میزبان/ سوسن فرخنیا
میزبان: سوسن فرخنیا
میهمانان: پرویز صیاد، سودابه فرخنیا، ایرج جنتی عطایی، الیزابت مانسفیلد و فرح پهلوی-دیبا
موسیقی: جرجیا با صدای ری چارلز
منوی شام: اشبل ماهی و چخرتمه
میزبان این هفته ما سوسن فرخنیا است. خانم فرخنیا بازیگر و کارگردان قدیمی تئاتر و مدیر گروه تئاتر سام در لندن است. او پیش از انقلاب در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل کرد و کار بازیگری را از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد و در آن سالها در چندین نمایشنامه به ایفای نقش پرداخت.
خانم فرخ نیا سه سال پیش از انقلاب برای ادامه تحصیل در رشته تئاتر به پاریس رفت و بعد مقیم انگلیس شد. او در دهها نمایشنامه فارسی و انگلیسی در خارج از کشور نقش بازی کرد؛ از جمله در نمایشنامه «یک رویای خصوصی» به کارگردانی ایرج جنتی عطایی که در آن با بهروز وثوقی و گلشیفته فراهانی همبازی بود.
سوسن فرخنیا از طریق گروه تئاتر سام کلاسهای آموزش بازیگری و فستیوال سالانه تئاتر ایرانی در لندن برگزار میکند و با او در لندن گفتوگو کردهام.
Your browser doesn’t support HTML5
درباره سوسن فرخنیا
میزبان این هفته ما سوسن فرخنیا، بازیگر و کارگردان قدیمی تئاتر است. او پیش از انقلاب در دانشکده هنرهای زیبا تحصیل کرد و بازیگری را از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد. خانم فرخنیا از طریق گروه تئاتر سام کلاسهای آموزش بازیگری و فستیوال سالانه تئاتر ایرانی در لندن برگزار میکند.
خانم سوسن فرخنیا خوش آمدید به برنامه میزبان. لطفاً در ابتدا به من بگویید که پنج نفری را که میخواهید به مهمانی شامتان دعوت کنید، چه کسانی هستند؟
سلام. خیلی ممنونم که دعوتم کردید. مهمانان من یکی آقای پرویز صیاد، بعداً خانم سودابه فرخ نیا، و بعد آقای ایرج جنتی عطایی، بعد خانم الیزابت مانسفیلد و خانم فرح دیبا هستند.
بسیار خوب. فکر میکنم که اغلب مهمانان شما را ایرانی ها بشناسند. شاید الیزابت مانسفیلد را نشناسند که بعداً حتماً برای ما توضیح میدهید که الیزابت کیست.
حتماً.
ولی قبل از اینکه به پردازیم به مهمانانی که شما دعوت کردید لطفاً به من بگویید که میخواهید در مهمانی شام چه موسیقی پخش کنید؟
ترانه «جُرجیا» با صدای «ری چارلز» را میخواهم پخش کنم. این یکی از آثار موسیقی است که من از نوجوانی به آن گوش دادم و نمیدانم هم اولین بار چرا گوش کردم. بعدها هم تکرار کردم و به این موسیقی گوش دادم.
سوسن فرخنیا/ جرجیا
موسیقی انتخابی: جرجیا
با صدای: ری چارلز
همانطور که میدانید همان موقع که مبارزات نژادپرستی در آمریکا ادامه داشت و ری چارلز هم در آن شرکت داشت به او اجازه نداند که در ایالت جرجیا کنسرت برگزار کند و ممنوع بود. بعد از سالها که این مسائل آرامتر شده بود، این ترانه را در نوستالژی نرفتن به جرجیا خوانده بود که میگفت «جرجیا همیشه در ذهنم هستی».
مثل مایی که تهران همیشه تو ذهنمان هست. به همین دلیل یک رابطه با من برقرار میکرد. بعداً که مسائل نژادپرستی متعادلتر شده بود و ری چارلز توانسته بود که برگردد به جرجیا، این آهنگ به یکی از پرفروشترین ترانههای جهان تبدیل شد چون خیلیها با آن احساس رابطه نزدیک میکردند.
فکر کنم که ایالت جرجیا بعداً حتی قبول کرد که این ترانه به عنوان موسیقی ملی این ایالت شناخته شود. ولی ترانه جرجیا قبل از آنکه ری چارلز آن را بخواند دیگران هم خوانده بودند و خیلی قبل تر از او اجرا شده بود.
ولی وقتی مطرح شد که ری چارلز آن را اجرا کرد.
یعنی از وقتی که ری چارلز آن را اجرا کرد تبدیل شد به یک ترانه معروف جهانی و بسیار دلپذیر.
بله همینطور است.
برگردیم به مهمانانی که شما انتخاب کردید. اول گفتید پرویز صیاد، هنرپیشه بزرگ کشور ما. آقای صیاد را شما چرا دوست دارید؟
میهمانان سوسن فرخنیا/ پرویز صیاد
پرویز صیاد (۱۳۱۸ ه.ش.): نویسنده، کارگردان و بازیگر ایرانی
شهرت: بازی در نقش صمدآقا
دلیل دعوت: غیر از نوآوریهایی که در هنر بازیگری و در سریالهای تلویزیونی کردند، در آن سالهای خیلی غمانگیز، آقای صیاد با یک سبک بسیار زیبای کمدی و با همکاری هادی جان خرسندی چمدانشان را در دستشان گرفتند و شهر به شهر رفتند و مردم را خنداندند.
پرویز جان صیاد غیر از نوآوریهایی که در هنر بازیگری و در سریالهای تلویزیونی کردند، و به گفته آقای ابراهیم گلستان واقعاً چارلی چاپلین هنر و فرهنگ ما هستند، غیر از اینها اگر واقعاً یادمان باشد در آن سالهای خیلی غمانگیزی که همه از ایران آمده بودیم بیرون و همه غمگین بودیم، آقای صیاد با یک سبک بسیار زیبای کمدی و با همکاری هادی جان خرسندی چمدانشان را در دستشان گرفتند و شهر به شهر رفتند و تمام مسائل و درد و دل های سیاسی و اجتماعی و غربت ما را در برنامههای شان اجرا کردند و مردم را خنداندند. این کارشان خیلی روی من اثر گذاشت.
هیچ وقت یادم نمیرود که رفته بودم فرودگاه هیثرو که یکی از دوستانم را بدرقه کنم یا پیشواز کسی رفته بودم یهو دیدم یک آقایی در گوشم گفت «سلام خانم جان مخلصیم». نگاه کردم دیدم که پرویز صیاد است. گفتم که آقا شما چرا خودتان را اینجوری کردین؟ همان موقعی بود که ترورهای خارج از کشور در جریان بود و اسم ایشان هم در آمده بود. ایشان قیافه خودشان را عوض کرده بودند که شناخته نشوند. واقعاً بغض گلویم را گرفت. دیدم آدم باید خیلی جگر داشته باشد، خیلی هنر را دوست داشته باشد و ملت و وطنش را دوست داشته باشد که پا شود و چمدان دستش بگیرد، هر دوشان؛ هادی جان خرسندی هم همین جور، و راه بیفتد برای اجرای برنامه. برای همین یک مهمان عزیز ما هستند.
آقای صیاد نقشهای متفاوتی هم بازی کردند از صمد آقا بگیر، تا مثلاً فرض کنید در دایی جان ناپلئون آن نقش زیبا را بازی میکند. یعنی باید خیلی با استعداد و هنرمند باشی که بتوانی توی آن نقشها بروی.
واقعاً یک هنرمند تئاتری است. غیر از سوادشان و غیره خیلی پیشرفته بودند.
حالا می پردازیم به مهمان دوم شما سودابه فرخنیا که خواهرتان است و مثل شما اهل تئاتر و نمایش.
میهمانان سوسن فرخنیا/ سودابه فرخنیا
سودابه فرخنیا: هنرپیشه و کارگردان ایرانی
آثار: بدون دخترم هرگز، زیر آوار عشق، دوزخ، یک زن تنها و آثار دیگر
دلیل دعوت: من سودابه را به خاطر خواهر بودن دعوت نکردم. من او را به عنوان یک هنرمند دعوت کردم. او هیچوقت بازی در تئاتر مستقل و بیسانسور ایرانی و به زبان فارسی را رها نکرد و در آن کار کرد.
سودابه را نه به خاطر اینکه خواهر من است دارم مطرحش میکنم. برای اینکه من عادت ندارم که مسايل شخصی را توی کار حرفهای تا آنجایی که میتوانم دخالت بدهم. فکر میکنم که یکی از اصول حرفهای بودن این است. ممکن است که از یک آدمی خوشم نیاید ولی از کارش خوشم بیاید. حالا نه اینکه از سودابه خوشم نمی آید!
من سودابه را به خاطر خواهر بودن دعوت نکردم. من او را به عنوان یک هنرمند دعوت کردم. بعد از اینکه در ایران انقلاب شد و ما مجبور شدیم که به بیرون بیاییم متاسفانه هنرمندان ایران یک جورهایی دو دسته شدند، برون مرزی و درون مرزی. که هر دو گروه در راه خودشان خیلی کار کردند و فداکاری کردند. سودابه جزو هنرمندان برون مرزی است که می توانست مثل خیلی هنرمندان دیگر که جذب فرهنگ کشوری می شوند که در آنجا کار می کنند، او هم چنین کند. سودابه دو قدمی بازی کردن در « ناشنال تیاتر» رفته و توی تئاتر « المیدا» بازی کرده و توی رویال آکادمی بازی کرده.
تئاترهای معروف لندن.
ولی هیچوقت بازی در تئاتر مستقل و بیسانسور ایرانی و به زبان فارسی را رها نکرد و در آن کار کرد.
چون من تصورم این است که اگر شما اینجا بزرگ شدید و یا در جوانی آمدید به خارج از کشور همان مشکلاتی را خواهید داشت که انگلیسی ها یا آلمانی ها و غیره دارند تا جایشان را باز کنند. یا اگر آمدید و آنقدر عصبانی بودید که اصلاً رفتید داخل فرهنگ آن کشوری که در آنجا مقیم شدید این هم خوب است. خوش به حالتان که رفتید و درآمدتان را دارید و یک زندگی دیگری می کنید.
ولی در رابطه با وطن ما و در رابطه با ایران، هنرمندانی ماندند و با هر بدبختی و بیبودجگی و غیره ساختند تا فرهنگ ایران را نگه دارند. همانطور که همه ما میدانیم تاریخ واقعی یک مملکت را هنرمندان و ادیبان و ژورنالیستها و اینها مینویسند. نه این تاریخنویسانی که همه چیز را عوض میکنند. الان تاریخ ما بعد از انقلاب کلاً عوض شده. اسم کسانی که مهم بودند دیگر وجود ندارد. ولی هنرمندان هم دارند تاریخنویسی میکنند که مهم است.
بنابراین سودابه را برای این دعوت کردید که کار ایرانی میکند و فرهنگ ایرانی را در خارج از کشور حفظ میکند.
خیلی.
من یادم است که توی نمایش «فاخته دهان دوخته » که ایرج جنتی عطایی آن را کارگردانی کرده بود و سالها پیش در لندن اجرا شد، سودابه در آن نقش بسیار زیبایی بازی کرد و درخشان بود.
سودابه بسیار هنرپیشه با استعدادی است.
سومین مهمان شما ایرج جنتی عطایی است که ترانهسراست، ولی در خارج از کشور بیشتر در کار تئاتر بوده است.
میهمانان سوسن فرخنیا/ ایرج جنتی عطایی
ایرج جنتی عطایی (۱۳۲۵ ه.ش.): شاعر، ترانهسرا و نمایشنامهنویس ایرانی
آثار: یک رویای خصوصی، رستمی دیگر اسفندیاری دیگر، پرومته در اوین، و بسیاری ترانههای نوین
دلیل دعوت: من تصویرهای ایرج را دوست دارم. یک کاری که او میکند و من توی کارهای ایرانیها ندیدم این است که یک سبک سوررئالیستی دارد.
من ایرج را در ایران به عنوان یک فرد تئاتری خیلی نمیشناختمش.
در ایران توی تئاتر اصلاً کار میکرد؟
بله. سودابه و ایرج از ایران با هم آشنا شدند. بعد سودابه از پاریس آمد به لندن و به گروه تئاتری مزدک پیوست که گروه ایرج جنتی عطایی بود و با هم شدید فعالیت میکردند و کارهای خیلی خوبی به انگلیسی و فارسی اجرا کردند. کارهایی بودند که خیلی رنگ و بوی سیاسی داشتند و از نظر هنری باب میل من نبود. ولی کارهای خیلی خوبی بودند.
ایرج البته بعدها لطف کرد و از من دعوت کرد که با او کار کنم. در نمایش «رستمی دیگر، اسفندیاری دیگر» بازی کردم که بهروز وثوقی هم در آن بازی میکرد و دفعه اولی بود که با او همبازی بودم. بعد در نمایش «رفت و برگشت» او بازی کردم و آخر هم در نمایش «یک رویای خصوصی» که باز با بهروز جان وثوقی همبازی بودیم و خیلی خوش گذشت.
و گلشیفته فراهانی هم در آن بازی میکرد. بسیار نمایش زیبایی بود.
من تصویرهای ایرج را دوست دارم. یک کاری که او میکند و من توی کارهای ایرانیها ندیدم این است که یک سبک سوررئالیستی دارد. مثلاً در نمایش «رفت و برگشت» هیچکسی مرا نمیدید غیر از سودابه که نقش نویسنده را بازی میکرد و من در نقش وجدان او بودم.
یکی از خاطرات زیبای من این است که من در نمایش تحریکش میکردم که حرف شوهرت را گوش نکن و به ایران برنگرد. یک حالت وجدان تاریخیش بودم. دیگر بازیگران مرا در صحنه نمیدیدند فقط تماشچی میدید و آن پرسوناژ.
یک دفعه خیلی با مزه بود. من دوباره آمدم توی صحنه و شروع کردم پشت سودابه با او صحبت کردن. تا آمدم توی صحنه یک خانمی در بین تماشاچیان که ردیف سوم نشسته بود و اتفاقاً روسری سرش بود گفت «وای ذلیل شی، این باز اومد!».
ایرج توی نمایش رویای خصوصی هم همین کار کرده بود. من تصویرسازیهای او را دوست دارم. توی این نمایش هم بهروز وثوقی نقش نقاشی را بازی میکرد که دچار تلاطم روانی بود و من هم نقشی بازی میکردم که کسی دیگری مثلاً مرا نمیدید. خُب این یک چالش بزرگی است برای بازیگر که شما دیگران را نگاه نکنید ولی حضور خود را نشان بدهید. من تصویرسازیهای ایرج را دوست دارم و کارهایی را که در خارج از کشور کرد دوست دارم. در سالنهای بزرگ نمایش اجرا کرد و جزو اولین کسانی بود که اسمش اینقدر در رفت و با انگلیسیها کار کرد و اینقدر زحمت کشید. امیدوارم که همیشه موفق باشد.
در قدیم در ایران او را بیشتر به عنوان ترانهسرا میشناختیم و بسیاری از ترانههای زیبا و خاطرهانگیز با صدای داریوش و گوگوش و ابی را شعرهایشان را آقای جنتی عطایی سروده است. جالب است که هم در ترانهسرایی و هم در تئاتر از سرآمدان است.
مهمان چهارم شما الیزابت مانسفیلد است که لازم است در باره او توضیحات بیشتری بدهید. فکر کنم که همکار شما در کارهای تئاتری است.
میهمانان سوسن فرخنیا/ الیزابت مانسفیلد
الیزابت منسفیلد: بازیگر بریتانیایی تئاتر
دلیل دعوت: الیزابت یک هنرپیشه جاافتاده انگلیسی است. از حدود ۱۹۹۴ ما با هم دوست شدیم. بعد از آن او شد خواهر انگلیسی من و من هم شدم خواهر ایرانیاش.
الیزابت یک هنرپیشه جاافتاده انگلیسی است. ما با هم در لندن در «ناشنال تیاتر» موقعی که در نمایش «زنان تروا» بازی میکردیم آشنا شدیم. از آن زمان که حدود ۱۹۹۴ بود ما با هم دوست شدیم. بعد از آن او شد خواهر انگلیسی من و من هم شدم خواهر ایرانیاش.
او یک گروه تئاتری تشکیل داده بود به نام «اَنسامبِل» و من هم گروه سام را تشکیل داده بودم. من شدم عضو هیئت مدیره گروه او و او هم شد عضو هیات مدیره گروه ما، به همراه همسرش استیو ترافورد که سناریو نویس سریال بیل بود. این دو نفر هر چه اطلاعات داشتند به ما دادند. آن اوائل ما بلند نبودیم و اینها چقدر به ما کمک کردند. مثلاً لیزی (الیزابت) مرا عضو سندیکای بازیگران اینجا کرد. وجودش برای من خیلی کمک بود. خیلی هم ایرانیها را دوست دارد و زبان فارسی یاد گرفته و ترانه پل را میخواند. نتیجتاً یکی از عزیزان من است.
بنابراین میخواهید در مهمانی شام شما حتماً باشد.
حتماً. بهش غذاهای ایرانی هم دادم. گیاهخوار هم است. بهش باقلا قاتق دادم و گفتم بهترین غذای دنیا برای گیاهخواران است.
مهمان آخر شما شهبانوی سابق ایران فرح دیباست. از مهمانان هنرمند حالا رفتید به طرف فرح دیبا. البته او هم هنر دوست بود.
میهمانان سوسن فرخنیا/ فرح پهلوی
فرح پهلوی-دیبا (۱۳۱۷- ه.ش.): آخرین شهبانوی ایران و از شخصیتهای اثرگذار در حوزههای فرهنگی و اجتماعی
یادمانها: تئاتر شهر، موزه هنرهای معاصر، تالار رودکی، موزه رضا عباسی، و بسیاری آثار فرهنگی دیگر
دلیل دعوت: او به عنوان شخصیت یک زن ایرانی برای من مهم است. او خیلی وطنش را دوست داشت و خیلی کارها کرد که قابل احترام است.
برای همین گفتم فرح دیبا و نه شهبانو. برای اینکه به عنوان شخص برای من مهم است. من موقعی که ۱۷ سالم بود وارد دانشگاه شدم. رفتم دانشکده هنرهای زیبا. قرار بود که دندانپزشکی بخوانم ولی یواشکی رفتم به دنبال هنرهای نمایشی که پدرم نمی دانست.
یعنی خانواده شما دوست نداشتند شما بروید به دانشکده هنرهای زیبا؟
خیلی برایشان بد بود. پدرم مرا از خانه بیرون کردند وقتی فهمید میخواهم بروم روی صحنه. نتیجاً شما فکر کنید من یک آدمی بودم که هیچ نمیدانستم. یعنی من ۱۷ سالم بود وارد دانشکده هنرهای زیبا شده بودم و هیچی هم بلد نبودم.
ولی کی وارد شده بودم؟ موقعی که در سال قبلش جشن هنر شیراز شروع شده بود، موقعی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شکل گرفته بود و کارگاه نمایش تشکیل شده بود. فرح دیبا اینهمه بودجه صرف این کارها کرده بود.
من درست است که مدیون تمام استادان دانشکده هنرهای زیبا هستم. ولی من تئاتر واقعی را از دان لافون یاد گرفتم که سرپرست اولین گروه نمایشی برای کودکان در کانون بود و من در آنجا استخدام شده بودم. بودجهای که کانون برای ما گذاشته بود و افراد متخصصی که برای ما آورده بودند مرا تبدیل به هنرپیشه کردند. به ما حقوق میدادند که درس هم بخوانیم و مجبور نشویم کار دیگری بکنیم.
فرح دیبا میآمد و همه برنامههای ما را میدید. آن موقعها نمیتوانستند که از او عکس بگیرند. یادم میآید که با هلی کوپتر همراه بچههایش در حالی که شلوار جین پایش بود میآمد و برنامههای ما را می دید. یک سیگار هم آتش میزد و کسی هم حق نداشت از او عکس بگیرد.
فکر کنید که فرح پهلوی کسی بود که دانشجوی دانشکده هنرهای زیبای پاریس بود و آمده بود ایران. علایق هنری داشت و خیلی مهربان بود. سالها بعد، الان حتماً خودشان یادشان نمیآید، من پری صابری را در پاریس دیدم و به من گفت که شهبانو را دیده است و شهبانو از او پرسید که آن هنرپیشه با چشمهای آبی چطور است.
این نشان میدهد که ما چقدر برای ایشان مهم بودیم. ببینید من موقعی که به مدرسه «ژاک لِه کوک» در پاریس میرفتم یک کافهای نزدیک آن بود که ما آنجا صبحانه میخوردیم. وقتی همکلاسیهای من از گروتوفسکی و اینها صحبت میکردند من میگفتم بله تئاترهایش را دیدم. آنها با تعجب میگفتند آخر چطور برای اینکه ما فکر میکنیم که تو از یک کشوری میآیی که اینجور چیزها ندارد. من به آنها میگفتم نه اینطور نیست، ما جشن هنر داشتیم و من در هیجده نوزده سالگی با تخفیف دانشجویی همه اینها را دیدم و میشناسم. خُب اینها همه از فرح دیبا بود. حیف شد که سایهشان از سر ما کم شد.
البته ایشان همچنان در خارج از کشور هستند و دستشان ممکن است که دیگر مثل سابق آن قدر باز نباشد که از هنر حمایت کند ولی همچنان هنر دوست است و هر وقت فرصتی باشد در مجالس هنری شرکت میکند. بنابراین شما علاقهتان به فرح دیبا این است که از هنر پشتیبانی میکرد و مسائل دیگری مثل اینکه زن شاه بود و شاه چه کارهایی میکرد برای شما مهم نیست.
نه. برای همین هم گفتم فرح دیبا و نگفتم شهبانو. او به عنوان شخصیت یک خانم و یک زن ایرانی برای من مهم است. او خیلی وطنش را دوست داشت. خیلی کارها کرد. خُب قابل احترام است دیگر.
بسیار خوب. حالا شما برای فرح دیبا که شهبانوی سابق است تا الیزابت دوست شما و ایرج جنتی و سودابه خواهر شما و پرویز صیاد می خواهید شام به آنها چه بدهید؟
من چون از خاک پاک گیلان هستم و خیلی غذاهای شمالی را دوست دارم میخواهم غذای آن منطقه را تهیه کنم. یک خاطره با مزه هم برایتان تعریف کنم. من بچه که بودم خیلی بد غذا بودم و خیلی هم لاغر بودم. چون سفید هم بودم همه مرا مسخره میکردند و میگفتند کولی ماهی.
پدر من در غازیان مأموریت پیدا کرده بود و ما رفتیم آنجا. او رئیس بندر بود. یک آشپز داشتیم به نام جواد آقا. او یک روز آمد و به من گفت کولی ماهی بیا بشین تا من یک غذایی به تو بدهم که کمی چاق بشی. یک مقدار اَشبَل (تخم ماهی)، پلوی سرد و کمی پیاز به خورد من داد. من تازه فهمیدم که چه چیزی را تا آن موقع از دست داده بودم. دوست دارم این غذا را حالا به عنوان پیش غذا به مهمانانم بدهم. بعدش هم برایشان چَخَرتَمه درست میکنم.
خودتان هم بلدید درست کنید؟
بله بلدم. میدانم که ترکیبی است از مرغ، پیاز داغ، گوجه فرنگی و تخم مرغ و غیره و من خیلی هم این غذا را دوست دارم.
خیلی هم غذای خوبی است. پس غذای شما هم معلوم شد. حالا مهمانان شما دارند موسیقی جرجیا با صدای ری چارلز را می شنوند و سر میز شام نشستید و چخرتمه میخورید… خیلی سوررئال است… چخرتمه با موسیقی ری چارلز!
من عاشق سورئالیسمم.
حالا با این مهمانان درباره چه صحبت میکنید؟
من خیلی توی حال زندگی میکنم آقای صبا. احترام همه آدمهای گذشته را دارم و زحماتی که کشیدند و یادشان به خیر. ولی من هیچوقت به گذشته با نوستالژی و «آی خدایا فلان شد» نگاه نمیکنم و توی حال زندگی میکنم. برای همین هم مهمانان من، که سایهشان از سر ما کم نشود، همه کسانی هستند که الان تشریف دارند. نتیجتاً اگر هم بخواهیم بحثی بکنیم، من راجع به مسائلی که میتوانم کاری بکنم حرف میزنم.
مثلاً همه ما نگران جهانیم، همهمان نگران سیاستهای قاطی پاتی الان هستیم و نمیدانیم کی به کیه. ولی آنچه که برای من مهم است این است که جامعه ایرانی مقیم لندن برای من مثل یک ده است. من خیلی تمرکزم روی این جامعه ایرانیان است. حالا من روی قسمت هنریش کار میکنم و یکی روی قسمت خبری و … هر کدام یک وظیفهای داریم. من خیلی با تعصب متوجه این قضایا هستم و گروه تئاتری که تشکیل دادم. بچهها میگویند که سوسن یا درباره تئاتر سام حرف میزند یا راجع به نوههایش!
فکر کنم که شهبانو فرح هم حتماً خیلی تشویقتان میکند که کارتان را ادامه بدهید.
حتماً حتماً.
پرویز صیاد و ایرج جنتی عطایی هم که خودشان توی همین کار تئاتر هستند.
بله. چند روز پیش به پرویز جان صیاد گفتم که شنیدم آقا شما میخواهید بازنشسته بشوید. گفت نه عزیز من. من تا سر هست سر میشکنم.
بسیار خوب. حتماً مهمانی خوبی خواهد بود. امیدوارم که به شما و مهمانانتان خیلی خوش بگذرد. ولی وقت ما دارد تمام میشود. خانم سوسن فرخنیا خیلی ممنونم که در برنامه میزبان شرکت کردید.
خیلی از شما ممنونم که دعوتم کردید.