)در ۲۹ قسمت پیشین برنامه فرقه که به مناسبت هفتادمین سالگرد تأسیس حکومت خودمختار در آذربایجان ایران از رادیو فردا پخش شد، تاریخچه آنچه را که امروز در شمال و جنوب رود ارس به نام آذربایجان میشناسیم، بررسی کردیم. از تغییر نام مناطق ترکنشین شمال ارس به آذربایجان تا تاسیس اتجاد جماهیر شوروی و در نهایت ایدههای میرجعفر باقروف، صدر حزب کمونیست آذربایجان شوروی برای تشکیل آذربایجان بزرگ را در قسمتهای نخستین شنیدیم. اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، تصمیم حزب کمونیست شوروی برای دامن زدن به جداییطلبی در آذربایجان، تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان و تشکیل حکومت خودمختار در آذربایجان، زیر سایه نظامیان شوروی، از جمله موضوعاتی بودند که در این سری برنامهها به تفصیل دربارهشان نظر مورخین را شنیدیم. عملکرد این دو تشکیلات و همچنین چگونگی خروج نیروهای شوروی و پایان حکومت ملی آذربایجان را نیز در قسمتهای اخیر بررسی کردیم.
همچنین در قسمت پیشین شنیدیم که در پاییز سال ۲۵، دولت ایران تصمیم گرفت بعد از ۹ ماه تعطیلی مجلس شورای ملی، انتخابات پانزدهمین دوره مجلس را در روز ۱۶ آذرماه برگزار کند و به همین دلیل، سه روز زودتر، حرکت ارتش ایران به سوی تبریز آغاز شد.(
ورود ارتش
ارتش ایران روز ۱۳ آذر ماه حرکتش را به سوی تبریز آغاز کرد. در این زمان هنوز شبهنظامیان وابسته به فرقه دموکرات، با نام «فدایی» مسلح بودند. اما در عین حال درخواستهای مکرر سران فرقه برای گرفتن سلاحهای بیشتر از شوروی، همه به در بسته مسکو برخورد کرد.
البته شوروی از حمایت دیپلماتیک خود از فرقه دموکرات دست نکشید و در پی صدور بیانیه قوام برای ارسال نیروی نظامی به آذربایجان، ایوان سادچیکف، سفیر شوروی در تهران نارضایتی خود را از این تصمیم دولت به قوام اعلام کرد.
به بیان دیگر شوروی که در عین حال مصر بود هر چه زودتر انتخابات مجلس شورای ملی برگزار شود، ترجیح میداد در جریان این انتخابات در آذربایجان، کماکان قدرت نظامی در دست شبهنظامیان وابسته به فرقه باشد. اما از سیاستمداران استخوانخردکرده آذربایجان گرفته تا ملیگرایان و ارتش و شاه و دربار، هیچ کدام چنین انتخاباتی را بر نمیتابیدند.
تورج اتابکی، استاد دانشگاه در هلند و رئیس انجمن بینالمللی ایرانشناسی که کتاب مفصلی نیز درباره تحولات آذربایجان نوشته میگوید، در این زمان، فرقه دموکرات آذربایجان، به کلی سردرگم شده بود.
این استاد دانشگاه میگوید که نگاهی به روزنامه فرقه در این روزها نشان میدهد که مواضع این حزب، «روز به روز» تغییر کرده است و «یک روز نوشته اند که ما تا آخرین قطره خون از دستاوردهای فرقه دفاع میکنیم و روزی بعد اعلام میکنند که ما دلبسته استقلال ایران هستیم و به تمامیت ارضی ایران پایبند هستیم و دست دوستی به سوی برادران ایرانی خود دراز میکنیم.»
همزمان با آغاز حرکت ارتش به سوی تبریز، موضع رسمی دولت ایران این بود که این نیروها برای نظارت بر انتخابات به آذربایجان اعزام شدهاند. اما در عمل حتی در اعلامیههایی که توسط هواپیماهای ارتش ایران بر شهرها و روستاهای آذربایجان ریخته میشدند، از مردم آذربایجان خواسته شده بود که به تسلط فرقه پایان دهند.
جمیل حسنلی، پژوهشگر آذربایجانی و از نویسندگان پروژه مطالعات جنگ سرد در دانشگاه هاروارد در کتاب خود نوشته است که در این مقطع، سران فرقه به ویژه شخص جعفر پیشهوری مصر بودند که با کمک نظامی و تسلیحاتی شوروی میتوانند در برابر ارتش مقاومت کنند.
اما در غیاب این کمک تسلیحاتی، در نگاه تورج اتابکی، بسیاری از شبهنظامیان فرقه که برخیشان آذربایجانیهای شمال ارس بودند، روحیه کافی هم برای مقاومت در برابر ارتش را نداشتند.
او میگوید گروه بزرگی از شبهنظامیان فرقه، کسانی بودند که پیش از جنگ جهانی دوم از شوروی رانده شده بودند و به ایران مهاجرت کرده بودند، اما با آغاز حرکت ارتش به سوی آذربایجان، «هر آنچه رمه و مال و اموال داشتند برداشتند و به سرزمین خودشان برگشتند.»
در چنین شرایطی که همزمان گزارشهای ضد و نقیضی نیز از درگیریهای پراکنده منتشر شد و حتی در برخی مناطق، قبایل محلی پیش از ورود ارتش، شبهنطامیان فرقه را خلع سلاح کردند، در روز ۱۷ آذر، در حالی که ارتش به سرعت به سوی تبریز در حرکت بود، سران فرقه برای آخرین بار دست به دامان مسکو شدند.
عباس جوادی، پژوهشگر تاریخ آذربایجان و از مدیران رادیو اروپای آزاد، رادیو آزادی معتقد است که لحن آخرین نامه رهبران فرقه نشان میدهد که سران فرقه تا آخرین لحظه، اطلاع دقیقی از سیاست نهایی شوروی در قبال فرقه نداشتند و احتمالاً شخص پیشهوری خبر نداشت که تنها سه روز دیگر میتواند در آذربایجان بماند و به ابتکار شوروی، باید ایران را ترک کند.
او میگوید: «این نامه فقط سه روز قبل از ۲۱ آذر نوشته شده. در این نامه نوشته شده: ما هشت ماه تمام است که بر خلاف احساسات مردم آذربایجان و برخلاف آرزوها و تمایلاتمان، بر حل مسالمتآمیز اختلافات، دندان روی جگر گذاشتهایم و با در نظرداشت سیاست جهانی دوست بزرگمان، اتحاد جماهیر شوروی، کوشیدهایم سیمای قوام را دموکراتیک جلوه بدهیم. و حتی در مواقعی بر خلاف اعتقاد خویش از او تعریف و تمجید نمودهایم. هدف این بوده که کار از جانب ما مختل نشود.»
به گفته این پژوهشگر، سران فرقه در همین نامه دو خواسته را از رهبران شوروی مطرح کردند. اول اینکه شوروی به فرقه مخفیانه سلاح بدهد. و دوم اینکه شوروی به فرقه دموکرات اجازه بدهد تا در برابر ارتش، مقاومت مسلحانه کند.
عباس جوادی میگوید: «در ادامه نوشتهاند اگر شوروی هیچ کدام از این دو راه را به صلاح نمیداند، دستکم به فرقه اجازه بدهد که با تهران قطع رابطه کند و حکومت مستقل خود را تشکیل بدهد.»
همه رهبران فرقه این نامه را امضا کردند و آن را به باکو فرستادند تا از به واسطه باقروف، این خواستهها به دست استالین برسند.
اختلافات سران فرقه
این میان اگرچه بر اساس اسناد، امضای سلامالله جاوید، استاندار آذربایجان و علی شبستری، رئیس انجمن ولایتی نیز پای آخرین نامه دیده می شود، اما کماکان بین موضع این دو نفر و باقی فعالان فرقه تفاوتهایی وجود داشت.
آنگونه که تورج اتابکی فعالیتهای این دو را در روزهای آخر تحلیل میکند، هر دوی اینها در تلاش بودهاند تا برای آنچه در شرف وقوع است، راهحلی متفاوت بیابند. او میگوید:
«در روزهای آخر در تبریز یک آشفتگی بسیار چشمگیری به چشم میخورد. از یک طرف سلامالله جاوید مدعی استانداری بود و سعی میکرد سیاست دولت مرکزی را به عنوان استاندار اجرا کند و تلاش میکرد تا آب رفته را به جوی بازگرداند و بگوید که شرایط همان شرایط پیش از حکومت فرقه است. از طرف دیگر، بیریا که به تازگی به رهبری فرقه رسیده بود، تلاش میکرد تا صفوف به هم ریخته فرقه را قوام بدهد. جلسه بعد از جلسه و گردهمایی بعد از گردهمایی در تبریز برگزار میکرد که بتواند دوباره به فرقه انسجام ببخشد.
همزمان خبر رسید اگر به همین روال شکستهای نظامی فدائیان فرقه ادامه داشته باشد، چه بلایی بر سر افسرانی خواهد آمد که یکسال پیش از ارتش ایران جدا شدند و به نظامیان فرقه پیوستند. در پی این مسئله از باکو دستورالعملی آمد که این افسران باید هر چه زودتر صفوف فرقه را ترک کنند و با خانوادههایشان به شوروی بروند. که این کار را هم کردند و این اتفاق هم به بنیه نظامی فرقه ضربه زد و حالا فقط کادرهای آموزشندیده با یک مهمات بسیار محدود مانده بودند در برابر ارتش سامانیافته مرکزی که نتوانستند مقاومت بکنند.»
در روز ۱۹ آذرماه احمد قوام با فرستادن تلگرامی برای سلامالله جاوید به عنوان استاندار از او خواست که شبهنظامیان فرقه دست از مقاومت مسلحانه بردارند.
در همین روز میرجعفر باقروف در نامهای به استالین نوشت که افراد مسلح فرقه با سرعت در حال عقبنشینی هستند و به زودی ارتش ایران بر سراسر آذربایجان مسلط خواهد شد. باقروف از استالین درخواست کرد که به او اجازه بدهد تا گروه بزرگتری از آذربایجانیهای ایران، وارد شوروی شوند.
در روز ۲۰ آذر، کنسولگری شوروی در تبریز نیز از سران فرقه درخواست کرد که به مقاومت مسلحانه در برابر نیروهای ارتش ایران پایان دهند. ساعتی بعد در انجمن ولایتی تبریز جلسهای تشکیل شد و نمایندگان بیانیهای صادر کردند و از شبهنظامیان فرقه خواستند که به عملیات نظامی پایان دهند. قرار پایان عملیات نظامی با امضای شبستری و جاوید برای محمدرضا شاه و احمد قوام ارسال شد.
و در غروب این روز در جلسه سران فرقه با نمایندگانی از سوی باقروف، مقرر شد که از میان رهبران فرقه، سلامالله جاوید و علی شبستری در تبریز بمانند و باقی رهبران به سوی باکو حرکت کنند.
جعفر پیشهوری نیز بعد از همین جلسه بود که تبریز را و ایران را برای همیشه ترک کرد.
مقاومت «فدائیان»؟
در آنچه که در ادامه رخ داد، در میان برخی مورخین اختلاف نظر وجود دارد.
جمیل حسنلی پژوهشگر آذربایجانی معتقد است که در این زمان، نه تنها شبهنظامیان فدایی به شدت در برابر ارتش ایران مقاومت کردند بلکه جعفر پیشهوری نیز برخلاف میل خود مجبور شد تا ایران را ترک کند. او میگوید:
«وقتی نمایندگان شوروی به پیشه وری گفتند که نباید مقاومت کنند، او گفت ما را به حال خود رها کنید، در هر حال ما کشته خواهیم شد، پس چه بهتر که در میدان نبرد و شرافتمندانه کشته شویم. (یعنی حتی به پیشهوری اجازه مرگ در کشور خود را نیز ندادند.) اینها را از جهت معنوی نیز خلع سلاح کردند و بیپشتوانه رهایشان کردند.
دسته های فدایی تا آخرین لحظه مقاومت کردند. در قلعه ارگ تبریز، آخرین گروه از آنان تا آخرین لحظه مقاومت کردند و پس از آن که زخمی شدند پیش از مرگ با خون خود بر دیوار ارگ نوشتند زنده باد آذربایجان. حتی پیشهوری نمیخواست به شوروی بیاید. در آخرین لحظه وقتی اصرار نمایندگان شوروی را دید گفت من به بلغارستان میروم. در واقع پیشهوری را به زور از ایران خارج کردند.
در حقیقت مقاومتی وحود داشت، راههای تبریز بسته شده بود و فداییان به تمام معنا فداکاری می کردند. مسکو مقاومت اینان را شکست و لیستی تقریباً ۱۷۰ نفره را فرستاد که باید به سرعت تبریز را ترک میکردند.»
این تصویر پرشور از مقاومت جانانه فداییان وابسته فرقه از جمله موضوعاتی است که از سوی بسیاری مورخین دیگر رد میشود و گزارشهای متناقضی درباره آن منتشر شده است.
از آن جمله یرواند آبراهامیان، استاد دانشگاه باروک در لندن و نویسنده کتابهایی چون «ایران بین دو انقلاب» و «تاریخ ایران مدرن» میگوید علت اصلی نادرست بودن گفتهها درباره میزان خشونت ارتش و مقاومت فدائیان، وضع شوروی در این ماجراست.
این استاد دانشگاه میگوید: «میزان خشونت آنقدر نبود که برخی مورخین بعدها گفتند. علت اصلی هم این بود که از مسکو برای پیشهوری دستورالعل آمده بود که مقاومت نکنید و عقبنشینی کنید. بدینترتیب یک مقاومت هماهنگ و برنامهریزی شده انجام نشد و بیشتر درگیریهای پراکنده بود. در این درگیریها عدهای کشته شدند و عدهای هم به آذربایجان شوروی پناه بردند.»
عباس ولی، معاون سابق رئیس دانشگاه اربیل که هماکنون در استانبول تدریس میکند و کتاب «کردها و دولت در ایران» را نوشته نیز معتقد است در آذربایجان در برابر ارتش مقاومتی جدی صورت نگرفت و درباره علت اصلی عدم مقاومت در این منطقه میگوید: «آذربایجان، ارتشی برای خودش داشت و اینکه مقاومتی صورت نگرفت، تعجب آور بود. کسانی که بر روی مسئله کار کردند معتقدند دلیل اصلی اینکه مقاومتی صورت نگرفت این بود که جماهیر شوروی با چنین مسئلهای مخالف بود. و نمیخواست در آن شرایط، روابط بسیار حسنهای را که با تهران برقرار کرده بود، به هم بخورد.»
این میان فارغ از اینکه فداییان فرقه مقاومت سرسختانهای از خود نشان دادند یا نه، عباس میلانی، رئیس برنامه مطالعات ایرانی در دانشگاه استفورد و از پژوهشگران مؤسسه هوور در کالیفرنیا معتقد است که هر آنچه رخ داد تناسبی برای ادعاهای پیشین فرقه دموکرات نداشت.
او میگوید: «بر اساس گزارشهای برخی سفارتها، در خیلی از شهرها نه تنها مقاومت نشد، بلکه مردم استقبال هم کردند و برخی از این مهاجرین را خودشان بازداشت کردند و به مقامهای دولت تحویل دادند. اما در جاهایی که فرقه مقاومت کرد، ارتش با خشونت عمل کرد. اینکه بگوییم هیچ کسی کشته نشد به گمان من درست نیست. اما مقاومت خیلی خیلی کمتر از آن چیزی بود که همه تصور میکردند. به نظر من فرقهایها خالیبندی زیادی کرده بودند. و به محض اینکه شوروی تخلیه ایران را شروع کرد، ابعاد خالیبندی فرقه حتی طرفدارانشان را هم شوکه کرد.»
این استاد دانشگاه میگوید یکی از دلایل اصلی عدم مقاومت در آذربایجان، نخست ناشی از فقدان ریشه تاریخی برای جریان فرقه دموکرات بوده که با نارضایتی عمومی از فرقه در آمیخته و موجب شد تا این گروه به سرعت از هم بپاشد.
کشتهشدگان
اختلاف نظر بر سر میزان مقاومت شبهنظامیان فرقه، اختلاف دیگری را بر سر میزان خشونت ارتش و آمار کشته شدگان این وقایع به دنبال دارد؛ به ویژه اینکه تا امروز این بخش از حقیقت تاریخی آنچه رخ داده برای گروهی از ناراضیان در ایران، اهمیت تبلیغاتی نیز داشته و استفاده سیاسی از آنچه «سرکوب خونین» آذربایجان توصیف شده، هنوز ادامه دارد.
جمیل حسنلی پژوهشگر در باکو میگوید: «طبق اسناد شوروی در مدت کوتاه یک هفته تقریباً ۳۰ هزار نفر نفر کشته شدند. هرچند که آمار کشته شدگان در آمارهای رسمی بسیار کمتر نشان داده شدهاند. به علاوه در مدت دو هفته نزدیک به هشت هزار نفر دستگیر و به ولایات جنوبی ایران تبعید شدند.»
البته رقم ۳۰ هزار کشته حتی از تعدادی که خود سران فرقه بعدها به عنوان میزان تلفات این حوادث عنوان کردند، بسیار بیشتر است.
تورج اتابکی می گوید رقم دقیقی از تعداد کشتهشدگان در دست نیست. به گفته این استاد دانشگاه، سران فرقه مدعی بودند که در جریان ورود ارتش به آذربایجان، هشت هزار نفر کشته شدند. از آنسو دولت مرکزی رقمی از تلفات این درگیریها اعلام نکرد.
یکی از منابع اصلی برای آنچه در این مدت در آذربایجان رخ داد، بخشی از گزارشهایی است که توسط دیپلماتهای بریتانیایی و آمریکایی تهیه شده است. عباس جوادی روایت خشونتهای آذربایجان را بر پایه این اسناد، چنین شرح میدهد: «بر اساس اسناد سفارتخانههای انگلستان و آمریکا، مأموران آنها (از جمله خود کنسول) به اطراف آذربایجان سفر کردند و حتی رقم تلفات هر شهر را ثبت کردند. بر اساس این اسناد، گفته شده ۴۲۰ نفر کشته شدهاند».
این میان تقریباً همه پژوهشگران بر این نکته اتفاق نظر دارند که تمامی این کشتهشدگان در جریان درگیری شبهنظامیان فرقه و سربازان ارتش کشته نشدهاند و در کنار این درگیریها، وقایع دیگری نیز رخ دادند که نتیجه نهاییشان، تلفات نیروهای وابسته به فرقه دموکرات بوده است.
تورج اتابکی درباره این درگیریها میگوید: «مثلاً ایلات زنجان مانند ایل افشار، وقتی رپرپه آمدن سربازان ارتش به آذربایجان به گوش رسید، خودشان شبیخونهای فراوانی را به مراکز فرماندهی فرقه دموکرات آذربایجان آغاز کردند و خواستند که انتقام کجرفتاریهای یکساله را از فرقه بگیرند».
عباس جوادی نیز معتقد است که بخشی از تلفات فرقه دموکرات، نتیجه درگیریهای مردم محلی و انتقامجوییهای شخصی بوده است. او در عین حال خاطرات عبدالله مجتهدی، از روحانیون سرشناس شهر تبریز اشاره میکند که درباره وقایع روزهای ۲۱ و ۲۲ آذر و ورود ارتش به تبریز، آنچه دیده و شنیده را نوشته است:
«عبدالله مجتهدی در تمام دوران حکومت فرقه خاطراتش را نوشته است. او نوشته که در آن شب صدای گلوله آمده و او از خدمتکارش پرسیده که چه خبر است؟ و خدمتکار هم پاسخ داده در شهر این صحبت است که فرقهایها در حال فرار هستند و برای اینکه کسی مزاحمشان نشود، تیر هوایی شلیک میکنند تا بتوانند راحت آذربایجان را ترک کنند. در همین خاطرات نوشته که روز ۲۱ آذر سال ۲۵، تبریز آرام بوده ولی مردم خانه به خانه به دنبال فرقهچیها بودند و مشغول قتل و غارت فرقهچیها بودند.»
جمهوری مهاباد
در نقطه مقابل اختلافنظرها بر سر آنچه در مناطق ترکنشین آذربایجان رخ داد، روایت ورود ارتش به مناطق کردنشین، زوایای پرسش برانگیز کمتری دارد.
ضمن اینکه آنچه در این مناطق رخ داد، شباهتی به مناطق ترکنشین نداشت و اصولاً قاضی محمد به عنوان صدر حزب دموکرات کردستان، سیاستی به کلی متفاوت در مقایسه با تبریز در برابر ارتش اتخاذ کرد.
او که پیشتر بر سر مسئله عفو عمومی کردها با دولت مرکزی به توافق رسیده بود، به رغم داشتن قوای نظامی وابسته به خود، از هرگونه مقاومتی خودداری کرد.
عباس ولی میگوید، به رغم اینکه تعدادی از اعضای کابینه «جمهوری کردستان» با تسلیم شدن مخالف بودند اما در نهایت قاضی محمد و کابینهاش تصمیم گرفتند که در برابر نیروهای ارتش، تسلیم شوند.
و به همین دلیل است که وقتی صحبت از میزان تلفات سقوط جمهوری کردستان مطرح است دیگر اختلاف نظری وجود ندارد، چرا که در نهایت قربانیان این تشکیلات تنها رهبران عالی رتبه این جمهوری و تعدادی از فرماندهان نظامی بودند. عباس ولی تعداد کشتهشدگان سقوط «جمهوری کردستان» را هفت تا هشت نفر میداند. این افراد (که خود قاضی محمد نیز یکی از آنها بود) بعد از استقرار قوای ارتش، دستگیر، محاکمه و اعدام شدند.
البته به گفته حسن قاضی، با در نظر گرفتن دیگر شهرهای مناطق کردنشین، از جمله بوکان و سقز، در مجموع ۱۹ نفر در پی سقوط «جمهوری کردستان» اعدام شدهاند. (۱۱ نفر در سقز، یک نفر در بوکان و هفت نفر در مهاباد.) او میگوید که چهار نفر از کردهای عراقی نیز به جرم پیوستن به این تشکیلات در بغداد اعدام شدند.
بدین ترتیب هنوز آذرماه سال ۱۳۲۵ به پایان نرسیده بود که ارتش ایران در سراسر آذربایجان مستقر شد و کنترل نظامی این منطقه از کشور که مانند باقی نقاط کشور در شهریور ۱۳۲۰ از دست ارتش خارج شده بود، پنج سال و سه ماه بعد، به دست دولت مرکزی بازگشت.
عهدشکنی دولت
وقتی استقرار ارتش در آذربایجان قطعی شد، دیگر از توافق تهران و تبریز یا آنچه که در قرارداد قوام-سادچیکف بر سر آذربایجان به دست آمده بود، اثری نبود. برخلاف وعدههایی که شوروی به سران فرقه داده بود، فرماندهان ارتش ایران به هیچ وجه به بازماندگان فرقه روی خوش نشان ندادند و بسیاریشان تحت تعقیب قرار گرفتند و محاکمه شدند.
حتی سلامالله جاوید که توسط محمدرضا شاه به مقام استانداری آذربایجان رسیده بود و از سوی نزدیکان فرقه متهم بود که با تهران روابط نزدیکی دارد، به همراه علی شبستری دستگیر شد. هر دوی اینها به تهران فرستاده شدند، محاکمه شدند و به زندان افتادند. این دو نفر اصلیترین سران فرقه بودند که سیاستی مسالمتجویانه در برابر خواستههای دولت مرکزی در پیش گرفته بودند.
همچنین انتشار روزنامهها به زبان ترکی نیز متوقف شد. کتب درسی برای تدریس به زبان آذربایجانی تهیه شده بودند از بین رفتند و تدریس زبان آذربایجانی نیز در مدارس متوقف شد.
به بیان دیگر، همانطور که سران فرقه از بهار سال ۲۵ پیشبینی کرده بودند، همه آنچه که دستاوردهای فرقه دموکرات در آذربایجان خوانده میشد، یکشبه بر باد رفت و از آنسو، دولت مرکزی به واسطه وابستگی فرقه و عواملش به شوروی، این تشکیلات را به سختی سرکوب کرد.
در مناطق کردنشین نیز اگرچه دستگیریها و محاکمات، گستردگی مناطق ترکنشین را نداشت، اما به هر حال قاضی محمد که عملاً رهبری پرنفوذ بود، به اعدام محکوم شد و همراه با برادرش که در مجلس چهاردهم نماینده مردم مهاباد در مجلس شورای ملی در تهران بود در ملأ عام اعدام شد.
چرا دولت قوام به توافقهای قبلی پایبند نماند؟
مجید تفرشی، تاریخپژوه مقیم لندن در پاسخ به این سؤال میگوید که به نظر او، به دو دلیل فرجام کار، مسالمتجویانه نبود: «نخست به دلیل جو تبریز که نارضایتی مردم از فرقه با ارعاب ارتش توام شده بود. کشتار صورت گرفت. محاکماتی انجام شد. عدهای در ملأ عام به دار آویخته شدند و ارتش خود را ملزم نمیدید که به توافقها با یک گروه شکست خورده پایبند باشد. دلیل دوم هم این بود که رهبران فرقه دموکرات، ایران را ترک کردند.»
در میان این دلایل، فرار گروهی رهبران فرقه دموکرات به آذربایجان در آخرین ساعات، خود به سندی مبنی بر وابستگی این حزب سیاسی به یک نیروی اشغالگر تبدیل شد.
سرنوشت فراریان
در آن سوی مرز، سرنوشت فرقه دموکرات و فراریهای این حزب سیاسی در پشت پرده آهنین کمونیسم شوروی، مانند بسیاری دیگر از کسانی که در دوره حاکمیت کمونیستها به کشورهای بلوک شرق پناه بردند، به قصهای پر رنج تبدیل شد و سالها بعد، کتابهای خاطرات بسیاری، واقعیت زندگی این مهاجرین را فاش کرد.
تورج اتابکی درباره تعداد این فراریها میگوید که رقم دقیقی در دست نیست، اما میدانیم که در پی سقوط حکومت فرفه، «هزاران نفر از مرز گذشتند».
این پژوهشگر میگوید: «برخی از این فراریها فعال فرقه دموکرات آذربایجان بودند. برخی هم به خاطر وحشتی که به وجود آمده بود ایران را ترک کردند. برخی فکر میکردند اگر ارتش ایران پایش به آذربایجان برسد، جنگ داخلی تمام عیاری در شهرهای بزرگ آغاز خواهد شد و به همین دلیل ایران را ترک کردند.»
این میان، جعفر پیشهوری، مردی که در آن زمان هنوز در نگاه برخی مبارزی محترم بود و برخی نیز او را کمونیستی وابسته توصیف میکردند، در فاصله کوتاهی بعد از اینکه ایران را ترک کرد، در پی یک تصادف رانندگی درگذشت.
پیشهوری که بخش اصلی حیات سیاسیاش به اتحاد جماهیر شوروی گره خورده بود، در مرگش نیز ردی از سیاستهایی دیده میشد که منتقدین و مخالفان شوروی آنها را «ضدانسانی و ناقض حقوق بینادین بشر» توصیف میکردند.
در واقع گروهی به ویژه برخی هواداران پیشهوری معتقد بودند که پیشهوری توسط مأموران امنیتی باقروف کشته شدهاند. او یکی از منتقدین سرسخت سیاستهای شوروی در ایران بود و از حدود شش ماه بعد از استقرار حکومت خودمختار در آذربایجان، این انتقادها را به گوش سران شوروی رسانده بود. پیشهوری معتقد بود که شوروی او را به اوج عزت رسانده و سپس پشتش را خالی کرده و او را به حضیض ذلت کشانده است.
اما با گذشت نزدیک به ۷۰ سال از مرگ این سیاستمدار، در نگاه پژوهشگرانی چون مجید تفرشی، هنوز چگونگی مرگ او دقیق روشن نیست. او میگوید:
«درباره مرگ پیشهوری سه روایت وجود دارد که به نظر میرسد روایتهای اول و دوم به واقعیت نزدیکتر هستند.
روایت این است که پیشهوری به شدت ناراضی بوده و بر سر امربری این گروه از اتحاد جماهیر شوروی با باقروف اختلاف نظر داشته. باقروف اصرار داشته که اینها باید تحت امر شوروی باقی بمانند. سیاست باقروف، یک سیاست استالینیستی محض بود مبنی بر اینکه ما دوست و مشاور و متحد نمیخواهیم، شما نوکر ما هستید. که البته این حرف را به زبان نمیآوردند ولی در عمل رفتارشان به این گونه بود که ما باید به شما دستور بدهیم. بهرصورت گفته میشود که در جلسه بین این دو، بر سر این مسئله درگیری لفظی پیش میآید و جلسه به هم میخورد. گویا پیشهوری حتی تهدید میکند که میخواهد برگردد به ایران و ترجیح میدهد در ایران محاکمه و اعدام شود.
بعد از این جلسه، تصادفی رخ میدهد. روایت اول این است که این تصادف عمدی بوده و یک طرحی بوده برای از بین بردن پیشهوری. البته پیشهوری در لحظه تصادف کشته نشد و حتی در آمبولانس هم زنده بوده. البته گفته میشود که برای بردنش به بیمارستان، تعلل شد. حالا یا در آمبولانس یا در بیمارستان، پیشهوری در نتیجه این تصادف کشته میشود.
روایت دوم این است که تصادف عمدی نبوده. اما در رساندن پیشهوری به بیمارستان، عمداً تعلل شد و همین تعلل منجر به مرگ او شد.
و روایت سوم که برخی اعضای حزب توده و فرقه دموکرات گفتهاند این است که اصلاً عمدی در کار نبوده و پیشهوری در یک تصادف رانندگی کشته شده و این امر کاملاً اتفاقی بوده.
به نظر من احتمال صحت روایت سوم نسبت به دو روایت قبلی ضعیفتر است. البته کمتر هم به این روایت توجه شده. تصور من این است که از میان برداشتن شخصی مانند پیشهوری، بخشی از سیاست رایج مخالفزدایی استالینی در آن سالهای سیاه بوده. و بدین ترتیب آدمی مانند پیشهوری را که سابقهای بسیار عمیق و گسترده در مبارزات ملی و جنبش چپ ایران داشت، به این سادگی از سر راه برداشتند.»
در نهایت سرنوشت میرحعفر باقروف نیز به پایانی تراژیک تبدیل شد و او که در جریان تصفیههای استالینی، به «قصاب باکو» شهره شده بود، بعد از مرگ استالین، محاکمه و اعدام شد.
از میان دو حزب تأسیس شده در جریان اشغال ایران، حزب دموکرات کردستان به کلی راهی دیگر را در پیش گرفت و به رغم انشعابهای گوناگون و درگیریهای نظامی دنبالهدار با دیگر گروههای کرد و حکومتهای ایران و عراق، به حیاتش تا امروز ادامه داد.
اما از فرقه دموکرات آذربایجان در عرصه سیاست ایران دیگر هیچگاه خبری نشد. این حزب زیر سایه شوروی ماند و بعد از محو شوروی در قرن پرماجرای بیستم، در زیر بار سنگین تاریخ دفن شد.