ربع قرن از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی میگذرد. هنوز بعد از گذشت این مدت زمان طولانی، با اینکه موضوع مربوط به قتل حداقل چهار هزار انسان اسیر میشود بسیاری از زوایای این کشتار وحشیانه در ابهام قرار دارد. در این یادداشت کوتاه، بخش کوچکی از حوادثی که در زمان افشای این فاجعه ملی شاهدش بودم را برای هموطنان نقل میکنم.
کشتارِ زندانیان در تابستان ۶۷ چونان استخوانی لای زخم «ایران» باقی مانده است. این کشتار در «بیخبری» جامعه انجام شد، سپس در «ناباوری» گذشت و سرانجام در «سکوت و خاموشی». تلاش شد تا این «سکوت و خاموشی» مقدمهای باشد برای «بیتفاوتی و فراموشی».
منصوره بهکیش، شش تن از اعضای خانوادهاش را در جریان رخدادهای دهه ۶۰ از دست دادهاست. خانم بهکیش در ۱۶ مرداد، در نامهای خطاب به حسن روحانی، خواستار برچیدن فشارها بر خانواده اعدامشدگان دهه ۶۰ و پاسخگویی به سؤالات و خواستههای آنها شده است.
نطفه اعدامهاى سیاسى و بدون محاکمه در جمهورى اسلامى و در رأس آنها اعدامهاى بىمحاکمه تابستان ۶۷ در ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ بسته شد؛ یعنی در زمان اعدامهاى مدرسه رفاه، که عدهاى از امراى ارتش ایران را بدون رعایت آیین دادرسى و در دادگاههاى چند دقیقهاى محکوم کردند و به قتل رساندند.
من از زاویهای انسانی به فاجعه تابستان ۶۷ مینگرم نه حکومتی و نه ایدئولوژیک. که اگر یک نگرش خاص عقیدتی برجامعهای چیرگی یابد، این هژمونی حریص و سراسیمه، هیچ رقیبی را تحمل نمیکند و در این تحمل ناپذیری حتی به خود و به پایههای برقراری خود نیز نمینگرد.
خون انسان آنقدر مهم است که هر وقت یادم میافتد که در تابستان ۶۷ چه اتفاقی افتاد منقلب میشوم. اگر پیغمبر خدا کشته شود و یا شخصی معمولی و یا مجرمی که در حال گذراندن دوران محکومیت خود است، در حرام بودن قتل آنان تفاوتی نیست.
در خاوران چه میگذرد؟ خاوران در عرصه نمادین دقیقاً چه چیزی را نمایندگی میکند؟ در طول ۲۵ سال گذشته پاسخهای گوناگونی به این پرسش داده شده است. روایتهایی که هر یک تکهای از یک حقیقت مدفون شده را برملا میکند.
در تابستان سال ۱۳۶۷ من ساکنِ بندِ ۸ زندانِ گوهردشت بودم. موقعیتِ جغرافیایی این بند که در انتهای زندان مشرف به آمفیتئاتر و حسینیهی زندان واقع شده به گونهای بود که این شانسِ تاریخی را نصیبِ من و دیگر ساکنین تا به سختی و از لای کرکرههای فلزی زندان در یکماههی مرداد و مجاهدکُشی کامیونهای یخچالدار حمل گوشت را در شبهایی که از آسمان گوهردشت کفر میبارید ببینیم...
آیا آقای منتظری و دیگر مسئولانی که از اعدامهای ۶۷ مطلع و بدان معترض بودند، به ویژه زمانی که شکست تلاشهایشان برای جلوگیری از این کشتار مشخص شده و میدانند که برنامه این است که این جنایت در سکوت و بیخبری برگزار شود، وظیفه نداشتند که جامعه و به ویژه بستگان زندانیان سیاسی را از موضوع مطلع کنند؟
«نام بیار و شرمنده کن». این شعار از دیدگاه شادی صدر یکی از ممکنها برای پاسخگو کردن درباره اعدامهای سال ۶۷ است. برگزارکنندگان مراسم یادمان «قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷» هم شاید با همین نگاه در مراسم امسال خود در جستوجوی ممکنهایی برای آرزوی دادخواهیشان گفتند. ممکنهایی که حداقل آن «مبارزه با فراموشی» است.
هر سال تابستان برای من یادآور خاطرات تلخ از دست دادن دوستان و همبندهایم در زندانهای جمهوری اسلامی است. هیچوقت فکر نمیکردم روزی به سوگ کسانی بنشینم که توسط حکومت استبدادی حاکم که دوران محکومیت خود را به خاطر کار تشکیلاتی با سازمان مجاهدین و نیروهای چپ در زندان بودند و در حال گذراندن دوران محکومیت خویش هستند به صورتی غیرانسانی و دستهجمعی اعدام شوند.
اگر باور داشته باشیم که جستجو و ارائه حقیقت به شهروندان درباره «رویدادها» و «افراد»، وظیفه دمکراتیک و حرفه اخلاقی روزنامهنگار است، پرسش این است که چرا روزنامهنگاران ما تا امروز به کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، بیاعتنا یا در اصل به این وظیفه خود عمل نکردهاند؟
بیشتر