انگ یا لکه ننگ بیماریهای روانی. تابویی که بیماران دارای اختلالات روانی را شرمنده و خجالتزده و گوشهگیر میکند و حتی آنها را وا میدارد که بیماری خود را پنهان یا انکار کنند. جامعه اغلب با زدن برچسبهایی مثل دیوانه یا روانی بر روی افرادی که از بیماریهای روان یا حتی افسردگی رنج میبرند؛ این گروه را از دیگران جدا کرده، به حاشیه میراند و سرکوب میکند. حتی مراجعه به روانشناس و روانپزشک هم در این شرایط کاری است که دیوانهها میکنند!
چرا ننگ و چرا تابو؟ چه فرقی میان بیماریهای فیزیکی و روانی وجود دارد؟ و آیا باید از اختلالات روانی خود خجالت بکشیم و آنها را پنهان کنیم یا دربارهشان حرف بزنیم و دنبال درمان باشیم؟
رضا کاظمزاده، روانشناس و دکتر فوژان زینی، رواندرمانگر این هفته مهمان تابو هستند تا به همین پرسشها پاسخ میدهند.
Your browser doesn’t support HTML5
آقای کاظمزاده میخواهیم بدانیم اساساً چرا یک انگ اجتماعی پررنگ و به اصطلاح تابو در مورد بیماریهای روانی و حتی در مورد افسردگی در بین مردم و خانوادهها وجود دارد؟ چرا پذیرش این که مثلاً کسی بیماری جسمی دارد خیلی آسانتر و عادیتر از این است که بپذیریم کسی بیماری روانی دارد؟
رضا کاظمزاده: فرق میان اختلال روانی با خصوصیات انسانی یا اخلاقی [در افراد] گاهی اوقات اشتباه گرفته میشود. میشود گفت که همه اختلالات روانی در مجموع در روابط میان انسانها به نوعی تأثیر میگذارد و تغییر ایجاد میکند. مثلاً همین افسردگی که به آن اشاره کردید روابط اجتماعی را کاهش میدهد، مانع از بازدهی کامل در کار و حرفه میشود و حتی در روابط زوج میتواند نتایج بسیار منفی به جا بگذارد و در حقیقت کارکردهای اجتماعی و خانوادگی فرد را به نوعی دچار اختلال میکند. از آنجایی که در جوامع سنتی با این اختلالات به خوبی آشنا نبودهاند گاهی چنین افرادی را قضاوت اخلاقی میکردند. مثلاً فرض کنید به آدم افسرده میگفتند آدم تنبل یا آدم بیجربزه یا بیعرضه.
نکته دوم هم که فکر میکنم خیلی مهم است به این برمیگردد که به هر حال شما نمیتوانید بیماریها و اختلالات روانی را به سادگی ناراحتیهای جسمانی تشخیص بدهید. خود این باعث میشود که آدمها آشنایی کامل یا شناخت درست از این اختلالات نداشته باشند و آن را حتی جدی نگیرند و حتی به نظرشان نیاید. چون به هر حال ناراحتی روحی و روانی در درجه اول یک تجربه درونی است.
شاید بد نیست من این سؤال را از خانم دکتر زینی بپرسم و بعد بازگردیم به شما که خب اینها چرا باعث انگ زدن به اشخاص بشود؟ این که مثلا کسی دچار چنین اختلالی باشد؛ حالا تشخیص آن هم دشوارتر است و ممکن است باعث شود کارکردهای او در زندگی تحت تأثیر قرار بگیرد اما چرا این باید یک انگ باشد؟ چرا باید حرف زدن دربارهاش یک تابو باشد؟
فوژان زینی: من فکر میکنم چون خیلی علم جدیدی است و چون معمولا موارد را به صورت [ویژگیهای] شخصیتی نگاه میکردند و نمیرفتند کمک بگیرند، فقط و فقط موارد حاد را میدید که به بیمارستانهای روانی میرفتند. در نتیجه وقتی که شما به بیماری روانی فکر میکردید فقط و فقط به کسانی که جنون داشتند فکر میکردید. به این شخص که اسکیزوفرنیا یا جنون داشت و مجبور بوده حتما در یک جای بسته نگهداری بشود میگفتند بیماری روانی دارد . این شخص دیگر نمیتوانسته جزو جامعه باشد. خب فرهنگ روانشناسی و شناخت رواندرمانی در این مدت تغییر پیدا کرده ولی در نظر انسانها شاید هنوز تغییر پیدا نکرده و من فکر میکنم هنوز این را فقط و فقط در حالت حاد روانپزشکی در بیمارستانهای روانی میبینند و از آنجاست که شما این انگ را میبینید.
یک مسئله دیگر هم که باید اضافه کنم این است که بیماریهای خیلی سنگین روانی در حقیقت اختلالهای شیمیایی است که دارد در مغز به وجود میآید و این دقیقا قسمتی از وجود ماست که تصمیمگیرنده برای کل زندگی ماست و در نتیجه وقتی که اختلالی در این ارگان به وجود میآید تقریباً اختلال در کل زندگی به وجود میآید و من فکر میکنم که این مسئله هم بعضی موقعها حالت شرمآور پیدا میکند.
ببینید مثل کسی میماند که بیماری واگیر داشته باشد، دنیا در مقابل این بیماری واگیر خودش را عقب میکشد. وقتی که کسی بیماری دارد که ممکن است خودش یا اشخاص دیگر را آزار بدهد مثلا یک نفر که جنون پیدا میکند و ممکن است خانواده و بقیه را آزار بدهد یا یک نفر معتاد میشود و خودش و بقیه را آزار میدهد؛ در این شرایط خب اشخاصی که در جامعه هستند نگران آن شخص و نگران خودشان میشوند و این متفاوت است با بیماریای که طرف باید به خودش رسیدگی کند و کمک بگیرد از اطرافیانش.
ولی مسئله مهمی که من میخواهم حتماً شما و شنوندگان برنامهتان بشنوید این است که بیماریهای روانی خیلی گسترش دارند (طیف وسیعی هستند) و بجز یکی دو درصد از مسائل حاد ۹۸ درصد آن بسیار راحت ممکن است با رواندرمانی و روانپزشکی حل شود.
بسیار خوب. آقای کاظمزاده فکر میکنید که چهقدر واژگانی که ما به کار میبریم و واژگانی که به عنوان ناسزا یا شوخی حتی در جامعه متدوال است، مثلا کسی کاری انجام میدهد میگویند «دیوانه» است، «روانی» است...این چنین اصطلاحاتی که به کار میرود، چهقدر اینها در تشدید تابوی بیماریهای روانی اثر دارد؟ خانم دکتر زینی هم گفتند که هر کس که یک بیماری روانی دارد تصور این است که خب دیوانه است.
کاظمزاده: ببینید من قبل از این یک نکتهای را بگویم و آن هم این که اکثر ناهنجاریهای اجتماعی مثلاً آزار جنسی و کودکآزاری یا خشونت به شکلهای مختلف اتفاقاً توسط افرادی انجام میشود که از بیماری مشخص و خاصی رنج نمیبرند. معمولاً یک تمایل در جامعه هست که وقتی با یک واقعه بسیار اسفبار روبهرو میشود، مثلاً فردی که تعداد زیادی بچه را گرفته، به آنها تجاوز کرده و آنها را کشته، این تمایل وجود دارد که [جامعه] بین خودش و آن آدم فاصله بگذارد و آن آدم را به یک طبقه یا گروه خاصی مربوط کند.
یک بخش از این موضوع برمیگردد به این که یک سری مسائل به این افراد (افراد دارای بیماریهای روانی) ربط داده میشود که آمار نشان میدهد که هیچ ربط مشخصی به آنها ندارد. حالا در ارتباط با واژگان یا ناسزا یا شوخیهایی که شما به آن اشاره کردید، مسلماً اینها در تابوی بیماریهای روانی نقش بازی میکند. مسلماً وقتی بازنمایی اجتماعی یک پدیده مانند مثلاً اختلال روانی یا دیوانگی، زشت یا غیراخلاقی یا حتی نامتعارف و مضحک قلمداد میشود؛ مسلما افراد نسبت به اطلاق آن به خودشان حساسیت نشان میدهند. مهمترین چیز در این ارتباط من فکر میکنم همان مسئله شناخت از بیماریهای روانی است.
به میزانی که انسانها با یک گروه اجتماعی احساس نزدیکی کنند، مسلماً آنها را کمتر قضاوت میکنند و بیشتر دقت میکنند که مشکلی یا رنجی از طرف خودشان به آنها اعمال نشود.
آقای کاظمزاده این نکتهای که گفتید که اتفاقاً آمار نشان میدهد که جنایات یا جرائمی که در جوامع اتفاق میافتد، خیلی هم مرتبط با گروههایی که اختلالات روانی دارند نیست، نکته جالبی است چون اغلب بر خلاف این تصور میشود. خانم دکتر زینی هم اشاره کردند که ممکن است که این افراد خطرهایی را برای خودشان یا جامعه اطرافشان ایجاد کنند. میخواهم اینجا از خانم زینی بپرسم که آمار ظاهراً چیز دیگری نشان میدهد. شما در این مورد میتوانید چیزی به صحبت خودتان اضافه کنید؟
زینی: من فکر میکنم هر دوی این مسائل هست. بسیاری از اشخاص هستند که در قسمتهای مختلف زندگیشان به نظر میآید که از هر لحاظی کارایی دارند، پُست خوب دارند، شرایط مهم دارند و نشان میدهد که از نظر روحی و مغزی در قسمتهای مختلف زندگی کاربردهای درستی دارند پس در نتیجه ما نمیتوانیم آنها را خطاب کنیم که بیماری روانی دارند، اما اینها رفتارهایی را که آزاردهنده است انجام میدهند؛ مثل سکچوال ابیوز (آزار جنسی) و حتی کشتن و غیره.
این یک قسمت است اما قسمت دیگر هم نشان میدهد که کسانی که معمولاً آزار جنسی انجام میدهند ممکن است که در کودکی برای خودشان این اتفاق افتاده و قسمتی از وجودشان را معالجه نکردهاند و به آن رسیدگی نکردهاند یا کسانی که کشتار جمعی انجام میدهند، اغلب وقتی [پلیس] آنها را میگیرد و در زندانها با آنها کار میکنند باز میبینند که اینها در بخشی از وجودشان مشکلی داشتهاند که به آن کمک نشده.
آقای کاظمزاده آیا مراجعه به مشاور، تراپیست، روانشناس و روانکاو، آیا اینها یک فرهنگ است که باید آموزش داده شود؟ چون در کنار سایر تابوهای مرتبط با بیماریهای روانی، این را هم میبینیم که اگر مثلاً به کسی توصیه کنیم که برای حل مسئلهات به روانشناس مراجعه کن ممکن است شخص ناراحت شود و حتی بگوید که من مگر من دیوانه هستم؟
کاظمزاده: مسلماً. روانشناسی نیاز به یک فرهنگ دارد. به همین خاطر هم هست که ارتباط آن به طور مستقیم فقط با رشد صنعت نیست. مثلاً فرض کنید برخی از شیوههای روانشناسی، مثلاً روانکاوی در جامعه فوقالعاده پیشرفتهای مثل ژاپن هیچ وقت نتوانست برای خودش جایی باز کند. برای این که فرهنگ ژاپنی نمیتوانست شیوه درمانی تا این حد فردگرا را درحقیقت به درون خودش بپذیرد.
اگر در رابطه با جامعه ایران بخواهیم صحبت کنیم، ببینید باید افراد بتوانند میان حرف زدن از مشکلاتشان و بازیابی سلامت یک ارتباط پیدا کنند. خودِ این که شما پیش یک نفر بروید و فقط با صحبت کردن و گفتوگو کردن بتوانید مشکلتان را حل کنید در جامعه ما در حقیقت امر جاافتادهای نیست. خود این هم در فرهنگ غرب اگر به وجود آمد به هر حال یک زمینه تاریخی داشت. یعنی خیلی از محققان رفتن پیش روانشناس را بهنوعی در حقیقت همان سکولاریزه شدنِ رفتن پیش کشیش در فرهنگهای کاتولیک میدانند.
خب در فرهنگی که چنین ارتباطی برقرار است، خیلی فرق میکند با فرهنگی مثل فرهنگ ایرانی که اساسا نهتنها بین این دو مفهوم - یعنی سخن گفتن و بازیابی سلامت - رابطه برقرار نمیکند بلکه معتقد است که مسائل خصوصی، مخصوصا امور نامتعارف مثل مشکلات خانوادگی و غیره را باید در حیطه فضای خصوصی نگاه داشت.
ما یک مفهومی در فرهنگ خودمان داریم به نام آبرو که در حقیقت مهمترین کارکردش مانع شدن از بروز امور نامتعارف در فضای عمومی است. سخن گفتن با روانشناس یعنی در حقیقت سخن گفتن از مشکلات خصوصی در فضای عمومی و شما باید در یک فرهنگی تربیت بشوید که آوردن مسائل خصوصی به فضای عمومی و به روابط غیرخویشاوندی کم کم معمول شده باشد.
آقای کاظمزاده قبل از این که من بروم به خانم زینی میخواهم از شما خواهش کنم که خیلی کوتاه به این هم پاسخ بدهید که در فرهنگ ایرانی اتفاقاً آن چیزی که به آن «درد دل» میگویند خیلی رایج است. بد نیست که راجع به تفاوت درد دل کردن و مراجعه به کسی که به عنوان متخصص بتواند صحبتها و مسائل روان شما را بشنود هم در اینجا صحبت کنیم.
کاظمزاده: درد دل در روابط نقش بازی میکند و نمیگویم خوب نیست اما کمکی به حل کردن مشکلاتی که باید در موردش شناخت وجود داشته باشد نمیکند. ببینید روانشناسی یک علم است و سالهای زیادی باید در موردش مطالعه کرد. فقط تجربیات شخصی و اتفاقاتی که آدم خودش در زندگی دیده کفایت نمیکند برای این که شما بتوانید به یک نفر کمک کنید.
خانم دکتر زینی! جوامعی که مراجعه مردم در آنها به خدمات سلامت روان و مشاور و روانشناس و روانکاو بیشتر است چه ویژگی دارند؟ نسبت به جوامعی که مردم در این مورد مقاومت دارند؟ مثلاً مثل جامعه ایران. در جامعه آمریکا خیلی رایج است که هر فرد تراپیست داشته باشد و مسائلش را با او در میان بگذارد. چه ویژگی هست که اینجا این کمک را میکند که این اتفاق بیافتد؟
زینی: قاعدتاً در جوامعی که فردگرایی و اهمیت فرد در جامعه زیاد است، رشته روانشناسی و رواندرمانی رایجتر است. در نتیجه جوامع غربی بیشتر آن را میپسندند و میپذیرند و در جوامعی که فرد بیشتر جزوی از اجتماعی در نظر گرفته میشود و اگر کار بدی بکنی، شرم وجود دارد، هزار کار ممکن است انجام بدهی ولی نباید هیچ وقت در جامعه نمود پیدا کند... اینها همه باعث میشود که شما وقتی پیش روانپزشکت میروی او را فقط به عنوان یک پزشک نگاه میکنی. سؤال میکنی و جواب میگیری و بیرون میروی. ولی کسی نیست که با تو کار کند که یادت بدهد که چهطور به خودت کمک کنی و احساساسات را چهطور تنظیم کنی. چه نوع رفتارهایی کارایی ندارد و چه نوع رفتارهایی کارایی دارد؟ و بتوانی هفته به هفته با او اینها را تنظیم کنی و با تو کار کند و جلو بروی.
خانم زینی از ویژگیهای جامعه صحبت کردند. آقای کاظمزاده من میخواهم بدانم که آیا این به جنسیت هم ارتباط پیدا میکند؟ یعنی آیا انگ و تابوی بیماریهای مرتبط با روان با جنسیت اشخاص هم ممکن است تشدید شود؟ مثلاً زنان احساس شرم بیشتری بکنند از بیان اختلال روان خودشان یا از این که دیگران متوجه بشوند که آنها دچار اختلالی در روان هستند؟
کاظمزاده: مسلماً. برای این که ارتباط زنان با فرهنگ جامعه با مردها فرق میکند؛ از طریق آموزشی که میبینند. وقتی که مثلاً فرض کنید زن بودن یعنی شرم بیشتری داشتن یا بیشتر سکوت کردن یا پذیرفتن مشکلاتی که با آن درگیر هستند [این انگ هم برای آنها تشدید خواهد شد]. مسلماً در یک جامعه گروههای اجتماعی که ضعیفتر هستند با مشکلات روانی بیشتری درگیرند. نه تنها با مشکلات روانی بیشتری درگیرند بلکه از امکانات کمتری هم در آن اجتماع برخوردارند. مطالعات زیادی نشان میدهد که وقتی که شما یک اقلیتی را سرکوب میکنید و خیلی از امکانات را از آن میگیرید، اختلالات روانی این گروه را در حقیقت میشود به این شرایط ربط داد.
زینی: به نظر من مثل هر بیماری دیگری جنسیت جایگاه خودش را دارد. زنان دو برابر افسردگی و تشویش و اضطراب را در دنیا دارند و در ایران چهار برابر. به مقدار زیادی به خاطر فشارهایی که روی آنها هست و به خاطر اختلالات هورمونی.
بیماری افسردگی و تشویش و اضطراب به خاطر ناتوانی اجتماعی است که برای خیلی از زنان به وجود میآید و زنان خودشان را در خیلی از موارد و در خیلی از بخشهای دنیا مستأصل میدانند. برای این که ممکن است دسترسی به کار کردن یا به مهارتهای [اداره زندگی] نداشته باشند. مثلاً بیرون هستند و باید بچههاشان را نگه دارند یا از نظر مالی میبینیم که وابسته هستند و کسان دیگری باید برایشان تصمیم بگیرند. اما در خیلی از بیماریهای دیگر مثل اسکیزوفرنیا درصد بیماری آقایان بیشتر باشد تا زنانی که بیماری اسکیزوفرنیا دارند.
و خانم زینی در دقایق پایانی برنامه هستیم. من میخواهم از شما بپرسم درباره تفاوتهای مراجعه به روانپزشک با مراجعه به روانشناس یا روانکاو. از جمله ممکن است که دارو برای اختلالات روانی تجویز بشود. باز اطراف این هم یک وحشتی وجود دارد در فضای عمومی که مصرف داروهای اعصاب و روان میتواند خیلی ترسناک یا اعتیادآور باشد و اگر بعدا قطع شود مشکلات بیشتری را تولید کند... در حالی که شاید شما بتوانید اینجا برای شنوندگان ما توضیح بدهید که بسیاری از مسائل هستند که با مصرف دارو میتوانند بهکلی حل شوند و آنها را به زندگی عادی و بهتر برگردانند.
زینی: در بعضی از اختلالات روانی از جمله حتی افسردگیهای حاد یا تشویش و اضطراب حاد که ممکن است به panic attack یا obsessive compulsive (بیماریهای وسواس) یا جنون یا اختلال دوقطبی یا اسکیزوفرنیا برسند، اختلالات شیمیایی در مغز به وجود آمده که [درمان آن] فقط با رواندرمانی کامل نخواهد شد. در نتیجه مراجعه به روانپزشک و تشخیص این که چه دارویی برای این شخص کار میکند تا مسائل شیمیایی مغزش را ترمیم و تنظیم کند بسیار بسیار مهم است.
فقط در مواردی مثل اعتیاد یا افسردگیهای کم است که رواندرمانی به تنهایی میتواند کافی باشد. قاعدتاً این نوع داروها باید به شخص بسازد. میبینید که بعضی از داروهای ضدافسردگی که به آنها miracle drug (داروهای معجزهگر) میگویند ممکن است بعد از سه تا شش هفته بسیار بسیار عالی برای شخصی کار کند ولی عین همان دارو برای شخص دیگری به فاصله دو هفته او را به مراکز خودکشی برساند. بعضی از داروهای مرتبط با تشویش و اضطراب، اعتیادآور هستند - مثل زاناکس یا والیوم که خیلی استفاده میشود- و باید پزشک این را از اول به بیمار بگوید.
دانش به این که شما به صورت مستمر با روانپزشکتان کار کنید تا ببینید کدام داروها برای شما مفید است مهم است و این کاملاً با رواندرمانی متفاوت است.
من خواهش میکنم آقای کاظمزاده جمعبندی کوتاهی هم از شما بشنویم در پایان برنامه. چه میشود کرد که اگر کسی دچار اختلالات روانی است انگ نخورد، نترسد و به متخصص مراجعه کند و یک روزی برسد که بیماری روانی در جامعه فحش نباشد؟
کاظمزاده: ببینید من فکر میکنم که در رابطه با هر گروه اجتماعی که به دلایلی به آن انگ خورده میشود، یکی از مهمترین روشها این است که در آن افراد، خصوصیاتشان و نحوه زندگیشان در سطح جامعه شناخته بشود. یعنی باید در مورد اختلالات روانی صحبت کرد. از وقتی که شما روی یک بیماری اسم میگذارید و بعد آن فرد را میشناسید و میبینید [خودتان] فوقالعاده خصوصیات مشترک [با او دارید]؛ در گذشتهاش و در زمان حالش، در مورد مسائلی که دوست دارد یا مسائلی که به آن فکر میکند؛ از آن پس مسلماً احساس همدلی در شما افزایش پیدا میکند و این مسلما در افراد تأثیر میگذارد.
افرادی که از این واژهها به کار میبرند خیلی مواقع متوجه صدمهای که میتوانند به دیگران بزنند یا عواقبی که این نحوه صحبت کردن میتواند داشته باشد یا اثری که این نحوه صحبت کردن میتواند روی افراد و آیندهشان و روی نگاه دیگران نسبت به آن آدمها داشته باشد، نیستند. باید خیلی دقت بیشتری در صحبت کردنمان در مورد همه گروههای اجتماعی داشته باشیم. نه فقط گروههایی که ضعیف هستند بلکه گروههایی که شکنندهتر هستند، گروههایی که از امکانات کمتری برای بهرهبرداری از شرایط اجتماعی برخوردارند. این روحیه همدلی و همبستگی باید فقط به گروه خویشاوندی و دوستان نزدیک ما منحصر نشود.
متشکرم آقای کاظمزاده. خانم زینی بد نیست که جمعبندی شما را هم بشنویم.
زینی: من فکر میکنم خیلی مهم است بدانیم که رفتن پیش روانشناس مسئله خصوصی است و در تمام جوامع مسئلهای محرمانه است. در نتیجه اگر شرمی وجود دارد که دوست ندارند کسی مسائل آنها را بداند، بدانند که خصوصی بودن این مسئله به آنها کمک میکند.
از نظر جامعه من فکر میکنم ما حتی از کلماتی مثل «روانی» و «دیوانه» خیلی جلوتر رفتهایم بلکه به خاطر اطلاعاتی که شاید از رادیو و تلویزیون راجع به بیماریها میگیریم دیگر مثل نقل و نبات تازه diagnosis (تشخیص طبی) هم بیرون میدهیم و مثلاً میگوییم این را ول کن این که دوقطبی است، این که افسرده است، آن که معتاد است، آن یکی که اختلال دوقطبی دارد. برچسبهای شخصیتی به آدمها میچسبانیم.
در نتیجه من صادقانه درخواست میکنم که برای خودتان دکتری نکنید و برای جامعهتان هم سعی نکنید دکتر روانشناس بشوید. این که آدمها میآیند در کنار هم درد دل میکنند یا از قلبشان برای هم نصیحت میکنند ربطی به علم روانشناسی و کاری که در حقیقت روانشناسی و روانکاوی انجام میدهد ندارد.
خیلی سپاسگزارم رضا کاظمزاده و دکتر فوژان زینی؛ این هفته مهمان ما بودید در تابو.