۲۵ سال پس از اعدامهای گروهی تابستان ۶۷، بخشی از فصل «تو» در رمان «فریدون سه پسر داشت» که توسط عباس معروفی، نویسنده ایرانی ساکن آلمان، برای بازنشر در اختیار رادیو فردا قرار گرفته است.
۲۵ سال از فاجعه انسانی اعدامهای فلهای و فرا قضایی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ میگذرد. در طول این سالها از زوایای مختلف این فاجعه هولناک مورد بررسی قرار گرفته است. اما هنوز ابعاد مهمی از آن نامکشوف مانده است.
طی دوسال قبل از پذیرش صلح، برای نابودی گروههای سیاسی دگراندیش برنامهریزی میشد و فهرست سیاه چهار هزار و ۸۰۰ نفرهای برای قتلعام تهیه شده بود. در آستانه صلح، بهترین موقعیت برای ضربه آخر و برقراری حکومت مطلقه ولایت فقیه کنونی فراهم شد تا ایران در آینده به چیزی مشابه شیخنشینها البته از نوع شیعی آن تبدیل شود.
با تمام وجود تلاش میکنم جلوی انفجار بغض تلنبار شدهام را بگیرم اما فشارش بیشتر از اینهاست. دستم را جلوی دهان و بخشی از صورتم به نحوی میگیرم که تا حد امکان طبیعی باشد و کسی متوجه وضعیتم نشود...
ربع قرن از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی میگذرد. هنوز بعد از گذشت این مدت زمان طولانی، با اینکه موضوع مربوط به قتل حداقل چهار هزار انسان اسیر میشود بسیاری از زوایای این کشتار وحشیانه در ابهام قرار دارد. در این یادداشت کوتاه، بخش کوچکی از حوادثی که در زمان افشای این فاجعه ملی شاهدش بودم را برای هموطنان نقل میکنم.
کشتارِ زندانیان در تابستان ۶۷ چونان استخوانی لای زخم «ایران» باقی مانده است. این کشتار در «بیخبری» جامعه انجام شد، سپس در «ناباوری» گذشت و سرانجام در «سکوت و خاموشی». تلاش شد تا این «سکوت و خاموشی» مقدمهای باشد برای «بیتفاوتی و فراموشی».
منصوره بهکیش، شش تن از اعضای خانوادهاش را در جریان رخدادهای دهه ۶۰ از دست دادهاست. خانم بهکیش در ۱۶ مرداد، در نامهای خطاب به حسن روحانی، خواستار برچیدن فشارها بر خانواده اعدامشدگان دهه ۶۰ و پاسخگویی به سؤالات و خواستههای آنها شده است.
نطفه اعدامهاى سیاسى و بدون محاکمه در جمهورى اسلامى و در رأس آنها اعدامهاى بىمحاکمه تابستان ۶۷ در ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ بسته شد؛ یعنی در زمان اعدامهاى مدرسه رفاه، که عدهاى از امراى ارتش ایران را بدون رعایت آیین دادرسى و در دادگاههاى چند دقیقهاى محکوم کردند و به قتل رساندند.
من از زاویهای انسانی به فاجعه تابستان ۶۷ مینگرم نه حکومتی و نه ایدئولوژیک. که اگر یک نگرش خاص عقیدتی برجامعهای چیرگی یابد، این هژمونی حریص و سراسیمه، هیچ رقیبی را تحمل نمیکند و در این تحمل ناپذیری حتی به خود و به پایههای برقراری خود نیز نمینگرد.
خون انسان آنقدر مهم است که هر وقت یادم میافتد که در تابستان ۶۷ چه اتفاقی افتاد منقلب میشوم. اگر پیغمبر خدا کشته شود و یا شخصی معمولی و یا مجرمی که در حال گذراندن دوران محکومیت خود است، در حرام بودن قتل آنان تفاوتی نیست.
در خاوران چه میگذرد؟ خاوران در عرصه نمادین دقیقاً چه چیزی را نمایندگی میکند؟ در طول ۲۵ سال گذشته پاسخهای گوناگونی به این پرسش داده شده است. روایتهایی که هر یک تکهای از یک حقیقت مدفون شده را برملا میکند.
در تابستان سال ۱۳۶۷ من ساکنِ بندِ ۸ زندانِ گوهردشت بودم. موقعیتِ جغرافیایی این بند که در انتهای زندان مشرف به آمفیتئاتر و حسینیهی زندان واقع شده به گونهای بود که این شانسِ تاریخی را نصیبِ من و دیگر ساکنین تا به سختی و از لای کرکرههای فلزی زندان در یکماههی مرداد و مجاهدکُشی کامیونهای یخچالدار حمل گوشت را در شبهایی که از آسمان گوهردشت کفر میبارید ببینیم...
بیشتر