‌از بازداشتگاه توحید تا پارلمان بلژیک؛ گفت‌وگو با دریا صفایی

«یک روایت» عنوان رشته گفت‌وگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیت‌های شناخته‌شده ایرانی را از زبان خودشان روایت می‌کند.

در این برنامه با دریا صفایی، نماینده پارلمان بلژیک، دندانپزشک و فعال حقوق زنان به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا درباره فعالیت‌های مختلف ایشان بیشتر بدانیم.

محور اصلی این گفت‌وگو فعالیت‌های سیاسی خانوم صفایی است و عواملی که موجب شد ایشان به عنوان نماینده پارلمان بلژیک به جهان سیاست وارد شوند.

Your browser doesn’t support HTML5

یک روایت: گفت‌وگو با دریا صفایی

خانم صفایی در آغاز این گفت‌وگو از شما خواهش دارم مختصری از زندگی و دوران کودکی و جوانی با صدای خودتون برای شنوندگان رادیو فردا بیان کنید تا بیشتر با شما آشنا شویم.

من در تهران از یک پدر و مادر جوان به دنیا آمدم. اولین فرزند خانواده بودم. خیلی به همه امور من توجه خاصی می‌شد، چون تا سه-چهار سالگی تنها فرزند خانواده بودم. پدر و مادرم خیلی سعی می‌کردند در کنار همه چیزهایی که به من آموزش می‌دادند، این را بفهمانند که درس خواندن و ادامه تحصیل برای آینده من خیلی مهم است.

دریا صفایی در کودکی در کنار خانواده‌اش

به خصوص زمانی که من چهار ساله بودم انقلاب سال ۵۷ اتفاق افتاد که مسیر زندگی ایرانی‌ها را خیلی عوض کرد، به‌شکلی‌که انسان‌ها دیگر به دنبال تضمین شخصی برای آرامش زندگی خود بودند و همانطور که می‌دانید بعد از انقلاب زن‌ها را خانه‌نشین کردند و هنوز که هنوز است بعد از چهل و اندی سال، تبعیض‌ها و سرکوب‌هایی که زن‌ها با انها مواجه بودند، در ایران وجود دارد.

پدر و مادرم خیلی به من یاد می‌دادند که به عنوان یک زن باید خودم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم و همیشه باید روی پای خود بایستم و همیشه به من یادآوری می‌کردند که در قانون اساسی جمهوری اسلامی که براساس قانون شریعت برپا شده، یک زن حقوق برابر با یک مرد ندارد که هیچ، از هیچ حقی برخوردار نیست. و به من آموختند که بخواهم حقوق شخصی خودم را اعاده کنم.

خودم در جوی که زندگی می‌کردیم احساس می‌کردم با دختران و پسران رفتار همگونی نمی‌شود. در رفتاری که در جامعه نسبت به یک دختر بچه با یک پسر بچه می‌دیدم، احساس می‌کردم که ما به گونه دیگری به عنوان دختر بچه بزرگ می‌شویم. جو انقلاب و ایران بعد از انقلاب طوری شده بود که ما باید گونه‌ای دیگر به عنوان دختر بچه رفتار می‌کردیم.

از این دوران و چهار دهه‌ای که بسیاری از زنان و دختران آن را تجربه کردند، به دوران دانشجویی شما می‌رسیم. در اواخر دهه سال ۱۳۷۰ که شما و همسرتان آقای بشیرتاش از سازمان‌دهندگان اعتراضات دانشجویی بودید که به بازاداشت شما هم منجر شد. اگر ممکن است به دوران دانشجویی برویم و از تظاهرات دانشجویی بگویید که چطور و چگونه بازداشت شدید؟

با شرایطی که ما بزرگ شدیم سخت بود که در ایران بدانی حقوقت دارد پایمال می‌شود و برای حقوقت برنخیزی. به خاطر همین هم بود که من به عنوان یک دانشجوی جوان در دانشگاه تهران سال‌های آخر دندانپزشکی بودم که با سعید جان هم آشنا شدم.

آن موقع اوج فعالیت‌های ما بود و احساس می‌کردیم ما می‌توانیم سرنوشت خود را به دست بگیریم و باید سرنوشت ایران عزیزمان را طوری رقم بزنیم که یک ایرانی شایسته آن باشد. چون که واقعاً من بر این باورم که ایرانی‌ها بسیار مردمان پیشرفته‌ای هستند که گرفتار یک حکومت شیطانی شدند و گرنه ما می‌دانستیم که می‌توانیم تاریخ را عوض کنیم. این احساس را می‌کردیم که می‌توانیم و باید به عنوان جوان فعالیت کنیم تا حقوق خود را باز پس بگیریم و ایران را آباد کنیم.

دریا صفایی در کنار همسرش سعید بشیرتاش

در سال‌هایی که من ۲۰ سال داشتم برای ایران‌دوستی و ایران‌شناسی، و داشتن حکومتی که در آن دین و سیاست جدا باشد خیلی فعالیت می‌کردیم. و می‌خواستیم یک ایران دموکراتیک را بین جوانان ترویج بدهیم. خیلی هم این ایده‌ها طرفدار داشت چون ما یک گروه بزرگی از جوانان بودیم که برای این هدف تلاش می‌کردیم. حتی جشن‌های ایرانی را ماهانه در خانه خود جشن می‌گرفتیم که یادآور بزرگی و عظمت تاریخ ایران بود و به ما این امید را می‌داد که روزی بتوانیم براساس آموزه‌های این تاریخ کهن ایران را دوباره بازسازی کنیم.

در همین گیر و دار تلاش‌های سیاسی ما برای اینکه جوانان را جذب کنیم، در خانه ما بسیاری از این جوانان رفت و آمد داشتند. تراک پخش می‌کردیم. یادم هست زمانیکه انتخابات خاتمی بود تراک‌هایی پخش می‌کردیم علیه تحریم انتخابات.

در سال قیام دانشجویی ۷۸ ما تلاش‌های گسترده‌مان را با گروه بزرگی که تشکیل داده بودیم انجام دادیم که این در واقع اولین تظاهرات، مخالفت عظیم و مردمی بود که در جریان آن صدها هزار نفر دست به دست هم مثل قطره‌هایی به هم می‌پیوستند و رودخانه‌ای بزرگ را تشکیل می‌دادند. برای اولین بار بود که ملت ایران احساس می‌کردند می‌توانند سرنوشت خود را به دست بگیرند که متأسفانه با سرکوب گسترده جمهوری اسلامی مواجه شدیم.

پس از اینکه چند روزی جمعیت باشکوهی اتحاد خود را برای یک بار برای همیشه نشان دادند، سرکوب خونین ۷۸ اتفاق افتاد و آن لحظه همسر من از من جدا شد و من هم دستگیر شدم و دیگر نمی‌توانستیم همدیگر را در تظاهرات که از هم جدا شده بودیم ببینیم. نمی دانستیم دیگری کجا هست. من در بازداشتگاه توحید بازداشت بودم و وزارت اطلاعات می‌خواست همچنان بازجویی‌های خود را انجام دهد. خاطرات زندان و آن روزها برای کسانی که آنجا بازداشت می‌شدند بسیار مخوف بود. بعد از آن زندان توحید را بستند و تبدیل به موزه شد.

در مورد همین دوران بازداشت و زندانی بودن‌تان اگر ممکن است بگویید و اینکه شنیدم مدتی هم در انفرادی بودید.

دوران انفرادی واقعاً دورانی است که اسمش روی آن است؛ انسان به عنوان یک موجود اجتماعی باید در تنهایی به سر ببرد و در ترس و هراس اینکه جمهوری اسلامی می‌خواهد با او چه کار کند؟ چگونه می‌خواهد با اعدام او یا با شکنجه او درس عبرتی بسازد برای دیگران. چرا که می‌دانیم نظام جمهوری اسلامی براساس ایجاد رعب و وحشت بنا شده است. طبیعتاً خیلی وحشتناک بود. خانواده من خبر نداشتند که من کجا هستم و چه کار می کنم.

آن موقع من نمی‌دانستم که همسرم کجاست؟ در سلامت به سر می برد؟ یا بازداشت شده؟ شرایط بسیار دشواری بود. یادم هست پدر همسرم که سن و سالی از ایشان گذشته و بیمار بودند و اصلاً حال خوبی نداشتند را بازداشت کرده بودند که خانواده و ما را تحت فشار قرار دهند. رفتار غیر انسانی که با زندانی‌ها می‌کنند و می‌خواهند زندانی‌های سیاسی را صد در صد در جو وحشت خود قرار دهند تا آنها را به تسلیم وا دارند.

من و دیگر آدم‌هایی که آنجا هستند می‌دانند که راه جلوی جمهوری اسلامی ایستادن، راه مقاومت تک تک آنها است و باید این راه را در هر صورت ادامه می‌دادیم.

دریا صفایی در حاشیه بازی تیم‌های والیبال ایران و مصر در المپیک ریو، در راستای کارزاری که برای ورود زنان به ورزشگاه‌ها به راه انداخت

خانم صفایی بعد از چه مدت از زندان آزاد شدید؟ در زمانی که در مرخصی از زندان بودید به ترکیه رفتید. از آن روزها هم برای ما بگویید.

من ۲۴ روز در سلول انفرادی در بازداشتگاه توحید بودم. بعد از آن من را به صورت موقت با یک وجه مالی بسیار سنگین آزاد کردند تا زمان دادگاه. هنوز همسرم را دستگیر نکرده بودند و هدف آنها از آزادی من این بود که می‌خواستند من با همسرم تماس برقرار کنم و آنها از طریق من رد همسرم را پیدا کنند که خب من این کار را نکردم و در فرصتی که به صورت موقت آزاد بودم از پایان نامه خود در دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران دفاع کردم و تحصیلات خود را به پایان بردم.

البته که به صورت کاملاً مخفیانه توسط یکی از دوستان‌مان با همسرم در تماس قرار گرفتم. و آنجا بود که تصمیم گرفتیم اگر بخواهیم کاری از پیش ببریم دیگر نمی‌توانیم به صورت آزاد در ایران زندگی کنیم. آن زمان خارج شدن از ایران خیلی دشوار بود به خصوص برای همسرم که زندگی مخفیانه داشت. اما به هر مشکل و مصیبتی که بود بالاخره هر دوی ما به صورت جداگانه از هم، از ایران خارج شدیم.

و خودتان را به هر ترتیب به ترکیه رساندید. و شنیدم که در روزگاری که در ترکیه بودید از ابوالحسن بنی‌صدر نخستین رئیس‌جمهور جمهوری اسلامی که در آن روزگار در پاریس اقامت داشت، برای پناه بردن به بلژیک تقاضای کمک کردید و ظاهراً با کمک و همکاری ایشان شما به بلژیک رسیدید. اصولاً چرا از آقای بنی‌صدر درخواست کمک کردید؟ آیا پیشتر از این با آقای بنی‌صدر همکاری داشتید؟

اولاً اینکه در ترکیه ما اصلاً از کسی درخواست کمک نکرده بودیم. فقط رفته بودیم و خودمان را به سازمان ملل متحد معرفی کرده بودیم. اما پس از آن وزارت اطلاعات ترکیه پس از شش ماه که آنجا بودیم و همچنان ما را زیر نظر داشت، همسر من را بازداشت کرد. من می‌دانستم که این برای یک معامله با یک زندانی خودشان در ایران است. پس جان همسر من در خطر بود.

آنجا بود که من سعی کردم از هر طریقی می‌توانم سعید را نجات بدهم و خب سعید قبلاً در بلژیک زندگی می‌کرد و درس دندانپزشکی خود را در بلژیک قبل از اینکه به ایران بیاید و ما با هم آشنا شویم تمام کرده بود. به خاطر همین هم از قدیم آقای بنی‌صدر را می‌شناخت. من سعی کردم از ایشان کمک بخواهم تا حداقل سریع‌تر صدای ما را به کشوری که همسرم قبلاً اقامتش را داشت برساند و اینجا بود که آقای بنی‌صدر کار را برای ما کردند و با بلژیک تماس گرفتند تا بتوانند سریع‌تر همسر من را از زندان نجات دهند و خوشبختانه که این تماس یک کشور اروپایی توانست سد راهی شود برای اینکه ترکیه همسر من را به ایران تحویل بدهد و ما توانسیتم به این شکل به بلژیک بیاییم.

یکی از دلایلی که من فکر می‌کنم کمک‌رسانی به کسانی که گرفتار هستند همیشه وظیفه ماست و باید به کمک این افراد بشتابیم، این است که می‌دانم چه شرایط دشواری است و کشوری مثل ترکیه و شهرهای مرزی مثل وان برای یک پناهجوی ایرانی در ترکیه چقدر ناامن است.

در حاشیه بازی تیم‌های والیبال ایران و لهستان در تابستان ۹۳، با خواست آزادی غنچه قوامی

بله و سرانجام خانم صفایی شما در اوایل تابستان سال ۲۰۰۰ وارد بلژیک شدید و بعد از مدتی با همسر خود یک کلینیک دندانپزشکی باز کردید. پس از چه مدتی در واقع توانستید کار دندانپزشکی را از سر بگیرید و آیا با مشکلاتی هم روبه رو شدید؟

وقتی که ما به اینجا آمدیم هیچی نداشتیم. آن زمان واحد پول بلژیک فرانک بود و یورو نشده بود. حتی یک فرانک بلژیک نداشتیم. خانه و هیچ چیزی نداشتیم. در بلژیک به دو زبان هلندی و فرانسوی صحبت می‌کنند و من حتی زبان هم بلد نبودم و از زیر صفر باید همه چیز را شروع می‌کردیم. ولی خب می‌دانستیم که یک چیزهایی داریم؛ امید و آزادی و تلاش.

اینها را انجام دادیم برای اینکه بتوانیم دوباره یک زندگی را که در ایران از هم پاشیده بود بسازیم. و خوبِ داستان این بود که چون من و سعید همیشه و همیشه رفیق راه بودیم، همیشه می‌دانستیم که چگونه می‌توانیم به همدیگر کمک کنیم، هر کدام یک قسمت از کار را می‌گرفتیم.

آن زمان سعید مدرک دندانپزشکی را از بلژیک گرفته بود و قابل قبول بود و کار می‌کرد. ولی مدرک من هنوز قابل قبول برای کار کردن نبود. پس، یک سال زبان خواندم و بعد از آن به دانشگاه اینجا در بلژیک رفتم برای اینکه مدرک دندانپزشکی را دوباره بگیرم. پس از آن باز توانستیم مکمل همدیگر باشیم و چهار کلینیک دندانپزشکی زدیم و توانستیم زندگی خوبی داشته باشیم.

الان دو فرزند داریم که دخترم ۲۱ سال و پسرم ۱۵ سال دارند. و توانستیم یک زندگی درست کنم که هیچ وقت ایران و ایرانی از ذهن ما جدا نبود و همه تلاش ما در شبانه روز زندگی این بود که یک روزی بتوانیم آزادی ایران و ایرانی‌ها و خوشحالی قلب ایرانی‌ها را ببینیم.

برای شما موفقیت‌های بیشتری آرزو دارم خانوم صفایی. اما شما همزمان با کار دندانپزشکی در بلژیک در مسایل مربوط به حقوق بشر و به ویژه حقوق زنان هم فعالیت می‌کردید و چند کارزار هم راه انداختید. از جمله کمپینی با عنوان «بگذارید زنان ایرانی وارد ورزشگاه‌ها شوند». اصولاً چه چیزی باعث شد که به این گونه فعالیت‌ها هم بپردازید آنهم با وجود مشغله زیاد کاری؟ انگیزه شما برای این کارهای دیگر چه بود؟

واقعیت این است که انگیزه خاصی که من همچنان در خودم به عنوان موتور حرکتی احساس می‌کنم، تجربه‌های تلخی بوده که در زیباترین کشور جهان که متاسفانه به اسارت گرفته شده است، داشتم. من می‌دانم که زن‌های ایرانی و البته مردهای ایرانی تلاش می‌کنند برای اینکه کشور خود را آباد و آزاد کنند و برای احقاق حقوق خود تلاش می‌کنند.

تیم ملی والیبال ایران آن زمان خیلی قوی بود و زمانیکه به خارج از ایران می‌آمد دوست داشتم بروم و در استادیوم تشویق کنم و حس می‌کردم احساسی را که من به عنوان یک زن ایرانی دارم همه زن‌ها در ایران دارند، ولی نمی‌توانند به ورزشگاه بروند. پس من نمی‌توانستم بی‌مسئولیت تنها از دیدن یک مسابقه زیبا لذت ببرم و فراموش کنم که هموطنانم برای رفتن به یک ورزشگاه چقدر باید ترس‌های مختلف را تجربه کنند، تحقیر و دستگیر شوند آنهم فقط برای دیدن و تشویق تیم ملی‌شان.

با خواست ورود زنان به استادیوم‌ها در حاشیه بازی ایران و روسیه در المپیک ریو

آنجا بود که با خودم تصمیم گرفتم این کار را هرگز تنهایی انجام ندهم مگر اینکه صدای زنان ایرانی باشم. با خود عهد کردم که صدای این زنان را به گوش جهانیان و رسانه‌های متعدد بین المللی که در ورزشگاه‌ها بودند برسانم و صدای زنان را دور جهان با خودم ببرم. حتی در المپیک سال ۲۰۱۶ با این بنر به برزیل سفر کردم.

البته این را بگویم که جمهوری اسلامی خیلی در ورزشگاه‌ها تلاش می‌کرد که ما را سانسور کند، که ما در تلویزیون دیده نشویم و حتی اگر مسابقه را نصفه و نیمه پخش کند، بنر ما دیده نشود. حتی در خود ورزشگاه‌ها مأمورانی را از سفارت جمهوری اسلامی استخدام می‌کردند که به ما حمله و هتاکی کنند. یک بار در برزیل نیروهای ارتشی را برای دستگیری من فرستادند که البته همیشه نقشه‌های آنها نقش بر آب شده است.

بعد از آنکه یک عکاس از من عکسی را منتشر کرد که نشان می‌داد از سوی ماموران انتظامی اذیت می‌شوم، ارتش آنجا به جای اینکه طرف جمهوری اسلامی را بگیرد، در دو روز آینده مسابقات همه جا مرا اسکورت کرد برای اینکه در ورزشگاه‌ها امنیت داشته باشم. باعث رضایت خاطر من است که همیشه حق به حق دار می‌رسد و همیشه یک ایرانی که تلاش می‌کند باید ببرد.

و با همه این دشواری‌ها خانوم صفایی شما تصمیم گرفتید که در انتخابات پارلمان بلژیک وارد فعالیت شوید. اما پیش از آن آیا شما با حزب راستگرای اِن اِف آ هم همکاری داشتید و عضو این حزب بودید؟

من از سال ۲۰۱۸ به عرصه سیاست پا گذاشتم. این در شرایطی بود که چندین حزب از من خواسته بودند که با آنها همکاری کنم و احساس می‌کردند لازم است در این زمانه حرف‌هایی که من می‌زنم بیان شوند. حرف‌هایی از طرف کسی که می‌داند باید چه حرف‌هایی بیان شود؛ چه درباره ایران و چه درباره خطرهایی که اروپا را تهدید می‌کند.

مسلماً من خود را به جامعه‌ای که همیشه کمک کرده است تا من پیشرفت کنم متعهد می‌دانستم. و این حزب به من جایگاه خیلی خوبی داد برای اینکه بتوانم صدای مهمی را که برای جامعه کنونی اروپا شنیدن آن لازم و ضروری است در پارلمان بیان کنم و افکارش طوری بود که من می‌توانستم در بستر آن فعالیت‌های مفید داشته باشم. نشان به همان نشان که حتی در مورد تروریستی مثل اسدالله اسدی تنها حزبی که بدون هیچ تابویی به درستی صحبت می‌کرد و موضع درستی در قبال جمهوری اسلامی می‌گرفت، حزب من بود.

خب طبیعتاً خوشحال شدم که توانستم این کار را بکنم چون من هم می‌دانستم که شناخت اروپایی‌ها از کشور بسیار مهمی مثل ایران در منطقه آنقدر زیاد نیست و این وظیفه ما است که بتوانیم اهمیت کشور بزرگ و مهمی مثل ایران را روی کارت بیاوریم تا آنها بتوانند تصمیمات درست و بهتری را بگیرند. و این کاری است که همچنان به آن ادامه خواهیم داد.

در نشست شورای حقوق بشر در ژنو در اسفندماه ۹۴

به اسداالله اسدی دیپلمات جمهوری اسلامی اشاره کردید که در دادگاهی در بلژیک به خاطر فعالیت‌های غیر قانونی محکوم شده است. و اخیراً در جریان لایحه مبادله زندانیان بین ایران و بلژیک که در پارلمان بلژیک تصویب شد، شما فعالیت زیادی کردید که از تصویب این لایحه جلوگیری کنید. به تصور شما علتی که موجب شد اکثر نمایندگان پارلمان بلژیک به این لایحه رای دادند، چه بود؟

فشارهای خیلی سنگینی که دولت بلژیک روی نمایندگان پارلمان آورد اصلا قابل تصور نبود. واقعا من فکر نمی‌کردم که دولت بلژیک چنان مصمم بخواهد از استرداد اسدالله اسدی حمایت کند و متاسفانه این کاری بود که می‌کردند.

می‌دانید که بلژیک یکی از کشورهایی است که طولانی‌ترین مدت بی‌دولت بودن را پشت سر گذاشته است. بعضی مواقع می‌شود که ۳۰۰ یا ۴۰۰ روز اینها نمی‌توانند دولت تشکیل دهند. دولت کنونی بلژیک هم یک ائتلافی است از هفت حزب مختلف که حتی با ایدئولوژی‌های متفاوت از راست تا چپ را پوشش می‌دهند. طبیعتاً وقتی یک همچین دولتی از هم بپاشد تشکیل دولت بعدی باز هم با دشواری‌های دیگری مواجه می‌شود. این است که دولت با زور و زورگویی سعی کرد به احزابی که در دولت هستند تحمیل کند که نماینگان پارلمان آنها باید به این لایحه رأی مثبت بدهند.

حتی بسیاری از همکاران من، به من می‌گفتند که نمی‌دانی ما چقدر تحت فشار هستیم. یک عده هم گفتند که ما نمی‌آییم و به همچین متنی رای مثبت نمی‌دهیم که در تاریخ ثبت شود و امضای ما زیر چنین لایحه ننگینی که تبدیل به قانون می‌شود، نمی‌رود. و یک سری هم همانطور که مشاهده کردید می‌توانند به سادگی خود را گول بزنند و بگویند که یک شهروند بلژیکی در خطر است.

در صورتی که همه ما می‌دانیم که یک شهروند بلژیکی یک گروگان بی‌گناهی است که از این پس بسیاری از گروگان‌های بی‌گناه دیگر در جمهوری اسلامی پشت نرده‌ها خواهند رفت. این لایحه متاسفانه نتوانست به سرانجام خوشایندی در مجلس برسد. اما همچنان تلاش‌های ما ادامه دارد برای اینکه بتوانیم از طریق دادگستری بلژیک سد استرداد یک تروریست به جمهوری اسلامی شویم.

به همراه همسرش سعید بشیرتاش و شماری دیگر از فعالان سیاسی در یک تجمع اعتراضی در بروکسل

اما چه موضوعی باعث شد که شما خودتان را برای نمایندگی پارلمان بلژیک نامزد کنید. آیا علت خاصی داشت یا تنها به علت علاقه شما به سیاست بود که شما وارد جهان سیاست شدید؟

ما اگر در یک کشور خوشبخت زندگی کنیم هیچ چیز بهتر از یک زندگی آرامش بخش دور از سیاست نیست. چون واقعیت این است که بعضی وقت‌ها سیاست برای من خیلی سنگین می‌شود چون که روی عواطف و احساسات من تأثیر می‌گذارد.

سیاست چیزی نیست که آدم اگر در یک کشور خوشبخت زندگی کند آن را انتخاب کند. ولی من احساس می‌کردم که مسئولیتی روی دوش من بود. الان در اروپا واقعاً کسانی هستند که به «ایدئولوژی خطرناک» اسلام‌گرایی افراطی کمک کرده و دامن می‌زنند. احساس می‌کردم این جزو وظایف ماست که با توجه به شناخت خود از اسلام‌گرایی افراطی، دنیا را از این خطر آگاه کنیم. به خصوص بلژیک را آگاه کنیم از اینکه چگونه ساده انگاشتن یک حکومت اسلامگرا مثل ایران یا یک انسان اسلامگرا مثل برخی اسلامگراهای افراطی که در اروپا به سر می‌برند، چقدر می‌تواند برای تاریخ یک کشور خطرناک باشد. چرا که کشور عزیز ما ایران یکی از پیشرفته‌ترین کشورها بود و یک تاریخ بسیار کهن و قوی دارد.

به خاطر ایران بود که من انتخاب کردم از صدایی که داشتم و از اهمیتی که در افکار عمومی بلژیک داشتم در این مسیر استفاده کنم. چون من قبل از آن هم مقاله‌های خیلی زیادی اینجا نوشتم. پس انتخاب کردم که مسئولیت خود را به دوش بگیرم و احساس می‌کردم چه ببرم و چه نبرم، برنده هستم وجدان من راحت است.

خانم صفایی به دقایق پایانی این گفت‌وگو نزدیک می‌شویم. در اینجا می‌خواهم از شما بپرسم که آیا موضوعی هست که تا به حال در جایی مطرح نکرده‌اید و مایل هستید برای نخستین بار با شنوندگان رادیو فردا در میان بگذارید؟

حقیقتاً قبلاً درباره این مسئله فکر نکرده بودم. شاید اگر فکر می‌کردم چیز جدیدی برایتان پیدا می‌کردم. اما یک چیزی که خیلی مهم است برای هموطنانی که گوش می‌دهند این است که بدانند یکی از آرزوهای من این است که یک روزی در تهران، شیراز، اصفهان و شهرهای دیگر ایران و در کنار کسانی که دلم واقعاً برایشان تنگ شده، بتوانیم جشن آزادی‌مان را بگیریم و کنار هموطنان‌مان آزاد و آباد زندگی کنیم. به امید روزی که در کنار هم جمع شویم.

از همین مجموعه

روایت پطروس پالیان از هفت سال تصویربرداری از دربارغربت، غم خاص خودش را دارد؛ گفت‌وگو با بهروز به‌نژادعلی احساسی؛ سیاستمداری که شناسنامه‌اش را پزشکزاد صادر کردگفت‌وگو با کاپیتان بهنام؛ خلبانی که جان ۳۸۱ نفر را در آمریکا نجات داداز خبرنگاری در کیهان تا بازی در نقش خبرنگار کیهان؛ گفت‌وگو با تقی مختارچرا احمد باطبی پیراهن خونین دوستش را سر دست برد؟در نبرد با هویت کاذب؛ گفت‌وگو با آذر نفیسیروایت منصور اسانلو از چهار دهه فعالیت سندیکاییوضعیت خیلی از آنچه فکر می‌کنیم بدتر است؛ گفت‌وگو با کاوه مدنیآن یکشنبه که تلفن زنگ نخورد؛ گفت‌وگو با پرستو فروهراولین کتاب کانون را شهبانو ترجمه و تصویرگری کرد؛ گفت‌وگو با لیلی امیرارجمندپوکه اول جلوی صورت من به زمین افتاد؛ روایت پرویز دستمالچی از ترور میکونوسوقتی روسری‌ام را برداشتم؛ گفت‌وگو با فریبا داوودی مهاجرمحمد ملکی؛ یک انقلابی علیه انقلاب اسلامیاعدام خسرو گلسرخی به‌روایت همسرش، عاطفه گرگینیک جور دهن‌کجی به مرگ؛ گفت‌وگو با بهمن قبادی