خواب خدمت ابومحمّد مُشرفالدین مُصلح بن عبدالله بن مشرّف متخلص به سعدی (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری) رسیدم. فکر کنم سمت آب رکنآباد و گلگشت مصلا آن طرفها بود. سعدی روی تخته سنگی نشسته بود و به افق خیره شده بود.
خواب دیدم در یک مراسم پرشور انقلابی شرکت کردهام. چیزی شبیه صبحگاههای نظامی.تعدادی از فرماندهان سپاه، چند فرمانده سابق سپاه با کت و شلوار و یک روحانی در محل حاضر بودند.
خواب دیدم به اذن خدا به حجت الاسلام والمسلمین صدیقی تبدیل شدهام و دارم خطبههای نماز جمعه تهران را برای حضار میخوانم.
خواب دیدم در یک مهمانی هالووین شرکت کردهام. محل مهمانی عجیب و غریب بود. جایی شبیه حسینیه یا هیات. از یکی از مهمانان که خودش را شبیه آبدزدک درآورده بود پرسیدم اینجا کجاست؟
خواب دیدم رفتم به جلسه هیئت دولت و با توجه به اینکه در آستانه اربعین هستیم خودم را آماده کردم تا با نوحهخوانی رئیسجمهور جوری گریه و زاری راه بیاندازم تا روی همه کم شود.
خواب دیدم با شورت و پیراهن ورزشی وارد دفتر حجتالاسلام منتظری دادستان کل کشور شدهام. حاج آقا مشغول نوشتن مطلبی بود و خوشبختانه هنوز متوجه حضورم نشده بود.
خواب دیدم در رزمایش ورزشگاه آزادی با حضور رهبر انقلاب شرکت کردهام. نمیدانم چه اختلالی در کجای تنظیماتم ایجاد شده بود که به فضل الهی با چادر مشکی در بین خواهران بسیجی قرار گرفته بودم. ترسیدم به خاطر محاسنم لو بروم بنابراین پَرِ چادر را سفت گرفتم تا شناسایی نشوم.
خواب دیدم به ویلای ۱۰۰۰ متری دکتر علی اکبر ولایتی در سعدآباد رفتهام. اول که دکتر را دیدم سرفه کردم و بلند یالله گفتم. آخر نیمهلخت بود و لنگ قرمزی هم دور کمرش بسته بود. سعی کردم زمین را نگاه کنم تا خدای ناکرده شبههای پیش نیاید.
در خواب داشتم با میلاد محمدی بازیکن تیم ملی فوتبال میرقصیدم که ناگهان دیدم سردار دکتر محسن رضایی میرقائد هم با لباس مقدس سرداری به همراه ما دارد میرقصد.
خواب دیدم دم در ورودی ورزشگاه آزادی هستم و میخواهم برای مشاهده بازی استقلال - پرسپولیس وارد استادیوم بشوم. ناگهان یک خانوم چادری مامورنما به سمتم آمد و گفت:«گلم؟یه دقیقه میای اینور؟»
خواب دیدم به همراه هیئت اعزامی ایران برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک اعزام شدهام. در جلسه هیئت اعزامی داشت در مورد مسئله مهمی بحث میکرد.
خواب دیدم به عنوان مُجری قانون منع به کارگیری بازنشستگان منصوب شدهام. از اینکه توانسته بودم پستی به این مهمی را به دست بیاورم در پوست خودم نمیگنجیدم و مطمئن بودم که پس از انجام وظایفم در این راستا در تاریخ از نام من به نیکی یاد خواهد شد.
بیشتر