ناصر اويسی نه تنها يکی از پيشگامان هنرهای تجسمی مدرن ايران است، بلکه نام تنها مکتب ثبت شده درتاريخ هنر مدرن ايران – مکتب سقاخانه – نيز با نام او گره خورده است.
برخی او را يکی از بنيان گذاران- و عده ای هم او را تنها بنيان گذار- اين سبک در هنر مدرن ايران می دانند.
او با خلق آثاری که تلفيقی از عناصر مينياتور ، نقش نگاره های ايرانی و تکنيک های مدرن امروزی است ، نقاشی است که آثارش نمونه ای از «دغدغه ی جستجوی هويت ايرانی در جهان مدرن» محسوب می شود. ناصر اويسی هنرمندی است که آثارش را در تعدادی از موزه های جهان از پاريس و لندن تا آتن و رم و بروکسل و البته موزه هنرهای معاصر تهران می توان ديد.
اويسی در سه دهه گذشته ساکن ايالات متحده آمريکا بوده اما هر از گاهی آثارش را در ايران به نمايش گذاشته است.
آخرين نمايشگاه از آثار او هفته گذشته در گالری اويسی که متعلق به برادرزاده اوست در تهران به نمايش درآمد.
هفته پيش از آن نيز، او بخشی از کلکسيون شخصی اش از آثار هنرمندان بزرگ قرن بيستم را در همين گالری در تهران به حراج گذاشته بود. همين هم بهانه ای شد تا اين هنرمند ۷۵ ساله سرشناس و البته کمتر در معرض رسانههای فارسی زبان داخل و خارج از کشور، مهمان جنگ فرهنگی – هنری راديو فردا باشد.
رادبو فردا: آقای اويسی ، قبل از هر چيز بفرماييد که از چه سالی هنر نقاشی را به طور جدی آغاز کرديد؟
ناصر اويسی: در سال ۱۳۳۲ من وارد دانشکده حقوق شدم . در سال ۱۳۳۵ که آخرين سال حضورم در دانشکده بود در روزنامه ها اعلام کردند که قرار است نمايشگاهی از آثار نقاشان امروز با داوری يک هيات ژوری ايرانی و خارجی و استادان دانشکده هنرهای زيبا برگزار شود.
من برای اولين بار در اين نمايشگاه شرکت کردم و خوشبختانه در آنجا اثرم برنده شد. در سال ۱۳۳۷ و زمانی که ديگر از دانشگاه فارغ التحصيل شده بودم ، نخستين بينال وزارت فرهنگ و هنر در ايران برگزار شد. در آنجا هم يک هيات ژوری متشکل از هنرمندانی از آلمان و ايتاليا حضور داشتند. من در اين بينال هم سه کارم را عرضه کردم که بيشتر با خط بود. در آن زمان آثاری که از خط و نقاشی خلق شده باشند نبودند و نقاشانی که بعدها به سبک خط – نقاشی کار کردند از من جوانتر بودند و طبيعتا در آن بينال اول وزارت فرهنگ و هنر هم حضوری نداشتند.
اين بينالی که می گوييد همان اولين دوره بينال تهران است که به همت مارکو گريگوريان برگزار شد؟
بله . من اتفاقا با مارکو گريگوريان دردانشکده هنرهای زيبا کار می کردم ؛ اما بعدا از هنرهای زيبا استعفا دادم و به وزارت امور خارجه رفتم. خوشبختانه اولين ماموريتم که از سوی اين وزارتخانه فرستاده شدم ، سفر به ايتاليا بود. وقتی به ايتاليا رفتم حکاکی را ياد گرفتم.
حکاکی روی فلز يا...؟
حکاکی روی فلز و ليتو. بعدا در رم که در آنجا چند سال سکونت داشتم و کار می کردم ، چند نمايشگاه هم برگزار کردم . آن زمان گالری بورگز تازه در ايران افتتاح شده بود و در ايران هم اين گونه فعاليت ها آغاز شده بود. خوشبختانه بعد ازماموريت ايتاليا به اسپانيا اعزام شدم . اين فرصت بسيار خوبی برای من بود برای اينکه در دنيا همان طور که می دانيد ما چند فرهنگ مادر بيشتر نداريم که متشکل از فرهنگ ايرانی، يونانی، ايتاليايی و اسپانيايی است.
آقای اويسی از چه سالی و از کدام بينال تهران بود که اولين کارهايی که ارائه داديد بنيان کارهايی شد که امروز همچنان انجام می دهيد؟
از همان نخستين بينال تهران ؛ يعنی بينال سال ۱۳۳۷.
بنا براين از آنجا بود که تاثيرپذيری شما از هنر معماری ايرانی مثل کاشی و رنگهای آبی بنيانش گذاشته شد. اما کم کم در اواسط دهه چهل خورشيدی بود که نام سقاخانه برای فرم کارهايی که شما و ديگران می کرديد متولد شد؛ اما به جز نام شما، کم کم نامهای ديگری چون حسين زنده رودی، فرامرز پيل آرام ، پرويز تناولی، مسعودعربشاهی، ژازه طباطبائی و صادق تبريزی هم به عنوان فعالان جدی اين سبک به ميان آمد.مرحوم کريم امامی هم که در روزنامه کيهان آن سالها گاهی درباره نقاشی می نوشت روی آثار اين نقاشان اسم گذاری کرد . آيا شما اساسا نام سقاخانه را برای اين فرم کار قبول داريد؟ اصلا آن را سبک می دانيد يا خير ؟
به يک معنا بله . برای اينکه سقاخانه هايی که حتما شما هم در کوچه و بازار تهران ديده ايد، جايی بوده که در آنها عناصری چون تمثال، آب، دعا و شمع وجود داشته اند. سقاخانه مکانی است که به نوعی عبادتگاه بوده و مردم در آن به سوی مسائل روحانی متمايل می شدند. تعدادی از نقاشانی که در اين سبک کار می کردند به سوی خط و بهره گيری ازآن متمايل شدند. بعضی ها، از تصوير و خط ، توامان ، استفاده کردند و برخی نيز از نمادهای مذهبی. عده ای هم البته از گذشته ايران الهام گرفتند.
نکته جالب اين بود که تا آن زمان هنوز اين سبک يک شيوه کاملا ايرانی بود و درديگر کشورهای خاورميانه باب نشده بود. بعد از اينکه ما نمايشگاه هايی در هند و ساير کشورهای خاورميانه برگزار کرديم نقاشان آن کشورها هم متوجه شگفتی اين سبک شدند و اين سبک را کاملا از نقاشان ايرانی گرفتند.
در آن سالها آيا شما – يعنی هنرمندانی که به عنوان نقاشان سبک سقاخانه معروف شديد- دور هم جمع شديد و گروهی تشکيل داديد؟ يا اينکه همين طور پراکنده و جدا از هم کار می کرديد؟
نه ، ما گروه مشخصی نداشتيم که دور هم جمع بشويم .بلکه نمايشگاه هايی که برگزار می شد اين آثار را به نمايش می گذاشت؛ضمن اينکه اين کارها در مرحله اول، کم کم مورد توجه خارجی ها قرار گرفت و بعد از آن بود که توجه ايرانيان هم به آن جلب شد.
خود مرحوم کريم امامی در اين باره گفته است که در دهه چهل نقاشی هايی بوجود آمدند که ظهور خط در اين نقاشی ، ذهن آدم را به ياد سقاخانه می انداخت و به همين دليل بود که من اسم سقاخانه را بر روی اين قبيل کارها گذاشتم.
من می خواهم بپرسم علاوه بر اين نکته - يعنی ظهور خط در نقاشی-، آيا حذف پرسپکتيو يا پر کردن فضا با المانهای تصويری که نوعی استيتيک اورينتال و استيتيک ايرانی در آن وجود دارد ، و يا پيوند زدن يکسری عناصر سنتی ايرانی مثل گليم و قلمکار و خورشيد خانم و بهره گيری ازقفل و تعويذ و طلسم و جادو ، که عواملی بودند که مشترکا در همه اين کارها تکرار می شدند،می تواند دليل ديگر اين نامگذاری و سبک خوانده شدن بوده باشد؟
بله ، کاملاً درست است. میدانيد که در مينياتورهای ايرانی ، پرسپکتيو اصلاً وجود ندارد. در نقشهای قالی ايرانی هم اين را می بينيد.دربافت اين قالیها هم گل ختمی به چشم می خوردو هم گل سرخ ، هم گل ميخک و هم پرنده. اصولاً در هنر ما ايرانیها، پرسپکتيو وجود ندارد.
به همين دليل است که اگر به مينياتورهای ايرانی نگاه کنيد، اسبی که در دور دست ايستاده با اسبی که نزديک است، همگی يکجورند. به همين دليل هم ما نقاشان متمايل به اين شيوه با توجه به فرهنگ ايرانی وارد کار شديم. اولين بار عدهای فرهنگ ايرانی را با عناصر معاصر تلفيق کردند و يک جور فرهنگ ايرانی مدرن از آن متولد شد.
آقای اويسی، آيا به طور مشخص، بنيانگذار اين سبک سقاخانه، شما بوديد يا فرد ديگری بوده؟
اثبات آن خيلی ساده است. البته الان کسان زيادی در مورد بنيانگذاری اين سبک، مدعی هستند. اما شما فقط کافی است اسناد و مدارک موجود را نگاه کنيد. يکی از اسناد موجود، بروشورها و کاتالوگ هايی است که از آن سالها باقی مانده است.
اگر از بينال اول اين مدارک را ورق بزنيد می بيند که چه نقاشانی در اين سبک اثر دارندو چه کسانی ندارند.در يکی از اين بروشورها که در روزنامه ها هم چاپ شده اثر من را می بينيد که در کاتالوگ وجود دارد . بعدها کسان ديگری هم آمدند البته که خط و تصوير را از هم جدا کردند و صرفا خط نگاشتند.اما اين را هم بگويم که اصولا يک نفر هيچ وقت يک سبک را بوجود نمی آورد.
خيال می کنيد که کوبيسم را فقط پيکاسو بنيان گذاشت ؟ اين طور نيست . پيکاسو ژرژ براک و فردينان لژه هم بودند. يک گروه ، يک محيط و شرايط بايد ايجاد شود تا سبکی بوجود بيايد.
با اين اوصاف حسين زنده رودی يکی از نقاشانی که در همين گروه دسته بندی می شود بارها به صراحت گفته است که « من اين سبک را به وجود آوردم» حتی در مصاحبهای گفته است: «نگوييد سبک سقاخانه؛ بگوييد سبک زندهرودی». شما در اين مورد چه نظری داريد؟
ايشان اغراق می کنند.در همان سالها من يک روز در گالری هنرهای جديد ژازه طباطبايی بودم که آقای حسين زنده رودی آمد و از من خواست يک مقدمه برای نمايشگاهش بنويسم. آن موقع ايشان اصلا خط درکارهايش نبود بلکه يک سری حشرات و حيوانات می کشيد. حتی آقای تناولی هم در بينال اول تهران، کارهايی به شيوه ايتاليايی عرضه کردند که اصلا عنصر خط در آنها نبود. بعدا تحت تاثير محيط و مطالبی که از سوی آقای کريم امامی و سايرين نوشته شد ، کم کم و به تدريج اين افراد به اين سبک متمايل شدند.
برخی از منتقدان سبک سقاخانه می گويند اين سبک، بيشتر يک سبک دکوراتيو است تا اينکه به دنبال ايجاد و کشف فضاهای تازه درحوزه هنرهای تجسمی باشد. آيا شما برای اين ديدگاه پاسخی داريد؟
بله . ببينيد چون اين سبک فاقد پرسپکتيو است و فقط عناصر رنگ و خط در آن ديده می شود اينها اسمش را دکوراتيو می نامند. در يکی از کتابهايی که درباره من نوشته شده به قلم آقای نادر نادرپور وهمينطور جوليو کارلو ارگان که يک منتقد ايتاليايی است ودر باره آثار من نوشته است ، نادرپور در اين مورد می گويد که« به اين سبک نمی شود دکوراتيو گفت ؛ بلکه يک سبک هنری است .» الان ۹۰ سال است که نه پرسپکتيو و نه طبيعت در هنرديگر وجود ندارند. برای اينکه اين کارها را هنر عکاسی به عهده گرفته است.
از بين کسانی که در سبک سقاخانه کار کردند ، بسياری به تدريج از عناصر و نمادهای اوليه فاصله گرفتند. مثلا عربشاهی مقداری انتزاعی تر و تجريدی تر شد. ژازه طباطبايی المانهای خود را گسترده تر کرد و فرمهای ديگری را هم وارد کارش کرد و ديگر به آن صورت با چهل کليد و عناصر کهن ايرانی کمتر کار کرد. تناولی سعی کرد کارهای ديگری به جز مسئله خط و قفلهای قديمی ونشانه هايی که از نقاشيهای دوران قاجار می گرفت انجام دهد . اما در کارهای شما دو عنصر هست که از اول تا کنون در همه آثارتان باقی مانده واگر فيگورها را نديده بگيريم ، باقی يکسان است : اسب و زن.
شما میخواهيد بپرسيد چرا؟ بله. درست است. من اسب را برای اين انتخاب کردم که در فرهنگ ايرانی و حتی بشری ، پايه تمدن با کمک اسب ايجاد شد. اگر به برنزهای باقيمانده از لرستان نگاه کنيد غالب آنها نمادی از اسبند. اما اسب به ناگهان با اختراع ماشين و پيشروی شهرها و ورود آسفالت، از زندگی ما محو شد. من به وسيله اسب می توانستم بسياری از عناصر چون خشونت و حتی عشق را نشان دهم . يکی از منتقدين هنری درباره من نوشته بود که آقای اويسی در آثارش به جای اينکه مرد رانشان بدهد اسب می کشد. اين يکی از مشخصه های کار من است.
و اما زن. زن، دومين مشخصه کار من است. چرا که زن زيباترين موجود دنيا و زن ايرانی هم زيباترين آنهاست. در تمام آثار ايرانی چون مينياتور و شاهنامه و مجمسه های قديمی و در تمام آثار گذشتگان هم اين را می بينيم . به اين دلايل من در همه آثارم به اين دو عنصر بنيادين پرداخته ام
برخی او را يکی از بنيان گذاران- و عده ای هم او را تنها بنيان گذار- اين سبک در هنر مدرن ايران می دانند.
او با خلق آثاری که تلفيقی از عناصر مينياتور ، نقش نگاره های ايرانی و تکنيک های مدرن امروزی است ، نقاشی است که آثارش نمونه ای از «دغدغه ی جستجوی هويت ايرانی در جهان مدرن» محسوب می شود. ناصر اويسی هنرمندی است که آثارش را در تعدادی از موزه های جهان از پاريس و لندن تا آتن و رم و بروکسل و البته موزه هنرهای معاصر تهران می توان ديد.
اويسی در سه دهه گذشته ساکن ايالات متحده آمريکا بوده اما هر از گاهی آثارش را در ايران به نمايش گذاشته است.
آخرين نمايشگاه از آثار او هفته گذشته در گالری اويسی که متعلق به برادرزاده اوست در تهران به نمايش درآمد.
هفته پيش از آن نيز، او بخشی از کلکسيون شخصی اش از آثار هنرمندان بزرگ قرن بيستم را در همين گالری در تهران به حراج گذاشته بود. همين هم بهانه ای شد تا اين هنرمند ۷۵ ساله سرشناس و البته کمتر در معرض رسانههای فارسی زبان داخل و خارج از کشور، مهمان جنگ فرهنگی – هنری راديو فردا باشد.
رادبو فردا: آقای اويسی ، قبل از هر چيز بفرماييد که از چه سالی هنر نقاشی را به طور جدی آغاز کرديد؟
ناصر اويسی: در سال ۱۳۳۲ من وارد دانشکده حقوق شدم . در سال ۱۳۳۵ که آخرين سال حضورم در دانشکده بود در روزنامه ها اعلام کردند که قرار است نمايشگاهی از آثار نقاشان امروز با داوری يک هيات ژوری ايرانی و خارجی و استادان دانشکده هنرهای زيبا برگزار شود.
من برای اولين بار در اين نمايشگاه شرکت کردم و خوشبختانه در آنجا اثرم برنده شد. در سال ۱۳۳۷ و زمانی که ديگر از دانشگاه فارغ التحصيل شده بودم ، نخستين بينال وزارت فرهنگ و هنر در ايران برگزار شد. در آنجا هم يک هيات ژوری متشکل از هنرمندانی از آلمان و ايتاليا حضور داشتند. من در اين بينال هم سه کارم را عرضه کردم که بيشتر با خط بود. در آن زمان آثاری که از خط و نقاشی خلق شده باشند نبودند و نقاشانی که بعدها به سبک خط – نقاشی کار کردند از من جوانتر بودند و طبيعتا در آن بينال اول وزارت فرهنگ و هنر هم حضوری نداشتند.
اين بينالی که می گوييد همان اولين دوره بينال تهران است که به همت مارکو گريگوريان برگزار شد؟
بله . من اتفاقا با مارکو گريگوريان دردانشکده هنرهای زيبا کار می کردم ؛ اما بعدا از هنرهای زيبا استعفا دادم و به وزارت امور خارجه رفتم. خوشبختانه اولين ماموريتم که از سوی اين وزارتخانه فرستاده شدم ، سفر به ايتاليا بود. وقتی به ايتاليا رفتم حکاکی را ياد گرفتم.
حکاکی روی فلز يا...؟
حکاکی روی فلز و ليتو. بعدا در رم که در آنجا چند سال سکونت داشتم و کار می کردم ، چند نمايشگاه هم برگزار کردم . آن زمان گالری بورگز تازه در ايران افتتاح شده بود و در ايران هم اين گونه فعاليت ها آغاز شده بود. خوشبختانه بعد ازماموريت ايتاليا به اسپانيا اعزام شدم . اين فرصت بسيار خوبی برای من بود برای اينکه در دنيا همان طور که می دانيد ما چند فرهنگ مادر بيشتر نداريم که متشکل از فرهنگ ايرانی، يونانی، ايتاليايی و اسپانيايی است.
آقای اويسی از چه سالی و از کدام بينال تهران بود که اولين کارهايی که ارائه داديد بنيان کارهايی شد که امروز همچنان انجام می دهيد؟
از همان نخستين بينال تهران ؛ يعنی بينال سال ۱۳۳۷.
بنا براين از آنجا بود که تاثيرپذيری شما از هنر معماری ايرانی مثل کاشی و رنگهای آبی بنيانش گذاشته شد. اما کم کم در اواسط دهه چهل خورشيدی بود که نام سقاخانه برای فرم کارهايی که شما و ديگران می کرديد متولد شد؛ اما به جز نام شما، کم کم نامهای ديگری چون حسين زنده رودی، فرامرز پيل آرام ، پرويز تناولی، مسعودعربشاهی، ژازه طباطبائی و صادق تبريزی هم به عنوان فعالان جدی اين سبک به ميان آمد.مرحوم کريم امامی هم که در روزنامه کيهان آن سالها گاهی درباره نقاشی می نوشت روی آثار اين نقاشان اسم گذاری کرد . آيا شما اساسا نام سقاخانه را برای اين فرم کار قبول داريد؟ اصلا آن را سبک می دانيد يا خير ؟
به يک معنا بله . برای اينکه سقاخانه هايی که حتما شما هم در کوچه و بازار تهران ديده ايد، جايی بوده که در آنها عناصری چون تمثال، آب، دعا و شمع وجود داشته اند. سقاخانه مکانی است که به نوعی عبادتگاه بوده و مردم در آن به سوی مسائل روحانی متمايل می شدند. تعدادی از نقاشانی که در اين سبک کار می کردند به سوی خط و بهره گيری ازآن متمايل شدند. بعضی ها، از تصوير و خط ، توامان ، استفاده کردند و برخی نيز از نمادهای مذهبی. عده ای هم البته از گذشته ايران الهام گرفتند.
نکته جالب اين بود که تا آن زمان هنوز اين سبک يک شيوه کاملا ايرانی بود و درديگر کشورهای خاورميانه باب نشده بود. بعد از اينکه ما نمايشگاه هايی در هند و ساير کشورهای خاورميانه برگزار کرديم نقاشان آن کشورها هم متوجه شگفتی اين سبک شدند و اين سبک را کاملا از نقاشان ايرانی گرفتند.
در آن سالها آيا شما – يعنی هنرمندانی که به عنوان نقاشان سبک سقاخانه معروف شديد- دور هم جمع شديد و گروهی تشکيل داديد؟ يا اينکه همين طور پراکنده و جدا از هم کار می کرديد؟
نه ، ما گروه مشخصی نداشتيم که دور هم جمع بشويم .بلکه نمايشگاه هايی که برگزار می شد اين آثار را به نمايش می گذاشت؛ضمن اينکه اين کارها در مرحله اول، کم کم مورد توجه خارجی ها قرار گرفت و بعد از آن بود که توجه ايرانيان هم به آن جلب شد.
خود مرحوم کريم امامی در اين باره گفته است که در دهه چهل نقاشی هايی بوجود آمدند که ظهور خط در اين نقاشی ، ذهن آدم را به ياد سقاخانه می انداخت و به همين دليل بود که من اسم سقاخانه را بر روی اين قبيل کارها گذاشتم.
من می خواهم بپرسم علاوه بر اين نکته - يعنی ظهور خط در نقاشی-، آيا حذف پرسپکتيو يا پر کردن فضا با المانهای تصويری که نوعی استيتيک اورينتال و استيتيک ايرانی در آن وجود دارد ، و يا پيوند زدن يکسری عناصر سنتی ايرانی مثل گليم و قلمکار و خورشيد خانم و بهره گيری ازقفل و تعويذ و طلسم و جادو ، که عواملی بودند که مشترکا در همه اين کارها تکرار می شدند،می تواند دليل ديگر اين نامگذاری و سبک خوانده شدن بوده باشد؟
بله ، کاملاً درست است. میدانيد که در مينياتورهای ايرانی ، پرسپکتيو اصلاً وجود ندارد. در نقشهای قالی ايرانی هم اين را می بينيد.دربافت اين قالیها هم گل ختمی به چشم می خوردو هم گل سرخ ، هم گل ميخک و هم پرنده. اصولاً در هنر ما ايرانیها، پرسپکتيو وجود ندارد.
به همين دليل است که اگر به مينياتورهای ايرانی نگاه کنيد، اسبی که در دور دست ايستاده با اسبی که نزديک است، همگی يکجورند. به همين دليل هم ما نقاشان متمايل به اين شيوه با توجه به فرهنگ ايرانی وارد کار شديم. اولين بار عدهای فرهنگ ايرانی را با عناصر معاصر تلفيق کردند و يک جور فرهنگ ايرانی مدرن از آن متولد شد.
آقای اويسی، آيا به طور مشخص، بنيانگذار اين سبک سقاخانه، شما بوديد يا فرد ديگری بوده؟
اثبات آن خيلی ساده است. البته الان کسان زيادی در مورد بنيانگذاری اين سبک، مدعی هستند. اما شما فقط کافی است اسناد و مدارک موجود را نگاه کنيد. يکی از اسناد موجود، بروشورها و کاتالوگ هايی است که از آن سالها باقی مانده است.
اگر از بينال اول اين مدارک را ورق بزنيد می بيند که چه نقاشانی در اين سبک اثر دارندو چه کسانی ندارند.در يکی از اين بروشورها که در روزنامه ها هم چاپ شده اثر من را می بينيد که در کاتالوگ وجود دارد . بعدها کسان ديگری هم آمدند البته که خط و تصوير را از هم جدا کردند و صرفا خط نگاشتند.اما اين را هم بگويم که اصولا يک نفر هيچ وقت يک سبک را بوجود نمی آورد.
خيال می کنيد که کوبيسم را فقط پيکاسو بنيان گذاشت ؟ اين طور نيست . پيکاسو ژرژ براک و فردينان لژه هم بودند. يک گروه ، يک محيط و شرايط بايد ايجاد شود تا سبکی بوجود بيايد.
با اين اوصاف حسين زنده رودی يکی از نقاشانی که در همين گروه دسته بندی می شود بارها به صراحت گفته است که « من اين سبک را به وجود آوردم» حتی در مصاحبهای گفته است: «نگوييد سبک سقاخانه؛ بگوييد سبک زندهرودی». شما در اين مورد چه نظری داريد؟
ايشان اغراق می کنند.در همان سالها من يک روز در گالری هنرهای جديد ژازه طباطبايی بودم که آقای حسين زنده رودی آمد و از من خواست يک مقدمه برای نمايشگاهش بنويسم. آن موقع ايشان اصلا خط درکارهايش نبود بلکه يک سری حشرات و حيوانات می کشيد. حتی آقای تناولی هم در بينال اول تهران، کارهايی به شيوه ايتاليايی عرضه کردند که اصلا عنصر خط در آنها نبود. بعدا تحت تاثير محيط و مطالبی که از سوی آقای کريم امامی و سايرين نوشته شد ، کم کم و به تدريج اين افراد به اين سبک متمايل شدند.
برخی از منتقدان سبک سقاخانه می گويند اين سبک، بيشتر يک سبک دکوراتيو است تا اينکه به دنبال ايجاد و کشف فضاهای تازه درحوزه هنرهای تجسمی باشد. آيا شما برای اين ديدگاه پاسخی داريد؟
بله . ببينيد چون اين سبک فاقد پرسپکتيو است و فقط عناصر رنگ و خط در آن ديده می شود اينها اسمش را دکوراتيو می نامند. در يکی از کتابهايی که درباره من نوشته شده به قلم آقای نادر نادرپور وهمينطور جوليو کارلو ارگان که يک منتقد ايتاليايی است ودر باره آثار من نوشته است ، نادرپور در اين مورد می گويد که« به اين سبک نمی شود دکوراتيو گفت ؛ بلکه يک سبک هنری است .» الان ۹۰ سال است که نه پرسپکتيو و نه طبيعت در هنرديگر وجود ندارند. برای اينکه اين کارها را هنر عکاسی به عهده گرفته است.
از بين کسانی که در سبک سقاخانه کار کردند ، بسياری به تدريج از عناصر و نمادهای اوليه فاصله گرفتند. مثلا عربشاهی مقداری انتزاعی تر و تجريدی تر شد. ژازه طباطبايی المانهای خود را گسترده تر کرد و فرمهای ديگری را هم وارد کارش کرد و ديگر به آن صورت با چهل کليد و عناصر کهن ايرانی کمتر کار کرد. تناولی سعی کرد کارهای ديگری به جز مسئله خط و قفلهای قديمی ونشانه هايی که از نقاشيهای دوران قاجار می گرفت انجام دهد . اما در کارهای شما دو عنصر هست که از اول تا کنون در همه آثارتان باقی مانده واگر فيگورها را نديده بگيريم ، باقی يکسان است : اسب و زن.
شما میخواهيد بپرسيد چرا؟ بله. درست است. من اسب را برای اين انتخاب کردم که در فرهنگ ايرانی و حتی بشری ، پايه تمدن با کمک اسب ايجاد شد. اگر به برنزهای باقيمانده از لرستان نگاه کنيد غالب آنها نمادی از اسبند. اما اسب به ناگهان با اختراع ماشين و پيشروی شهرها و ورود آسفالت، از زندگی ما محو شد. من به وسيله اسب می توانستم بسياری از عناصر چون خشونت و حتی عشق را نشان دهم . يکی از منتقدين هنری درباره من نوشته بود که آقای اويسی در آثارش به جای اينکه مرد رانشان بدهد اسب می کشد. اين يکی از مشخصه های کار من است.
و اما زن. زن، دومين مشخصه کار من است. چرا که زن زيباترين موجود دنيا و زن ايرانی هم زيباترين آنهاست. در تمام آثار ايرانی چون مينياتور و شاهنامه و مجمسه های قديمی و در تمام آثار گذشتگان هم اين را می بينيم . به اين دلايل من در همه آثارم به اين دو عنصر بنيادين پرداخته ام