کشتار ۶۷؛ بی‌خبری، ناباوری، سکوت و خاموشی

کشتارِ زندانیان در تابستان ۶۷ چونان استخوانی لای زخم «ایران» باقی مانده است. این کشتار در «بی‌خبری» جامعه انجام شد، سپس در «ناباوری» گذشت و سرانجام در «سکوت و خاموشی». تلاش شد تا این «سکوت و خاموشی» مقدمه‌ای باشد برای «بی‌تفاوتی و فراموشی».

در آغاز، هنگامی که خبر اعدام‌ها، درگوشی گفته می‌شد برای بسیاری باورکردنی نبود. ماه‌های اول، در بی‌خبری و ناباوری گذشت. چند ماه بعد زمزمه‌هایی از عمیق شدن شکاف و فاصله بین آیت‌الله منتظری و آیت‌الله خمینی به گوش می‌رسید، در ابتدا گمان بر این بود که این شکاف‌ها پس‌لرزه‌های حوادث و اختلافات پیشین است، اما در حوالی نوروز ۱۳۶۸ این شکاف‌ها عمیق‌تر شد.

نامه آیت‌الله منتظری به آیت‌الله خمینی در اعتراض به این کشتارها، جدّی بودن صورت مسئله را هشدار می‌داد. عزل آیت‌الله منتظری از قائم‌مقامی رهبری در فروردین ۱۳۶۸ و انتشار عمومی نامه عزل و کناره گیری، اوج این خبرها بود.

پس از تعطیلات نوروز آن سال، آغاز مجدد درس آیت‌الله منتظری، صحنه غریبی را ایجاد کرده بود، دیوارهای حفاظتی بیت و حسینیه فروریخته شده بود، فضای خیابان و محوطه کاملاً تغییر پیدا کرده بود و تعداد شاگردان آیت‌الله نیز به گونه قابل ملاحظه و چشمگیری چند برابر کمتر شده بود.

به طلاب توصیه می‌شد که به درس ایشان نروند. برخی به دلیل شدت ارادت به آیت‌الله خمینی درس را ترک کردند و برخی نیز که به امید آینده‌ای آمده بودند دریافتند آینده مورد انتظارشان آنجا نیست و راهشان را به سمت دیگری کج کردند.

این وضعیت، موجب برانگیختگی کنجکاوی طلاب حوزه در مورد آن حوادث شد. خبر مربوط به نامه آیت‌الله منتظری در اعتراض به آن کشتار، هرچند قبلاً به صورت محدودی انتشار یافته بود، اما این بار به شکل گسترده‌ای توسط هواداران آیت‌الله خمینی جهت تخریب آیت‌الله منتظری منتشر شد تا با اثبات هواداری وی از منافقین (مجاهدین خلق) و کمونیست‌ها (فدائیان خلق) ضربه کاری بر وی وارد آورند.

این اتهام در آن روزها، اتهام کوچک و جرم اندکی نبود. آنچه آن روزها به عنوان سند جرم منتظری منتشر شد بعدها سند افتخار و جاودانگی وی گردید.

پرسش‌های بنیادینی جوانه زده بود، از یکسو در صداقت و راستگویی و پاکدامنی منتظری کمتر کسی به خود تردید راه می‌داد و از سویی دیگر، باورکردنی نبود که حکومت اسلامی اینچنین به قتل عام زندانیان بپردازد.

آیت‌الله خمینی که چند سال پیش از آن با بیانیه هشت ماده‌ای، دادستانی و نیروهای امنیتی را به رعایت قانون و شرع دعوت کرده بود و حتی در هنگام فاجعه انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی، زندانبانان را از انتقام کور بر زندانیان برحذر داشته بود، اینک فرمان قتل عام چندهزار زندانیانی را صادر کرده بود که اکثراً محاکمه و به حبس محکوم شده بودند، برخی نیز مجازات حبس خویش را تحمل کرده و منتظر رهایی بودند.

این محاکمات مجدد نه با اصول حقوق مدوّن کشور همخوانی داشت و نه با مبانی فقهی محاکم شرعی. حاکمان شرع، حتی دادگاه تجدید نظر را غیرشرعی می‌دانستند، لذا در آن سالیان گاهی فاصله دستگیری تا اعدام متهم به یک هفته هم نمی‌رسید و هیچگونه امکان دادخواهی مجدد نیز وجود نداشت.

دقت در حوادث آن سال، بیانگر تقابل دو دیدگاهی بود که از هم فاصله می‌گرفتند و چون دو خط کج دیگر به هم نمی‌رسیدند. در یک سو دیدگاه آیت‌الله خمینی و هوادارانش بود که حفظ نظام را از اوجب واجبات تلقی می‌کردند، و در این راستا، تعطیلی احکام خدا که سهل بود حتی سخن از تعطیلی توحید هم بود (سخن و ادعایی نامفهوم که درک آن نیز ناممکن می‌نمود). در سوی دیگر طیفی متنوع (و ناهمگونی) از منتقدین به این شیوه‌ها بودند.

در آن فضای ملتهب، نگرش آیت‌الله خمینی و هوادارانش، پیروز شد. آیت‌الله که در ابتدا وعده آبادکردن نه تنها آخرت بلکه دنیای مردم را نیز می‌داد، نگرانی و دلمشغولی وی اندک اندک کاهش پیدا می‌کرد به «حفظ نظام»، شاه کلید اهدافش حفظ نظام بود و در این راه هر که را سدّ می‌پنداشت، بی‌مهابا حذف می‌کرد.

حذف گسترده منتقدین و مخالفین در سال‌های اولیه پیروزی انقلاب، به ظاهر هزینه‌ای ایجاد نمی‌کرد لذا این حذف ها آشکار بود و حتی موجب افتخار آمران و عاملان می‌شد. اما اندک اندک هزینه آن حذف‌ها خود را نشان می‌داد، لذا حذف‌ها بایستی به گونه‌ای ناآشکار و پنهان صورت می‌گرفت.

آخرین ماه‌های زندگی آیت‌الله خمینی با سه حادثه همزمان شد، یکی «پذیرش قطعنامه آتش‌بس جنگ تحمیلی»، دیگری «قتل عام زندانیان سیاسی» و سرانجام «عزل آیت‌الله منتظری از قائم‌مقامی رهبری». این سه حادثه که به ظاهر بی‌ارتباط می‌نمود، چندان بی‌ربط با هم نبودند و همزمانی آنها نیز تصادف محض نبود.

بایستی پرده‌های بسیاری پس زده شوند و لب‌های بسیاری به سخن گشوده شوند تا حقایق آن تصفیه حساب خونین روشن شود. پرده‌های ضخیم حادثه، و سکوت سنگین آمران و عاملان، پوشاننده همیشگی نخواهد بود.

پیشنیان را باور بر این بود که زمین، هم رازدار خوبی هست و هم امانت‌دار شایسته‌ای، لذا گنج‌هاشان را به سینه خاک می‌سپردند، همچنان که «زمین» روزی دهن باز می‌کند، «زمان» نیز روزی لب به سخن خواهد گشود:

«در بهاران رازها پیدا شود
هرچه خورده‌است این زمین رسوا شود»

-----------------------------------------------------------------------
* حسن فرشتیان، روحانی و پژوهشگر دینی مقیم پاریس، و از شاگردان آیت‌الله منتظری است.
** نظرات طرح شده در این نوشته، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.