«حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد»
ما «موجنگاران» (۱) ابزار کاری داریم که تکمه «بازپیچان» (۲) میخوانیمش. با یک فشار روی این تکمه بازپیچان ِ بیجان، همه چیز انگار بار دیگر جان میگیرد و بازمی گردد به پس، و اگر خواستید، تا باء بسمالله هم پس پسکی میرود.
حالا که میخواهم در سوک ایرج گرگین «قلم را لختی بگریانم»، خدا میداند چقدر افسوس میخورم که چنین ابزاری ندارم تا بازگردم به نخستین روز دیدارم با این یار از دست رفته.
محروم از این ابزار کارساز، هر چه مینویسم، ناگزیز متکی بر حافظه است و ما مردمان قبیله خبرنگاری از همان نخستین درس آموختهایم که نه بر عهد یاران تکیه کنیم نه بر باد صبا، و نه بر حافظه.
پس بیهیچ تکیهای به عقب بازگردیم، رجعتی به گذشته...
فلش بک
پاییز ۱۳۷۷
رادیوهای درهم ادغام شده «اروپای آزاد» و «آزادی» که به پیکار با استبداد و خودکامگی و نیز پیکار با دشمنان دموکراسی در جهان دو قطبی نیمه دوم قرن بیستم میلادی بلند آوازهاند، اما در جبهههای کمونیستی جنگ سرد، رادیوی سی آیای (سیا) خوانده میشوند، قرار است بخش فارسی راه بیندازند.
مسئولیت این کار، وریاست این بخش نوپا را به استیون فربنکس، آمریکایی ایراندوست و پارسیگوی دادهاند که چندی در ایران از سپاهیان صلح (طرح ابتکاری پرزیدنت کندی) بوده و چندی نیز در مدرسه ایرانزمین در تهران انگلیسی درس میداده است.
استیو دوستدار بیریای ایران و ایرانی و کارشناس تاریخ ایران در دوران سلجوقیان است. او – تاتی تاتی کنان- با راهنماییهای عباس جوادی – رئیس بخش تاجیک رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، عدهای را پیشاپیش استخدام کرده و میکوشد تا کارکنان بخش فارسی را کامل کند. اکثریت این عده مستعد، با ذوق و فرهنگ و سوادند اما از ساز و کار یک رادیوی بینالمللی چندان چیزی نمیدانند.
پرناز عظیما (نازی)، مترجم توانا، نویسنده چیرهدست و یکی از انگشتشمار کسانی که غزلیات حافظ را نه تنها به درستی میفهمد و میخواند، که غزل خواندنش دلنشین است و مؤثر... فریدون زرنگار که از همان آغاز در ژرفای مسائل اقتصادی، چرتکه به دست، زیج مینشیند... جمشید زند، یک «ویزکید» (۳) یا «اعجوبه فنآوریهای نوین»، مرد شماره یک مسائل و امور فنی بخش جدید فارسی است (۴)... مینا بهارمست و شهران طبری، با پیشینه همکاری با بخش فارسی بیبی سی، بهمن باستانی با سابقه کار برای بخش تاجیک رادیو اروپای آزاد، رادیو آزادی. سیاوش اردلان با سابقه گرداندن برنامههای رادیویی محلی در استرالیا، در یک آزمایش چند دقیقهای روادید پیوستن به بخش فارسی را میگیرد. (۵)
بعدها به او میگویم: «اگر دستخط ترا دیده بودم، رأی مثبت به تو نمیدادم.» و خوشا که چنین شد و دستخط او را که بیشتر به رد پای مورچگان میمانست ندیده بودم، ورنه امروز ای بسا از وجود پر ذوق و استعداد او محروم میبودیم. (او گاه دست به دامان این و آن میشد تا شاید دستخط خود اورا رمزگشایی کنند و برایش بخوانند.)
بکتاش خمسهپور با تجربه تلویزیونداری در سوئد و چندی کار تلویزیونی و رادیویی از جمله زیر نظر مستقیم ایرج گرگین در لسآنجلس با نام مستعار بهمن کیانی نیز از راه میرسد. بکتاش به زودی از این نام مستعار چشم میپوشد، و خود را، با نام اصلی خودش، و نیز با ادامه راهنماییهای «مرد همیشه با لبخند»، به عنوان یکی از شاخصترین گویندگان رادیوهای فارسی زبان تثبیت میکند. بکتاش سختکوشی و خستگیناپذیری را از استاد گرگین چنان آموخته است که دیگر استاد، یار و همکار بزرگوارما - حبیب روشنزاده- او را «اکسیژن» لقب داده است...
در آن میانه، دختری جوان با موی دم اسبی، خوشپوش و جدی با انضباط، در رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی (بیرون از چارچوب بخش فارسی) کار میکند. گلناز اسفندیاری در پراگ درس روانکاوی و روانشناسی خوانده ولی به زودی معلوم میشود که او نیز شیفته پیشه روزنامهنگاری است. من این شیفتگی را، پیشتر، بیماری «مرض» خواندهام. آدم باید مریض باشد که چنین پیشهای را برگزیند. مرضی که چون نام ویژهای ندارد، ناگزیر، آن را بیماری «مرض» میخوانمش. به هر روی، چند ماهی بعد، ایرج گرگین در صف کسانی جای گرفت که گلناز را شایسته پیوستن به بخش جدید میدانستند، و سرانجام، موفق هم شدند. پنهان کردن جوانان صاحب استعداد از دید ایرج گرگین (که همگان اورا «آقا» میخواندند) مُحال بود.(۶)
«رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم/ با دوست بگوییم که او محرم راز است»
در انتظار گودو
هفتهها پی در پی میگذرند و همگان، در پراگ سرد و استخوانسوز همچنان چشم براه یک تناند: ایرج گرگین. نامی و سیمایی آشنا. با آوایی آشناتر. این انتظار در تب و تاب سال نوی ایرانی، به سر میرسد، بچههای بخش فارسی عیدی میگیرند:
در روی پاشنه میچرخد، مردی بلند بالا، با قامتی خدنگ، خوشپوش و خوشبوی به درون میآید. اما این لبخند اوست که همه چیز را تحتالشعاع خود میگیرد.
لبخند او فضا را پر میکند، در، دیوار، میز، صندلی، کامپیوتر، فرش و پنجرهها را، همه چیز را در خود حل میکند، همه چیز را در خود میپوشاند. لبخندی استریو و هفت باندی که میجوشد و موج میزند، پایان هم ندارد، جاودانه است.
ایرج، «آقای گرگین»، از همان نخستین دیدار ثابت میکند که سزاوار آوازه بلندی است که دارد. در پیشه موجنگاریهای رادیویی به راستی استادی بیچون و چراست، و این استادی از سراپای او، از گفتار او، و نیز از لبخند سرشار از اعتماد به نفسش میتراود. از همان آغاز به روشنی میتوان گفت که او، در این پیشه پر چم و خم، دور دستها و ژرفایی را میبیند که از دید آماتورها پنهان است.
روزها که آفتاب همه جا را روشن ساخته، گمان میبریم که تا دوردستها را میتوانیم ببینیم. اما از یاد میبریم که شب هنگام، یا در تاریکی قیرگون زیج و رصدخانه، ستارگانی را میتوان دید که هزاران هزار سال نوری از ما دورند. این ستارهها، در روشنایی روز، دیده نمیشوند، گفتی که نیستند اما هستند؛ و این را هر روزنامهنگاری همواره باید به یاد داشته باشد. ماوراء ظواهر خبرها را نیز باید دید و کاوید. نگاه ایرج هم کاوشگر دیدرس و دایره تنگ دید در روزی آفتابی بود و هم پژوهنده آن سوی تاریکیها. هم پیش پای و نزدیک را میدید و هم دور دست را.
بیهوده نیست که شاگردان ایرج گرگین در بخش فارسی رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، با همین همزمان دیدن جنبههای دور و نزدیک رویدادهای خبری و سنجش سرشار از وسواس خبرها، هر یک به یلی در پیشه «موجنگاری» بدل شدهاند.
دیگر درس بزرگ ایرج گرگین به شاگردانش رعایت اصل بیطرفی در نوشتن و عرضه خبر بود. این «بیطرفی» که در پی پیوستن ایرج گرگین به بخش فارسی رادیو اروپای آزاد/رادیو آزادی برای همه دست اندرکاران رادیوی نوپای ما چهار میخه شد، صد البته شماری را خوش نیامد. آنان که از این رادیو انتظار داشتند که چاک دهان گشوده، جمهوری اسلامی را به رگبار بد و بیراه بگیرد، به این پیر دیر پیشه موجنگاری (رادیو و تلویزیون) لقب «آیتاللهی» دادند و او را «آیتالله گرگین» خواندند. مخالفان محمد خاتمی نیز که بخش فارسی بیبی سی را «رادیو خاتمی یک» میخواندند، رادیو آزادی را به لقب «رادیو خاتمی دو» نواختند و قرین افتخار کردند. همزمان، خود دولت محمد خاتمی با انتشار بخشنامهای، هر گونه تماس، از جمله هر گونه مصاحبه ایرانیان با این بخش نوپای فارسی رسماً ممنوع کرده بود.
از سوی دیگر، آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، شخصاً به میدان کارزار با این رادیوی نورسیده پای گذاشت، و در یکی از خطبههایش در نماز جمعه تهران، به ما تاخت و گفت: «من خود از یکی از مسئولان رادیو آزادی شنیدم که این رادیو را آمریکا برای براندازی «فلانی» به راه انداخته است»... کدام مسئول چنین حرفی را زده بود؟ رهبر جمهوری اسلامی مشخص نکرد اما منظورش از «فلانی» البته کسی جز خودش نبود.
اصل بیطرفی حکم میکرد تا از این گفته و ارزیابی رهبر جمهوری اسلامی درباره رادیو آزادی همگان، بخصوص شنوندگان ما آگاه شوند. پس این گفتهها با صدای خود «رهبر»، بیهیچ کم و کاستی، پخش شد، با این توضیح مؤکد، و با آوای مخمل - حریر ِ ایرج گرگین، در مقام معاونت بخش فارسی، که بر پایه منشور رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، که در اینترنت و در دسترس همگان است، بخش فارسی حق ندارد در فعالیتی دخیل شود که شائبه براندازی حکومتی در آن باشد.
پراگ، شهر بیلبخند
ایرج گرگین که آمد، چند ماهی از راه افتادن بخش فارسی میگذشت. آنچه را که در غیاب او بنیاد گذاشته شده بود با لبخند پذیرفت و با لبخند بر آن مهر تأیید زد.
در آن زمان نمیدانستم که ایرج، اگر هم آنچه را در غیابش به عنوان بخش فارسی شکل گرفته بود، نمیپسندید، در هر حال، لبخندش را میزد. او هر جا بود، لبخندش هم بود. لبخندی دلگرم کننده که در پراگ اخموی بیلبخند، مانند
«دیدار یار غایب، دانی چه ذوق دارد؟ / ابری که در بیابان بر تشنه یی ببارد»...
ارزش داشت.
در پراگ سرد استخوانسوز که میگفتند: «ز سرماهای سختش مرغ آبی / حسد میبرد بر مرغ کبابی»، لبخند این پیر دیر گرمابخش هم بود.
به هر روی، این مرد، با لبخند استریویی هفت باندیش، با تایید بنیادهایی که در غیاب او برای بخش خبری- سیاسی رادیو آزادی افکنده شده بود، بیآنکه سایه راهبری و نگاه موشکافانهاش را از برنامههای خبری برگیرد، هم و غمش را بیشتر مصروف بخشهای فرهنگی و هنری کرد؛ با پرداختن به سفرنامههای جهانگردانی که صدها سال پیش از ایران دیدن کرده بودند، با پرداختن به سرگذشت موسیقی ایرانی، با پرداختن به سیر اندیشه و تجدد در ایران، با برگزاری میزگردهایی با شرکت اندیشهمندان و اندیشهپردازان نامدار ایران. به زودی دانستم که چرا این استاد سرد و گرم چشیده همواره ترجیح میداد خود را چهرهای «فرهنگی» بخواند تا مثلاً سیاسی.
در این بخش فرهنگی، نازی عظیما، با جان و دل تهیهکننده و گرداننده یکهتاز برنامههایی فرهنگی بود که ایرج گرگین آنها را همانند تنها فرزند دلبندش (افشین) دوست میداشت. به زودی امیرمصدق کاتوزیان هم در کنار «نازی خانم» با راهنماییهای مرد لبخندهای بیپایان، شماری از پرشنوندهترین برنامههای فرهنگی رادیویی را پدید آوردند، بیآنکه از درخشش آنان در برنامههای خبری – تحلیلی کاسته شود. خود استاد همواره پشت پرده بود. البتهگاه نمونههایی از برنامههای پیشین خود در رادیو امید را بازپخش میکرد. یک از یک استادانهتر، یکی از دیگری دلنشینتر.
ایرج و سیاست
از همان زمانی که خبر پیوستن ایرج گرگین به بخش فارسی رادیو اروپای آزاد- رادیو آزادی- منتشر شد، بگومگو بر سر گرایشهای سیاسی او هم بالا گرفت.
رسانههای گروهی را، اگر لگام اخلاق و انصاف بر گردنشان نباشد، به سختی میتوان از هیاهو و هوچیگری عوامفریبانه بازداشت:
میگفتند و مینوشتند که بخش فارسی رادیو اروپای آزاد، از ترس جمهوری اسلامی، در دل سنگرهای ضد اتمی در اعماق چند صد متری زمین برنامه میسازد و پخش میکند... یاوه میگفتند. محل استودیوی پخش برنامههای ما، ای بسا در قلب پرخطرترین نقاط پراگ بیلبخند بود؛ در بالاترین طبقه ساختمان رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، محل آخرین مجلس فدرال چک و اسلواکی؛ با در و دریچه، و دیوار و دیوارههایی یکسره از شیشه؛ هدفی «راحت الحلقوم» برای خمپاره یا آر پی جی – هفتهای اهدایی تروریستهای آدمکش. سالها بعد، برای حفاظت دقیقتر از جان بیش از پانصد کارمند رادیوی اروپای آزاد/ رادیو آزادی، که برای بیش از بیست و چهار زبان برنامه پخش میکردند، شیشههایی ضد گلوله به جای این شیشههای معمولی کار گذاشتند. تا آمدیم نفسی از سر آسودگی بکشیم، ساختمان جدید و اختصاصی رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی آماده بهرهبرداری شد و ما از قلب پراگ کوچ کردیم به محلهای دور از مرکز شهر، در همسایگی چندین گورستان، از جمله گورستانی که فرانتس کافکا در آن آرمیده است.
میگفتند و با خط جلی مینوشتند که ایرج گرگین جیرهخوار جمهوری اسلامی است. یاوه میبافتند.
شماری، در آن سوی این بام دو هوای بیپیر، او را «آیتالله» میخواندند. یاوه میگفتند.
در خود جمهوری اسلامی او را با انگ سلطنتطلب زیر رگبار اهانت میگرفتند. یاوه سر میدادند.
اینها، همه، «از دل خود گپ میزدند»؛ ایرج گرگین نه «آیتالله» بود، نه «حجتالاسلام»، نه سلطنتطلب بود و نه شاهاللهی. پیشینه سیاسی او هم مؤید این موضوع بود: مردی سرگشته و سرگردان در هزار توی سیاست و سرانجام مردی سرخورده از باشگاههای سیاسی، مردی یکسره بیگرایشهای برچسبدار سیاسی...
ایرج گرگین چم و خم باشگاههای سیاسی یا دکانهای سیاسی ایران، از حزب توده گرفته تا پان ایرانیست، را آزموده بود، تا به جایی برسد که از هر حزب و دسته سیاسی دوری کند. این دوری جستنها، بخصوص در کار حرفهایاش بازتاب داشت. برای نمونه به آسانی میشد دریافت که «دِلک» و نیم نگاهی به «جمهوریخواهان ملی ایران» دارد اما این تمایل چندان نبود که در برنامههای بخش فارسی بازتاب یابد.
«ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله / گدای خاک در دوست پادشاه من است»
ایرج و نوآوری
آنچه ایرج را از همطرازانش ممتاز میکرد، البته افزون بر لبخندهایش، گرایش بیپروای او به نو آوری و نیروهای جوان بود. بر این نوآوری، استعداد خیره کننده او در «کشف» استعدادهای درخشان را نیز نباید از یاد برد.
او بود که برای نخستین بار گروهی خبری براه انداخت تا از تحولات مهم جهان، مانند جنگ کریه و منحوس ویتنام برای تلویزیون ملی ایران گزارشها دست اول تهیه کند. او بود که پیشتر، گوش مردم ایران را با ترانههای غربی آشنا ساخته بود.
باید ساعتها شماره تلفن ۵۰۰۸۳ را میگرفتی تا بختت یاری کند و نوبتت برسد و ترانهای از «شارل آزناوور» فرانسوی، «آدریانو چلنتانو» ایتالیایی، «تام جونز» زاده «ویلز» در بریتانیا، «ژاک برل» بلژیکی، «فرانک سیناترا» ی آمریکایی را از ایرج خوش آوا درخواست کنی. ایرج فرصتی پدید آورده بود تا موسیقی مردمپسند در ایران در دایره تنگ ترانههایی از دلکش، پوران، مرضیه، داریوش رفیعی، ویگن، بنان وو... بسته نماند. و باز این ایرج بود که زمینه را برای پخش موسیقی کلاسیک غربی از رادیو تهران و معرفی آن به ایرانیان هموار ساخت.
این ایرج بود که پای هنر هفتم راستین یا سینمای هنری را به خانه مردم ایران کشید؛ پای چهرههایی مانند «اینگمار برگمان»، «لوئیس بونوئل»، «فدریکو فللینی»، «اورسون ولز» و مانند آنها را.
برای آنکه مبادا ایرج «غربزده» جلوه کند، بیدرنگ باید بیفزایم: این ایرج بود که برنامه رادیویی «مرزهای دانش» را سر و سامان داد؛ برنامهای که بسیاری از استادان تاریخ ادب و فرهنگ ایران، بهترین خطابههای خود را در آن ایراد کردند. این ایرج بود که با گفتوگویی که اکنون تاریخی شده، به فروغ فرخزاد فرصت داد تا با مردم ایران سخن گوید. این ایرج بود که به بیژن مفید امکان داد تا بهترین نمونه نمایشنامههای رادیویی را تهیه و عرضه کند.
ایرج رهگشا
چهره دیگر ایرج در رهگشاییهای او بازتاب داشت. رهگشاییهایی برای نوآوران و سنت شکنان. همین رهگشاییهای ایرج بود که کار را برای ناصر تقوایی و دایی جان ناپلئون آسان کرد.
تردید ندارم که پرویز صیادها، علیرضا میبدیها و دیگران و دیگران اگر ایرج و یاریها و رهگشاییهای او نمیبود، با دشواری بیشتری میتوانستند ارزشهایشان را بروز دهند و گل کنند. ایرج گرگین، در مقام مدیریت شبکه دو تلویزیون ملی ایران، از آنچه با عنوان «رفیقبازی» در ایران مرسوم است، پرهیز داشت. کار تنها به کاردان سپرده میشد.
«بعد از آن گفتند ما را آرزوست/ اقتدا کردن به توای پاک دوست»
ایرج بازنشسته
ایرج با بخش فارسی رادیو اروپای آزاد- رادیو آزادی- چندان ماند که به چشم خود دید: این طفل، یکشبه ره صد ساله میرود.
این طفل که در دامان ایرج پرورده شد، به راستی راه صد ساله را یکشبه پیمود و در پی سه سال ناچیز، در قالب «رادیو فردا»، به نخستین برنامه رادیویی بیست و چهار ساعته فارسی زبان در خارج از کشور بدل شد.
ایرج رادیو فردا را در نخستین سالهای سر برآوردن آن نیز همراهی کرد. در همین همراهی بود که بسیاری از روزنامهنگاران سانسور زده تلخکام در نظام جمهوری اسلامی به «فردا» پیوستند و این بخت یارشان بود تا از ایرج درسها بیاموزند و اندرزها بنیوشند.
بسیاری از همین شاگردان جوان ایرج امروز نامهای آشنا و تثبیت شده یی در جهان رادیویی به شمار میروند.
ایرج با این شاگردان جوان استادی نمیکرد، همواره لبخند بر لب، پدر مهربان آنان بود، دوست مهربان آنان بود. تک تک آنان را دوست میداشت، صاحبان ذوق و استعداد را گیرم که اندکی بیش از دیگران...
«که ناخوش بود دوستی با کسی / که مایه ندارد ز دانش بسی»
این شاگردان جوان، تردید ندارم که از او نه یاد، که یادها خواهند کرد. همچنان که قدردانی کیوان حسینی از ایرج، اشک به چشمانم آورد و افتخار کردم که همکار وجودی عزیز و قدرشناس چون کیوانم. دیگر شاگرد جوان او، نیوشا بقراطی، که امروز در رادیو فردا بر کرسی استادش تکیه زده، نیز نوشتهای درباره این استاد از دست رفته به دست داده که چون از دل برآمده، بسیار دلنشین است.
... و امروز، بیایرج
حالا در این پراگ بیلبخند، چه کسی میتواند جای خالی لبخندهای دلگرم کننده و امیدبخش این استاد، این پدر مهربان، این برادر دردآشنا، و این یار همدل و همراه از دست رفته را پر کند؟
«بستان بیدوست هست زندان/ زندان با دوست هست گلشن»
با این اعتراف صمیمانه به تاء تمه برسم که: ایرجگاه مرا تا حد مرگ عصبانی میکرد. میدانید چرا؟ تنها به این دلیل ساده که او را نمیشد دوست نداشت. خانمها! آقایان! به راستی هستند کسانی مانند ایرج که آنان را نمیشود دوست نداشت. هستند، اما چنین کسانی النادر کالمعدوماند. باور کنید! نمونهای بدهمتان: در پی بحثی آتشین، که طرف را با «دلایل قوی و معنوی»، نه «با رگهای گردن به حجت قوی»، مجاب و «سوسک» میکرد، اگر از او میپرسیدی:
«آقا! نتیجه بحث چه شد؟ چند به چند شدید؟»
لبخند میزد (لبخند را که، البته، همیشه میزد؛ پس، این بار، اندکی بیش از معمول و ژرفتر لبخند میزد) و میگفت: «دو بر یک مساوی شدیم!»
-------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
۱. دوستان ضد واژههای «اجنبی»، موجنگاری را، لطف فرموده، علیالحساب به جای «برادکستینگ جرنالیسم» بپذیرید تا بهترش را بیابیم. البته کار ما رادیوییها شاید بیشتر «باد نگاری» باشد تا «موجنگاری» چون هر چه میسازیم و میگوییم و پخش میکنیم، آخرالامر نه گل کوزهگران که باد هوا خواهد شد، بر باد خواهد رفت.
۲. همان «ریوایند» است در نقطه مقابل «فوروارد». ایرج با همین نوع واژهسازیها سخت مخالف بود. او، همدل و هماوا با من، واژهها را در حد «آجر» و مصالح ساختمانی زبان میدید و معتقد بود که در ساخت و ساختار زبان، نوع معماری یا گرامر و دستور آن مهم است و نه مصالح آن؛ و امروز هم که از واژههایی چون تلفن و تلویزیون، الماس، مرمر، بلور و... بهره میگیریم، زبان فارسی آسیبی ندیده است و نخواهد دید. شرط میبندم که بیشتر ما ندانیم که این سه واژه آخری هیچکدام فارسی نیستند.
۳. نابغههای کامپیوتری Whiz Kid
۴. جمشید زند بار مدیریت رادیو فردا را نیز یک چند بر دوش داشت.
۵. سیاوش چندی است که به بیبی سی پیوسته و از چهرههای پرهوادار تلویزیونی است.
۶. گلناز اسفندیاری، منضبط، سختکوش، و همواره تشنه یادگیری و آموختن، بعدها، به سردبیری بخش رادیو فردا هم رسید اما آنچه او را از اقرانش ممتاز میکند، گزارشهای او در زمینه حقوق بشر، بیماری مرگبار ایدز، و مصاحبههای او با چهرههای سیاسی شاخصیست مانند هیلاری کلینتون و کاندولیزا رایس (وزیران خارجه آمریکا)، «واتسلاو هاول» (رئیسجمهور چک)، و...
* دو یادآوری از خانم اعظم گرگین (همسر روانشاد گرگین)، با آرزوی شکیبایی برای ایشان:
که آشنا سخن آشنا نگه دارد»
ما «موجنگاران» (۱) ابزار کاری داریم که تکمه «بازپیچان» (۲) میخوانیمش. با یک فشار روی این تکمه بازپیچان ِ بیجان، همه چیز انگار بار دیگر جان میگیرد و بازمی گردد به پس، و اگر خواستید، تا باء بسمالله هم پس پسکی میرود.
حالا که میخواهم در سوک ایرج گرگین «قلم را لختی بگریانم»، خدا میداند چقدر افسوس میخورم که چنین ابزاری ندارم تا بازگردم به نخستین روز دیدارم با این یار از دست رفته.
محروم از این ابزار کارساز، هر چه مینویسم، ناگزیز متکی بر حافظه است و ما مردمان قبیله خبرنگاری از همان نخستین درس آموختهایم که نه بر عهد یاران تکیه کنیم نه بر باد صبا، و نه بر حافظه.
پس بیهیچ تکیهای به عقب بازگردیم، رجعتی به گذشته...
فلش بک
پاییز ۱۳۷۷
رادیوهای درهم ادغام شده «اروپای آزاد» و «آزادی» که به پیکار با استبداد و خودکامگی و نیز پیکار با دشمنان دموکراسی در جهان دو قطبی نیمه دوم قرن بیستم میلادی بلند آوازهاند، اما در جبهههای کمونیستی جنگ سرد، رادیوی سی آیای (سیا) خوانده میشوند، قرار است بخش فارسی راه بیندازند.
مسئولیت این کار، وریاست این بخش نوپا را به استیون فربنکس، آمریکایی ایراندوست و پارسیگوی دادهاند که چندی در ایران از سپاهیان صلح (طرح ابتکاری پرزیدنت کندی) بوده و چندی نیز در مدرسه ایرانزمین در تهران انگلیسی درس میداده است.
استیو دوستدار بیریای ایران و ایرانی و کارشناس تاریخ ایران در دوران سلجوقیان است. او – تاتی تاتی کنان- با راهنماییهای عباس جوادی – رئیس بخش تاجیک رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، عدهای را پیشاپیش استخدام کرده و میکوشد تا کارکنان بخش فارسی را کامل کند. اکثریت این عده مستعد، با ذوق و فرهنگ و سوادند اما از ساز و کار یک رادیوی بینالمللی چندان چیزی نمیدانند.
پرناز عظیما (نازی)، مترجم توانا، نویسنده چیرهدست و یکی از انگشتشمار کسانی که غزلیات حافظ را نه تنها به درستی میفهمد و میخواند، که غزل خواندنش دلنشین است و مؤثر... فریدون زرنگار که از همان آغاز در ژرفای مسائل اقتصادی، چرتکه به دست، زیج مینشیند... جمشید زند، یک «ویزکید» (۳) یا «اعجوبه فنآوریهای نوین»، مرد شماره یک مسائل و امور فنی بخش جدید فارسی است (۴)... مینا بهارمست و شهران طبری، با پیشینه همکاری با بخش فارسی بیبی سی، بهمن باستانی با سابقه کار برای بخش تاجیک رادیو اروپای آزاد، رادیو آزادی. سیاوش اردلان با سابقه گرداندن برنامههای رادیویی محلی در استرالیا، در یک آزمایش چند دقیقهای روادید پیوستن به بخش فارسی را میگیرد. (۵)
بعدها به او میگویم: «اگر دستخط ترا دیده بودم، رأی مثبت به تو نمیدادم.» و خوشا که چنین شد و دستخط او را که بیشتر به رد پای مورچگان میمانست ندیده بودم، ورنه امروز ای بسا از وجود پر ذوق و استعداد او محروم میبودیم. (او گاه دست به دامان این و آن میشد تا شاید دستخط خود اورا رمزگشایی کنند و برایش بخوانند.)
بکتاش خمسهپور با تجربه تلویزیونداری در سوئد و چندی کار تلویزیونی و رادیویی از جمله زیر نظر مستقیم ایرج گرگین در لسآنجلس با نام مستعار بهمن کیانی نیز از راه میرسد. بکتاش به زودی از این نام مستعار چشم میپوشد، و خود را، با نام اصلی خودش، و نیز با ادامه راهنماییهای «مرد همیشه با لبخند»، به عنوان یکی از شاخصترین گویندگان رادیوهای فارسی زبان تثبیت میکند. بکتاش سختکوشی و خستگیناپذیری را از استاد گرگین چنان آموخته است که دیگر استاد، یار و همکار بزرگوارما - حبیب روشنزاده- او را «اکسیژن» لقب داده است...
در آن میانه، دختری جوان با موی دم اسبی، خوشپوش و جدی با انضباط، در رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی (بیرون از چارچوب بخش فارسی) کار میکند. گلناز اسفندیاری در پراگ درس روانکاوی و روانشناسی خوانده ولی به زودی معلوم میشود که او نیز شیفته پیشه روزنامهنگاری است. من این شیفتگی را، پیشتر، بیماری «مرض» خواندهام. آدم باید مریض باشد که چنین پیشهای را برگزیند. مرضی که چون نام ویژهای ندارد، ناگزیر، آن را بیماری «مرض» میخوانمش. به هر روی، چند ماهی بعد، ایرج گرگین در صف کسانی جای گرفت که گلناز را شایسته پیوستن به بخش جدید میدانستند، و سرانجام، موفق هم شدند. پنهان کردن جوانان صاحب استعداد از دید ایرج گرگین (که همگان اورا «آقا» میخواندند) مُحال بود.(۶)
«رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم/ با دوست بگوییم که او محرم راز است»
در انتظار گودو
هفتهها پی در پی میگذرند و همگان، در پراگ سرد و استخوانسوز همچنان چشم براه یک تناند: ایرج گرگین. نامی و سیمایی آشنا. با آوایی آشناتر. این انتظار در تب و تاب سال نوی ایرانی، به سر میرسد، بچههای بخش فارسی عیدی میگیرند:
در روی پاشنه میچرخد، مردی بلند بالا، با قامتی خدنگ، خوشپوش و خوشبوی به درون میآید. اما این لبخند اوست که همه چیز را تحتالشعاع خود میگیرد.
لبخند او فضا را پر میکند، در، دیوار، میز، صندلی، کامپیوتر، فرش و پنجرهها را، همه چیز را در خود حل میکند، همه چیز را در خود میپوشاند. لبخندی استریو و هفت باندی که میجوشد و موج میزند، پایان هم ندارد، جاودانه است.
ایرج، «آقای گرگین»، از همان نخستین دیدار ثابت میکند که سزاوار آوازه بلندی است که دارد. در پیشه موجنگاریهای رادیویی به راستی استادی بیچون و چراست، و این استادی از سراپای او، از گفتار او، و نیز از لبخند سرشار از اعتماد به نفسش میتراود. از همان آغاز به روشنی میتوان گفت که او، در این پیشه پر چم و خم، دور دستها و ژرفایی را میبیند که از دید آماتورها پنهان است.
روزها که آفتاب همه جا را روشن ساخته، گمان میبریم که تا دوردستها را میتوانیم ببینیم. اما از یاد میبریم که شب هنگام، یا در تاریکی قیرگون زیج و رصدخانه، ستارگانی را میتوان دید که هزاران هزار سال نوری از ما دورند. این ستارهها، در روشنایی روز، دیده نمیشوند، گفتی که نیستند اما هستند؛ و این را هر روزنامهنگاری همواره باید به یاد داشته باشد. ماوراء ظواهر خبرها را نیز باید دید و کاوید. نگاه ایرج هم کاوشگر دیدرس و دایره تنگ دید در روزی آفتابی بود و هم پژوهنده آن سوی تاریکیها. هم پیش پای و نزدیک را میدید و هم دور دست را.
بیهوده نیست که شاگردان ایرج گرگین در بخش فارسی رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، با همین همزمان دیدن جنبههای دور و نزدیک رویدادهای خبری و سنجش سرشار از وسواس خبرها، هر یک به یلی در پیشه «موجنگاری» بدل شدهاند.
دیگر درس بزرگ ایرج گرگین به شاگردانش رعایت اصل بیطرفی در نوشتن و عرضه خبر بود. این «بیطرفی» که در پی پیوستن ایرج گرگین به بخش فارسی رادیو اروپای آزاد/رادیو آزادی برای همه دست اندرکاران رادیوی نوپای ما چهار میخه شد، صد البته شماری را خوش نیامد. آنان که از این رادیو انتظار داشتند که چاک دهان گشوده، جمهوری اسلامی را به رگبار بد و بیراه بگیرد، به این پیر دیر پیشه موجنگاری (رادیو و تلویزیون) لقب «آیتاللهی» دادند و او را «آیتالله گرگین» خواندند. مخالفان محمد خاتمی نیز که بخش فارسی بیبی سی را «رادیو خاتمی یک» میخواندند، رادیو آزادی را به لقب «رادیو خاتمی دو» نواختند و قرین افتخار کردند. همزمان، خود دولت محمد خاتمی با انتشار بخشنامهای، هر گونه تماس، از جمله هر گونه مصاحبه ایرانیان با این بخش نوپای فارسی رسماً ممنوع کرده بود.
از سوی دیگر، آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، شخصاً به میدان کارزار با این رادیوی نورسیده پای گذاشت، و در یکی از خطبههایش در نماز جمعه تهران، به ما تاخت و گفت: «من خود از یکی از مسئولان رادیو آزادی شنیدم که این رادیو را آمریکا برای براندازی «فلانی» به راه انداخته است»... کدام مسئول چنین حرفی را زده بود؟ رهبر جمهوری اسلامی مشخص نکرد اما منظورش از «فلانی» البته کسی جز خودش نبود.
اصل بیطرفی حکم میکرد تا از این گفته و ارزیابی رهبر جمهوری اسلامی درباره رادیو آزادی همگان، بخصوص شنوندگان ما آگاه شوند. پس این گفتهها با صدای خود «رهبر»، بیهیچ کم و کاستی، پخش شد، با این توضیح مؤکد، و با آوای مخمل - حریر ِ ایرج گرگین، در مقام معاونت بخش فارسی، که بر پایه منشور رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، که در اینترنت و در دسترس همگان است، بخش فارسی حق ندارد در فعالیتی دخیل شود که شائبه براندازی حکومتی در آن باشد.
پراگ، شهر بیلبخند
ایرج گرگین که آمد، چند ماهی از راه افتادن بخش فارسی میگذشت. آنچه را که در غیاب او بنیاد گذاشته شده بود با لبخند پذیرفت و با لبخند بر آن مهر تأیید زد.
در آن زمان نمیدانستم که ایرج، اگر هم آنچه را در غیابش به عنوان بخش فارسی شکل گرفته بود، نمیپسندید، در هر حال، لبخندش را میزد. او هر جا بود، لبخندش هم بود. لبخندی دلگرم کننده که در پراگ اخموی بیلبخند، مانند
«دیدار یار غایب، دانی چه ذوق دارد؟ / ابری که در بیابان بر تشنه یی ببارد»...
ارزش داشت.
در پراگ سرد استخوانسوز که میگفتند: «ز سرماهای سختش مرغ آبی / حسد میبرد بر مرغ کبابی»، لبخند این پیر دیر گرمابخش هم بود.
به هر روی، این مرد، با لبخند استریویی هفت باندیش، با تایید بنیادهایی که در غیاب او برای بخش خبری- سیاسی رادیو آزادی افکنده شده بود، بیآنکه سایه راهبری و نگاه موشکافانهاش را از برنامههای خبری برگیرد، هم و غمش را بیشتر مصروف بخشهای فرهنگی و هنری کرد؛ با پرداختن به سفرنامههای جهانگردانی که صدها سال پیش از ایران دیدن کرده بودند، با پرداختن به سرگذشت موسیقی ایرانی، با پرداختن به سیر اندیشه و تجدد در ایران، با برگزاری میزگردهایی با شرکت اندیشهمندان و اندیشهپردازان نامدار ایران. به زودی دانستم که چرا این استاد سرد و گرم چشیده همواره ترجیح میداد خود را چهرهای «فرهنگی» بخواند تا مثلاً سیاسی.
در این بخش فرهنگی، نازی عظیما، با جان و دل تهیهکننده و گرداننده یکهتاز برنامههایی فرهنگی بود که ایرج گرگین آنها را همانند تنها فرزند دلبندش (افشین) دوست میداشت. به زودی امیرمصدق کاتوزیان هم در کنار «نازی خانم» با راهنماییهای مرد لبخندهای بیپایان، شماری از پرشنوندهترین برنامههای فرهنگی رادیویی را پدید آوردند، بیآنکه از درخشش آنان در برنامههای خبری – تحلیلی کاسته شود. خود استاد همواره پشت پرده بود. البتهگاه نمونههایی از برنامههای پیشین خود در رادیو امید را بازپخش میکرد. یک از یک استادانهتر، یکی از دیگری دلنشینتر.
ایرج و سیاست
از همان زمانی که خبر پیوستن ایرج گرگین به بخش فارسی رادیو اروپای آزاد- رادیو آزادی- منتشر شد، بگومگو بر سر گرایشهای سیاسی او هم بالا گرفت.
رسانههای گروهی را، اگر لگام اخلاق و انصاف بر گردنشان نباشد، به سختی میتوان از هیاهو و هوچیگری عوامفریبانه بازداشت:
میگفتند و مینوشتند که بخش فارسی رادیو اروپای آزاد، از ترس جمهوری اسلامی، در دل سنگرهای ضد اتمی در اعماق چند صد متری زمین برنامه میسازد و پخش میکند... یاوه میگفتند. محل استودیوی پخش برنامههای ما، ای بسا در قلب پرخطرترین نقاط پراگ بیلبخند بود؛ در بالاترین طبقه ساختمان رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، محل آخرین مجلس فدرال چک و اسلواکی؛ با در و دریچه، و دیوار و دیوارههایی یکسره از شیشه؛ هدفی «راحت الحلقوم» برای خمپاره یا آر پی جی – هفتهای اهدایی تروریستهای آدمکش. سالها بعد، برای حفاظت دقیقتر از جان بیش از پانصد کارمند رادیوی اروپای آزاد/ رادیو آزادی، که برای بیش از بیست و چهار زبان برنامه پخش میکردند، شیشههایی ضد گلوله به جای این شیشههای معمولی کار گذاشتند. تا آمدیم نفسی از سر آسودگی بکشیم، ساختمان جدید و اختصاصی رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی آماده بهرهبرداری شد و ما از قلب پراگ کوچ کردیم به محلهای دور از مرکز شهر، در همسایگی چندین گورستان، از جمله گورستانی که فرانتس کافکا در آن آرمیده است.
میگفتند و با خط جلی مینوشتند که ایرج گرگین جیرهخوار جمهوری اسلامی است. یاوه میبافتند.
شماری، در آن سوی این بام دو هوای بیپیر، او را «آیتالله» میخواندند. یاوه میگفتند.
در خود جمهوری اسلامی او را با انگ سلطنتطلب زیر رگبار اهانت میگرفتند. یاوه سر میدادند.
اینها، همه، «از دل خود گپ میزدند»؛ ایرج گرگین نه «آیتالله» بود، نه «حجتالاسلام»، نه سلطنتطلب بود و نه شاهاللهی. پیشینه سیاسی او هم مؤید این موضوع بود: مردی سرگشته و سرگردان در هزار توی سیاست و سرانجام مردی سرخورده از باشگاههای سیاسی، مردی یکسره بیگرایشهای برچسبدار سیاسی...
ایرج گرگین چم و خم باشگاههای سیاسی یا دکانهای سیاسی ایران، از حزب توده گرفته تا پان ایرانیست، را آزموده بود، تا به جایی برسد که از هر حزب و دسته سیاسی دوری کند. این دوری جستنها، بخصوص در کار حرفهایاش بازتاب داشت. برای نمونه به آسانی میشد دریافت که «دِلک» و نیم نگاهی به «جمهوریخواهان ملی ایران» دارد اما این تمایل چندان نبود که در برنامههای بخش فارسی بازتاب یابد.
«ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله / گدای خاک در دوست پادشاه من است»
ایرج و نوآوری
آنچه ایرج را از همطرازانش ممتاز میکرد، البته افزون بر لبخندهایش، گرایش بیپروای او به نو آوری و نیروهای جوان بود. بر این نوآوری، استعداد خیره کننده او در «کشف» استعدادهای درخشان را نیز نباید از یاد برد.
او بود که برای نخستین بار گروهی خبری براه انداخت تا از تحولات مهم جهان، مانند جنگ کریه و منحوس ویتنام برای تلویزیون ملی ایران گزارشها دست اول تهیه کند. او بود که پیشتر، گوش مردم ایران را با ترانههای غربی آشنا ساخته بود.
باید ساعتها شماره تلفن ۵۰۰۸۳ را میگرفتی تا بختت یاری کند و نوبتت برسد و ترانهای از «شارل آزناوور» فرانسوی، «آدریانو چلنتانو» ایتالیایی، «تام جونز» زاده «ویلز» در بریتانیا، «ژاک برل» بلژیکی، «فرانک سیناترا» ی آمریکایی را از ایرج خوش آوا درخواست کنی. ایرج فرصتی پدید آورده بود تا موسیقی مردمپسند در ایران در دایره تنگ ترانههایی از دلکش، پوران، مرضیه، داریوش رفیعی، ویگن، بنان وو... بسته نماند. و باز این ایرج بود که زمینه را برای پخش موسیقی کلاسیک غربی از رادیو تهران و معرفی آن به ایرانیان هموار ساخت.
این ایرج بود که پای هنر هفتم راستین یا سینمای هنری را به خانه مردم ایران کشید؛ پای چهرههایی مانند «اینگمار برگمان»، «لوئیس بونوئل»، «فدریکو فللینی»، «اورسون ولز» و مانند آنها را.
برای آنکه مبادا ایرج «غربزده» جلوه کند، بیدرنگ باید بیفزایم: این ایرج بود که برنامه رادیویی «مرزهای دانش» را سر و سامان داد؛ برنامهای که بسیاری از استادان تاریخ ادب و فرهنگ ایران، بهترین خطابههای خود را در آن ایراد کردند. این ایرج بود که با گفتوگویی که اکنون تاریخی شده، به فروغ فرخزاد فرصت داد تا با مردم ایران سخن گوید. این ایرج بود که به بیژن مفید امکان داد تا بهترین نمونه نمایشنامههای رادیویی را تهیه و عرضه کند.
ایرج رهگشا
چهره دیگر ایرج در رهگشاییهای او بازتاب داشت. رهگشاییهایی برای نوآوران و سنت شکنان. همین رهگشاییهای ایرج بود که کار را برای ناصر تقوایی و دایی جان ناپلئون آسان کرد.
تردید ندارم که پرویز صیادها، علیرضا میبدیها و دیگران و دیگران اگر ایرج و یاریها و رهگشاییهای او نمیبود، با دشواری بیشتری میتوانستند ارزشهایشان را بروز دهند و گل کنند. ایرج گرگین، در مقام مدیریت شبکه دو تلویزیون ملی ایران، از آنچه با عنوان «رفیقبازی» در ایران مرسوم است، پرهیز داشت. کار تنها به کاردان سپرده میشد.
«بعد از آن گفتند ما را آرزوست/ اقتدا کردن به توای پاک دوست»
ایرج بازنشسته
ایرج با بخش فارسی رادیو اروپای آزاد- رادیو آزادی- چندان ماند که به چشم خود دید: این طفل، یکشبه ره صد ساله میرود.
این طفل که در دامان ایرج پرورده شد، به راستی راه صد ساله را یکشبه پیمود و در پی سه سال ناچیز، در قالب «رادیو فردا»، به نخستین برنامه رادیویی بیست و چهار ساعته فارسی زبان در خارج از کشور بدل شد.
ایرج رادیو فردا را در نخستین سالهای سر برآوردن آن نیز همراهی کرد. در همین همراهی بود که بسیاری از روزنامهنگاران سانسور زده تلخکام در نظام جمهوری اسلامی به «فردا» پیوستند و این بخت یارشان بود تا از ایرج درسها بیاموزند و اندرزها بنیوشند.
بسیاری از همین شاگردان جوان ایرج امروز نامهای آشنا و تثبیت شده یی در جهان رادیویی به شمار میروند.
ایرج با این شاگردان جوان استادی نمیکرد، همواره لبخند بر لب، پدر مهربان آنان بود، دوست مهربان آنان بود. تک تک آنان را دوست میداشت، صاحبان ذوق و استعداد را گیرم که اندکی بیش از دیگران...
«که ناخوش بود دوستی با کسی / که مایه ندارد ز دانش بسی»
این شاگردان جوان، تردید ندارم که از او نه یاد، که یادها خواهند کرد. همچنان که قدردانی کیوان حسینی از ایرج، اشک به چشمانم آورد و افتخار کردم که همکار وجودی عزیز و قدرشناس چون کیوانم. دیگر شاگرد جوان او، نیوشا بقراطی، که امروز در رادیو فردا بر کرسی استادش تکیه زده، نیز نوشتهای درباره این استاد از دست رفته به دست داده که چون از دل برآمده، بسیار دلنشین است.
... و امروز، بیایرج
حالا در این پراگ بیلبخند، چه کسی میتواند جای خالی لبخندهای دلگرم کننده و امیدبخش این استاد، این پدر مهربان، این برادر دردآشنا، و این یار همدل و همراه از دست رفته را پر کند؟
«بستان بیدوست هست زندان/ زندان با دوست هست گلشن»
با این اعتراف صمیمانه به تاء تمه برسم که: ایرجگاه مرا تا حد مرگ عصبانی میکرد. میدانید چرا؟ تنها به این دلیل ساده که او را نمیشد دوست نداشت. خانمها! آقایان! به راستی هستند کسانی مانند ایرج که آنان را نمیشود دوست نداشت. هستند، اما چنین کسانی النادر کالمعدوماند. باور کنید! نمونهای بدهمتان: در پی بحثی آتشین، که طرف را با «دلایل قوی و معنوی»، نه «با رگهای گردن به حجت قوی»، مجاب و «سوسک» میکرد، اگر از او میپرسیدی:
«آقا! نتیجه بحث چه شد؟ چند به چند شدید؟»
لبخند میزد (لبخند را که، البته، همیشه میزد؛ پس، این بار، اندکی بیش از معمول و ژرفتر لبخند میزد) و میگفت: «دو بر یک مساوی شدیم!»
-------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
۱. دوستان ضد واژههای «اجنبی»، موجنگاری را، لطف فرموده، علیالحساب به جای «برادکستینگ جرنالیسم» بپذیرید تا بهترش را بیابیم. البته کار ما رادیوییها شاید بیشتر «باد نگاری» باشد تا «موجنگاری» چون هر چه میسازیم و میگوییم و پخش میکنیم، آخرالامر نه گل کوزهگران که باد هوا خواهد شد، بر باد خواهد رفت.
۲. همان «ریوایند» است در نقطه مقابل «فوروارد». ایرج با همین نوع واژهسازیها سخت مخالف بود. او، همدل و هماوا با من، واژهها را در حد «آجر» و مصالح ساختمانی زبان میدید و معتقد بود که در ساخت و ساختار زبان، نوع معماری یا گرامر و دستور آن مهم است و نه مصالح آن؛ و امروز هم که از واژههایی چون تلفن و تلویزیون، الماس، مرمر، بلور و... بهره میگیریم، زبان فارسی آسیبی ندیده است و نخواهد دید. شرط میبندم که بیشتر ما ندانیم که این سه واژه آخری هیچکدام فارسی نیستند.
۳. نابغههای کامپیوتری Whiz Kid
۴. جمشید زند بار مدیریت رادیو فردا را نیز یک چند بر دوش داشت.
۵. سیاوش چندی است که به بیبی سی پیوسته و از چهرههای پرهوادار تلویزیونی است.
۶. گلناز اسفندیاری، منضبط، سختکوش، و همواره تشنه یادگیری و آموختن، بعدها، به سردبیری بخش رادیو فردا هم رسید اما آنچه او را از اقرانش ممتاز میکند، گزارشهای او در زمینه حقوق بشر، بیماری مرگبار ایدز، و مصاحبههای او با چهرههای سیاسی شاخصیست مانند هیلاری کلینتون و کاندولیزا رایس (وزیران خارجه آمریکا)، «واتسلاو هاول» (رئیسجمهور چک)، و...
* دو یادآوری از خانم اعظم گرگین (همسر روانشاد گرگین)، با آرزوی شکیبایی برای ایشان:
- خانم گرگین به یاد ندارند که آن روانشاد را در کالیفرنیا، «آیتالله» یا «حجتالاسلام» خوانده باشند، هرچند مخالفان دیدگاههای مردمسالارانه و بیطرفانه آن مرحوم، از هر حربهای برای تاختن به او بهره میگرفتند.
- روانشاد گرگین در ماه نوامبر وارد پراگ شدند. (در هر حال ورود ایشان به پراگ، برای منتظران، یک عیدی بزرگ بود.) به جر یکی دو استثنا که آن روانشاد را «آقا» (آقای صرف) میخواندند، اکثریت از او با لفظ «آقای گرگین» یاد میکردند.
- روانشاد گرگین در ماه نوامبر وارد پراگ شدند. (در هر حال ورود ایشان به پراگ، برای منتظران، یک عیدی بزرگ بود.) به جر یکی دو استثنا که آن روانشاد را «آقا» (آقای صرف) میخواندند، اکثریت از او با لفظ «آقای گرگین» یاد میکردند.