میزبان/ بهروز حشمت
میزبان: بهروز حشمت
میهمانان: فرشاد فداییان، کیومرث کیاست، تقی توکلی، حمید وارسته، و واندر برتونی.
موسیقی: موسیقی عاشیقلار
منوی شام: آبگوشت
میزبان این برنامه ما بهروز حشمت است. آقای حشمت یکی از معروفترین مجسمهسازان ایرانی در خارج از کشور است و برخی از آثار او که از آهن ساخته شدهاند، در خیابانهای مرکزی شهر وین نصب شده است.
او که چند جایزه مهم از نهادهای فرهنگی اتریش و آلمان برای کارهایش دریافت کرده، مجسمهسازی را پیش از انقلاب از زادگاهش تبریز موقعی که کارگر کارخانه ماشینسازی تبریز بود، آغاز کرد.
از معروفترین کارهای او مجسمه «عاشیقلار» است که در سال ۱۳۵۴ در پارک شاهگلی تبریز نصب شد و با استقبال بینظیر مردم روبهرو شد، ولی پس از دو ماه ساواک آن را به زیر کشید و آقای حشمت نیز مجبور شد ایران را ترک کند. این مجسمه بعد از انقلاب در نمایشگاه بینالمللی تبریز دوباره نصب شد.
او پس از اقامت در اتریش تحصیلات آکادمیک خود را در مدرسه عالی هنرهای زیبای وین به پایان برد. آقای حشمت چکش را قلم خود میداند و آهن را زبانش. او میگوید با مجسمههایش میخواهد هویت انسان معاصر را نشان بدهد و گوشههایی از تاریخ را از این طریق ثبت کند. او در آهنگرخانهاش در وین زندگی میکند و من تلفنی با او گفتوگو کردم.
Your browser doesn’t support HTML5
درباره بهروز حشمت
بهروز حشمت، یکی از معروفترین مجسمهسازان ایرانی در خارج از کشور است و برخی آثار او که از آهن ساخته شدهاند، در خیابانهای مرکزی وین نصب شده است. او مجسمهسازی را پیش از انقلاب از زادگاهش تبریز موقعی که کارگر کارخانه ماشینسازی تبریز بود، آغاز کرد. آقای حشمت چکش را قلم خود میداند و آهن را زبانش.
آقای بهروز حشمت، خیلی خوش آمدید به برنامه میزبان. لطفاً به من بگویید که شما میخواهید برای برنامه شامتان از چه کسانی دعوت کنید؟
من پنج نفری را دعوت کردم که در زندگی هنری من تأثیرگذار بودند و یا کارم را با آنها شروع کردم که یک خاطرهنگاری باشد.
خُب آنها چه کسانی هستند؟
فرشاد فداییان که فیلمساز است. بعد کیومرث کیاست که طراح است. مهندس توکلی مدیر عامل کارخانه ماشینسازی تبریز که من در آنجا کار میکردم. دکتر وارسته شهردار سابق تبریز که در زندگی هنری من تأثیر داشت و واندر برتونی استاد من در مدرسه عالی هنرهای زیبای وین.
خیلی ممنون از مهمانانی که دعوت کردید. من بعداً از شما میپرسم که چگونه این افراد در زندگی هنری شما تأثیر گذاشتند. ولی قبل از آن حالا که این شخصیتهای مورد علاقه خودتان را برای مهمانی شام به آهنگر خانهتان دعوت کردید، برایشان میخواهید چه موسیقیای پخش کنید؟
یک داستانی هست که برای من خیلی زیباست. من در گذشته یک مجسمه ساختم که بخشی از زندگی هنری من است و ما مکمل همدیگر شدیم. این مجسمه عاشیقلار بود که من در سال ۱۹۷۵ در ایران ساختم. این مجسمه همیشه با من است و چون در زندگی کاری من تأثیرگذار بوده من دوست دارم که موسیقی عاشیقلار در مهمانی من پخش شود.
نوازنده به خصوصی را دوست دارید یا هر کسی را که من انتخاب کنم؟
بهروز حشمت/ عاشیقلار
موسیقی انتخابی: عاشیقلار
اصلاً آن مجسمه را هم که من ساختم به اسم هیچکس نبود. من همیشه فکر میکنم که این صدای موسیقی است که میماند و مهم نیست چه کسی آن را اجرا کرده.
آقای حشمت شما که اهل تبریز هستید موسیقی عاشیقلار، چقدر در فرهنگ آذربایجان مهم است؟
میدانید که خیلی جالب است که عاشیقلار همیشه در کنار مردم بودند. اینها هیچ قانونمندی ندارند. مثل یک خبرنگار بودند. از ده به ده میرفتند خبر میرساندند یا پیام میآوردند. در جنگها شرکت میکردند. در عروسیها شرکت میکردند. در عزادرایها شرکت میکردند. اینها عاشق سرزمینشان بودند. عاشیقلار پیامآور شادی و غم و زندگی بودند. این یک صدایی است که صدای آن سرزمین است.
آقای حشمت حالا میخواهیم درباره مهمانانی که شما دعوت کردید صحبت کنیم. مهمان اول گفتید که فرشاد فداییان است که دهها فیلم مستند ساخته. در مورد آقای فداییان برای ما توضیح بدهید که چه علاقهای به او دارید.
میهمانان بهروز حشمت/ فرشاد فدائیان
فرشاد فدائیان (۱۳۲۶ ه.ش.): فیلمساز، مستندساز و عکاس ایرانی
آثار: خاک تا سنگ، آبسال، او و پرندهها، این بامداد خسته...، و آثار دیگر
دلیل دعوت: او اولین کسی بود که کارهای مرا دید، برای اولین بار در تلویزیون تبریز مصاحبهای با من کرد و کارهای من در یک سطح بیشتری در آن موقع دیده شد. از آنجا بود که کار مجسمهسازی من کلید خورد و شروع شد.
علاقه من به یک دوستی بر میگردد و یا یک آشنایی که مسیر زندگی هنری مرا تغییر داد. او اولین کسی بود که کارهای مرا دید و بعد یک برنامه فرهنگ و هنر در تلویزیون تبریز بود و این آشنایی من با او باعث شد که برای اولین بار مصاحبهای با من کرد و کارهای من در یک سطح بیشتری در آن موقع دیده شد. از آنجا بود که کار مجسمهسازی من کلید خورد و شروع شد.
بنابراین آقای فداییان در کار هنری شما تأثیر گذاشته. ایشان فیلمهای مستند زیادی ساخته از جمله درباره کارهای شما هم فیلمی ساخته.
خیلی جالب است. داستان فرشاد و من این است که ما قیچی شدیم. در زمان رژیم سابق او معلم هنرهای زیبا بود و تاریخ هنر درس میداد و به عنوان افسر وظیفه به تبریز آمده بود. بعد از این آشنایی ما ایشان بعد از مدتی رفت به زندان و بعد من از ایران آمدم بیرون.
دوستی ما برای زمان کوتاهی ادامه داشت ولی بزرگترین تأثیر را در زندگی هر دوی ما داشت. جهانبینی او و من مکمل همدیگر بود. وقتی شما همدیگر را پیدا میکنید چیزهای مشترکی با هم دارید. ما یک فامیلی با هم داشتیم، فامیلی خیلی پنهان شده در درون هر دوی ما.
آقای حشمت حالا درباره مهمان دوم شما صحبت میکنیم، کیومرث کیاست که نقاش است و فکر میکنم که اهل تبریز است.
میهمانان بهروز حشمت/ کیومرث کیاست
کیومرث کیاست (۱۳۲۷ ه.ش.): طراح، تصویرساز و نقاش ایرانی
آثار: روایت جنون، شورآفرین خلوتگزین، و مجموعهای از طرحها و تصویرگریها
دلیل دعوت: دوستی من با کیومرث کلیدی در زندگی من بود. من با آشنایی با کیومرث یک منتقد کارهایم را پیدا کردم. ما همدیگر را نقد میکردیم و همدیگر را وادار به کار میکردیم.
بله تبریزی است. جالب است که من با کیومرث در اولین نمایشگاه کارهای من که فرشاد فداییان در یک زیر زمینی ترتیب داده بود آشنا شدم. من کارهای کیومرث را که در مجله فردوسی چاپ شده بود، دیده بودم. دوستی من با کیومرث مثل دوستی من با فرشاد یک کلیدی بود در زندگی من. من با آشنایی با کیومرث یک منتقد کارهایم را پیدا کردم. ما همدیگر را نقد میکردیم و همدیگر را وادار به کار میکردیم.
این در زندگی یک هنرمند خیلی تأثیر میگذارد که کسی را پیدا کند که همجنس باشند. مثل دوتا موزیسینی که وقتی سازهایشان را میزنند با همدیگر کوک هستند و به همدیگر جواب میدهند. این دوستی من با کیومرث باعث شد که ما همصدا شدیم. چند تا نمایشگاه با هم داشتیم در تبریز و یک نمایشگاه در گالری سیحون تهران.
من همیشه خیلی خوشبخت بودم. خوشبختی من در این بود که دوستان کمی داشتم ولی دوستان خوبی بودند. هنوز هم دوست دارم که اولین تماشاگر کارم کسی باشد که کارم را نقد بکند و مرا بهتر از من ببیند. این برای من خیلی مهم است و کیومرث در زندگی من چنین نقشی را داشت.
من فکر میکنم که تم کارهای کیومرث کیاست در نقاشی و طراحی با تم کارهای شما در مجسمهسازی نقاط مشترک هم دارد. مثلاً هر دوی شما به درد بشریت و مشکلات انسانیت و این مسائل میپردازید.
بله همیشه اینطور است. ما که از کره مریخ نیامدیم. ما مکمل همدیگر هستیم. شاعران و نویسندگان هم همینطور. ما در یک جامعهای زندگی میکنیم که اگر در آن ویروسی باشد همه این ویروس را میگیرند. ما در زمان خودمان آن ویروس را میگیریم و عکسالعمل نشان میدهیم. این عکسالعملها ما را به همدیگر نزدیک میکند. یعنی شاملو یک شعری میگوید یا اخوان یک شعری میگوید و دیگران کارهایی میکنند و اینجاست که ما همه با هم فامیلیم. یک وقت شعر مجسمه میشود و یک وقت دیگری مجسمه شعر. اینجاست که ما به قول شاملو درد مشترکیم.
حالا میپردازیم به مهمان سوم شما مهندس تقی توکلی که مدیرعامل ماشینسازی تبریز بود.
میهمانان بهروز حشمت/ تقی توکلی
تقی توکلی (۱۳۱۰ ه.ش.): کارآفرین ایرانی
شهرت: نخستین مدیرعامل ماشینسازی تبریز
دلیل دعوت: مهندس توکلی پدر صنعت مدرن آذربایجان است. او نه فقط بر زندگی من تأثیر گذاشت بلکه در صنعتی شدن تبریز تأثیر گذاشت.
خوشبختی من بود که من کار را از هنر یاد نگرفتم. بر عکس من از کار به هنر رسیدم. من در کارخانه ماشینسازی کار میکردم و همان موقع بود که با آهن آشنا شدم. من بچه هم که بودم سر راه مدرسه جلوی آهنگریها میایستادم و تماشا میکردم. فرم دادن را دوست داشتم.
در ماشینسازی تبریز دو سال کار آموز بودم. بعد کارگر فنی شدم. اولین نسل کارگران فنی در آنجا بودیم. خوشبختی من بود که به این کارخانه رفتم. مهندس توکلی پدر صنعت مدرن آذربایجان است. ایشان بعد از اینکه تحصیلاتش در آمریکا تمام شد و به ایران آمدند اولین کاری که کردند این بود که کارخانه کبریتسازی توکلی را که متعلق به خانوادهشان بود مدرن کردند. بعد که قرار شد اولین کارخانه ماشینسازی در تبریز ساخته شود ایشان اولین مدیرعامل این کارخانه بودند. جالب است که یک آذربایجانی مدیرعامل این کارخانه شد.
بعد از اینکه فرشاد فداییان درباره کارهایم با من مصاحبه کرد آن را در تلویزیون نشان دادند. مهندس توکلی شب کارهای مرا در تلویزیون دیده بود. روز بعد به رئیس دفترش گفته بود که دیشب در تلویزیون دیدید که یکی با آهن مجسمههایی ساخته بود. گفت بله کارهای حشمت است که در کارخانه ما کار میکند. بعد مهندس توکلی مرا صدا کرد که بروم به دفترش. ما میترسیدیم به دفتر مدیرعامل برویم. بعد رفتیم و گفت بنشین. یک اتاق بزرگی بود با میز کنفرانس و اینها. بعد گفت دیشب کارهایت را در تلویزیون دیدم و خیلی خوشم آمد. خوشحالم که اینجا در کارخانه ما کار میکنی. بعد گفت حالا که اینجایی یک طرحی برای کارخانه بده، ایدهای بده که سمبل کارخانه باشد.
این باعث شد که من اولین مجسمه بزرگم را که چهار و نیم متر بود و با پایهاش هفت هشت متر میشد از کارخانهای که در آن کار میکردم شروع کردم. مجسمه من سمبل علم و صنعت بود و جلوی کارخانه ماشینسازی نصب شد. آن موقع فکر میکنم که ۲۳ سالم بود و هیچوقت تحصیلات آکادمیک نداشتم. این مجسمه را ساختم و سمبلی شد برای کارخانه و خود ما کارگران آنجا.
خیلی جالب است که بعد از انقلاب افتاده بودند توی شهر و مجسمهها را میآوردند پایین. بعد که رفتند سرمجسمه من که آن را هم بر دارند، خود کارگران کارخانه یعنی همکاران من ریختند بیرون و گفتند که این مال خودمان است و فلانی درست کرده و باید سر جایش بماند. بعد یک پرچم سبز سر مجسمه زده بودند و این تنها مجسمه در شهر بود که از سرنگونی نجات پیدا کرده بود.
مجسمه هنوز هم در تبریز هست؟
بله هنوز هم هست ولی در داخل کارخانه نصب شده.
خُب پس مهندس توکلی نقشی داشتند در اینکه شما مجسمهسازی را به معنای عملیاش شروع بکنید و شما را تشویق کرد و فکر میکنید که به همین دلیل تأثیر گذاشت در زندگی شما.
نه فقط بر زندگی من تأثیر گذاشت بلکه در صنعتی شدن تبریز تأثیر گذاشت. خیلی جالب است که ماشینسازی مادر صنعت تبریز شد.
حالا می رویم سراغ یک نفر دیگر که به آذربایجان و به خصوص شهر شما تبریز خدمت زیادی کرد و آن دکتر حمید وارسته شهردار سابق تبریز است که مهمان چهارم شماست.
میهمانان بهروز حشمت/ حمید وارسته
حمید وارسته (۱۳۰۴ تا ۱۳۹۴ ه.ش.): از مدیران حوزه شهری
شهرت: شهردار تبریز در سالهای پیش از انقلاب
دلیل دعوت: شهرداران تبریز همیشه از تهران میآمدند و محلی نبودند. ایشان اولین شهرداری بود که تبریزی بود و خیلی به تبریز علاقهمند بود. ایشان چهره تبریز را عوض کرد.
خیلی جالب است که شهرداران تبریز همیشه از تهران میآمدند و محلی نبودند. ایشان اولین شهرداری بود که تبریزی بود و خیلی به تبریز علاقهمند بود. ایشان قیافه تبریز را عوض کرد.
من در یکی از نمایشگاههایی که داشتم یک مدل کوچک مجسمه عاشیقلار ساخته بودم. ایشان به نمایشگاه من آمده بود و من به ایشان گفتم که من دلم میخواهد این مجسمه را به اندازه بزرگتری برای شهر بسازم. آخر سر قبول کرد و من در محوطه آتش نشانی شروع کردم به ساختن مجسمه عاشیقلار. ولی ساختن این مجسمه عاشیقلار باعث شد که من از سرزمینم کنده بشوم.
بعد از اینکه مجسمه عاشیقلار تمام شد ما آن را در محوطه شاه گلی نصبش کردیم. هویدا که آن موقع نخستوزیر بود آمده بود به تبریز و قرار بود که این مجسمه را هم افتتاح بکند. آن محوطه را بسته بودند و ما ساعتها آنجا منتظر شدیم. یک دفعه دکتر وارسته آمد و گفتش که رئیس ساواک و استاندار مخالفت کردند.
بدبختی این بود که مجسمه من یک سمبلی بود از یک صدای آزادی. جالب است که ما سر هر چهارراه یک مجسمه شاه داشتیم. ولی یک دفعه مجسمه یک عاشیق یک نوازنده ساز در یک میدانی میایستد و مثل شاه میشود. اینها فکر کرده بودند ساختن مجسمه کسی یک امتیازی است. در نتیجه افتتاح مجسمه اتفاق نیفتاد. بعد روز بعدش دکتر وارسته مرا صدا کرد و گفت حشمت ساواک میخواهد که مجسمه را بردارد. بعدش هم میآیند سراغ تو و من نمیتوانم کاری بکنم. گفت دستور دادم که یک پاداشی به تو بدهند. حالا خود دانی. بعد من رفتم پاسپورت گرفتم و در سال ۱۹۷۶ خیلی آرام از سرزمینم کنده شدم.
و وارد وین شدید و در آنجا به کار مجسمهسازی ادامه میدهید. ولی دکتر وارسته خودش شخصاً موافق بود که مجسمه باشد. درست است؟
بله صد در صد. ایشان اصلاً عاشق این کار بود. جالب است که وقتی ما مجسمه را نصب کرده بودیم باور کنید من اصلاً نزدیک آن نمی شدم. چون اینقدر از شهرهای مختلف و از دهات میآمدند برای دیدن این مجسمه. مأموران ساواک که متأسفانه یک عده آدم بیسوادی بودند ترس برشان داشته بود که چه اتفاقی افتاده. شما فکر کنید که چهار آبان ملت را جمع میکردند و به زور پاسبان میبردند پای مجسمه شاه. ولی میدیدند که همه میآیند برای دیدن مجسمه عاشیقلار و چند نفر عکاس هم آنجا بودند که عکس بگیرند. بعد اصلاً برداشتن آن مجسمه بیشتر کمک کرد به ماندن آن. اصلاً مسئله مجسمه نبود. مجسمه اصلاً یک شخصیتی نبود. بلکه سمبل یک موسیقی بود. این بدبختی ما در آن زمان بود که این آدمها از یک صدا میترسیدند.
آقای حشمت حالا میآییم به وین و شما مهمان پنجمتان را استاد مجسمهسازی خودتان در وین انتخاب کردید، آقای واندر برتونی.
میهمانان بهروز حشمت/ واندر برتونی
واندر برتونی (۱۹۲۵ م.): مجسمهساز اتریشی و استاد مجسمهسازی
دلیل دعوت: تأثیر برتونی این بود که کمک کرد تا من و همکلاسیهای من هر کدام جایمان را پیدا بکنیم و هر کسی روی پای خودش بایستد و وقتی از آکادمی بیرون میآید دیگر نترسد. این برای من خیلی مهم بود. و حالا هم او و هم من بازنشسته شدیم.
من موقعی که به وین آمدم کارهای مرا یکی از دوستانم قبل از امتحان ورودی به دانشکده به ایشان نشان داد. گفت بیاید پیش من و امتحان ورودی یک امتحان فرمالیته است. من موقعی که به وین آمده بودم ۲۴ سالم بود و در ایران مجسمهساز شده بودم ولی خودم خودم را ساخته بودم و کسی سواد مجسمهسازی به من یاد نداده بود. برتونی کارهای مرا دیده بود و من رفتم آکادمی و این دفعه دیگر مجسمهساز شدم.
یعنی در ماشینسازی تبریز صبحها میرفتم برای کار کردن ولی اینجا میرفتم برای مجسمه ساختن. خیلی جالب است که برتونی سرنوشتی مثل من داشت. خودش در جوانی یک تراشکار بود. ایتالیایی بود و بعد وقتی که موسولینی به قدرت میرسد، برتونی برای اینکه به سربازی نرود از ایتالیا فرار میکند و میآید به اتریش و مجبور میشود که در یک کارخانهای کار کند. بعد از پایان جنگ هم در اتریش میماند.
بعدها ما مثل پدر و پسر شدیم. کارهای بزرگ برتونی را من درست میکردم. برای من جالب بود که برتونی هیچوقت تأثیرگذاریش این نبود که چیزی را به شما درس بدهد. بلکه از شما کار میکشید. یعنی استعدادهای شما را تقویت میکرد.
من هم در کارهایم سعی میکنم که همیشه خودم باشم. من همیشه از دردها الهام میگیرم. من همیشه میگویم که چکش من قلم من است. من سعی میکنم که بنویسم. حالا این نوشتن قلم باشد بر روی کاغذ و یا چکش بر روی آهن. مجسمههای من یک تاریخنگاری است.
تأثیر برتونی این بود که کمک کرد تا من و همکلاسیهای من هر کدام جایمان را پیدا بکنیم و هر کسی روی پای خودش بایستد و وقتی از آکادمی بیرون میآید دیگر نترسد. چون یک بخش از کار نکردن ناشی از ترس است. وقتی شما ترسی نداشته باشید کاری را که اطمینان دارید انجام میدهید. و این برای من خیلی مهم بود. و حالا هم او و هم من بازنشسته شدیم.
او شده ولی شما که هنوز بازنشسته نشدید! تازه ببین آقای حشمت باید برای این مهمانانی که دعوت کردید برایشان غذا هم درست کنید. میخواهید به آنها چه غذایی بدهید؟
خیلی دلم میخواهد که آبگوشت درست کنم. چون راحتترین غذایی است که میشود درست کرد. گوشت و نخود غیره را میگذارید برای پختن. ولی باید آرام بپزد و زمان میخواهد.
که جا بیفتد…
بله جا بیفتد. آبگوشت خوبیاش این است که بعد از کار و عملگی میتوانی با لباس کار بروی به یک قهوهخانه و قشنگ بنشینی و یک آبگوشتی بخوری و بغلش هم عاشیقلار یک سازی بزنند. خیلی میچسبد. بعدش هم یک چای بخوری و بعدش هم نیم ساعت بخوابی. ولی اگر بخواهی به چلوکبابی بروی باید با کراوات بروی و خیلی رسمی بنشینی. اما اگر میخواستی با کراوات به قهوهخانه بروی اصلاً راهت نمیدادند!
حالا در این مهمانی شام شما موسیقی عاشیقلار که دارد پخش میشود و آبگوشت تبریزی هم به مهمانان میدهید که بخورند چه مهمانی آذربایجانی نابی دارد میشود. حالا سر میز شام چه خبر است و درباره چه صحبت میکنید؟
واقعاً شب زیبایی است. برای من خیلی جالب است که مهندس توکلی، دکتر وارسته، فرشاد فداییان، کیاست و برتونی همه حضور دارند. این آدمها که سر میز شام نشستهاند مهندس توکلی و دکتر وارسته خاطراتی دارند. من همیشه فکر میکنم که خاطرات است که انسانها را به هم جوش میدهد و زندگی را زنده نگه میدارد. انسانهایی که خاطره ندارند فقیرند.
برای من زیباست که وقتی آدمها به هم میرسند از خاطراتشان تعریف میکنند. دنبال تصویرهایی میگردند که با آنها زندگی بکنند و با خاطراتشان با هم جوش میخورند. خوشحالم که من هم دارم آبگوشت را سرو میکنم با ودکا. برای برتونی هم شراب سرو میکنم چون او بیشتر شراب میخورد. حالا هر که هر چه دوست داشت. به اندازه کافی بطری هست و لیوان.
بسیار خوب آقای حشمت. چه مهمانیای شد با آبگوشت و ودکا و موسیقی عاشیقلار. فکر میکنم که حتماً حاضر نیستید که به این زودیها این شب تمام بشود ولی وقت برنامه ما دارد تمام میشود. آقای بهروز حشمت خیلی متشکرم که در برنامه میزبان شرکت کردید.
من هم تشکر میکنم از اینکه مهماندار بودم در آهنگرخانهام.