«اعدام صرفاً مرگ نیست. اساساً اعدام به همان اندازه با محرومیت از زندگی متفاوت است که اردوگاه کار اجباری با زندان.»
آلبر کامو، نویسنده مطرح فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات، یکی از بزرگترین ستایندگان زندگی و یکی از مبارزان بزرگ قرن بیستم در زمینه لغو مجازات اعدام بود.
در سراسر آثار کامو، مرگ به عنوان شر مطلق و بدترین دشمن انسانیت، «خشونت بزرگ» معرفی شده است.
برای این نویسنده، مرگ به مثابه نابودی تمام عیار، صرفاً امری تلخ نیست، بلکه سهمگینترین و ترسناکترین واقعه است.
هرچند که این نویسنده در زمان حیات خود شاهد لغو مجازات اعدام در کشورش نبود، اما بدون شک دستاورد حقوق بشری لغو مجازات اعدام در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی، نتیجه مبازرات کسانی چون آلبر کامو بوده است.
او از این نظر روی شانههای سلف خود، ویکتور هوگو نویسنده اسطورهای قرن نوزدهم ایستاده بود و در آثار داستانی، مقالهها و سخنرانیهای عمومی خود دائما به نکوهش مجازات اعدام میپرداخت و مشروعیت این مجازات را زیر سوال میبرد.
«تأملاتی درباره گیوتین»
نوشتههای آلبر کامو درباره اعدام از همان اولین مقالهاش شروع شد که سال ۱۹۳۱ در روزنامه دبیرستانش منتشر کرد. همچنین نوشتن در این باره را با مقالهای که بعدا به صورت کتاب مجزا با عنوان «تأملاتی درباره گیوتین» منتشر شد، به اوج رساند.
به عقیده کامو، آن طور که در «تاملاتی درباره گیوتین» نوشته، اعدام عین «عدالت کاذب» است و مهمترین مشخصه آن، بیعدالتی ذاتیاش است: «بدون شک این یک قتل است و از نظر محاسباتی تاوان یک قتل انجامشده است. اما به مرگ یک مقررات میافزاید، یک پیشبینی عمومی و یک قربانی که از قبل شناخته میشود، و سرانجام یک سازوکاری که خودش منبعی برای رنجهای اخلاقی وحشتناکتر از مرگ است.»
کامو همچنین بر پوچی اعدام تأکید داشت و معتقد بود مرگ کسی که حتی قاتل است یا متهم به کشتن کسی است، هیچ معنایی را بازنمیگرداند.
آلبر کامو در مبارزه برای لغو مجازات اعدام روی شانههای سلف خود، ویکتور هوگو ایستاده بود
این نویسنده نوشته که اعدام صرفاً جنایتی بزرگتر را رقم میزند: «بنابراین، هیچ معادلی [عدالت] در کار نیست. بسیاری از قوانین، جنایت از پیش برنامهریزیشده را از جنایت صرفا زاده خشونت، سنگینتر میدانند. با این حساب، اعدام چیست؟ آیا از پیش برنامهریزیشدهترین قتلی نیست که هیچ جنایتی را، هر چند از قبل حسابشده، با آن نمیتوان مقایسه کرد؟»
نفرت عمیق کامو از اعدام، ریشه در تصویر منزجرکنندهای داشت که این مجازات در کودکی برای او ساخته بود. کامو این تصویر را بعداً دستمایه خلق آثار ادبیاش قرار داده و در رمانهایش به کار گرفت؛ این که چگونه پدرش در الجزایر تحت تأثیر صحنه اعدام یک محکوم به اعدام قرار گرفته بود.
این تصویر در رمان «بیگانه» که معروفترین اثر کامو به شمار میرود نیز حضور دارد. اساساً، این رمان درباره یک محکوم به اعدام است.
مورسو، شخصیت اصلی این رمان وقتی به اعدام محکوم میشود، این خاطره را به یاد میآورد: «من پدرم را نشناخته بـودم. چیز مشخصی که از این مرد به یادم بود، شاید همین مطلبی بود که مادرم راجع به او به من میگفت: روزی او رفته بـود اعدام جنایتکاری را ببیند. حتی از فکر رفتن به آن محل نیز حالش بهم میخورد ولی با وجود این به تماشا رفته بـود و پس از بازگشت مدتی از صبح، بالا میآورد. آن موقع از شنیدن این قضیه از پدرم بدم آمده بـود. اما اکنون، فهمیدم که کاملاً طبیعی بوده است. چگونه تاکنون درک نکرده بودم که هیچ چیز مهمتر از یک اعدام نیسـت.»
به عقیده منتقدان، بزرگترین دغدغه کامو در رمان «بیگانه»، نمایش فلسفه «معناباختگی» است؛ وضعیتی که دنیای مدرن برای بشر به وجود آورده و این خلآ وجودی تا جایی پیش میرود که انسان خود را با جهان اطرافش «بیگانه» حس میکند.
اما ژان پل سارتر، در تفسیر رمان «بیگانه» نوشت که «بشر معناباخته دست به خودکشی نخواهد زد، او میخواهد زندگی کند بدون تسلیم شدن به هر واقعیتی ... بدون امید، بدون توهم... او با بیمسئولیتی الهی نسبت به بشر محکوم روبهرو میشود.»
خود کامو در «بیگانه» به خوبی نشان میدهد که مورسوی محکوم به اعدام چگونه در اوج ناامیدی، عاشق زندگی است: «شبها سراسر صبورانه انتظار میكشیدم كه روشنایی روی پنجره رو به آسمان بدمد. [...] مامان اغلب میگفت كه آدم هرگز به كلی بدبخت نیست. و در زندانم، موقعی كه آسمان قرمز میشد و روز توی سلولم میسرید، حرفش را تصدیق میكردم.»
مورسو در جایی دیگر از رمان، با خود میگوید: «اگر اتفاقاً از ایـن زندان نجات یافتم، به تماشای اجرای همه حکم اعدامها خواهم رفت. گمان میکنم در اندیشیدن بـه این امکان خطاکار بودم.»
آلبر کامو بعدا این خاطره کودکی را با جزئیات بیشتری در آخرین رمان خود با عنوان «آدم اول» بازگو کرد؛ رمانی که نوشتنش با مرگ نویسنده در یک تصادف رانندگی ناتمام ماند. این رمان در واقع یک اتوبیوگرافی است که کامو در آن نام خود را به ژاک کورمری تغییر داده است.
کامو در این رمان داستان قتل فجیع چند نفر به دست یک کارگر مزرعه در الجزایر را روایت میکند که افکار عمومی را شدیدا تحریک کرده بود: «رفته بودند دنبال قاتل و او را گیج و منگ توی مزرعه پیدا کرده بودند. افکار عمومی که منزجر شده بود خواستار مجازات اعدام شد و هیچ تخفیفی هم برای قاتل قائل نشدند.»
سرانجام اعدام در شهر الجزیره، پایتخت الجزایر، روبهروی زندان باربروس جلو چشم جمعیت انبوهی انجام شد.
پدر ژاک (آلبر کامو) در تاریکی شب از خواب بیدار شد و به تماشای مجازات «عبرتانگیز» جنایتی رفت که به قول مادربزرگ ژاک، او را منزجر کرده بود: «اما هیچ کس نفهمید چه پیش آمده بود. ظاهراً حکم اعدام بیهیچ حادثهای اجرا شده بود، اما پدر ژاک با رنگ و روی کبود برگشته و خوابیده بود، بعد بیدار شده و چند بار استفراغ کرده و دوباره خوابیده بود. بعد از آن هیچ وقت دلش نمیخواست درباره آنچه دیده بود حرفی بزند.»
کامو مینویسد که خود ژاک هم همان شبی که این حکایت را شنید «همچنانکه لب تخت دراز کشیده بود تا به برادرش که با او روی یک تختخواب میخوابید نخورد، دست و پایش توی هم رفت و با به خاطر آوردن چیزهایی که برایش گفته بودند و آنچه خودش با خیال به آن افزوده بود از وحشت و انزجار به تهوع افتاده و قورتش داده بود.»
کامو مینویسد که چگونه این تصاویر در سراسر عمر ژاک، یعنی خودش، دست از سرش بر نداشتند: «تا جایی که شبها گاه به گاه، اما به طور منظم، کابوس مخصوصی که شکلهای گوناگون داشت اما مایه اصلیاش یکی بود به سراغش میآمد: به دنبال او میآمدند تا ببرند اعدامش کنند.»
آلبر کامو روایت میکند که چگونه تا مدتها پس از آن که از خواب بیدار میشد تلاش میکرد تا از ترس و دلهره رها شود و با بازگشت به عالم واقعی که در آن مطلقا احتمال نمیرفت اعدامش کنند، راحت میشد.
تا آن که وقتی بزرگ شد و دید که مجازات اعدام جزو وقایعی است که دور از واقعیت نیست و دیگر بیدار شدن از خواب و حس مجازات اعدام به عنوان مجازاتی در همان نزدیکی، دیگر نمیتوانست دلهره کابوسهای اعدام را کاهش دهد.
آلبر کامو پدرش را وقتی هنوز یک سالش تمام نشده بود از دست داد و همانطور که فصل اول رمان «آدم اول» به «در جستوجوی پدر» اختصاص دارد، در تمام عمر و آثار کامو نیز رد «پدر» دیده میشود.
دلهره از اعدام، که پدر آلبر کامو را منقلب کرده بود، تنها میراث او برای پسرش بود
اما میراث این پدر از دست رفته برای کامو چه بود؟ به نظر میرسد تفکر به مجازات اعدام و تلاش برای لغو آن، بزرگترین میراثی بود که از مفهوم، شخصیت و رویای «پدر» برایش به جا مانده بود.
آلبر کامو خودش در «آدم اول» نوشته که در سالهای بزرگسالی با دیدن اجرای مجازات اعدام «از همان دلهرهای آکنده شده بود که پدرش را منقلب کرده بود و پدرش آن را به عنوان تنها میراث واضع و مسلم برای او به ارث گذاشته بود.»
این نویسنده علاوه بر آثار داستانی، در مقاله «تاملاتی درباره گیوتین» به شیوه مدونتر و تئوریکتر تلاش کرد نشان دهد که مجازات اعدام «قتلی» است که مجریان آن، نام واقعی آن را به زبان نمیآورند.
کامو چند دلیل را برای «بربریت» مجازات اعدام برمیشمرد: اول از همه، این که بیاثر است. یعنی همان طور که آمارها نشان میدهد، اعدام نتوانسته ارتکاب جرم و جنایت را در کشورهایی که این مجازات اعمال میشود، کاهش دهد.
او نوشته است: «هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد مجازات اعدام، یک قاتل را متوقف کرده باشد، در حالی که آشکار است که هیچ تاثیری بر هزاران جنایتکار نداشته است.»
همچنین کامو بر «برگشتناپذیری» این مجازات تاکید کرده است. این که پس از اجرا، دیگر هیچ فرصت تجدیدنظر و بررسی دوباره وجود ندارد.
در حالی که در طول تاریخ، بیگناهانی هم با اتهامهای مختلف اعدام شدهاند، به نظر آلبر کامو اعدام یک فرد بیگناه «غیرقابل تحمل» است.
در مجموع، این نویسنده با برشمردن انواع قتل، و همچنین ابهامزدایی و افشاگری درباره زبان و ادبیاتی که برای اعدام به کار میبرند، تأکید میکند که این مجازات، جدیترین و «نهادینهترین» آدمکشی است.
او به ویژه در سالهای پایانی عمرش، علاوه بر تعهدش در نوشتن علیه مجازات اعدام، این تعهد را به صورت تلاشهای عملی برای جلوگیری از اعدام محکومان به اعدام در کشورهای مختلف نشان داد.
در سال ۲۰۱۱، کتابی با عنوان «آلبر کامو علیه مجازات اعدام» منتشر شد که حاوی اسنادی منتشر نشده از کامو بود. این اسناد نشان میدهند که او چگونه به ویژه در زمان دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا و جنگ الجزایر، از محکومان به اعدام سرسختانه دفاع کرده بود.
کامو پیش از آن که بمیرد، نوشته بود «کار من، پیشروی من است» و مسلماً لغو اعدام یکی از کارهای بزرگ ناتمام زندگی او بود. با این حال، دیگران راه او را پیمودند و دو دهه پس از مرگ این نویسنده متعهد، سرانجام اعدام در فرانسه در سال ۱۹۸۱ برای همیشه لغو شد.