پنجمین مجموعه شعر سپیده جدیری با عنوان «و زیر پوست من پُر از جریانهای خالیست» با طرح جلدی اختصاصی از ژولی مارو، هنرمند فرانسوی و خالق کتاب «آبی گرمترین رنگ است»، را نشر «اچ اند اس مدیا» در لندن منتشر کرده. کتابی که بر خلاف دیگر آثار شاعر امکان چاپ آن در ایران نبوده است. با این حال علاقمندان ساکن ایران با ارسال ایمیلی به این آدرس میتوانند فایل کتاب را مجانی دریافت کنند: support@handsmedia.com
سپیده جدیری مهمان این هفته ما است. اما پیش از گفتوگوی ما دو شعر از کتاب او را با صدای خود شاعر بشنوید:
۱
مرگ به زودی صدایم را در میآورَد
شگفت که میزند همه چیز
به جای حرف
همین که میشود همه چیز.
قرار، گذاشتن است یا گرفتن؟
که میرود به حرفِ کوچکِ اسمی
دلم
از نهایت.
از مرگ، گرفتن بر نمیآید
از مرگ، گذاشته شدن.
و بو
و شبهای بی آزگاری
چقدر.
۲
تکیه به کلامهای نکرده
بی تار و پود بی سَر و پا
از شُماری از من میگذرد
چون ستونی از بلندترین فَقَراتَم.
ای تار و پود!
ای سَر و پا!
گرما بلندْ نشسته است
هوا به سَمتِ من نیست
تو به سَمتْ نشستهای
همهاش چقدر راهِ دور است
و گُلی که معجزه میدهد.
خوش آمدید به برنامه «نمای دور نمای نزدیک». به گمانم این کتاب شما با توجه به ویژگیهای آن که در ردیف شعرهای «زبانگرا» قرار میگیرد پختهتر و کمنقصتر از تجربههایی بوده که در گذشته داشتهاید، تجربه بازی با واژهها و زبان برای رسیدن به مفهوم فراتری از معناسازی در شعر.
سپیده جدیری: من این مسیر را سالها پیش شروع کردم و جلو رفتم. ولی هر چه بوده تعمدی نبوده. یعنی شعرهای من کاملاً جوششی است. با فکر نمینشینم شعر بنویسم. ولی آدم معمولاً هر چه به یک سبک بیشتر بنویسد، ممکن است که در آن سبک پختهتر شود.
منظورم این است که گاهی وقتها شاعر وقتی بر میگردد و مسیری را که پیموده مرور میکند، میبیند انگار در اثر جدید خود به تجربههای عمیقتری میدان داده است.
من این کتاب را از نظر زبانی به شعرهای مجموعه قبلیام «و غیره» نزدیک میبینم. اما از نظر حسی با شما موافقم. چون خود من احساس میکنم در این دو سالی که شعرهای بخش اول این کتاب، یعنی بخش «پراگیها» را در پراگ سرودم، بیشتر درون خودم تعمق کردم. یعنی آدم هی به خودش بیشتر فکر کند و هی درون خودش بیشتر فرو برود شاید واقعاً تجربهها عمیقتر از آب دربیاید.
نکته دیگر این مجموعه به نسبت سایر کارهای شما که من دیدهام رهاتر بودن شاعر در روند سرایش اثر است. انگار که خودسانسوریهای رسوب کرده ذهنیِ شاعر که بیش از امر سیاسی با امور حسی و فردی و عواطف ما سر و کار دارد به کنار رفته باشد. نتیجه آن هم شعرها، کلمات و ایماژهایی است که با وضوح از تن و جنسیت سخن میگوید.
در واقع هیچ وقت در کار من خودسانسوری نبوده. موضوع این است که آن شعرهایی که مد نظر شما است، شعرهایی است که از کتابهای قبلی من حذف شده بود. تاریخ این شعرها همه برای سالهای گذشته است. من همه اینها را جمعآوری کردم و در این کتاب گنجاندم. این شعرها در بخش آخر کتاب با نام «ممنوعهها که گذشت» آمده. دقیقاً منظورم این است که ممنوعههایی بوده از گذشته. اما برای بخش اول که «پراگیها» نام دارد موضوع شعرهایم در این مسئله تاثیر داشته. چون تعداد زیادی از شعرهای بخش اول شعرهای عاشقانه است. خب من در شعر عاشقانه به اروتیسم اعتقاد دارم و ناخودآگاه آن کلمات و آن رهایی که مد نظر شما هست اتفاق میافتد.
«لازمه این که اثر هنری عاشقانه باشد و این عشق طبیعی جلوه کند، این است که بار اروتیک داشته باشد. اما اینکه هر اثر اروتیکی حتماً باید عاشقانه باشد، نه. به نظر من الزاما این طور نیست.»
رابطه اروتیسم در شعر را با شعر عاشقانه چگونه میبینید؟ آیا شما اینها را دو حوزه متفاوت در سرایش و تجربه سرایش میپندارید؟
نظر شخصی من البته این است که لازمه این که اثر هنری عاشقانه باشد و این عشق طبیعی جلوه کند، این است که بار اروتیک داشته باشد. اما اینکه هر اثر اروتیکی حتماً باید عاشقانه باشد، نه. به نظر من الزاما این طور نیست. خیلی از آثار میتوانند اروتیک باشند و حتی مضامین ضد عشق داشته باشند یا تمسخر کردن عشق و تمسخر کردن رومانتیسیسم.
این گونه شعرها را شاعران امروز یا کم میگویند یا اصلاً نمینویسند، حتی برای تجربههای شخصی خودشان یا عرضه در جلسات خصوصیتر. معمولاً خیلی کم اتفاق میافتد. فکر میکنید دلیلش چیست؟ آیا دلیلش ترس از آن است که مورد قضاوتهای اخلاقی قرار بگیرند یا احساس بیهودگی این کار به دلیل این که شاعر فکر میکند نمیتواند چاپ کند پس تجربه کردن آن هم ضروری نیست؟
این اتفاق بیشتر داخل ایران برای زنهای شاعر میافتد. مثلاً من کمتر میبینم که آقایان شاعر در جلسات شعر خیلی اهمیت بدهند که شعرشان اروتیک باشد. یعنی هر چه که باشد میخوانند. البته اگر مسئول آن جلسه اجازه بدهد. اما درباره خانمها ماجرا فرق میکند چرا که متاسفانه جامعه ایرانی معمولاً بر اساس مضمون کار هنری یا شعر و ادبیات درباره آدم قضاوت میکند و خود مولف را در آن اثر میبیند. خب در جامعهای مثل جامعه ایران این مسئله میتواند مشکل ایجاد کند. در جامعه اروپا، نه. حتی اگر مثلاً فکر کنند که تمام این چیزهایی که در شعرم نوشتهام اصلاً تجربه شخصی خود من است و مثلاً من بر اساس یک موضوع بیرونی اینها را نوشتهام، هیچ مشکلی برای من ایجاد نمیشود. ولی در ایران معمولاً به کسی که خیلی بیپرده و بیپروا بنویسد انگ زده میشود چون معمولاً در جامعه ایرانی مولف را از اثرش جدا نمیدانند و فکر میکنند که همه این اتفاقات در زندگیش رخ داده که تعریف میکند. من درباره خودم البته اهمیت نمیدهم که کسی چنین فکری بکند اما واقعیت این است که شعرهای من کاملاً جوششی است و موقع سرودن آنها به موضوعات بیرونی فکر نمیکنم. گاهی اصلا فکر میکنم که اینها شعرها و حرفهای خود من نیست و نمیدانم چطور اتفاق میافتد. چون کاملاً جوششی است. یعنی مثلاً شخصیتی که از خود من در بیرون دیده میشود شاید خیلی با آنچه در شعرهایم وجود دارد، متفاوت باشد.