سری برنامههای «سقوط»، در شصت سالگی ۲۸ مرداد، این رویداد را مفصلتر از همیشه خواهد کاوید. در این سلسله برنامهها بازیگران کلیدی دهه ۲۰ و دو سال نخست دهه ۳۰ بررسی خواهند شد.
(در سلسله برنامههای سقوط تا امروز دیدیم که چگونه مصدق در پایان دهه ۲۰ خورشیدی به نخستوزیری رسید و از همان ابتدای حضور در قدرت، اجرای قانون ملی کردن نفت را آغاز کرد. اما او نتوانست با بریتانیا بر سر نفت به توافق برسد و مذاکرات نفت بیثمر ماند. این میان اما همزمان با دست و پنجه نرم کردن با قدرتی جهانی چون بریتانیا، مصدق در داخل کشور نیز عملا در میانه یک کارزار سیاسی دائمی برای حفظ قدرت بود.)
سال ۱۳۳۰ خورشیدی، برای ایران تنها به نخست وزیری محمد مصدق و ماجراهای نفت در شورای امنیت و دادگاه لاهه خلاصه نمیشود. در این سال شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی به پایان میرسید و دولت مصدق میبایست هفدهمین دوره انتخابات مجلس را نیز برگزار کند.
مصدق و یارانش در جبهه ملی از منتقدین قانون انتخابات بودند و انتقاد از نحوه برگزاری انتخابات و دخالت نیروهایی خارج از قدرت و اراده مردم در جریان انتخابات، از دیگر موضوعات رایج روزنامههای مخالفان در آن روزها بود. مخالفانی که حالا خود در قدرت بودند و منطقا باید انتخاباتی سالم برگزار میکردند.
انتخابات نیمهتمام
انتخابات مجلس هفدهم در حالی آغاز شد که در میانه آن، مصدق باید برای دفاع از ایران به دادگاه لاهه میرفت.
همزمان گزارشهای بیشماری از «دخالت ارتش در انتخابات» منتشر شده بود.
منتقدین میگفتند شاه یا آنطور که در ادبیات سیاسی آن روزها باب شد، «درباریها» به کمک ارتش در تلاشند تا نمایندگان هوادار خود را به مجلس بفرستند؛ وضعیتی که کمابیش از همان نخستین دوره تشکیل مجلس شورای ملی رخ داده بود و حتی در سالهای آزادیهای سیاسی در دهه ۲۰ هم، این معادله دچار تحولی چشمگیر نشده بود.
میزان آنچه «دخالت ارتش در انتخابات» خوانده میشد به حدی بود که مصدق در میانه کار و در حالی که از ۱۳۶ کرسی مجلس فقط تکلیف ۷۹ کرسی روشن شده بود، ادامه رایگیری را متوقف کرد.
او گفت که باید برای شرکت در دادگاه لاهه کشور را ترک کند و به همین دلیل نمیتواند بر سلامت انتخابات نظارت کند.
بدین ترتیب در سال ۳۱ خورشیدی، هفدهمین دوره مجلس شورای ملی تنها با ۷۹ نماینده کار خود را آغاز کرد که البته از زمان پیروزی انقلاب مشروطه تا آن زمان بیسابقه بود.
در این زمان مصدق و ملیون، بعد از پیروزیهای دیپلماتیک پیاپی در عرصه بینالمللی، به فکر ثثبیت قدرت سیاسی در داخل افتادند تا آنچه در انتخابات مجلس هفدهم رخ داد دیگر تکرار نشود و آنگونه که خود میگفتند بتوانند انتخابات آزاد و سالم برگزار کنند.
تلاشهای مصدق در ماههای نخست سال ۳۱ برای افزایش قدرت سیاسی در نهایت به زد و خوردی جانانه ختم شد که در تاریخ معاصر ایران، معروف است به «قیام ۳۰ تیر».
پیشینه ۳۰ تیر
وقتی صحبت از ۳۰ تیر سال ۳۱ است – مانند بسیاری دیگر حوادث مناقشه برانگیز سالهای نخست وزیری مصدق - روایت ماجرا بر اساس تعلقات سیاسی راوی تغییر میکند.
اما پیشینه ماجرای ۳۰ در هر روایتی یکی است.
عباس میلانی، استاد علوم سیاسی دانشگاه استفورد میگوید که پیشینه آنچه در ۳۰ تیر رخ داد، مساله کنترل ارتش است.
او میگوید: «به باور دکتر مصدق، اول اینکه ارتش میبایست به عنوان نخست وزیر تحت فرمان او باشد، نه فرمان شاه. دو اینکه معتقد بود ارتش به یکی از مراکز مهم حمایت از شاه و مخالفت با او بدل شده و به همین خاطر، احساس کرد که باید این فرماندهی کل را از شاه بگیرد.»
اما ظاهر ساده ماجرا برای شاه جوان ابعادی نگران کننده داشت. به ویژه اینکه مصدق تنها نخست وزیری نبود که در طول دروان سلطنت مشروطه در ایران به دنبال فرماندهی کل قوا نیز بود.
این اتفاق یک بار دیگر نیز رخ داده بود و نتیجه تاریخی عمیقی به بار آورده بود.
هوشنگ نهاوندی، پژوهشگر تاریخ معاصر، میگوید: «مصدق همان چیزی را از شاه میخواست که زمانی سردار سپه، به عنوان نخست وزیر قدرتمند، پیش از پایان دادن به سلسله قاجار به دست آورده بود.»
نهاوندی همچنین میگوید که دومین مساله اختلافافکن آن زمان، درخواست مصدق برای داشتن حق قانونگذاری بود.
استبداد یا دموکراسی؟
به جز اختیارات ویژه که به گفته نخست وزیر به دلیل شرایط ویژه ناشی از ملی کردن نفت، ضروری بود، مساله فرماندهی کل قوا از نظر کوروش زعیم – عضو کنونی شورای مرکزی جبهه ملی – خواسته بزرگی محسوب نمیشد.
زعیم میگوید: «با وجود اینکه شاه، فرمانده کل قوا بود، اما بر اساس قانون مشروطه، وزارت جنگ جزئی از دولت بود. و وزیر جنگ را هم نخست وزیر تعیین میکرد، نه شاه. کنترل وزارت جنگ توسط یک پادشاه مشروطه، تخلف از قانون اساسی به شمار میرفت.»
این میان بسیاری از پژوهشگران بر این نکته توافق نظر دارند که اساسا ایده به دست گرفتن فرماندهی کل قوا توسط نخست وزیر، به دلیل اتفاقات انتخابات مجلس هفدهم برای مصدق و هوادرانش اهمیت یافته بود.
نگرانی اصلی آنها سرنوشت نفت بود. اینکه بریتانیا موفق شود از طریق ارتش در نتیجه انتخابات تاثیر بگذارد و مجلس مرکب از نمایندگان هوادار انگلیس، تمامی دستاوردهای نهضت ملی کردن نفت را به باد دهند. مصدق برای جلوگیری از این سناریوی احتمالی، به مجلسی ناقص و نیمه خالی تن داده بود.
بر اساس این یپشزمینه، یرواند آبراهامیان، مورخ ساکن نیویورک معتقد است که این درخواست که نخست وزیر فرماندهی کل قوا را به عهده بگیرد، تلاشی به سوی دموکراسی بوده است.
او میگوید: «مصدق در تلاش بود تا با بیرون نگاه داشتن ارتش از سیاست، سیستم سیاسی و برپایی انتخابات را دموکراتیکتر کند. تا آن زمان هر بار که انتخابات مجلس بود، موضعگیری ارتش بسیار مهم بود. حتی در برخی مناطق حکومت نظامی بود و فرمانده ارتش تصمیم میگرفت چه کسی برای نمایندگی مجلس، انتخاب شود.»
دیدار ۲۵ تیر
روز ۲۵ تیرماه سال ۱۳۳۱ خورشیدی، نخست وزیر از شاه درخواست ملاقات یا آنطور که در نظام شاهنشاهی ایران توصیف میشد، «درخواست شرفیابی» کرد.
این یک دیدار عادی نبود. نخست وزیر قدرتمند در برابر شاه باید خواسته کلیدی خود را مطرح میکرد. شرفیابی روز ۲۵ تیر، به دیداری پر شور با بحثی داغ میان شاه و نخست وزیر بدل شد.
عباس میلانی ماجرا را چنین تعریف میکند: «وقتی که در ۲۵ تیر مصدق میرود و به شاه میگوید که از این بعد، من خودم وزارت جنگ را به عهده میگیرم و ارتش باید فرمانبردار من باشد، شاه میگوید فرماندهی کل طبق قانون از وظایف من است و اگر این وظیفه را به شما محول کنم، به گفته خودش، بهتر است چمدانم را ببندم و بروم! مصدق تاکید میکند که اگر شاه زیر بار نرود، استعفا میکند. شاه میگوید بگذارید فکر کنم و قرار میشود که اگر تا ساعت ۸ شب، شاه زنگ نزد، مصدق استعفایش را بنویسد و تحویل بدهد.»
مصدق به منزلش که دفتر کارش بود برگشت و منتظر ماند. ساعت هشت شب روز ۲۵ تیر از راه رسید و از شاه خبری نشد.
استعفای مصدق، نخستوزیری قوام
نخست وزیر گویی دیگر چارهای نداشت جز اینکه از مقام خود کناره بگیرد. او متن استعفایش را که به گفته برخی منابع پیشتر آماده کرده بود برای شاه فرستاد.
نخست وزیری که تنها چند ماه پیشتر موفق شده بود در دادگاه لاهه و شورای امنیت، گامهایی بزرگ برای ملی کردن نفت بردارد و در چشم هوادارانش و گروهی از سیاستمداران معروف به وطنپرستی، چونان قهرمانی جلوه کند، در متن استعفایش چنین نوشت:
«پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی. چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده، پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهده دار بشود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده، پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی - دکتر محمد مصدق»
شاه که خود شخصا ماهها از سوی بریتانیا تحت فشار بود تا مجلس را منحل کند و مصدق را کنار بگذارد، این بار گویی راهی یافته بود تا بدون دردسر، نخست وزیر پردردسر را از قدرت پایین بکشد.
او با استعفای مصدق موافقت کرد و در عوض کسی را برای نخستوزیری به مجلس معرفی کرد که به نظر میرسید پیشتر نظر بریتانیاییها را جلب کرده بود و آنها به اطمینان رسیده بودند که میتوانند با او به توافق برسند: احمد قوام.
این میان گویی عدم علاقه شاه به قوامالسلطنه چندان جایی در این انتخاب نداشت. مساله نفت چنان بر سیاست داخلی ایران سایه افکنده بود که نهادهای قدرت در تهران، جملگی تحت تاثیر آن، قدم از قدم برمیداشتند.
اینگونه بود که در میانه مبارزه پرشور نهضت ملی کردن نفت، مردم ایران صبحی از خواب برخواستند و دیدند که نخست وزیر محبوبشان جایش را به احمد قوام داده است؛ سیاستمدار ۷۹ ساله کهنهکاری که برای پنجمین بار به این مقام میرسید و هر چند به وابستگی و هوادارای از انگلیس شهرت نداشت، اما گویی آمده بود که فقط مساله نفت را برای بریتانیایی پیگیر و نگران حل کند.
(در قسمت بعدی از بیانیه شدیداللحن قوام و روزهای سرنوشت ساز ۲۶ تا ۳۰ تیر خواهیم گفت. چگونه ایران برای قیام ۳۰ آماده شد و در ۳۰ تیر چه رخ داد؟)
Your browser doesn’t support HTML5
مصدق و یارانش در جبهه ملی از منتقدین قانون انتخابات بودند و انتقاد از نحوه برگزاری انتخابات و دخالت نیروهایی خارج از قدرت و اراده مردم در جریان انتخابات، از دیگر موضوعات رایج روزنامههای مخالفان در آن روزها بود. مخالفانی که حالا خود در قدرت بودند و منطقا باید انتخاباتی سالم برگزار میکردند.
انتخابات نیمهتمام
انتخابات مجلس هفدهم در حالی آغاز شد که در میانه آن، مصدق باید برای دفاع از ایران به دادگاه لاهه میرفت.
همزمان گزارشهای بیشماری از «دخالت ارتش در انتخابات» منتشر شده بود.
منتقدین میگفتند شاه یا آنطور که در ادبیات سیاسی آن روزها باب شد، «درباریها» به کمک ارتش در تلاشند تا نمایندگان هوادار خود را به مجلس بفرستند؛ وضعیتی که کمابیش از همان نخستین دوره تشکیل مجلس شورای ملی رخ داده بود و حتی در سالهای آزادیهای سیاسی در دهه ۲۰ هم، این معادله دچار تحولی چشمگیر نشده بود.
میزان آنچه «دخالت ارتش در انتخابات» خوانده میشد به حدی بود که مصدق در میانه کار و در حالی که از ۱۳۶ کرسی مجلس فقط تکلیف ۷۹ کرسی روشن شده بود، ادامه رایگیری را متوقف کرد.
او گفت که باید برای شرکت در دادگاه لاهه کشور را ترک کند و به همین دلیل نمیتواند بر سلامت انتخابات نظارت کند.
بدین ترتیب در سال ۳۱ خورشیدی، هفدهمین دوره مجلس شورای ملی تنها با ۷۹ نماینده کار خود را آغاز کرد که البته از زمان پیروزی انقلاب مشروطه تا آن زمان بیسابقه بود.
در سال ۳۱ خورشیدی، هفدهمین دوره مجلس شورای ملی تنها با ۷۹ نماینده کار خود را آغاز کرد که البته از زمان پیروزی انقلاب مشروطه تا آن زمان بیسابقه بود.
تلاشهای مصدق در ماههای نخست سال ۳۱ برای افزایش قدرت سیاسی در نهایت به زد و خوردی جانانه ختم شد که در تاریخ معاصر ایران، معروف است به «قیام ۳۰ تیر».
پیشینه ۳۰ تیر
وقتی صحبت از ۳۰ تیر سال ۳۱ است – مانند بسیاری دیگر حوادث مناقشه برانگیز سالهای نخست وزیری مصدق - روایت ماجرا بر اساس تعلقات سیاسی راوی تغییر میکند.
اما پیشینه ماجرای ۳۰ در هر روایتی یکی است.
عباس میلانی، استاد علوم سیاسی دانشگاه استفورد میگوید که پیشینه آنچه در ۳۰ تیر رخ داد، مساله کنترل ارتش است.
او میگوید: «به باور دکتر مصدق، اول اینکه ارتش میبایست به عنوان نخست وزیر تحت فرمان او باشد، نه فرمان شاه. دو اینکه معتقد بود ارتش به یکی از مراکز مهم حمایت از شاه و مخالفت با او بدل شده و به همین خاطر، احساس کرد که باید این فرماندهی کل را از شاه بگیرد.»
اما ظاهر ساده ماجرا برای شاه جوان ابعادی نگران کننده داشت. به ویژه اینکه مصدق تنها نخست وزیری نبود که در طول دروان سلطنت مشروطه در ایران به دنبال فرماندهی کل قوا نیز بود.
این اتفاق یک بار دیگر نیز رخ داده بود و نتیجه تاریخی عمیقی به بار آورده بود.
هوشنگ نهاوندی، پژوهشگر تاریخ معاصر، میگوید: «مصدق همان چیزی را از شاه میخواست که زمانی سردار سپه، به عنوان نخست وزیر قدرتمند، پیش از پایان دادن به سلسله قاجار به دست آورده بود.»
نهاوندی همچنین میگوید که دومین مساله اختلافافکن آن زمان، درخواست مصدق برای داشتن حق قانونگذاری بود.
استبداد یا دموکراسی؟
به جز اختیارات ویژه که به گفته نخست وزیر به دلیل شرایط ویژه ناشی از ملی کردن نفت، ضروری بود، مساله فرماندهی کل قوا از نظر کوروش زعیم – عضو کنونی شورای مرکزی جبهه ملی – خواسته بزرگی محسوب نمیشد.
زعیم میگوید: «با وجود اینکه شاه، فرمانده کل قوا بود، اما بر اساس قانون مشروطه، وزارت جنگ جزئی از دولت بود. و وزیر جنگ را هم نخست وزیر تعیین میکرد، نه شاه. کنترل وزارت جنگ توسط یک پادشاه مشروطه، تخلف از قانون اساسی به شمار میرفت.»
این میان بسیاری از پژوهشگران بر این نکته توافق نظر دارند که اساسا ایده به دست گرفتن فرماندهی کل قوا توسط نخست وزیر، به دلیل اتفاقات انتخابات مجلس هفدهم برای مصدق و هوادرانش اهمیت یافته بود.
با وجود اینکه شاه، فرمانده کل قوا بود، اما بر اساس قانون مشروطه، وزارت جنگ جزئی از دولت بود. و وزیر جنگ را هم نخست وزیر تعیین میکرد، نه شاه. کنترل وزارت جنگ توسط یک پادشاه مشروطه، تخلف از قانون اساسی به شمار میرفت.کوروش زعیم
بر اساس این یپشزمینه، یرواند آبراهامیان، مورخ ساکن نیویورک معتقد است که این درخواست که نخست وزیر فرماندهی کل قوا را به عهده بگیرد، تلاشی به سوی دموکراسی بوده است.
او میگوید: «مصدق در تلاش بود تا با بیرون نگاه داشتن ارتش از سیاست، سیستم سیاسی و برپایی انتخابات را دموکراتیکتر کند. تا آن زمان هر بار که انتخابات مجلس بود، موضعگیری ارتش بسیار مهم بود. حتی در برخی مناطق حکومت نظامی بود و فرمانده ارتش تصمیم میگرفت چه کسی برای نمایندگی مجلس، انتخاب شود.»
دیدار ۲۵ تیر
روز ۲۵ تیرماه سال ۱۳۳۱ خورشیدی، نخست وزیر از شاه درخواست ملاقات یا آنطور که در نظام شاهنشاهی ایران توصیف میشد، «درخواست شرفیابی» کرد.
این یک دیدار عادی نبود. نخست وزیر قدرتمند در برابر شاه باید خواسته کلیدی خود را مطرح میکرد. شرفیابی روز ۲۵ تیر، به دیداری پر شور با بحثی داغ میان شاه و نخست وزیر بدل شد.
عباس میلانی ماجرا را چنین تعریف میکند: «وقتی که در ۲۵ تیر مصدق میرود و به شاه میگوید که از این بعد، من خودم وزارت جنگ را به عهده میگیرم و ارتش باید فرمانبردار من باشد، شاه میگوید فرماندهی کل طبق قانون از وظایف من است و اگر این وظیفه را به شما محول کنم، به گفته خودش، بهتر است چمدانم را ببندم و بروم! مصدق تاکید میکند که اگر شاه زیر بار نرود، استعفا میکند. شاه میگوید بگذارید فکر کنم و قرار میشود که اگر تا ساعت ۸ شب، شاه زنگ نزد، مصدق استعفایش را بنویسد و تحویل بدهد.»
شاه که خود شخصا ماهها از سوی بریتانیا تحت فشار بود تا مجلس را منحل کند و مصدق را کنار بگذارد، این بار گویی راهی یافته بود تا بدون دردسر، نخست وزیر پردردسر را از قدرت پایین بکشد.
استعفای مصدق، نخستوزیری قوام
نخست وزیر گویی دیگر چارهای نداشت جز اینکه از مقام خود کناره بگیرد. او متن استعفایش را که به گفته برخی منابع پیشتر آماده کرده بود برای شاه فرستاد.
نخست وزیری که تنها چند ماه پیشتر موفق شده بود در دادگاه لاهه و شورای امنیت، گامهایی بزرگ برای ملی کردن نفت بردارد و در چشم هوادارانش و گروهی از سیاستمداران معروف به وطنپرستی، چونان قهرمانی جلوه کند، در متن استعفایش چنین نوشت:
«پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی. چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده، پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهده دار بشود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده، پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی - دکتر محمد مصدق»
شاه که خود شخصا ماهها از سوی بریتانیا تحت فشار بود تا مجلس را منحل کند و مصدق را کنار بگذارد، این بار گویی راهی یافته بود تا بدون دردسر، نخست وزیر پردردسر را از قدرت پایین بکشد.
او با استعفای مصدق موافقت کرد و در عوض کسی را برای نخستوزیری به مجلس معرفی کرد که به نظر میرسید پیشتر نظر بریتانیاییها را جلب کرده بود و آنها به اطمینان رسیده بودند که میتوانند با او به توافق برسند: احمد قوام.
این میان گویی عدم علاقه شاه به قوامالسلطنه چندان جایی در این انتخاب نداشت. مساله نفت چنان بر سیاست داخلی ایران سایه افکنده بود که نهادهای قدرت در تهران، جملگی تحت تاثیر آن، قدم از قدم برمیداشتند.
اینگونه بود که در میانه مبارزه پرشور نهضت ملی کردن نفت، مردم ایران صبحی از خواب برخواستند و دیدند که نخست وزیر محبوبشان جایش را به احمد قوام داده است؛ سیاستمدار ۷۹ ساله کهنهکاری که برای پنجمین بار به این مقام میرسید و هر چند به وابستگی و هوادارای از انگلیس شهرت نداشت، اما گویی آمده بود که فقط مساله نفت را برای بریتانیایی پیگیر و نگران حل کند.
(در قسمت بعدی از بیانیه شدیداللحن قوام و روزهای سرنوشت ساز ۲۶ تا ۳۰ تیر خواهیم گفت. چگونه ایران برای قیام ۳۰ آماده شد و در ۳۰ تیر چه رخ داد؟)