سری برنامههای «سقوط»، در شصت سالگی ۲۸ مرداد، این رویداد را مفصلتر از همیشه خواهد کاوید. در این سلسله برنامهها بازیگران کلیدی دهه ۲۰ و دو سال نخست دهه ۳۰ بررسی خواهند شد.
(در قسمتهای پیشین رویدادهای دوران زمامداری محمد مصدق را تا واقعه روز ۳۰ بررسی کردیم و در قسمت هجدهم دیدیم که کنارهگیری مصدق در روز ۲۵ تیر و نخستوزیری احمد قوام، با مخالفت گسترده مردم روبهرو شد و در پی قیام روز ۳۰ تیر، مصدق بار دیگر نخست وزیر شد. این قسمت به تاثیر وقایع ۳۰ تیر بر مصدق و دوره دوم نخست وزیری او اختصاص دارد.)
دوره دوم نخست وزیری محمد مصدق از روز پنجم مردادماه سال ۳۱ خورشیدی و با رأی اعتماد مجلس شورای ملی به کابینه جدید آغاز شد. این بار نام وزارت جنگ به وزارت دفاع ملی تغییر کرد و البته مصدق، خود وزارت دفاع را به عهده گرفت.
از اینجای کار، تاریخ برای تاریخنویسان یک پیچ تازه را ترسیم میکند. گویی سرنوشت محمد مصدق و نهضت ملی کردن نفت از روز ۳۰ تیر به سویی دیگر میرود.
و امروز گفتن اینکه این مسیر تازه برای مصدق عاقبتی روشن نداشت چندان دشوار نیست چرا که او بهرحال، حدود یکسال بعد از وقایع روز ۳۰ تیر، سرنگون شد و به زندان افتاد.
غرور و تعصب
اما آیا در آن پایان دراماتیک، ۳۰ تیر هم نقشی داشت؟ عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد معتقد است است که بله! نقش داشت.
به گفته این مورخ، واقعه ۳۰ تیر نخست وزیر را به این باور رساند که شاه دیگر «هرگز جرئت حرکت علیه او را نخواهد داشت».
میلانی میگوید: «از طرفی خودش چنین باوری پیدا کرد تا جایی که وقتی در روز ۲۰ مرداد ۳۲ اطرافیانش به او میگویند اگر مجلس را منحل کنی، شاه تو را برکنار میکند و او در پاسخ میگوید که شاه جرئت نمیکند. این نتیجه ۳۰ تیر بود چون [در مرداد ۳۲] فکر میکرد که هنوز همان ائتلاف پشت سرش از او حمایت می کند، در حالی که از فردای ۳۰ تیر هر روز میبینیم که در آن ائتلاف شکافی ایجاد شد. بقایی رفت، کاشانی رفت. ولی دکتر مصدق کماکان گمان داشت که چون مستظهر به مهر ملت ایران هست (که به نظر من بود)، از لحاظ سیاسی هم میتواند به همان سیاق ۳۰ تیر عمل بکند که معلوم شد این محاسبه کاملاً اشتباه بود.»
این نظری است که از سوی محققین دیگر نیز تأیید میشود.
هوشنگ نهاوندی از آن جمله است؛ پژوهشگری که تا پیش از انقلاب به عنوان رئیس دانشگاه تهران یا وزیر علوم و وزیر مسکن، خود عملا از مدیران عالیرتبه نظام بوده است و معتقد است که بعد از ۳۰ تیر، «غرور مصدق» بیشتر شده است.
او میگوید: «من هرگز مصدق را از نزدیک ندیدم و در تمام دوران حکومتش در اروپا بودم. اما با چند نفر از نزدیکانش از جمله مرحوم دکتر نصیری که مدیر کل بانک ملی بود و مرحوم دکتر عالمی که وزیر کار بود و هر دو بسیار به مصدق نزدیک بودند، به تفصیل درباره این موضوع صحبت کردهام. همه اینها بعد از ۳۰ تیر در مصدق نوعی غرور و رضایت از خود دیده بودند.»
نهاوندی، واکنش مصدق را احساسی طبیعی میداند دربرابر وضعیتی که برای او به وجود آمده بود و یادآوری میکند که مصدق با شعار «یا مرگ یا مصدق» عدهای از مردم عادی به قدرت بازگشته بود.
کابینه دوم
اما این تنها مصدق نبود که بعد از ۳۰ تیر تغییر کرد. کابینه او و اطرافیان او نیز آرام آرام تغییر کردند.
در واقع نگاهی به نامهای کابینه نخست مصدق در بهار سال ۳۰ و مقایسه آن با کابینه دوم در تابستان سال ۳۱ نشان میدهد که سلایق سیاسی و گرایشهای اعضای دو کابینه، تفاوتهایی جدی دارند.
در کابینه نخست چهرهای مانند فضلالله زاهدی وزارت کشور را به عهده داشت. یک نظامی کهنهکار که سالها از نزدیکان مورد اعتماد رضا شاه بود. یا امیر تیمور کلالی، زمیندار نزدیک به قوام، وزارت کار را به عهده گرفته بود.
اما در کابینه دوم از این نامها دیگر خبری نیست بلکه برعکس این بار چهرههایی عموما جوانتر با گرایش جبهه ملی زمام امور را به دست گرفتند.
مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن میگوید، تغییرات عمیق و کلیدی در ترکیب اطرافیان نخست وزیر یکی دیگر از تأثیرات وقایع ۳۰ تیر و بازگشت مصدق به قدرت بود.
او میگوید: «بعد از ۳۰ تیر عدهای از نیروهای نسبتاً جوان و تندرویی که از مصدق حرف شنوی داشتند قدرت را قبضه میکنند و دولت یک کاسه میشود. به نظر میرسد که مصدق دیگر به کمک گرفتن از دیگران احساس نیاز نمیکند.»
به گفته تفرشی، مصدق در این دوره درباره نهضت ملی کردن نفت نیز با این سیاست پیش میرفت که خود میتواند به تنهایی «بر اساس اقتداری که نصیبش شده» مسئله را حل و فصل کند.
در نتیجه چنین سیاستهایی بود که روزبهروز اتحاد نیروهای مخالف مصدق نیز جدیتر شد.
قدرت و دموکراسی
اما مصدق در نهایت موفق شد که بعد از ۳۰ تیر به خواستههای خود قبل از این واقعه برسد که مهمترینشان، فرماندهی کل قوا بود.
یرواند آبراهامیان مورخ ساکن نیویورک و نویسنده کتابهایی «کودتا» و «ایران بین دو انقلاب» معتقد است که مصدق بعد از ۳۰ تیر از این موقعیت ویژه بهره جست تا نظام سیاسی ایران را گامی دیگر به سوی دموکراسی به پیش ببرد.
آبراهامیان میگوید: «بعد از پیروزی در کشمکش ۳۰ تیر، مصدق تلاش کرد افسرانی را که به آنها اعتماد داشت به عنوان فرماندهان ارتش بگمارد. با این کار او امیدوار بود که بتواند در انتخابات آینده از نفوذ ارتش جلوگیری کند و نگذارد که آنها برای نتیجه انتخابات مجلس تصمیم بگیرند. به همین دلیل میتوان گفت که او تلاش کرد با بیرون راندن نظامیان از سیاست، سیستم انتخابات و رأیگیری را دموکراتیکتر کند.»
این میان۳۰ تیر مناسبات مصدق و نهضت ملی کردن نفت را با یکی از بزرگترین و مؤثرترین احزاب سیاسی آن زمان دگرگون کرد؛ حزب توده.
این حزب، به عنوان مهمترین حزب کمونیست کشور – به رغم فعالیت زیرزمینی – در این زمان تشکیلات گستردهای داشت که تحت نام سازمانهای اقماری مانند «جمعیت مبارزه با استعمار» فعالیت میکرد.
محمد سطوت، که در آن زمان یک کارگر فعال حزب توده بوده و خود در قیام ۳۰ تیر در میدان بهارستان حضور داشته در مصاحبهای با انجمن مطالعات تاریخ شفاهی ایران که مقرش در برلین قرار داردمیگوید، از این روز بود که حزب توده از مخالفت پیگیر با مصدق و جنبش ملی کردن نفت دست برداشت و عملاً آرام آرام به یکی از متحدان او بدل شد.
نخستوزیر محبوب
فردای۳۰ تیر، ظاهر مبارزه نهضت ملی کردن نفت و در رأس آن، وضعیت قدرت سیاسی رهبر این نهضت یعنی محمد مصدق، دقیقاً نقطه مقابل روز ۲۵ تیر بود که مصدق از قدرت کناره گرفته بود.
مصدق بازگشته بود. قدرت افزونتری داشت. مخالفانش را به کلی به عقب رانده بود. کنترل ارتش را به دست گرفته بود. حتی از شر تبلیغات مسموم و مداوم حزب با نفوذی چون حزب توده خلاص شده بود و با اختیارات ویژهای که مجلس به او بخشیده بود، میتوانست سیاستهایش را با سرعت بیشتری اجرا کند.
گویی همه عوامل دست به دست هم داده بودند تا او تمامی خواستههایش را عملی کند. اول اینکه تکلیف نفت را روشن کند. دیگر اینکه دست شاه را از سیاست کشور کوتاه کند.
اما از این روزهای طلایی تابستان گرم، چیز زیادی نگذشته بود که پیش از پایان سال ۳۱، بار دیگر مصدق در رویاروییهای بیوقفه سیاسی، ناچار شد روبهروی شاه بیاستد و پنجه در پنجه او، در یک زورآزمایی تازه شرکت کند.
روز نهم اسفند ماه سال ۳۱، شاه اعلام کرد کشور را ترک میکند؛ تصمیمی که به سرعت و برخلاف انتظار دولت مصدق را با یک بحران جدی سیاسی روبهرو کرد.
(در قسمت بعدی ماجراهای روز ۹ اسفند را بررسی میکنیم. چرا شاه تصمیم گرفت ایران را ترک کند؟ در این روز چه رخ داد و چگونه شاه موفق شد بار دیگر خود را به عنوان رهبر محبوب مردم تثبیت کند؟ آیا به راستی مخالفان مصدق میخواستند او را در این روز ترور کنند؟ پاسخ همه این سؤالات در قسمت بیستم سلسله برنامهای سقوط که هر سهشنبه ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش میشود.)
Your browser doesn’t support HTML5
از اینجای کار، تاریخ برای تاریخنویسان یک پیچ تازه را ترسیم میکند. گویی سرنوشت محمد مصدق و نهضت ملی کردن نفت از روز ۳۰ تیر به سویی دیگر میرود.
و امروز گفتن اینکه این مسیر تازه برای مصدق عاقبتی روشن نداشت چندان دشوار نیست چرا که او بهرحال، حدود یکسال بعد از وقایع روز ۳۰ تیر، سرنگون شد و به زندان افتاد.
غرور و تعصب
اما آیا در آن پایان دراماتیک، ۳۰ تیر هم نقشی داشت؟ عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد معتقد است است که بله! نقش داشت.
به گفته این مورخ، واقعه ۳۰ تیر نخست وزیر را به این باور رساند که شاه دیگر «هرگز جرئت حرکت علیه او را نخواهد داشت».
میلانی میگوید: «از طرفی خودش چنین باوری پیدا کرد تا جایی که وقتی در روز ۲۰ مرداد ۳۲ اطرافیانش به او میگویند اگر مجلس را منحل کنی، شاه تو را برکنار میکند و او در پاسخ میگوید که شاه جرئت نمیکند. این نتیجه ۳۰ تیر بود چون [در مرداد ۳۲] فکر میکرد که هنوز همان ائتلاف پشت سرش از او حمایت می کند، در حالی که از فردای ۳۰ تیر هر روز میبینیم که در آن ائتلاف شکافی ایجاد شد. بقایی رفت، کاشانی رفت. ولی دکتر مصدق کماکان گمان داشت که چون مستظهر به مهر ملت ایران هست (که به نظر من بود)، از لحاظ سیاسی هم میتواند به همان سیاق ۳۰ تیر عمل بکند که معلوم شد این محاسبه کاملاً اشتباه بود.»
این نظری است که از سوی محققین دیگر نیز تأیید میشود.
هوشنگ نهاوندی از آن جمله است؛ پژوهشگری که تا پیش از انقلاب به عنوان رئیس دانشگاه تهران یا وزیر علوم و وزیر مسکن، خود عملا از مدیران عالیرتبه نظام بوده است و معتقد است که بعد از ۳۰ تیر، «غرور مصدق» بیشتر شده است.
او میگوید: «من هرگز مصدق را از نزدیک ندیدم و در تمام دوران حکومتش در اروپا بودم. اما با چند نفر از نزدیکانش از جمله مرحوم دکتر نصیری که مدیر کل بانک ملی بود و مرحوم دکتر عالمی که وزیر کار بود و هر دو بسیار به مصدق نزدیک بودند، به تفصیل درباره این موضوع صحبت کردهام. همه اینها بعد از ۳۰ تیر در مصدق نوعی غرور و رضایت از خود دیده بودند.»
نهاوندی، واکنش مصدق را احساسی طبیعی میداند دربرابر وضعیتی که برای او به وجود آمده بود و یادآوری میکند که مصدق با شعار «یا مرگ یا مصدق» عدهای از مردم عادی به قدرت بازگشته بود.
کابینه دوم
اما این تنها مصدق نبود که بعد از ۳۰ تیر تغییر کرد. کابینه او و اطرافیان او نیز آرام آرام تغییر کردند.
در واقع نگاهی به نامهای کابینه نخست مصدق در بهار سال ۳۰ و مقایسه آن با کابینه دوم در تابستان سال ۳۱ نشان میدهد که سلایق سیاسی و گرایشهای اعضای دو کابینه، تفاوتهایی جدی دارند.
اما در کابینه دوم از این نامها دیگر خبری نیست بلکه برعکس این بار چهرههایی عموما جوانتر با گرایش جبهه ملی زمام امور را به دست گرفتند.
مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن میگوید، تغییرات عمیق و کلیدی در ترکیب اطرافیان نخست وزیر یکی دیگر از تأثیرات وقایع ۳۰ تیر و بازگشت مصدق به قدرت بود.
او میگوید: «بعد از ۳۰ تیر عدهای از نیروهای نسبتاً جوان و تندرویی که از مصدق حرف شنوی داشتند قدرت را قبضه میکنند و دولت یک کاسه میشود. به نظر میرسد که مصدق دیگر به کمک گرفتن از دیگران احساس نیاز نمیکند.»
به گفته تفرشی، مصدق در این دوره درباره نهضت ملی کردن نفت نیز با این سیاست پیش میرفت که خود میتواند به تنهایی «بر اساس اقتداری که نصیبش شده» مسئله را حل و فصل کند.
در نتیجه چنین سیاستهایی بود که روزبهروز اتحاد نیروهای مخالف مصدق نیز جدیتر شد.
قدرت و دموکراسی
اما مصدق در نهایت موفق شد که بعد از ۳۰ تیر به خواستههای خود قبل از این واقعه برسد که مهمترینشان، فرماندهی کل قوا بود.
یرواند آبراهامیان مورخ ساکن نیویورک و نویسنده کتابهایی «کودتا» و «ایران بین دو انقلاب» معتقد است که مصدق بعد از ۳۰ تیر از این موقعیت ویژه بهره جست تا نظام سیاسی ایران را گامی دیگر به سوی دموکراسی به پیش ببرد.
آبراهامیان میگوید: «بعد از پیروزی در کشمکش ۳۰ تیر، مصدق تلاش کرد افسرانی را که به آنها اعتماد داشت به عنوان فرماندهان ارتش بگمارد. با این کار او امیدوار بود که بتواند در انتخابات آینده از نفوذ ارتش جلوگیری کند و نگذارد که آنها برای نتیجه انتخابات مجلس تصمیم بگیرند. به همین دلیل میتوان گفت که او تلاش کرد با بیرون راندن نظامیان از سیاست، سیستم انتخابات و رأیگیری را دموکراتیکتر کند.»
این میان۳۰ تیر مناسبات مصدق و نهضت ملی کردن نفت را با یکی از بزرگترین و مؤثرترین احزاب سیاسی آن زمان دگرگون کرد؛ حزب توده.
این حزب، به عنوان مهمترین حزب کمونیست کشور – به رغم فعالیت زیرزمینی – در این زمان تشکیلات گستردهای داشت که تحت نام سازمانهای اقماری مانند «جمعیت مبارزه با استعمار» فعالیت میکرد.
بعد از پیروزی در کشمکش ۳۰ تیر، مصدق تلاش کرد افسرانی را که به آنها اعتماد داشت به عنوان فرماندهان ارتش بگمارد. با این کار او امیدوار بود که بتواند در انتخابات آینده از نفوذ ارتش جلوگیری کند و نگذارد که آنها برای نتیجه انتخابات مجلس تصمیم بگیرند. به همین دلیل میتوان گفت که او تلاش کرد با بیرون راندن نظامیان از سیاست، سیستم انتخابات و رأیگیری را دموکراتیکتر کند.یرواند آبراهامیان
نخستوزیر محبوب
فردای۳۰ تیر، ظاهر مبارزه نهضت ملی کردن نفت و در رأس آن، وضعیت قدرت سیاسی رهبر این نهضت یعنی محمد مصدق، دقیقاً نقطه مقابل روز ۲۵ تیر بود که مصدق از قدرت کناره گرفته بود.
مصدق بازگشته بود. قدرت افزونتری داشت. مخالفانش را به کلی به عقب رانده بود. کنترل ارتش را به دست گرفته بود. حتی از شر تبلیغات مسموم و مداوم حزب با نفوذی چون حزب توده خلاص شده بود و با اختیارات ویژهای که مجلس به او بخشیده بود، میتوانست سیاستهایش را با سرعت بیشتری اجرا کند.
گویی همه عوامل دست به دست هم داده بودند تا او تمامی خواستههایش را عملی کند. اول اینکه تکلیف نفت را روشن کند. دیگر اینکه دست شاه را از سیاست کشور کوتاه کند.
اما از این روزهای طلایی تابستان گرم، چیز زیادی نگذشته بود که پیش از پایان سال ۳۱، بار دیگر مصدق در رویاروییهای بیوقفه سیاسی، ناچار شد روبهروی شاه بیاستد و پنجه در پنجه او، در یک زورآزمایی تازه شرکت کند.
روز نهم اسفند ماه سال ۳۱، شاه اعلام کرد کشور را ترک میکند؛ تصمیمی که به سرعت و برخلاف انتظار دولت مصدق را با یک بحران جدی سیاسی روبهرو کرد.
(در قسمت بعدی ماجراهای روز ۹ اسفند را بررسی میکنیم. چرا شاه تصمیم گرفت ایران را ترک کند؟ در این روز چه رخ داد و چگونه شاه موفق شد بار دیگر خود را به عنوان رهبر محبوب مردم تثبیت کند؟ آیا به راستی مخالفان مصدق میخواستند او را در این روز ترور کنند؟ پاسخ همه این سؤالات در قسمت بیستم سلسله برنامهای سقوط که هر سهشنبه ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش میشود.)