سری برنامههای «سقوط»، در شصت سالگی ۲۸ مرداد، این رویداد را مفصلتر از همیشه خواهد کاوید. در این سلسله برنامهها بازیگران کلیدی دهه ۲۰ و دو سال نخست دهه ۳۰ بررسی خواهند شد.
(در سلسله برنامههای سقوط تا امروز، محمد مصدق، محمدرضا شاه پهلوی، جبهه ملی، حزب توده و شرکت نفت ایران و انگلیس را به عنوان بازیگران تاثیرگذار سالهای پایانی دهه ۲۰ بررسی کردیم. در این قسمت از روحانیون و اسلامگرایان خواهیم گفت.)
نفوذ و حضور روحانیون در عرصه سیاست داخلی ایران به شکلی که امروزه میشناسیم قدمتی بیش از دهه ۲۰ و نهضت ملی کردن نفت دارد.
در واقع ورود روحانیت به کتاب تاریخ معاصر ایران، در همان نخستین صفحه کتاب رخ میدهد: در جنبش مشروطه؛ زمانی که ایرانیان خود را برای ورود به دنیای نوین آماده میکنند و در تلاشند تا یک قرن سلطه خاندان قاجار را با یک نظام مبتنی بر اصول دمکراتیک و مدرن، عوض کنند.
و از همان خط نخست، روحانیت شیعه در کشوری که اکثریتی مسلمان و شیعه داشت، با اختلافات عمیق در درون خود روبهرو بود. به این معنا که گروهی مخالف و گروهی موافق جنبش مشروطه بودند و اصولا یک موضعگیری واحد از سوی نهاد مذهبی تشیع در قبال تحولات سیاسی آن زمان وجود نداشت.
به گفته مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ ایران و تشیع، حتی روحانیون موافق یا مخالف مشروطیت هم در درون خود اختلاف نظرهایی بنیادین داشتند.
این پژوهشگر ساکن لندن میگوید: «در میان موافقان و همان دیدگاهی که میگفت باید از مشروطه حمایت کرد، برخی مانند [شیخ محمد حسین] نائینی میگفتند که این کار از سر استیصال است و دولت اصلی، دولت علماست و ما برای دفع افسد به فاسد میگوییم مشروطه بد است، اما استبداد بدتر است! اما برخی از علما هم مانند شیخ اسماعیل محلاتی معتقد بودند که مشروطه ایدهآل مردم ایران است و اساسا نمیتوان در زمان غیبت، حکومت اسلامی برپا کرد.»
در میان روحانیون مخالف مشروطه هم وضع بهتری حاکم نبود. برخی از این روحانیون مشروطیت را حرام میدانستند و برخی دیگر، چنانکه مجید تفرشی میگوید، معتقد بودند که مشروطیت به رغم خوبیهایی که دارد، «مفاسدی بیش از مفاسد استبداد محمدعلی شاه» دارد.
روحانیون و رضا شاه
با این حال حضور روحانیون در عرصه سیاست داخلی ایران، از همان روزهای نخست با مقاومت برخی روشنفکران و گروهی از خود روحانیون روبهرو بود. به ویژه وقتی که ۱۶ سال بعد از فتح تهران توسط مشروطهخواهان، رضا خان سردار سپه سلسله قاجار را سرنگون کرد و خود شاه شد.
شاه جدید در آغاز با آخوندها بد نبود اما آرام آرام هر چه پایههای قدرتش مستحکمتر شد، وضع آخوندها بدتر شد.
مجید تفرشی وضعیت روحانیون در عصر رضا شاه را به سه دوره تقسیم میکند:
«دوره اول از کودتای [سوم اسفند] ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۰۶ بود که به جز موارد معدودی مانند [آیتالله حسن] مدرس، روحانیت یک تعامل نسبی با رضا شاه داشت. اوج این تعامل را در مجلس مؤسسان و مسئله تغییر سلطنت میبینیم که بسیاری از علما از جمله آیتالله کاشانی، آیتالله کفایی، آقازاده خراسانی (پسر آخوند خراسانی) و آقا نورالله اصفهانی در آن حضور داشتند.
از سال ۱۳۰۷ تا سال ۱۳۱۴ و اتفاقات مسجد گوهرشاد و مسئله کشف حجاب، یک دوره تقابل میان روحانیت و دولت وجود دارد. در واقع سیاستهای دولت در این دوره سیاستهایی سکولار هستند که میخواهد دست روحانیت را محدود کند و روحانیت را از محوریت قدرت و اجتماع کنار بزند و منزوی و ساکت کند و دستش را ببندد. در واقع جنگی است که در کشتار مسجد گوهرشاد و کشف حجاب به اوج میرسد.
از دی ماه سال ۱۳۱۴ که کشف حجاب میشود تا شهریور ۲۰ در واقع دورانی است که روحانیت منکوب، منزوی و خانه نشین شده و حکومت رضا شاه، دست بالا را دارد و دوران اقتدار حکومت است در برابر روحانیت.»
شهریور ۲۰
بعد از شهریور ۲۰، همراستا با باقی ارکان جامعه سیاستزده ایران که چون ققنوس از زیر خاکستر فقدان آزادیهای سیاسی در دوره رضاشاه، سر بر میآورد، روحانیون نیز بار دیگر در عرصه سیاست ظهور کردند و در تحولات این دهه نقش بازی کردند.
هوشنگ نهاوندی، نویسنده کتاب «خمینی در فرانسه» و رئیس سابق دانشگاههای شیراز و تهران معتقد است که در این دوره، ابوالحسن اصفهانی و حسین طباطبایی بروجردی، از مهمترین روحانیون این دورهاند که به گفته او هر دو «انسانهای وطنپرستی» نیز بودهاند.
نهاوندی میگوید: «آیتالله العظمی بروجردی، مرجع تقلیدی بود که در ماجرای آذربایجان در برابر تجزیه ایران ایستادگی کرد. او در آن زمان مرحوم شریعتمداری را که هنوز آیتالله العظمی نشده بود ولی مهمترین آخوند تبریز بود، تجهیز کرد برای مقابله با فرقه دموکرات و تجزیهطلبان آذربایجان.»
اما در این زمان در میان روحانیون سیاسی، یک نام بیش از هر نام دیگری به چشم میخورد: ابوالقاسم کاشانی؛ فرزند مصطفی کاشانی، روحانی مشروطهخواه که فرزندش ابوالقاسم را از ابتدای نوجوانی با مبارزه سیاسی آشنا کرد.
کوروش زعیم، عضو شورای مرکزی جبهه ملی، از جمله کسانی است که آیتالله کاشانی را از نزدیک میشناخته است. او درباره جوانی این روحانی سیاستمدار میگوید:
«سیدابوالقاسم کاشانی در ۱۶ سالگی همراه با پدرش مصطفی به سفر حج و از آنجا به نجف که مرکز آموزشی شیعه بود، رفت. او در ۲۵ سالگی حکم اجتهاد گرفت. در جنگ اول وقتی انگلستان به عراق حمله کرد و میانرودان را اشغال کرد، کاشانی در جنگ شرکت کرد و زخمی شد. پدرش هم در همین جنگ علیه انگلستان کشته شد. انگلستان برای دستگیری او جایزه تعیین کرد و کاشانی هم در سال ۱۲۹۹ از عراق فرار کرد و به ایران برگشت.»
بازگشت کاشانی به ایران
وقتی کاشانی به ایران برگشت، عرصه سیاست داخلی به کلی دگرگون شده بود و سردار سپه، سکان اداره امور را به دست گرفته بود.
آنگونه که مجید تفرشی میگوید، کاشانی از معدود روحانیونی بود که از همان اول با رضاشاه رابطه خوبی داشت تا وقتی که در شهریور ۲۰، رضا شاه از سلطنت کناره گرفت.
تفرشی میگوید: «ایشان در این زمان در تهران در محله پامنار مستقر شد و خانه بزرگی هم داشت. از همان ابتدا رابطه خوبی با حکومت برقرار کرد و علیرغم انتقاداتی که از او در نوشتههایش موجود است – به ویژه بر سر ماجرای کشف حجاب – آنطور که من از نزدیکان ایشان شنیدم، آیتالله کاشانی از معدود علمایی بود که در مجموع روابط خوبی با رضا شاه داشت. هیچ مشکلی هم – حتی در دوره اوج فشار بر نیروهای مذهبی – برای کاشانی به وجود نیامد و همیشه هم معزز بود. نامههایی هم که به دستگاه نوشته و در کتاب سلیمان بهبودی که پیشکار رضا شاه بود هم آمده میبینیم که ارتباطاش با رضا شاه همیشه محفوظ و محترم باقی ماند.»
شاید همین نزدیکی به شاه مستعفی موجب شد که وقتی متفقین ایران را اشغال کردند، تیربلای دستگیریهای نیروهای نظامی انگلیس، بر سینه کاشانی هم بنشیند.
اتهام او نیز مانند بسیاری دیگر شهروندان ایرانی که دستگیر میشدند، همکاری با نیروهای آلمانی بود.
از سال ۱۳۲۰ و دستگیری توسط نیروهای انگلیسی، سالهای زندان و تبعید و دربهدری کاشانی بار دیگر آغاز شدند.
کوروش زعیم این دوره از زندگی کاشانی را چنین شرح میدهد: «در سال ۱۳۲۴ از زندان آزاد شد ولی توسط قوامالسطنه دستگیر و به قزوین تعبید شد. ۱۸ ماه در قزوین در تبعید به سر برد. در سال ۱۳۲۶ در پشتیبانی از مردم فلسطین و علیه اسراییل مردم را به تظاهرات دعوت کرد. در سال ۱۳۲۷ بار دیگر به اتهام هواداری از آلمان و دست داشتن در یک سوءقصد قلابی علیه شاه دستگیر و به فلکالافلاک و سپس به لبنان تبعید شد.»
در همین دوره است که کاشانی، همزمان با اوجگیری محمد مصدق در عرصه سیاست داخلی ایران، خود را به عنوان یک روحانی طرفدار فراکسیون اقلیت تثبیت کرد.
ورود کاشانی به مجلس
او در زمان برگزاری انتخابات پر ماجرای مجلس شانزدهم و تاسیس جبهه ملی در لبنان در تبعید به سر میبرد. اما از همان جا برای نمایندگی مجلس نامزد شد.
سرانجام نتیجه انتخابات پرفراز و نشیب مجلس شانزدهم اعلام شد. آیتالله کاشانی بعد از محمد مصدق، حسین مکی، ابوالحسن حائری زاده و مظفر بقایی به عنوان نفر پنجم از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد.
نمایندگان مجلس نیز در نخستین اجلاس او را که هنوز به ایران نرسیده بود به ریاست مجلس انتخاب کردند.
سرانجام کاشانی به تهران بازگشت. کوروش زعیم روز استقبال از آیتالله کاشانی را چنین تصویر میکند: «مصدق برای استقبال از او به فرودگاه مهرآباد رفت. کاشانی با خودروی پدر من از فرودگاه به خانهاش در پامنار در میان تظاهرات گسترده مردم برده شد. پدرم میگفت انگار تمام جمعیت هفتصد هزارنفری تهران به استقبال او آمده بودند. از فرودگاه تا پامنار ۲۷ طاق نصرت به افتخار او بسته شده بود.»
این استقبال باشکوه و موقعیت استثنایی به عنوان رئیس مجلس شورای ملی، عملا این روحانی سیاستمدار را به یکی از مهمترین بازیگران عرصه سیاست ایران تبدیل کرد.
این در حالی بود که این آیتالله خبرساز و محبوب، در دیدگاههای سیاسی خود، نظرات منحصربهفردی داشت و پژوهشگری مانند هوشنگ نهاوندی که نوشتههایی بسیاری درباره اسلامگرایان انقلابی ایران دارد، او را یک روحانی تندرو توصیف میکند
نهاوندی میگوید: «آیتالله کاشانی تا جایی که من میدانم، خیلی افراطی بود و برخی او را نزدیک به اخوانالمسلمین میدانند که الان در کشورهای مختلف عربی فعال هستند. همیشه هم روسای دولت قدرتمند مانند قوام، مصدق و زاهدی سعی کردند که در برابر آیتالله کاشانی مقاومت کنند و هر سه هم موفق شدند.»
و شاید همین نظرات عملا موجب شد که او با گروهی کاملا متفاوت از اسلامگرایان دهه ۲۰، روابط خوبی داشته باشد. گروه فدائیان اسلام. کسانی که نه تنها در لحظاتی تاریخی و سرنوشت ساز بر مسیر تحولات دهه ۲۰ تاثیراتی عمیق گذاشتند، بلکه تاثیراتشان بر سرنوشت سیاسی ایرانیان، از نظر برخی تحلیلگران تا همین امروز ادامه داشته است؛ چرا که اندیشه سیاسی گروه فدائیان اسلام و رهبرشان نواب صفوی، چراغ راه جوانان اسلامگرایی شد که سالها بعد به سلطنت محمدرضاشاه پهلوی پایان دادند و همین امروز قدرت را در ایران در دست دارند.
(در قسمت بعدی سلسله برنامه سقوط از گروه فدائیان اسلام خواهیم گفت. این گروه چگونه تاسیس شد و در دهه ۲۰، کجای شطرنج سیاست ایران ایستاده بود؟ نواب صفوی که بود و به دنبال چه بود؟ فدائیان اسلام چه تاثیری بر نهضت ملی شدن نفت گذاشت و در برابر دولت محمد مصدق، چه موضعی داشت؟ همه در قسمت چهاردهم سقوط که سهشنبهها ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش میشود.)
Your browser doesn’t support HTML5
در واقع ورود روحانیت به کتاب تاریخ معاصر ایران، در همان نخستین صفحه کتاب رخ میدهد: در جنبش مشروطه؛ زمانی که ایرانیان خود را برای ورود به دنیای نوین آماده میکنند و در تلاشند تا یک قرن سلطه خاندان قاجار را با یک نظام مبتنی بر اصول دمکراتیک و مدرن، عوض کنند.
و از همان خط نخست، روحانیت شیعه در کشوری که اکثریتی مسلمان و شیعه داشت، با اختلافات عمیق در درون خود روبهرو بود. به این معنا که گروهی مخالف و گروهی موافق جنبش مشروطه بودند و اصولا یک موضعگیری واحد از سوی نهاد مذهبی تشیع در قبال تحولات سیاسی آن زمان وجود نداشت.
به گفته مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ ایران و تشیع، حتی روحانیون موافق یا مخالف مشروطیت هم در درون خود اختلاف نظرهایی بنیادین داشتند.
این پژوهشگر ساکن لندن میگوید: «در میان موافقان و همان دیدگاهی که میگفت باید از مشروطه حمایت کرد، برخی مانند [شیخ محمد حسین] نائینی میگفتند که این کار از سر استیصال است و دولت اصلی، دولت علماست و ما برای دفع افسد به فاسد میگوییم مشروطه بد است، اما استبداد بدتر است! اما برخی از علما هم مانند شیخ اسماعیل محلاتی معتقد بودند که مشروطه ایدهآل مردم ایران است و اساسا نمیتوان در زمان غیبت، حکومت اسلامی برپا کرد.»
در میان روحانیون مخالف مشروطه هم وضع بهتری حاکم نبود. برخی از این روحانیون مشروطیت را حرام میدانستند و برخی دیگر، چنانکه مجید تفرشی میگوید، معتقد بودند که مشروطیت به رغم خوبیهایی که دارد، «مفاسدی بیش از مفاسد استبداد محمدعلی شاه» دارد.
روحانیون و رضا شاه
با این حال حضور روحانیون در عرصه سیاست داخلی ایران، از همان روزهای نخست با مقاومت برخی روشنفکران و گروهی از خود روحانیون روبهرو بود. به ویژه وقتی که ۱۶ سال بعد از فتح تهران توسط مشروطهخواهان، رضا خان سردار سپه سلسله قاجار را سرنگون کرد و خود شاه شد.
شاه جدید در آغاز با آخوندها بد نبود اما آرام آرام هر چه پایههای قدرتش مستحکمتر شد، وضع آخوندها بدتر شد.
مجید تفرشی وضعیت روحانیون در عصر رضا شاه را به سه دوره تقسیم میکند:
«دوره اول از کودتای [سوم اسفند] ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۰۶ بود که به جز موارد معدودی مانند [آیتالله حسن] مدرس، روحانیت یک تعامل نسبی با رضا شاه داشت. اوج این تعامل را در مجلس مؤسسان و مسئله تغییر سلطنت میبینیم که بسیاری از علما از جمله آیتالله کاشانی، آیتالله کفایی، آقازاده خراسانی (پسر آخوند خراسانی) و آقا نورالله اصفهانی در آن حضور داشتند.
از دیماه سال ۱۳۱۴ که کشف حجاب میشود تا شهریور ۲۰ در واقع دورانی است که روحانیت منکوب، منزوی و خانه نشین شده و حکومت رضا شاه، دست بالا را دارد و دوران اقتدار حکومت است در برابر روحانیت.مجید تفرشی
از دی ماه سال ۱۳۱۴ که کشف حجاب میشود تا شهریور ۲۰ در واقع دورانی است که روحانیت منکوب، منزوی و خانه نشین شده و حکومت رضا شاه، دست بالا را دارد و دوران اقتدار حکومت است در برابر روحانیت.»
شهریور ۲۰
بعد از شهریور ۲۰، همراستا با باقی ارکان جامعه سیاستزده ایران که چون ققنوس از زیر خاکستر فقدان آزادیهای سیاسی در دوره رضاشاه، سر بر میآورد، روحانیون نیز بار دیگر در عرصه سیاست ظهور کردند و در تحولات این دهه نقش بازی کردند.
هوشنگ نهاوندی، نویسنده کتاب «خمینی در فرانسه» و رئیس سابق دانشگاههای شیراز و تهران معتقد است که در این دوره، ابوالحسن اصفهانی و حسین طباطبایی بروجردی، از مهمترین روحانیون این دورهاند که به گفته او هر دو «انسانهای وطنپرستی» نیز بودهاند.
نهاوندی میگوید: «آیتالله العظمی بروجردی، مرجع تقلیدی بود که در ماجرای آذربایجان در برابر تجزیه ایران ایستادگی کرد. او در آن زمان مرحوم شریعتمداری را که هنوز آیتالله العظمی نشده بود ولی مهمترین آخوند تبریز بود، تجهیز کرد برای مقابله با فرقه دموکرات و تجزیهطلبان آذربایجان.»
اما در این زمان در میان روحانیون سیاسی، یک نام بیش از هر نام دیگری به چشم میخورد: ابوالقاسم کاشانی؛ فرزند مصطفی کاشانی، روحانی مشروطهخواه که فرزندش ابوالقاسم را از ابتدای نوجوانی با مبارزه سیاسی آشنا کرد.
کوروش زعیم، عضو شورای مرکزی جبهه ملی، از جمله کسانی است که آیتالله کاشانی را از نزدیک میشناخته است. او درباره جوانی این روحانی سیاستمدار میگوید:
«سیدابوالقاسم کاشانی در ۱۶ سالگی همراه با پدرش مصطفی به سفر حج و از آنجا به نجف که مرکز آموزشی شیعه بود، رفت. او در ۲۵ سالگی حکم اجتهاد گرفت. در جنگ اول وقتی انگلستان به عراق حمله کرد و میانرودان را اشغال کرد، کاشانی در جنگ شرکت کرد و زخمی شد. پدرش هم در همین جنگ علیه انگلستان کشته شد. انگلستان برای دستگیری او جایزه تعیین کرد و کاشانی هم در سال ۱۲۹۹ از عراق فرار کرد و به ایران برگشت.»
بازگشت کاشانی به ایران
وقتی کاشانی به ایران برگشت، عرصه سیاست داخلی به کلی دگرگون شده بود و سردار سپه، سکان اداره امور را به دست گرفته بود.
آنگونه که مجید تفرشی میگوید، کاشانی از معدود روحانیونی بود که از همان اول با رضاشاه رابطه خوبی داشت تا وقتی که در شهریور ۲۰، رضا شاه از سلطنت کناره گرفت.
شاید همین نزدیکی به شاه مستعفی موجب شد که وقتی متفقین ایران را اشغال کردند، تیربلای دستگیریهای نیروهای نظامی انگلیس، بر سینه کاشانی هم بنشیند.
اتهام او نیز مانند بسیاری دیگر شهروندان ایرانی که دستگیر میشدند، همکاری با نیروهای آلمانی بود.
از سال ۱۳۲۰ و دستگیری توسط نیروهای انگلیسی، سالهای زندان و تبعید و دربهدری کاشانی بار دیگر آغاز شدند.
کوروش زعیم این دوره از زندگی کاشانی را چنین شرح میدهد: «در سال ۱۳۲۴ از زندان آزاد شد ولی توسط قوامالسطنه دستگیر و به قزوین تعبید شد. ۱۸ ماه در قزوین در تبعید به سر برد. در سال ۱۳۲۶ در پشتیبانی از مردم فلسطین و علیه اسراییل مردم را به تظاهرات دعوت کرد. در سال ۱۳۲۷ بار دیگر به اتهام هواداری از آلمان و دست داشتن در یک سوءقصد قلابی علیه شاه دستگیر و به فلکالافلاک و سپس به لبنان تبعید شد.»
در همین دوره است که کاشانی، همزمان با اوجگیری محمد مصدق در عرصه سیاست داخلی ایران، خود را به عنوان یک روحانی طرفدار فراکسیون اقلیت تثبیت کرد.
ورود کاشانی به مجلس
او در زمان برگزاری انتخابات پر ماجرای مجلس شانزدهم و تاسیس جبهه ملی در لبنان در تبعید به سر میبرد. اما از همان جا برای نمایندگی مجلس نامزد شد.
سرانجام نتیجه انتخابات پرفراز و نشیب مجلس شانزدهم اعلام شد. آیتالله کاشانی بعد از محمد مصدق، حسین مکی، ابوالحسن حائری زاده و مظفر بقایی به عنوان نفر پنجم از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد.
نمایندگان مجلس نیز در نخستین اجلاس او را که هنوز به ایران نرسیده بود به ریاست مجلس انتخاب کردند.
سرانجام کاشانی به تهران بازگشت. کوروش زعیم روز استقبال از آیتالله کاشانی را چنین تصویر میکند: «مصدق برای استقبال از او به فرودگاه مهرآباد رفت. کاشانی با خودروی پدر من از فرودگاه به خانهاش در پامنار در میان تظاهرات گسترده مردم برده شد. پدرم میگفت انگار تمام جمعیت هفتصد هزارنفری تهران به استقبال او آمده بودند. از فرودگاه تا پامنار ۲۷ طاق نصرت به افتخار او بسته شده بود.»
این استقبال باشکوه و موقعیت استثنایی به عنوان رئیس مجلس شورای ملی، عملا این روحانی سیاستمدار را به یکی از مهمترین بازیگران عرصه سیاست ایران تبدیل کرد.
این در حالی بود که این آیتالله خبرساز و محبوب، در دیدگاههای سیاسی خود، نظرات منحصربهفردی داشت و پژوهشگری مانند هوشنگ نهاوندی که نوشتههایی بسیاری درباره اسلامگرایان انقلابی ایران دارد، او را یک روحانی تندرو توصیف میکند
نهاوندی میگوید: «آیتالله کاشانی تا جایی که من میدانم، خیلی افراطی بود و برخی او را نزدیک به اخوانالمسلمین میدانند که الان در کشورهای مختلف عربی فعال هستند. همیشه هم روسای دولت قدرتمند مانند قوام، مصدق و زاهدی سعی کردند که در برابر آیتالله کاشانی مقاومت کنند و هر سه هم موفق شدند.»
و شاید همین نظرات عملا موجب شد که او با گروهی کاملا متفاوت از اسلامگرایان دهه ۲۰، روابط خوبی داشته باشد. گروه فدائیان اسلام. کسانی که نه تنها در لحظاتی تاریخی و سرنوشت ساز بر مسیر تحولات دهه ۲۰ تاثیراتی عمیق گذاشتند، بلکه تاثیراتشان بر سرنوشت سیاسی ایرانیان، از نظر برخی تحلیلگران تا همین امروز ادامه داشته است؛ چرا که اندیشه سیاسی گروه فدائیان اسلام و رهبرشان نواب صفوی، چراغ راه جوانان اسلامگرایی شد که سالها بعد به سلطنت محمدرضاشاه پهلوی پایان دادند و همین امروز قدرت را در ایران در دست دارند.
(در قسمت بعدی سلسله برنامه سقوط از گروه فدائیان اسلام خواهیم گفت. این گروه چگونه تاسیس شد و در دهه ۲۰، کجای شطرنج سیاست ایران ایستاده بود؟ نواب صفوی که بود و به دنبال چه بود؟ فدائیان اسلام چه تاثیری بر نهضت ملی شدن نفت گذاشت و در برابر دولت محمد مصدق، چه موضعی داشت؟ همه در قسمت چهاردهم سقوط که سهشنبهها ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش میشود.)