قسمتهای پیشین به اعلام بیطرفی ایران و بیاعتنایی روسیه و بریتانیا به این موضعگیری اختصاص داشتند. آخرین قسمت از سری «جنگ اول» نیز به مهاجرت برخی سیاستمداران از تهران اختصاص داشت؛ گروهی که با آلمان و عثمانی متحد شدند. این قسمت به مقاومتهای مسلحانه در برابر بریتانیاییها و فعالیتهای جاسوسان آلمانی در ایران اختصاص دارد.
یکی از ابعاد مهم جنگ جهانی اول برای کشورهای خاورمیانه، حضور ماموران مخفی و جاسوسهای قدرتهای اروپایی در این منطقه است که در تلاش بودند تا به منافع دشمنان اروپایی خود ضربه بزنند.
در بررسی تاریخ جنگ جهانی اول در ایران، نام یکی از این ماموران بیش از دیگران شنیده میشود: ویلهام واسموس؛ یک دیپلمات کهنهکار آلمانی که در سالهای آغازین قرن بیستم و حدود یک دهه پیش از جنگ، مدتی در کنسولگری آلمان در بوشهر فعال بود و وقتی جنگ شروع شد، بار دیگر به خاورمیانه فرستاده شد.
او کسی است که به واسطه فعالیتهایش در ایران در برخی متون با القابی چون «واسموس ایران»، «لورنس آلمانی» یا «لورنس ایران» توصیف شده است.
به گفته غلامرضا وطن دوست استاد تاریخ و روابط بینالملل در دانشگاه آمریکایی کویت، علت این القاب، مقایسه واسموس با توماس لورنس بریتانیایی است که در همان زمان در میان اعراب تحت سلطه عثمانی فعال بود.
این استاد دانشگاه میگوید: «لورنس در تلاش بود تا اعراب را ترغیب کند که علیه عثمانی قیام کنند. آنها در نهایت در سال ۱۹۱۶ قیام کردند. واسموس هم از طرف آلمان، همین کار را در ایران انجام میداد. او عشایر و مردم ایران را در جنوب کشور تشویق میکرد که علیه انگلیس بپاخیزند.»
پروژه اصلی واسموس رهبری یک مقاومت مسلحانه چریکی در برابر نیروهای بریتانیایی بود و برای این کار نه تنها از حمایت مالی دولتش برخوردار بود بلکه شخص ویلهلم دوم قیصر آلمان نیز از این پروژه حمایت میکرد.
او هر چند که در نهایت به دلیل شکست کشورش در جنگ جهانی اول، در انجام ماموریتش در ایران ناکام ماند اما چنانکه مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن میگوید، در دوره فعالیت طولانیاش در ایران، موفقیتهایی هم به دست آورد.
او میگوید: «واسموس با جلب اعتماد عشایر و نیروهای محلی در خوزستان، بوشهر، بندرعباس و فارس موفق شد که برای یک دوره طولانی در برابر نیروهای بریتانیا مقاومت کند و شبکههای مخفی مقاومت درست کند. آنطور که نقل شده او به ایران علاقه ویژهای پیدا کرده بود و انگیزههای شخصی هم داشت، اما در واقع او مامور رسمی قیصر آلمان بود.»
تنگستان
یکی از نقاط عطف فعالیت واسموس در ایران همکاری او با گروهی از مبارزین مسلح تنگستانی در جنوب ایران است.
در واقع، در آن زمان هر چند که ایران از یک ارتش منظم و مدرن محروم بود، اما گروههای مسلحی در کشور بودند که اتفاقا در جنوب ایران، در جنگ با اروپاییهای مهاجم، سابقهای طولانی داشتند. این جنگهای پراکنده از زمان ورود پرتغالیها به خلیج فارس آغاز شده بود و در زمان ورود نیروهای نظامی بریتانیا در ابتدای جنگ جهانی اول، قدمتی نزدیک به ۳۰۰ سال داشت.
واسموس نیز برای انجام ماموریت خود، به همین سنت مبارزه اتکا داشت و در دورهای از فعالیتش به گروهی پیوست که به واسطه انتشار یک کتاب و بعد، ساخت یک سریال تلویزیونی بسیار موفق در ابتدای دهه ۵۰ خورشیدی، به «دلیران تنگستان» معروف شدند؛ سریالی که هم نام رئیسعلی دلواری را به عنوان یک قهرمان محلی وارد فرهنگ عامه کرد و هم واسموس را برای مخاطبان این سریال به چهرهای محبوب و مردمی تبدیل کرد.
رئیسعلی دلواری تنها کسی نبود که به همراه گروهش به مقاومت مسلحانه در برابر اشغال روی آورد، اما یکی از معروفترین آنهاست.
مجید تفرشی درباره او میگوید: «جالب است که در طول ۱۰۰ سال گذشته در ایران، ادبیات حماسی زیادی درباره رئیسعلی تولید شده، اما ما اطلاعات دقیقی درباره او نداریم. تا جایی که ما حتی عکس مستندی که مشخصا متعلق به رئیسعلی باشد، نداریم. عکسهایی که هست، همه منسوب به اوست و اصالت هیچ کدام ثابت نشده. رئیسعلی برخلاف بسیاری از دولتمردان و حاکمان محلی [بود] که اهل مذاکره با نیروهای خارجی بودند تا کشور را از چپاول حفظ کنند، رئیسعلی به عنوان کسی که به هیچ وجه حاضر نیست تن به مذاکره بدهد، مشهور شد. همین مساله هم موجب شد تا عمر قهرمانی و فرماندهی و حرکت نظامیش کوتاه شود، اما در عین حال به عنوان یک اسطوره شکستناپذیر در تاریخ ایران ثبت شود و کسی است که هنوز مردم ایران به ویژه در جنوب، از او به عنوان یک قهرمان تاریخی یاد میکنند.»
و این تصویر قهرمانانه از مقاومت رئیسعلی دلواری تنها به محبوبیت مردمی و ساخت مجسمههای او در میادین بوشهر و دلوار ختم نمیشود. از سال ۱۳۸۹ خورشیدی، روز کشته شدن رئیسعلی یعنی ۱۲ شهریورماه به عنوان روز «مبارزه با استعمار انگلیس» نامگذاری شد.
مقاومت
مقاومت نیروهای محلی در برابر نیروی نظامی ارتش بریتانیا که در آن زمان یکی از بزرگترین و قویترین ارتشهای جهان محسوب میشد، در نهایت نتوانست برنامه اصلی این کشور را برای به زیر سلطه درآوردن ایران، مخدوش کند، اما به گفته یرواند آبراهامیان، مورخ ساکن نیویورک، آنقدر هم ناچیز نبود که نادیده گرفته شود.
او در تشریح مقاومت ایرانیان در برابر نیروهای بریتانیایی در جریان جنگ جهانی اول، به اسناد بریتانیایی اشاره میکند و میگوید: «بریتانیاییها در اسنادشان آنها را راهزن خواندهاند ولی در خواندن این اسناد باید دقت کرد و مفاهیم را اقتباس کرد. آنچه که بریتانیاییها در این اسناد، راهزنی خواندهاند در بسیاری از مواقع مقاومتهای محلی در برابر ارتش خارجی اشغالگر بوده. در مواقعی راهزنی هم بوده اما در عمده موارد قبایل محلی به ابتکار روسای قبایل، اسلحه دست میگرفتند و تلاش میکردند در کار بریتانیاییها اخلال ایجاد کنند. البته بریتانیاییها سعی میکردند که با روسای قبایل بزرگ و شخصیتهای مهم تماس بگیرند و آنها را با پرداخت پول راضی نگاه دارند، اما قبایل کوچکتر بودند که با بریتانیا درگیر شدند. اصلا یکی از دلایلی که دولت در تبعید در کرمانشاه تشکیل شد این بود که قبایل کوچک کرد، ضد انگلیسی بودند، ولی بختیاریها، طرفدار بریتانیا بودند.»
در این زمان، موقعیت ایران در خلیج فارس نیز بیش از هر دوره دیگری تضعیف شده بود.
از نگاه مجید تفرشی، در این مقطع، سیاستهای ضدایرانی بریتانیا در خلیجفارس به اوج رسید و کشوری که از سالها پیشتر، برخی جزایر متعلق به ایران از جمله سه جزیره تنببزرگ، تنبکوچک و ابوموسی را اشغال کرده بود، تلاش کرد نفوذ ایران را در این خلیج استراتژیک، به حداقل برساند.
این پژوهشگر میگوید: «در زمان وزارت خارجه وثوقالدوله [حسن وثوق] و در شرایطی که ایران از نظر مالی به شدت دچار فقر بود و کشور نیاز مالی داشت، وثوقالدوله پیشنهاد میکند که ایران تعدادی از جزایرش را یا به شکل اجاره درازمدت یا حتی فروش، در اختیار بریتانیا بگذارد و در ازایش مبالغی بگیرد. این پیشنهاد توسط دولت رد میشود یعنی خود ایرانیها با آن مخالفت میکنند اما بریتانیا این را هرگز فراموش نمیکند. هزاران سند درباره این موضوع وجود دارد و در مکاتبات مختلف، دولت بریتانیا مکررا اصرار داشت که تحت عنوان اجاره درازمدت یا خرید، همه جزایر ایرانی خلیج فارس را به دست بیاورد. تاکید کنم همه جزایر. نه فقط تعدادی.»
مجید تفرشی معتقد است که علت اصرار بریتانیا برای کنترل تمامی جزایر در خلیج فارس، یک استراتژی مشخص بود که او آن را «ایران زدایی از خلیج فارس» میخواند.
آقای تفرشی، این سیاست را چنین تشریح میکند: «ایران در حاشیه خلیج فارس تنها کشوری بود که حاکمیت مستقل داشت. حالا ضعیف بود یا قوی یا نفوذی داشت، واردش نمیشود اما بهرحال ایران تنها کشور آن منطقه بود که مستقیما مستعمره نبود و مستقل بود. از آن طرف بریتانیا نیز به دلایل استرتژیک به شدت به خلیج فارس نیاز داشت و به دنبال این بود که با اقتدار نظامی بر خلیج فارس حکومت کند و حضور دولت ایران در این منطقه، مانع این کار بود.»
حضور نیروهای بریتانیایی در خلیج فارس که از ابتدای قرن ۱۹ آغاز شده بودند، تا اواخر دهه ۶۰ میلادی ادامه یافت و تا روزی که نظامیان بریتانیایی این منطقه را ترک نکردند، ایران نتوانست حاکمیت خود را بر برخی جزایر ایرانی خلیج فارس اعمال کند. اما در نهایت، به محض اینکه بریتانیا به واسطه قطعنامهای در شورای امنیت، خلیج فارس را ترک کرد، ایران نیز جزایر خود را پس گرفت.
(در قسمت بعدی برنامه «جنگ اول» از نیرویی نظامی خواهیم گفت که بریتانیا در ایران تشکیل داد: پلیس جنوب. همچنین ابعاد قحطی معروف بعد از جنگ جهانی اول را در ایران خواهیم کاوید؟ آیا این بریتانیاییها عمدا در ایران قحطی به وجود آوردند؟ جنگ اول هر دوشنبه ساعت هشت شب از رادیو فردا پخش میشود.)