغلب موارد حوزه ایدیولوژیکی تعریفشدهای دارد.
حزب و یا احزاب سیاسی اگر در رأس قدرت دولتی نباشند رقیب آن هستند. در پارهای از کشورها که سیستم چندحزبی است ممکن است یک حزب در ائتلاف دولتی شرکت داشته باشد. ایالات متحده سیستم دوحزبی است یعنی یکی از احزاب همیشه در اوپوزیسیون و رقابت قرار میگیرد.
از آنجا که یک لابی به طور اعم، و لابی اِیپَک به طور اخص، منافع فراحزبی را دنبال میکند لذا با هر دو حزب رابطه دارد. گاهی هم ممکن است از این رابطه به صورت ابزاری برای فشار آوردن به حزب حاکم استفاده کند ولی در مجموع یک لابی یک حزب سیاسی نیست و فاقد مسئولیتها یا مأموریتهای حزبی است. فراموش نکنید که لابی اِیپَک یک شورا است که برای پیشبرد و تداوم روابط دوستانه بین ایالات متحده و اسرائیل و همچنین تقویت امنیت اسرائیل عمل میکند.
دیگر لابیهای فعال در آمریکا
در اینجا لازم به ذکر است که لابی سایر ملل و کشورهای خارجی در آمریکا دارای سابقهای طولانی است. مثلاً تا دهه ۷۰ لابی اعراب و لابی ایران خیلی قوی بودند. گروههای مختلفی از ایرانیان یا اعراب ممکن بود در لابی کنگره آمریکا حضور پیدا کنند و با نمایندگان قبل از ورود به کنگره و اتخاذ تصمیم دیدار کنند تا تصمیماتی که در قبال آن کشور خاص گرفته میشود را تحت تأثیر قرار دهند.
بسیاری از مواقع این لابیها، لایههایی از واقعیتهای بینالمللی را برای نمایندگان کنگره تشریح میکنند که نمایندگان از آن بیاطلاع و یا کماطلاع باشند. در نتیجه اطلاعرسانی به نمایندگان کنگره یا سایر مراجع تصمیمگیر به طور کلی کار لابیهاست و امروز هم کار لابیها همین است.
لابی اعراب و ایران به دلایل مختلف در طول تاریخ تضعیف شدند از جمله در دهه ۷۰ زمانی که اعراب تصمیم گرفتند غرب را تحریم نفتی کنند. در آن دوره دولت شاه با تحریم همسویی نکرد و اگرچه از منافع تحریم که موجب بالا رفتن قیمت نفت شده بود بهره برد ولی دوستی غرب را برای خود محفوظ نگهداشت.
نتیجه آن شد که لابی اعراب تضعیف و در مقابل لابی ایران نفوذ بیشتری یافت. اما به دنبال گروگانگیری دیپلماتهای امریکایی در ایران لابی ایران به کلی توان لابیگری خود را از دست داد و زمان کوتاهی پس از آن موجودیتش خاتمه یافت.
در خلال تحولات مربوط به روابط اعراب و اسرائیل یا فلسطین و اسرائیل نفوذ اعراب کاهش یافت تا در سپتامبر ۲۰۰۱ که لابی اعراب به شدت نفوذش را از دست داد. اما خیلی زود با تکیه بر اهرم نفت، عربستان سعودی و برخی از اعراب بخشی از توان لابیگری خود را به تدریج احیا کردند.
اینکه گفتیم لابی اعراب در یک مقطعی نفوذش را از دست داد به این معنا نیست که لابی آنها به طور کلی از بین رفت. یعنی برخی از اجزای لابی اعراب مثل لابی عربستان سعودی همچنان باقی ماند و قدرت یافت. اینکه لابی عربستان علیرغم اینکه تقریباً اکثر تروریستهای ۱۱ سپتامبر عرب سعودی بودند، همچنان بانفوذ باقی ماند و رابطه دولتهای عربستان و آمریکا نیز همچنان قدرتمند باقی مانده است، نشان میدهد لابیگری امری دوجانبه است و منافع هر دو طرف ایجاب میکند که برقرار باشد.
به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت که لابیهای دیگری هم غیر از لابی اسرائیل در آمریکا فعالیت دارند و اینگونه نیست که فقط لابی اسرائیل در تصمیمگیریهای سیاست خارجی نفوذ داشته باشد. اما در هر حال لابی اِیپَک در قیاس با سایر لابیها نفوذ و سازمانیافتگی بیشتری دارد.
البته هیچ لابی سازمان یافتهتری از ایپک وجود ندارد. لابی ایپک متشکل از شهروندان آمریکایی است که یهودی مذهب و یا طرفداران سیاسی اسرائیل هستند در حالی که بسیاری از لابیهای دیگر در آمریکا ممکن است فقط در حد دیپلماتهای آن کشور باشند و یا عده محدودی از شهروندان سابق آن کشوری باشند که اکنون شهروند آمریکا شده و دراین سرزمین حضور دارند.
برای مثال شورای ملی ایرانیان آمریکایی موسوم به «نیاک» (National Iranian American Council = NIAC) را میتوان یک گروه لابی نسبتاً قوی دانست که از آمریکائیان ایرانیتبار تشکیل شده است. اما این گروه به اندازه اِیپَک قدرت و نفوذ ندارد و فاقد یکپارچگی درونی است. از طرف دیگر نگاه دولت جمهوری اسلامی ایران به هر گونه تشکیلات آمریکاییان ایرانیتبار بسیار منفی، بدبینانه و مبتنی بر تئوری توطئه است؛ در حالی که اسرائیل تقریباً بدون قید و شرط از هرگونه اقدام لابی اِیپَک حمایت میکند.
همگرایی آمریکا و ایران می تواند به زیان اسرائیل باشد
با درک این واقعیات در مورد لابی اِپیَک و دیگر لابیهای آمریکا متوجه میشویم که مثلاً بسیاری از تغییرات در سیاست خارجی آمریکا که مستلزم تغییرات جهشی است میتواند فوراً یا به صورتی مشهود برخلاف منافع اسرائیل باشد و به همان دلیل اِیپِک نهایت کوشش خود را به عمل میآورد که از عملیاتی شدن آن سیاستها ممانعت کند. یکی از این موارد امکان همگرایی ایران و آمریکا است.
در اینجا است که تعارض منافع ایران و اسرائیل بروز میکند و به عبارتی ایران بیش از هر چیزی تاوان سیاه وسپید دیدن پدیدههای نظام بینالملل را پرداخت میکند. زبان غیردیپلماتیک رئیسجمهور سابق، احمدی نژاد، و حلقههایی در سیستم سیاسی ایران بهترین مشخصه این نگرش مخرب ایران است که قادر نیست بین دوحد افراطی خط تعادلی را پیدا کند.
در مورد تکنولوژی هستهای، منطقی که به عنوان اهرم فشار علیه ایران مورد استفاده قرار میگیرد بسیار ساده و در حقیقت با استفاده از نگرش سیاه و سپید ایران ساخته و پرداخته شده اسـت: اگر ایران به بمب اتمی دسترسی پیدا کند به نابودی اسرائیل مبادرت خواهد ورزید.
اما چرا اسرائیل بر سر این قضیه اصرار دارد؟ برای اینکه رهبران ایران از تهدیدات کلامیشان نمیکاهند و بر شعارهایشان اصرار میورزند. برای اینکه بنا بر منطق ایران، اسرائیل باید نابود شود تا فلسطین باقی بماند. یعنی بازی استراتژیک با حاصل جمع صفر. آنچه یک طرف میبازد تمامی آن چیزی است که طرف مقابل میبرد. در مقابل این بازی غلط، اسرائیل از قدرت «لابیگری» سرشاری برخوردار است آنهم در شرایطی که ایران قدرت حمایتی و چانهزنی و لابی سنتی خود را هم از دست داده است.
لابی اِپیَک پایان ماجرا نیست
اما آیا همین منطق ساده میتواند فشار دائمی لابی اسرائیل، اِیپَک، را برای دراز مدت به دنبال داشته باشد و آیا لابی اسرائیل با همگرایی آمریکا و ایران به طور نا محدود مخالف است؟ پاسخ کوتاه به این پرسش این است که لابی اسرائیل به مخالفت خود با نزدیکی آمریکا و ایران ادامه خواهد داد و از آمریکا خواهد خواست هیچ گزینهای را از سر میز مذاکرات حذف نکند اما این موضعگیری ابدی نیست.
اما، برای رسیدن به پاسخی جامعتر و عمیقتر باید گفته شود بررسی عمیقتر ضروری است و آن خود سؤالات گوناگونی را مطرح میکند که الزاماً جوابهای مثبت و یا منفی ندارند. بخشهای خاکستری موجود در طیف پاسخهایی که به هر یک از این سؤالات میتوان داد میزان فشار لابی اسرائیل را بر آمریکا تعیین میکند. خواننده این مقاله باید به طیفی از پاسخها فکر کند تا بتواند به سؤال اصلی جواب بدهد.
- آیا واقعاً منافع اسرائیل از همگرایی آمریکا و ایران آسیب خواهد دید؟
- آیا ایران میتواند و یا لازم است که هم دوست آمریکا باشد و هم دشمن اسرائیل؟ (برای رسیدن به جواب این سؤال بجای ایران، مصر، اردن، کویت، قطر، عربستان سعودی، ترکیه و... را هم میتوانید در نظر بگیرید).
- آیا این همگرایی الزاماً موجب اتمی شدن ایران آن هم در سطحی نظامی و ایجاد قابلیت بمب اتمی خواهد شد؟
بیانیه ۲۰ سپتامبر ایِپَک
البته نباید فراموش کرد که بیانیه مورخ ۲۰ سپتامبر اِیپَک شباهت زیادی به پیشنویس نطقی دارد که بنجامین نتانیاهو بعداً در سازمان ملل ارائه میدهد. تقریباً بیشتر نکاتی که در این بیانیه آمده به لحاظ محتوایی در سخنرانی نتانیاهو هم تکرار میشود. این موضوع نشان میدهد بین لابی اِیپَک و نخستوزیر اسرائیل دست کم در این مورد هماهنگیهایی صورت گرفته بوده و به احتمال زیاد این روند تا رسیدن پرونده ایران به یک خاتمه قابل قبول تداوم خواهد داشت.
ذکر یک نکته در اینجا ضروری است: ترکیب و ساختار اِیپَک قبل از هر چیزی یک ساختار آمریکایی است که به سمت منافع اسرائیل گرایش دارد. این گرایش به این معنی نیست که این لابی منافع آمریکا را قربانی منافع اسرائیل میکند و یا اینکه اصولاً توان چنین عملی را دارا است.
طبیعتاً اگر منافع آمریکا در سمت و سوی برقراری روابط با ایران باشد اِیپَک هم خود را به همان سمت و سو تعدیل خواهد داد. با این ملاحظه که در عین حال نهایت کوشش را به عمل خواهد آورد تا چنین حرکتی را از هر گونه تهدید احتمالی منافع اسرائیل به دور نگه دارد.
نگاهی ژرفتر به بیانیه ۲۰ سپتامبر اِیپَک نشان میدهد که علیرغم ظواهر کلمات، محورهای بحث در کلیات سیاست اوباما را تأیید میکند. از جمله اینکه «ایران باید جدی بودن مذاکرات» را با «اقدامات اساسی»... نشان دهد و اینکه «نمیتوان اجازه داد ایران در خلال مذاکرات در برنامه هستهای پیشرفت داشته باشد» و غیره.
در حقیقت اوباما هم وعده نداده بود که اول همه تهدیدها و تمامی اجزای محاصره اقتصادی لغو کند و بعد دست به مذاکره بزند و به نظر نمیرسد سیاستمداران ایرانی هم انتظار داشته باشند نتیجه را قبل از مقدمه مشاهده کنند. بنابراین نطق نتانیاهو، و به همان اعتبار بیانیه اِیپَک، دو سوی همان سکه هستند ولی با زبانی که منعکسکننده نگرانیهای امنیتی اسرائیل است مطرح شدهاند.
صرف نظر از بیانات نتانیاهو در اجلاس سازمان ملل متحد و برخی گروهها و شخصیتهای تندرو، تا کنون مخالفت جدی با اصل قضیه رابطه ایران و آمریکا صورت نگرفته است و حتی دهها محقق با نفوذ این همگرایی را توصیه کرده و از آن حمایت میکنند. اما به نظر میرسد این طرف ایرانی است که در آغاز راه دچار تردیدهای فراوان شده است.
در مجموع به نظر نمیرسد لابی اِیپَک با اصل روابط ایران و آمریکا مخالفت اصولی داشته باشد. اگرچه ممکن است ادامه محاصره اقتصادی ایران برای برخی از حلقههای ثانوی و وابسته به این لابی و یا شرکتها بزرگ تجاری-صنعتی سودآور باشد. اما تغییراتی که در ضلع ایران- اروپا و ایران و دیگر بازیگران بینالمللی در شرف وقوع است، موجب تحول ماهوی در محاسبه برد و باخت این بازی خواهد شد.
میماند قضیه اسرائیل که در این میان باید احساس کند تغییر در وضع موجود الزاماً تغییر در جهت بدتر شدن شرایط امنیتی اسرائیل نیست. در چنان شرایطی وقت آن است که این بازی به شکل تجمیع منافع بازیگران حل و فصل شود و البته در این شکل از بازی هر قدر تعداد بازیگران بیشتر شود حل معادله مشکلتر میشود چرا که در هر مرحله منافع مشترک میتواند به منافع متضاد و متعارض هم تبدیل شود یا بازیگرانی که منافع کمتری دارند با اصل راه حل توافق کمتری هم داشته باشند ویا حتی به مخالف تبدیل شوند.
عوامل مثبت در داخل لابی اسرائیل
تعداد قابل ملاحظهای از آمریکاییهای ایرانیتبار یهودی وحتی تعدادی از آنان عضو اِیپَک هستند. اینان الزاماً به مسئله از دیدگاه اسرائیل نگاه نمیکنند و در بسیاری موارد سعی به تعدیل سیاستهای تندرو دارند. در مقابل اینها دسته دیگری هستند که با فشار وارد کردن بر کنگره سعی در اتخاذ تصمیمهای حاد بر علیه ایران دارند.
در مقابل همه اینها حتی در درون اِیپَک در خصوص ایران سیاست یک دستی وجود ندارد. این نکته ارتباط مستقیم دارد با تغییراتی که درداخل اسرائیل مشهود است و در آن سیاست یکپارچهای علیه ایران و یا اراده سیاسی در جهت اقدام نظامی بر علیه ایران موجود نیست.
بین اعضای یهودی اِیپَک و دیگر آمریکاییهای ایرانیتبار روابط حسنهای وجود دارد و از بسیاری جهات مراودات اجتماعی، خانوادگی و تجاری آنان را به هم پیوند میدهد. در صورت وجود یک لابی فعال و مثبت ایرانی، میتوان از همین امر استفاده کرد و به تعدیل دیدگاهها و پذیرش بیشتر جریان سیال سیاست خارجی آمریکا برای حل و فصل معضل ایران پرداخت.
توپ در زمین ایران است
آنچه که میتوان از مجموع این عوامل کوچکتر استنباط کرد این است که موضعگیری اِیپَک به عنوان مخالف بر قراری روابط حساب نشده بین ایران و آمریکا بیشتر به خاطر عدماعتماد به سیاستمداران ایرانی است تا سیاستمداران آمریکایی. بنا براین در تعقیب سیاست لبخند و با اعتلا بخشیدن به آن از حرف به عمل، ایرانیها میتوانند بر این موضعگیری تأثیرات مثبت بگذارند.
فراموش نکنیم که همین ایپک از کاهش حمایت و قطع کمکهای آمریکا به مصر یا حتی در مقطعی از امکان حمله نظامی آمریکا به سوریه هراس داشت و آن را تأیید نمیکرد در حالی که مصر و سوریه دوست اسرائیل محسوب نمیشوند. اما ایِپَک چنان اقداماتی را موجب تشدید تروریسم در همسایگی اسرائیل میدانست.
بدیهی است که اِیپَک در صورت مطمئن بودن از بیضرر بودن رابطه آمریکا و ایران چنین رابطهای را خواهد پذیرفت و در مجموع سیاستهای خود را با سیاست دولت آمریکا که در جهت منافع کلان ملی است هماهنگ خواهد کرد.
در خلال دو ماه گذشته ادبیات رایج در سیاست خارجی ایران تغییرات اساسی ماهوی کرده است. برای اولین بار در تاریخ سیاسی ایران هم رئیسجمهور و هم وزیر امور خارجه ایران به جای استفاده از نامگذاریهای خصمانه از واژه «اسرائیل» استفاده کردهاند که در حقیقت به مفهوم شناسایی اسمی این کشور است.
اگرچه تا مرحله شناسایی رسمی راه درازی در پیش است ولی یک گام مثبت برداشته شده است. [گرچه جناحهایی هنوز از موسیقی شعار «مرگ بر» این کشور و آن کشور خسته نشدهاند و یا خیال میکنند اگر یک بلندگو داشته باشند که از آن سالی ۳۶۵ روز این شعارها را پخش کنند کار مملکت درست میشود.] در مقابل همین چند روز پیش در تهران از برگزاری یک جشنواره سینمایی که اهداف ضداسرائیلی داشت ممانعت به عمل آمد. هر روز بیش از روز پیش صفحات فیسبوک و دیگر وسایل ارتباطی-اجتماعی شاهد تبادلهای فرهنگی بین ایرانیها و اسرائیلیهاست.
در مجموع همین قدمهای کوچک میتواند موجب تحولات بزرگ و برگشتناپذیری در سطح ملی و بینالمللی شود. حالا میخواهد نامش سیاست لبخند باشد یا چیزی دیگر. آنچه که ضروری است تداوم در کار ساخت روابط است و نه در جهت تخریب آن.
--------------------------------------------------------------------------------------
* جليل روشندل، استاد علوم سياسی و امنيت بينالملل در دانشگاه کارولينای شرقی در آمريکا است. وی در مراکز مطالعاتی مختلفی مانند دانشگاه استنفورد، دوک، يوسیالای و دانشگاه تهران سابقه تدريس و پژوهش داشته است. از وی تاليفات متعددی در زمينه امنيت بينالملل، روابط ایران، اسرائیل و آمریکا، خاورميانه و خليج فارس منتشر شده است. آخرين کتاب وی روانشناسی اخلاقی تروريسم در بهار سال جاری میلادی منتشر شد.** نظرات طرح شده در این یادداشت، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.