سری برنامههای «سقوط»، در شصت سالگی ۲۸ مرداد، این رویداد را مفصلتر از همیشه خواهد کاوید. در این سلسله برنامهها بازیگران کلیدی دهه ۲۰ و دو سال نخست دهه ۳۰ بررسی خواهند شد.
(در بخشهای پیشین سری «سقوط» دیدیم که چگونه چگونه محمد مصدق، سیاستمدار منتقد نفوذ بریتانیا، در جریان نهضت ملی کردن نفت به مقام نخستوزیری رسید. نخست وزیری او با تصویب قوانینی برای خلع ید از شرکت با نفوذ «نفت ایران و انگلیس» همراه شد تا او بتواند قانون ملی شدن نفت را اجرا کند. بر اساس این قانون باید کنترل صنعت نفت ایران، به ایرانیها واگذار میشد.)
امپراتوری بریتانیا به تازگی موفق شده بود از جنگ جهانی دوم پیروز بیرون بیاید. اما واقعیت دنیای دهه ۵۰ میلادی با ابرقدرتی این کشور کوچک غرب اروپا همخوانی نداشت و جهان زیر سلطه بریتانیا، به کلی راهی دیگر را انتخاب کرده بود.
قانون ملی کردن نفت ایران، چنانکه مجید تفرشی، مورخ ساکن لندن میگوید، یکی از ضربههای اصلی به امپراتوری بودن بریتانیا بود.
به گفته آقای تفرشی، هم اکنون به عنوان یکی از «آموزههای کلاسیک» در کتابهای تاریخ بریتانیا، ملی کردن نفت ایران به عنوان یکی از سه دلیل اصلی سقوط امپراتوری بریتانیا شناخته میشود. (دو دلیل دیگر به گفته این پژوهشگر، استقلال کشور هند و ملی کردن کانال سوئز عنوان میشود.)
در چنین شرایطی، وقتی محمد مصدق و همفکرانش در سال ۱۳۳۰ خورشیدی، اجرای گام به گام قانون ملی کردن نفت را آغاز کردند، با ابرقدرتی روبهرو بودند که برای ابرقدرتماندن میجنگید.
همزمان دولت مصدق نیز برای اجرای این قانون نه تنها به سرمایهگذاری خارجی بلکه حتی به تکنولوژی آنها نیاز داشت. بدین ترتیب از همان ابتدا، مذاکراتی برای رسیدن به توافقی با بریتانیاییها آغاز شد.
این در حالی بود که از نظر پژوهشگری چون یرواند آبراهامیان، ملی کردن نفت، بازی برد و باختی است که تنها یک برنده دارد.
آقای آبراهامیان میگوید: «ساده است. ملی کردن نفت یک بازی همه چیز یا هیچ چیز است. شما یا نفت را ملی میکنید و کنترل تولید نفت را به دست میگیرد یا اینکه این کار را نمیکنید [و به هیچ چیزی دست پیدا نمیکنید]. بریتانیاییها از ابتدا این موضوع را میدانستند. آنها میدانستند که مصدق مصمم است نفت را ملی کند و به همین خاطر، آنها نمیتوانند با او به توافقی برسند. به همین دلیل هم از همان اول میخواستند از شر او خلاص شوند. حالا یا از راه سیاسی یا به شکل نظامی.»
مجادله بینالمللی
بریتانیا با چنین موضعی در ماههای آغازین دهه ۳۰ خورشیدی، در آغاز راه از پذیرش قانون ملی کردن صنعت نفت به کلی خودداری کرد. آنها میگفتند که ایرانیها به شکل غیرقانونی، قرارداد از نگاه آنها معتبر باقی مانده از امتیازنامه دارسی را زیر پا گذاشتهاند و حق بریتانیا را پایمال کردهاند.
یکی از نخستین گامهای دولت بریتانیا، طرح موضوع در شورای امنیت سازمان ملل بود که در آن زمان، عمر بسیار کوتاهی داشت و طبیعتا، قدرتهای پیروز جنگ جهانی دوم یعنی بریتانیا، آمریکا، فرانسه، شوروی و چین در آن حرف اول را میزدند.
گام نخست مصدق برای کشاندن بریتانیا به پای میز مذاکره، حضور در شورای امنیت بود.
استدلال دولت ایران این بود که مناقشه ملی کردن نفت، یک دعوای حقوق میان دولت ایران و یک شرکت خصوصی به نام «شرکت نفت انگلیس و ایران» است و به همین دلیل طرح موضوع و شکایت دولت بریتانیا در شورای امنیت، مبنای حقوقی ندارد. مصدق میگفت ما با دولت بریتانیا طرف دعوا نیستیم.
او به نیویورک رفت.
کوروش زعیم، پژوهشگر هوادارا مصدق و عضو شورای مرکزی جبهه ملی درباره این سفر میگوید: «وقتی مصدق وارد نیویورک شد، شهرت جهانی و محوبیتش چنان بود که مردم این شهر استقبال عظیمی – همانند یک قهرمان - از او کردند. پس از سخنرانی مصدق در شورای امنیت، اعضای شورای امنیت چنان تحت تاثیر او قرار گرفتند که تصمیم گرفتند قطعنامه انگلستان را مسکوت بگذارند و حکم صلاحیت یا عدم صلاحیت شورای امنیت را برای رسیدگی به این شکایت، به دادگاه لاهه ارجاع بدهند. عدم صلاحیت شورای امنیت هم در دادگاه لاهه خیلی زود تصویب شد که این بزرگترین پیروزی دیپلماتیک ایران در عرصه سیاست بینالمللی بود.»
با رایی که دادگاه لاهه، حتی به رغم داشتن فضاتی انگلیسی به نفع ایران صادر کرد، مناقشه حقوقی، از دعوای بینالمللی دولت بریتانیا با دولت ایران، به مجادله ایران و شرکت نفت کاهش پیدا کرد.
این رای هم به واسطه سخنرانی تاریخی نخست وزیر حقوقدان ایران در دادگاه لاهه، عملا به یک پیروزی سیاسی مهم برای مصدق تبدیل شد.
ضرر سیاسی شرکت انگلیسی در مجادله با دولت مصدق تنها به این آرای مهم محدود نمیشد. در داخل ایران هم، همه چیز برای پیگیری قدرتمند قانون ملی کردن نفت برای دولتی که توصیف «ملی» را یدک میکشید، فراهم بود.
اختلاف نظر شاه و مصدق
تا اینکه به گفته هوشنگ نهاوندی، نویسندهای که زمانی در دوران محمدرضا شاه، در ایران وزیر بوده، نخستین زمزمههای اختلافنظر در ایران دیده شد؛ آن هم میان دو تن از مهمترین شخصیتهای مملکت: شاه و نخست وزیر.
آقای نهاوندی میگوید: «هیچ کس با ملی کردن نفت مخالف نبود، به جز مزدبگیران دولت انگلیس و تودهایها. تودهایها با ملی شدن نفت مخالف بودند چون میخواستند نفت شمال را به شوروی بدهند. بقیه مردم هوادار ملی شدن نفت بودند. اما نحوه پیدا کردن ملی شدن نفت باید به یک شکل مثبتی میبود. سرانجام مرحوم دکتر مصدق گفت که باید به اقتصاد بدون نفت فکر کنیم. در حالی که باید از این منبع عظیم در توسعه ایران استفاده شود. اشتباه بزرگ مصدق در آن برهه – بعد از پیروزی در لاهه – این بود که میبایست به نحوی با انگلیسیها به یک توافقی دست پیدا میکرد. از اینجا اختلاف نظرش با شاه شدت پیدا کرد، چون شاه طرفدار توافق بود، ولی مصدق طرفدار توافق نبود.»
با این حال محمدرضا شاه به رغم اینکه از موقعیت تثبیت شده قدرتمندی برخوردار نبود، نمیتوانست به شکل علنی، مخالفتی جدی با قانون ملی کردن نفت از خود نشان بدهد.
از نظر آبراهامیان، وضعیت تبلیغاتی اطراف مساله ملی کردن نفت به شکلی پیش رفته بود که اصولا بیان مخالفت با این قانون، برای شخصیتی چون شاه ممکن نبود.
ضمن اینکه این مورخ ساکن نیویورک معتقد است شاه از نظر سیاسی، آنقدر دانش داشت که بفهمد مساله ملی کردن نفت، مسالهای نیست که بتوان با آن مخالفت کرد.
او میگوید: «اگر شما با ملی کردن نفت مخالفت میکردید به کلی وجهه ملی خود را از دست میدادید و اینطور به نظر میرسید که شما در حا ل همکاری با دشمن هستید. به همین دلیل شاه به شدت مراقب بود که مخالف ملی کردن نفت به نظر نیاید. و به رغم اینکه پشت پرده علیه مصدق فعالیت میکرد، در ظاهر سعی میکرد مشخص نباشد که او با مصدق مخالفت میکند.»
آغاز مذاکرات
در چنین شرایطی که بریتانیاییها همزمان شاه را تحت فشار گذاشته بودند تا با استفاده از قدرت تازه به دست آمده قانونی، مجلس را منحل کند و نخست وزیری تازه برگمارد، مذاکرات دولت مصدق با شرکت نفت انگلیس و ایران آغاز شد.
مذاکراتی که به گفته مجید تفرشی در آغاز – به ویژه پیش از آنچه در ۳۰ تیر سال ۳۱ رخ داد – ظاهرا مسیری منطقی را طی میکرد.
این پژوهشگر مذاکرات نفت را به دو دوره قبل و بعد از ۳۰ تیر تقسیم میکند.
او میگوید: «در دوره نخست ظاهر ماجرا این بود که هر دو طرف به دنبال راهحل هستند. اما بعد از ۳۰ تیر، مذاکرات نفت به یک فوتبال سیاسی تبدیل شد و بیشتر از آنکه تابع واقعیات اطراف مساله باشد، حساسیتهای سیاسی روز بر روی آن تاثیر گذاشت».
این مذاکرات در تمامی سال ۳۰، ماههای متوالی در سال ۳۱ و حتی تا اندازهای در سال ۳۲ پی گرفته شد و البته هیچ گاه به نتیجه و توافقی ختم نشد.
(در قسمت بعدی سلسله برنامه سقوط از بن بست مذاکرات نفت خواهیم گفت. چرا این مذاکرات هیچ گاه به نتیجه نرسید. پیشنهادات بریتانیاییها چه بود؟ مصدق چه میخواست؟ آیا به راستی مصدق با لجبازی زمینههای سقوط خود را فراهم کرد؟)
Your browser doesn’t support HTML5
امپراتوری بریتانیا به تازگی موفق شده بود از جنگ جهانی دوم پیروز بیرون بیاید. اما واقعیت دنیای دهه ۵۰ میلادی با ابرقدرتی این کشور کوچک غرب اروپا همخوانی نداشت و جهان زیر سلطه بریتانیا، به کلی راهی دیگر را انتخاب کرده بود.
قانون ملی کردن نفت ایران، چنانکه مجید تفرشی، مورخ ساکن لندن میگوید، یکی از ضربههای اصلی به امپراتوری بودن بریتانیا بود.
به گفته آقای تفرشی، هم اکنون به عنوان یکی از «آموزههای کلاسیک» در کتابهای تاریخ بریتانیا، ملی کردن نفت ایران به عنوان یکی از سه دلیل اصلی سقوط امپراتوری بریتانیا شناخته میشود. (دو دلیل دیگر به گفته این پژوهشگر، استقلال کشور هند و ملی کردن کانال سوئز عنوان میشود.)
در چنین شرایطی، وقتی محمد مصدق و همفکرانش در سال ۱۳۳۰ خورشیدی، اجرای گام به گام قانون ملی کردن نفت را آغاز کردند، با ابرقدرتی روبهرو بودند که برای ابرقدرتماندن میجنگید.
همزمان دولت مصدق نیز برای اجرای این قانون نه تنها به سرمایهگذاری خارجی بلکه حتی به تکنولوژی آنها نیاز داشت. بدین ترتیب از همان ابتدا، مذاکراتی برای رسیدن به توافقی با بریتانیاییها آغاز شد.
این در حالی بود که از نظر پژوهشگری چون یرواند آبراهامیان، ملی کردن نفت، بازی برد و باختی است که تنها یک برنده دارد.
آقای آبراهامیان میگوید: «ساده است. ملی کردن نفت یک بازی همه چیز یا هیچ چیز است. شما یا نفت را ملی میکنید و کنترل تولید نفت را به دست میگیرد یا اینکه این کار را نمیکنید [و به هیچ چیزی دست پیدا نمیکنید]. بریتانیاییها از ابتدا این موضوع را میدانستند. آنها میدانستند که مصدق مصمم است نفت را ملی کند و به همین خاطر، آنها نمیتوانند با او به توافقی برسند. به همین دلیل هم از همان اول میخواستند از شر او خلاص شوند. حالا یا از راه سیاسی یا به شکل نظامی.»
مجادله بینالمللی
بریتانیا با چنین موضعی در ماههای آغازین دهه ۳۰ خورشیدی، در آغاز راه از پذیرش قانون ملی کردن صنعت نفت به کلی خودداری کرد. آنها میگفتند که ایرانیها به شکل غیرقانونی، قرارداد از نگاه آنها معتبر باقی مانده از امتیازنامه دارسی را زیر پا گذاشتهاند و حق بریتانیا را پایمال کردهاند.
به گفته مجید تفرشی، هم اکنون به عنوان یکی از «آموزههای کلاسیک» در کتابهای تاریخ بریتانیا، ملی کردن نفت ایران به عنوان یکی از سه دلیل اصلی سقوط امپراتوری بریتانیا شناخته میشود.
گام نخست مصدق برای کشاندن بریتانیا به پای میز مذاکره، حضور در شورای امنیت بود.
استدلال دولت ایران این بود که مناقشه ملی کردن نفت، یک دعوای حقوق میان دولت ایران و یک شرکت خصوصی به نام «شرکت نفت انگلیس و ایران» است و به همین دلیل طرح موضوع و شکایت دولت بریتانیا در شورای امنیت، مبنای حقوقی ندارد. مصدق میگفت ما با دولت بریتانیا طرف دعوا نیستیم.
او به نیویورک رفت.
کوروش زعیم، پژوهشگر هوادارا مصدق و عضو شورای مرکزی جبهه ملی درباره این سفر میگوید: «وقتی مصدق وارد نیویورک شد، شهرت جهانی و محوبیتش چنان بود که مردم این شهر استقبال عظیمی – همانند یک قهرمان - از او کردند. پس از سخنرانی مصدق در شورای امنیت، اعضای شورای امنیت چنان تحت تاثیر او قرار گرفتند که تصمیم گرفتند قطعنامه انگلستان را مسکوت بگذارند و حکم صلاحیت یا عدم صلاحیت شورای امنیت را برای رسیدگی به این شکایت، به دادگاه لاهه ارجاع بدهند. عدم صلاحیت شورای امنیت هم در دادگاه لاهه خیلی زود تصویب شد که این بزرگترین پیروزی دیپلماتیک ایران در عرصه سیاست بینالمللی بود.»
با رایی که دادگاه لاهه، حتی به رغم داشتن فضاتی انگلیسی به نفع ایران صادر کرد، مناقشه حقوقی، از دعوای بینالمللی دولت بریتانیا با دولت ایران، به مجادله ایران و شرکت نفت کاهش پیدا کرد.
این رای هم به واسطه سخنرانی تاریخی نخست وزیر حقوقدان ایران در دادگاه لاهه، عملا به یک پیروزی سیاسی مهم برای مصدق تبدیل شد.
ضرر سیاسی شرکت انگلیسی در مجادله با دولت مصدق تنها به این آرای مهم محدود نمیشد. در داخل ایران هم، همه چیز برای پیگیری قدرتمند قانون ملی کردن نفت برای دولتی که توصیف «ملی» را یدک میکشید، فراهم بود.
اختلاف نظر شاه و مصدق
تا اینکه به گفته هوشنگ نهاوندی، نویسندهای که زمانی در دوران محمدرضا شاه، در ایران وزیر بوده، نخستین زمزمههای اختلافنظر در ایران دیده شد؛ آن هم میان دو تن از مهمترین شخصیتهای مملکت: شاه و نخست وزیر.
هیچ کس با ملی کردن نفت مخالف نبود، به جز مزدبگیران دولت انگلیس و تودهایها. تودهایها با ملی شدن نفت مخالف بودند چون میخواستند نفت شمال را به شوروی بدهند.هوشنگ نهاوندی
با این حال محمدرضا شاه به رغم اینکه از موقعیت تثبیت شده قدرتمندی برخوردار نبود، نمیتوانست به شکل علنی، مخالفتی جدی با قانون ملی کردن نفت از خود نشان بدهد.
از نظر آبراهامیان، وضعیت تبلیغاتی اطراف مساله ملی کردن نفت به شکلی پیش رفته بود که اصولا بیان مخالفت با این قانون، برای شخصیتی چون شاه ممکن نبود.
ضمن اینکه این مورخ ساکن نیویورک معتقد است شاه از نظر سیاسی، آنقدر دانش داشت که بفهمد مساله ملی کردن نفت، مسالهای نیست که بتوان با آن مخالفت کرد.
او میگوید: «اگر شما با ملی کردن نفت مخالفت میکردید به کلی وجهه ملی خود را از دست میدادید و اینطور به نظر میرسید که شما در حا ل همکاری با دشمن هستید. به همین دلیل شاه به شدت مراقب بود که مخالف ملی کردن نفت به نظر نیاید. و به رغم اینکه پشت پرده علیه مصدق فعالیت میکرد، در ظاهر سعی میکرد مشخص نباشد که او با مصدق مخالفت میکند.»
آغاز مذاکرات
در چنین شرایطی که بریتانیاییها همزمان شاه را تحت فشار گذاشته بودند تا با استفاده از قدرت تازه به دست آمده قانونی، مجلس را منحل کند و نخست وزیری تازه برگمارد، مذاکرات دولت مصدق با شرکت نفت انگلیس و ایران آغاز شد.
مذاکراتی که به گفته مجید تفرشی در آغاز – به ویژه پیش از آنچه در ۳۰ تیر سال ۳۱ رخ داد – ظاهرا مسیری منطقی را طی میکرد.
این پژوهشگر مذاکرات نفت را به دو دوره قبل و بعد از ۳۰ تیر تقسیم میکند.
او میگوید: «در دوره نخست ظاهر ماجرا این بود که هر دو طرف به دنبال راهحل هستند. اما بعد از ۳۰ تیر، مذاکرات نفت به یک فوتبال سیاسی تبدیل شد و بیشتر از آنکه تابع واقعیات اطراف مساله باشد، حساسیتهای سیاسی روز بر روی آن تاثیر گذاشت».
این مذاکرات در تمامی سال ۳۰، ماههای متوالی در سال ۳۱ و حتی تا اندازهای در سال ۳۲ پی گرفته شد و البته هیچ گاه به نتیجه و توافقی ختم نشد.
(در قسمت بعدی سلسله برنامه سقوط از بن بست مذاکرات نفت خواهیم گفت. چرا این مذاکرات هیچ گاه به نتیجه نرسید. پیشنهادات بریتانیاییها چه بود؟ مصدق چه میخواست؟ آیا به راستی مصدق با لجبازی زمینههای سقوط خود را فراهم کرد؟)