(در قسمتهای پیشین خواندیم که محمد مصدق بعد از پیروزهای دیپلماتیک پیایی در جریان ملی کردن نفت، تصمیم گرفت که فرماندهی کل قوا را نیز به عهده بگیرد. به رغم مخالفت شاه و استعفای مصدق، قیام هواداران مصدق در روز ۳۰ تیر سال ۳۱ موجب شد تا او به قدرت بازگردد و البته فرماندهی کل قوا و اختیارات ویژه را نیز به دست بیاورد. اما یک واقعه کلیدی دیگر نیز در سال ۳۱ رخ داد که معادلات سیاسی را دگرگون کرد.)
در سال ۳۱ و از فردای ۳۰ تیر سال ۳۱، جنگ قدرت میان شاه و نخستوزیر ادامه داشت. هر دو ابزارهای خود را داشتند. و هر دو سرنوشت سیاسی خود را در پیروزی کامل این جدال پشتپرده میدیدند.
اما بعد از ۳۰ تیر و قیام خونین هواداران مصدق، در ظاهر نخست وزیر دست بالا را داشت. مصدق و هوادارانش که در این زمان به شدت درگیر مذاکرات نفت و مشکلات اقتصادی عدیده و کم سابقهای بودند، دربار را به توطئهچینی علیه نخست وزیر متهم میکردند.
این زورآزمایی سیاسی در روز نهم اسفند سال ۳۱ عملا از پرده بیرون افتاد و علنی شد.
ماجرا چه بود؟
روایت ساده ماجرای این روز چنین است: شاه سرانجام تصمیم گرفت میدان را خالی کند و کشور را ترک کند. اما برخلاف آنچه در ۳۰ تیر رخ داد، این بار هواداران شاه به میدان آمدند و تظاهرات دوستدارانش موجب شد تا او منصرف شود و در ایران بماند.
اما همین روایت به ظاهر ساده، از سوی دو گروه مصدقیها و شاهدوستها، به دو شکل متفاوت نقل میشود و در جریان بررسی آنچه در دوران مصدق رخ داد، عملا یکی از نقاط عطف کلیدی برای فهم سرنوشت سیاسی دولت مصدق است.
عباس میلانی مورخ ساکن کالیفرنیا، معتقد است که زمینه این رویارویی به پیش از واقعه مربوط است.
به گفته آقای میلانی، نخست وزیر در آن زمان به این نتیجه رسیده بود که دربار به مرکز توطئه علیه او بدل شده و بیوقفه در تلاش بود تا در برابر دربار مقاومت کند. از جمله در پی فشار او، شاهزاده اشرف، خواهر فعال شاه، ملکه تاجالملوک – مادر شاه - و همچنین حسین فردوست، دوست نزدیک شاه، از ایران خارج شدند.
میلانی میگوید: «دکتر مصدق به حسین علاء پیغام فرستاد که شاه یک نماینده معتمدی بفرستد تا من حرفهای مهمی دارم که باید بزنم. نمایندهای از طرف شاه با نمایندگانی از طرف دکتر مصدق جلسهای برگزار میکنند و در آنجا دکتر مصدق اتمام حجت میکند که اگر فعالیتهای دربار تمام نشود، استعفا خواهد کرد. یعنی تهدید میکند و این بار --محاسبهاش درست از آب در میآید و شاه بسیار نگران میشود و پیغام میفرستد که من حاضرم کشور را ترک کنم و هروقت که خواستید برمیگردم.»
روایت متفاوت
اما هواداران مصدق، این ماجرا را به شکل دیگری تعریف میکنند و در روایت آنها، تصمیم شاه برای ترک کشور، هیچ ارتباطی به مصدق و جنگ قدرت میان شاه و نخستوزیر ندارد.
کوروش زعیم از جمله این هواداران است. عضو کنونی شورای مرکزی جبهه ملی ایران که معتقد است، شاه در روز ۲۴ بهمن ماه تصمیم گرفت که برای درمان ناباروری ملکه ثریا، به اروپا سفر کند.
او میگوید: «برخلاف خواست مصدق، خبر تصمیم شاه برای خروج، دو روز پیش از سفر او پخش شد. مخالفان مصدق شایع کردند که او شاه را فراری میدهد تا سلطنت را سرنگون کند و جمهوری اعلام کند. کاشانی هم در روز ۸ اسفند نماینده خود را نزد شاه فرستاد تا او را از تصمیم خود منصرف کند، اما شاه مصر بود که کشور را ترک کند. گویا او هم شایعات درباره احتمال سرنگونی سلطنت را شنیده بود و حسابی افسرده و ناامید شده بود.»
بخشی از این روایت درباره تمایل شاه برای خروج از ایران، از جمله نقاط مشترک اکثریت روایات درباره این روز است؛ از جمله ملکه ثریا نیز در کتاب خاطرات خود به نام «کاخ تنهایی» به این موضوع اشاره کرده است.
هوشنگ نهاوندی از مدیران عالیرتبه عصر پهلوی و نویسنده کتاب «محمدرضا پهلوی، آخرین پادشاه» این موضوع را تایید میکند.
به گفته آقای نهاوندی بر اساس اسناد و مدارک سفارت آمریکا، شاه «خسته شده بود و میخواست که ایران را ترک کند».
این پژوهشگر میگوید: «مصدق هم میخواست با احترام او را روانه بکند، نه اینکه به سلطنت پایان بدهد».
بدین ترتیب نخست وزیر نیز برنامهای نیز برای خروج شاه از ایران تدارک دید. بر اساس برنامه دولت، روز نهم اسفند، هیات دولت باید برای خداحافظی رسمی به کاخ مرمر – محل سکونت محمدرضا شاه پهلوی و همسرش ملکه ثریا – میرفت و بعد از مراسم، شاه به همراه غلامحسین صدیقی وزیر کشور تهران را ترک میکرد و به سوی عراق حرکت میکرد.
برنامه این بود که وزیر کشور او را تا مرز ایران و عراق همراهی کند و بعد شاه به عراق و از آنجا به اروپا برود.
ائتلاف مخالفان نخست وزیر
اما در آستانه این سفر، گروهی از منتقدان و مخالفان مصدق دست به کار شدند تا جلوی خروج شاه را بگیرند.
به بیان دیگر در جریان مجادلات سیاست داخلی ایران در آن زمان، مساله خروج شاه از ایران در فاصله خیلی کوتاه به خط مقدم جبهه نبرد با مصدق تبدیل شد و ائتلافی هر چند ناهمگون اما گسترده از هر آنکه مصدق را در مقام نخستوزیری نمیپسندید شکل گرفت.
طبیعتاً هواداران بریتانیا از جمله مخالفان مصدق بودند. اما آنها در روز ۹ اسفند، تنها نبودند.
جلال متینی نویسنده کتاب « نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق» میگوید: «قوامالسلطنه با شاه صددرصد مخالف بود، اما حتی او به آیتالله بهبهانی پیغام میدهد و میگوید با وجود اینکه من محمدرضا شاه را شایسته و لایق سلطنت نمیدانم، با این حال اگر در این زمان از ممکلت برود، استقلال کشور از دست میرود.»
گروهی از ارتشیهای بازنشسته هم با مصدق مخالف بودند. ژنرالهای قدیمی که عموما زمانی از نزدیکان رضا شاه بودند و وفادار به محمدرضا شاه اما از ارتش یا قدرت سیاسی، به اشکال گوناگون کنار گذاشته شده بودند.
این گروه به رهبری فضلالله زاهدی، سرلشگر بازنشسته، وزیر کشور سابق و نماینده مجلس سنا، در تدارک تاسیس کانون افسران بازنشسته بودند و به شکل تشکیلاتی با هم در تماس بودند.
و چنانکه اردشیر زاهدی، فرزند فضلالله زاهدی میگوید، این گروه برای تقویت موضع خود در برابر مصدق، به سراغ روحانیونی رفت که در میانشان آیتالله کاشانی، از حامیان سرسخت مصدق بود.
اردشیر زاهدی میگوید: «در این زمان من مامور میشوم که هم آیتالله کاشانی را ببینم و هم آیتالله بهبانی را (در خیابان آمل که پسرش جعفر هم با من دوست بود) و هم پسر مرحوم کاشانی که از دوستان نزدیک من بود و بسیار آدم شریفی بود. تنها کسی که مانده بود آیتالله العظمی بروجردی بود که اینها برای او نامه نوشتند و پیغام فرستادند و خلاصه قرار شد اینها بیایند و جلوی شاه را بگیرند.»
کاشانی در برابر مصدق
آیتالله کاشانی در حال در اسفند سال ۳۱ در این یارکشی علیه نخست وزیر به تیم رقیب پیوست که تنها هفت ماه پیشتر و در جریان قیام ۳۰ تیر گفته بود که حاضر است برای بازگشت مصدق به قدرت شخصاً کفن بپوشد و به تظاهرات بپیوندد.
در واقع مخالفت همه جانبه آیتالله کاشانی با نخست وزیری قوام، یکی از دلایل مهم شکلگیری قیام ۳۰ تیر بود.
در این هفت ماه چه اتفاقی موجب شد تا این بار، آیتالله بانفوذ پایتخت، برخلاف خواست نخستوزیر ضد انگلیسی موضع بگیرد؟
یرواند آبراهامیان، نویسنده کتابهایی چون «کودتا» و «ایران بین دو انقلاب» و استاد کالج باروک نیویورک معتقد است که علت رویگردانی کاشانی، رقابت او و مصدق بر سر پستهای کلیدی بوده است.
او میگوید: «این موضوع بر میگردد به اینکه چه کسی پستهای عالی را به دست بگیرد. مصدق بعد از ۳۰ تیر هیچ کدام از پستهای وزارت در کابینه را به آدمهای وابسته به کاشانی نداد. اگر مصدق تعدادی از پستهای کلیدی را به طرفدارهای کاشانی میداد، کاشانی هم به او وفادار میماند.»
اما عباس میلانی ضمن تایید اینکه مسئله پستهای کلیدی هم مطرح بود معتقد است که اختلاف کاشانی و مصدق، اختلافی بسیار عمیقتر بود که در بسیاری از موارد ریشه در تفاوتنظرهای ایدئولوژیک و جدی مانند شیوههای اجرای قوانین اسلامی داشت.
چنانکه این استاد دانشگاه میگوید، کاشانی به دنبال اجرای قوانین اسلامی و حتی حجاب اجباری در ادارات دولتی و همچنین فشار بر اقلیت بهایی جامعه ایران بود، اما مصدق زیر بار این فشارها و خواستهها نرفت.
اینگونه کاشانی هم به خیل کسانی پیوست که در جریان تحولات پرشتاب سیاسی، به رغم همراهی با جنبش ملی کردن نفت، از قطار جبهه ملی و هواداری از مصدق پیاده شده بودند؛ کسانی که هر روز بر تعدادشان اضافه میشد و طبیعتاً هر کدام از این جداییها، به قدرت دولتی که دولت ملی توصیف میشد، ضربه میزد.
(در قسمت بعدی، کماکان بررسی واقعه ۹ اسفندماه و رویارویی مصدق و مخالفان را ادامه خواهیم داد و از دیگر دلایل مخالفت کاشانی با مصدق، از جمله مسئله اختلاف نظر بر سر اختیارات ویژه نخست وزیر خواهیم گفت. در روز ۹ اسفند در برابر کاخ مرمر چه رخ داد؟ آیا به راستی این ماجرا توطئهای برای قتل مصدق بود؟ تأثیر این واقعه بر رابطه شاه و مصدق چه بود؟ همه در قسمت بیست و دوم برنامه سقوط که سهشنبهها ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش میشود.)
در سال ۳۱ و از فردای ۳۰ تیر سال ۳۱، جنگ قدرت میان شاه و نخستوزیر ادامه داشت. هر دو ابزارهای خود را داشتند. و هر دو سرنوشت سیاسی خود را در پیروزی کامل این جدال پشتپرده میدیدند.
اما بعد از ۳۰ تیر و قیام خونین هواداران مصدق، در ظاهر نخست وزیر دست بالا را داشت. مصدق و هوادارانش که در این زمان به شدت درگیر مذاکرات نفت و مشکلات اقتصادی عدیده و کم سابقهای بودند، دربار را به توطئهچینی علیه نخست وزیر متهم میکردند.
این زورآزمایی سیاسی در روز نهم اسفند سال ۳۱ عملا از پرده بیرون افتاد و علنی شد.
ماجرا چه بود؟
روایت ساده ماجرای این روز چنین است: شاه سرانجام تصمیم گرفت میدان را خالی کند و کشور را ترک کند. اما برخلاف آنچه در ۳۰ تیر رخ داد، این بار هواداران شاه به میدان آمدند و تظاهرات دوستدارانش موجب شد تا او منصرف شود و در ایران بماند.
اما همین روایت به ظاهر ساده، از سوی دو گروه مصدقیها و شاهدوستها، به دو شکل متفاوت نقل میشود و در جریان بررسی آنچه در دوران مصدق رخ داد، عملا یکی از نقاط عطف کلیدی برای فهم سرنوشت سیاسی دولت مصدق است.
عباس میلانی مورخ ساکن کالیفرنیا، معتقد است که زمینه این رویارویی به پیش از واقعه مربوط است.
به گفته آقای میلانی، نخست وزیر در آن زمان به این نتیجه رسیده بود که دربار به مرکز توطئه علیه او بدل شده و بیوقفه در تلاش بود تا در برابر دربار مقاومت کند. از جمله در پی فشار او، شاهزاده اشرف، خواهر فعال شاه، ملکه تاجالملوک – مادر شاه - و همچنین حسین فردوست، دوست نزدیک شاه، از ایران خارج شدند.
میلانی میگوید: «دکتر مصدق به حسین علاء پیغام فرستاد که شاه یک نماینده معتمدی بفرستد تا من حرفهای مهمی دارم که باید بزنم. نمایندهای از طرف شاه با نمایندگانی از طرف دکتر مصدق جلسهای برگزار میکنند و در آنجا دکتر مصدق اتمام حجت میکند که اگر فعالیتهای دربار تمام نشود، استعفا خواهد کرد. یعنی تهدید میکند و این بار --محاسبهاش درست از آب در میآید و شاه بسیار نگران میشود و پیغام میفرستد که من حاضرم کشور را ترک کنم و هروقت که خواستید برمیگردم.»
روایت متفاوت
اما هواداران مصدق، این ماجرا را به شکل دیگری تعریف میکنند و در روایت آنها، تصمیم شاه برای ترک کشور، هیچ ارتباطی به مصدق و جنگ قدرت میان شاه و نخستوزیر ندارد.
کوروش زعیم از جمله این هواداران است. عضو کنونی شورای مرکزی جبهه ملی ایران که معتقد است، شاه در روز ۲۴ بهمن ماه تصمیم گرفت که برای درمان ناباروری ملکه ثریا، به اروپا سفر کند.
تمایل شاه برای خروج از ایران، از جمله نقاط مشترک اکثریت روایات درباره این روز است؛ از جمله ملکه ثریا نیز در کتاب خاطرات خود به نام «کاخ تنهایی» به این موضوع اشاره کرده است.
بخشی از این روایت درباره تمایل شاه برای خروج از ایران، از جمله نقاط مشترک اکثریت روایات درباره این روز است؛ از جمله ملکه ثریا نیز در کتاب خاطرات خود به نام «کاخ تنهایی» به این موضوع اشاره کرده است.
هوشنگ نهاوندی از مدیران عالیرتبه عصر پهلوی و نویسنده کتاب «محمدرضا پهلوی، آخرین پادشاه» این موضوع را تایید میکند.
به گفته آقای نهاوندی بر اساس اسناد و مدارک سفارت آمریکا، شاه «خسته شده بود و میخواست که ایران را ترک کند».
این پژوهشگر میگوید: «مصدق هم میخواست با احترام او را روانه بکند، نه اینکه به سلطنت پایان بدهد».
بدین ترتیب نخست وزیر نیز برنامهای نیز برای خروج شاه از ایران تدارک دید. بر اساس برنامه دولت، روز نهم اسفند، هیات دولت باید برای خداحافظی رسمی به کاخ مرمر – محل سکونت محمدرضا شاه پهلوی و همسرش ملکه ثریا – میرفت و بعد از مراسم، شاه به همراه غلامحسین صدیقی وزیر کشور تهران را ترک میکرد و به سوی عراق حرکت میکرد.
برنامه این بود که وزیر کشور او را تا مرز ایران و عراق همراهی کند و بعد شاه به عراق و از آنجا به اروپا برود.
ائتلاف مخالفان نخست وزیر
اما در آستانه این سفر، گروهی از منتقدان و مخالفان مصدق دست به کار شدند تا جلوی خروج شاه را بگیرند.
به بیان دیگر در جریان مجادلات سیاست داخلی ایران در آن زمان، مساله خروج شاه از ایران در فاصله خیلی کوتاه به خط مقدم جبهه نبرد با مصدق تبدیل شد و ائتلافی هر چند ناهمگون اما گسترده از هر آنکه مصدق را در مقام نخستوزیری نمیپسندید شکل گرفت.
طبیعتاً هواداران بریتانیا از جمله مخالفان مصدق بودند. اما آنها در روز ۹ اسفند، تنها نبودند.
جلال متینی نویسنده کتاب « نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق» میگوید: «قوامالسلطنه با شاه صددرصد مخالف بود، اما حتی او به آیتالله بهبهانی پیغام میدهد و میگوید با وجود اینکه من محمدرضا شاه را شایسته و لایق سلطنت نمیدانم، با این حال اگر در این زمان از ممکلت برود، استقلال کشور از دست میرود.»
گروهی از ارتشیهای بازنشسته هم با مصدق مخالف بودند. ژنرالهای قدیمی که عموما زمانی از نزدیکان رضا شاه بودند و وفادار به محمدرضا شاه اما از ارتش یا قدرت سیاسی، به اشکال گوناگون کنار گذاشته شده بودند.
این گروه به رهبری فضلالله زاهدی، سرلشگر بازنشسته، وزیر کشور سابق و نماینده مجلس سنا، در تدارک تاسیس کانون افسران بازنشسته بودند و به شکل تشکیلاتی با هم در تماس بودند.
و چنانکه اردشیر زاهدی، فرزند فضلالله زاهدی میگوید، این گروه برای تقویت موضع خود در برابر مصدق، به سراغ روحانیونی رفت که در میانشان آیتالله کاشانی، از حامیان سرسخت مصدق بود.
اردشیر زاهدی میگوید: «در این زمان من مامور میشوم که هم آیتالله کاشانی را ببینم و هم آیتالله بهبانی را (در خیابان آمل که پسرش جعفر هم با من دوست بود) و هم پسر مرحوم کاشانی که از دوستان نزدیک من بود و بسیار آدم شریفی بود. تنها کسی که مانده بود آیتالله العظمی بروجردی بود که اینها برای او نامه نوشتند و پیغام فرستادند و خلاصه قرار شد اینها بیایند و جلوی شاه را بگیرند.»
کاشانی در برابر مصدق
آیتالله کاشانی در حال در اسفند سال ۳۱ در این یارکشی علیه نخست وزیر به تیم رقیب پیوست که تنها هفت ماه پیشتر و در جریان قیام ۳۰ تیر گفته بود که حاضر است برای بازگشت مصدق به قدرت شخصاً کفن بپوشد و به تظاهرات بپیوندد.
در واقع مخالفت همه جانبه آیتالله کاشانی با نخست وزیری قوام، یکی از دلایل مهم شکلگیری قیام ۳۰ تیر بود.
در این هفت ماه چه اتفاقی موجب شد تا این بار، آیتالله بانفوذ پایتخت، برخلاف خواست نخستوزیر ضد انگلیسی موضع بگیرد؟
یرواند آبراهامیان، نویسنده کتابهایی چون «کودتا» و «ایران بین دو انقلاب» و استاد کالج باروک نیویورک معتقد است که علت رویگردانی کاشانی، رقابت او و مصدق بر سر پستهای کلیدی بوده است.
او میگوید: «این موضوع بر میگردد به اینکه چه کسی پستهای عالی را به دست بگیرد. مصدق بعد از ۳۰ تیر هیچ کدام از پستهای وزارت در کابینه را به آدمهای وابسته به کاشانی نداد. اگر مصدق تعدادی از پستهای کلیدی را به طرفدارهای کاشانی میداد، کاشانی هم به او وفادار میماند.»
اما عباس میلانی ضمن تایید اینکه مسئله پستهای کلیدی هم مطرح بود معتقد است که اختلاف کاشانی و مصدق، اختلافی بسیار عمیقتر بود که در بسیاری از موارد ریشه در تفاوتنظرهای ایدئولوژیک و جدی مانند شیوههای اجرای قوانین اسلامی داشت.
چنانکه این استاد دانشگاه میگوید، کاشانی به دنبال اجرای قوانین اسلامی و حتی حجاب اجباری در ادارات دولتی و همچنین فشار بر اقلیت بهایی جامعه ایران بود، اما مصدق زیر بار این فشارها و خواستهها نرفت.
اینگونه کاشانی هم به خیل کسانی پیوست که در جریان تحولات پرشتاب سیاسی، به رغم همراهی با جنبش ملی کردن نفت، از قطار جبهه ملی و هواداری از مصدق پیاده شده بودند؛ کسانی که هر روز بر تعدادشان اضافه میشد و طبیعتاً هر کدام از این جداییها، به قدرت دولتی که دولت ملی توصیف میشد، ضربه میزد.
(در قسمت بعدی، کماکان بررسی واقعه ۹ اسفندماه و رویارویی مصدق و مخالفان را ادامه خواهیم داد و از دیگر دلایل مخالفت کاشانی با مصدق، از جمله مسئله اختلاف نظر بر سر اختیارات ویژه نخست وزیر خواهیم گفت. در روز ۹ اسفند در برابر کاخ مرمر چه رخ داد؟ آیا به راستی این ماجرا توطئهای برای قتل مصدق بود؟ تأثیر این واقعه بر رابطه شاه و مصدق چه بود؟ همه در قسمت بیست و دوم برنامه سقوط که سهشنبهها ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش میشود.)