(در قسمتهای قبلی خواندیم که طرفداران شاه در مجادله سیاسی میان و او مصدق در روز ۹ اسفند به خیابان آمدند و نگذاشتند که او ایران را ترک کند. همزمان بخشی از این گروه به خانه نخست وزیر حمله کردند و شعار مرگ بر مصدق سردادند. مصدق و یارانش این واقعه را توطئهای برای قتل نخست وزیر توصیف کردند. در این قسمت از فردای روز ۹ اسفند خواهیم گفت.)
زورآزمایی شاه و نخستوزیر در روز ۳۰ تیر سال ۳۱، ابعادی خونین یافت و در ظاهر، شاه باخت. ۹ اسفند میتوانست فصل پایانی کار شاه باشد. جایی که او اصولاً توان ادامه مبارزه نداشت و میدان را به حریف کهنهکار واگذار میکرد و میرفت.
این بار مصدق با قدرتی بیش از همیشه، روبهروی شاه ایستاد و با او مچ انداخت. اما نه تنها نتوانست مچ شاه را بخواباند که مچ خودش خوابید.
عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد آمریکا و مورخ مصدق را بازنده روز ۹ اسفند میداند.
او میگوید: «به نظر من و بر اساس اسناد سفارتخانههای آمریکا و انگلیس، ۹ اسفند تغییری در ترکیب قوا ایجاد میکند. سلطنتطلبها و طرفداران شاه و زاهدی و همچنین انگلیس و آمریکا به این نتیجه میرسند که وضعیت شاه آنقدر که فکر میکردند ضعیف نیست و پایگاهی برایش وجود دارد. هر دو دولت خارجی و افکار عمومی هم به این نتیجه میرسند که مصدق، بازنده دعوای آن روز بود.»
مجلس فلج شد
و شاید مهمتر از بازنده و برنده این زد و خوردهای سیاسی، تبعات گسترده وقایع روز ۹ اسفند عملا بعد از خوابیدن سر و صدای جاوید شاه و مرگ بر مصدق مخالفان دولت خودش را نشان داد؛ چرا که در این جدال سیاسی، نخستوزیر تنها نبود.
در صحنه شطرنج ایران، مصدق و شاه عملاً نقش رهبران دو سوی صفحه شطرنج را بازی میکردند. آن میانه، پر بود از مهرههای سفید و سیاهی که به روی هم شمشیر میکشیدند.
و یکی از اصلیترین میادین نبرد هم مجلس شورای ملی بود؛ جایی که نمایندهها یا طرفدار مصدق بودند. یا طرفدار شاه و دربار. ضمن اینکه با تغییر آرایش سیاسی در این روز، آیتالله کاشانی، رئیس مجلس نیز به اردوی جناح مقابل پیوسته بود.
کوروش زعیم از جبهه ملی، شرایطی که از فردای ۹ اسفند بر کشور حاکم شد را چنین شرح میدهد: «کشور فلج شده بود. نمایندگان مجلس به دو جناح موافق و مخالف مصدق تقسیم شده بودند و دیگر در مجلس جلسه نمیکردند. جلسه مخالفان مصدق در خانه کاشانی برگزار میشد و جلسه موافقان مصدق هم در خانه مصدق تشکیل میشد. آیتالله کاشانی هم پیوسته بیانیه صادر میکرد و در همه امور دخالت میکرد. آیتالله بروجردی هم هیچگاه در سیاست دخالت نمیکرد وارد گود شد. نمایندگان دربار و نخستوزیر را به قم دعوت کرد تا میانجیگری کند.»
هر چند که برای حل و فصل و در واقع آشتی دادن شاه و مصدق، هیاتی از سوی مجلس تشکیل شد، اما این هیئت نه تنها نتوانست این دو را به هم نزدیک کند، که حتی نتوانست مصدق و کاشانی را هم همسو کند.
در واقع از نظر برخی پژوهشگران تاریخ مانند مجید تفرشی، رویارویی مصدق و کاشانی در روز نهم اسفند، یکی از تأثیرات کلیدی وقایع این روز بود؛ تأثیری که در نهایت در ماجرای سقوط دولت مصدق نیز به چشم آمد.
فضای دو قطبی
به گفته مجید تفرشی، ۹ اسفند روزی است که در کنار کاشانی، بسیاری از سیاستمداران صاحبنفوذ هوادار ملی کردن نفت، از قطار هواداری از مصدق پیاده شدند و در برابر نخست وزیر قرار گفتند.
تفرشی میگوید: «طرفداران شاه یک بعد ماجرای ۹ اسفند بود. بعد دیگر ماجرا اظهار نگرانی دوستان سابق مصدق بود از اینکه ممکلت دارد به دست حزب توده و کمونیستها میافتد. کسانی که اصرار داشتند شاه باید ایران را ترک بکند، نزدیکان افراطی مصدق بودند و در برابر کسانی قرار گرفته بودند که نگران نفوذ کمونیستها بودند. این روز نقطه عطفی است برای قطع ارتباطات سیاسی، عاطفی و منطقی که بین مصدق و نیروهای مذهبی و سنتی همیشه وجود داشت. در واقع از آن روز، جامعه ایران به یک فضای دوقطبی مصدق و ضدمصدقی تقسیم شد و ماجرای نفت هم تحت الشعاع دعواهای سیاسی داخلی قرار گرفت.»
این میان یکی از نکات مشترک بسیاری از مورخین در تحلیل وقایع روز ۹ اسفند این است که برخلاف انتظاری که از محمد مصدق به عنوان سیاستمداری کهنهکار وجود داشت، او اهمیت وقایع این روز و تغییرات ناشی از این ماجرا را به درستی درک نکرد.
آنچه امروز از ورق زدن تاریخ به سادگی قابل فهم است، این است که جبهه سیاسی مصدق بعد از این روز تضعیف شد. او گروهی از مهمترین متحدینش را از دست داد. و اوجگیری اختلافات موجب شد تا مجلس عملاً از کار بیافتد.
اما گویی تحلیل مصدق، چیز دیگری بود.
عباس میلانی میگوید، شاه چنان از وقایع این روز دلگرم شد که حتی برای هوادارانش در ارتش و مجلس پیغام فرستاد که از این به بعد بر فعالیتهایش خواهد افزود و «محکمتر خواهد ایستاد».
میلانی میگوید: «به نظر من از آدمی مثل دکتر مصدق بسیار عجیب است اما به هر حال او اصلاً به این نتیجه نرسید که از روز ۹ اسفند، تعادل قوا اندکی به ضررش تغییر کرده و موقعیتش تضعیف شده. بعد از این واقعه او کماکان به سیاق گذشته میتازاند و حتی یک گام بسیار بسیار مهم برداشت و رفت به سوی انحلال مجلس.»
بیاعتنایی به مسئله نفت
شاید به همین دلیل است که در نگاه مجید تفرشی، پژوهشگر ساکن لندن، اگر تحلیل مصدق و اطرافیانش از وقایع روز ۹ اسفند واقعبینانهتر بود، سرنوشت سیاسی او و دولتش و به تبع آن نهضت ملی کردن نفت و سرنوشت کشور ایران، میتوانست به گونه دیگری رقم بخورد.
تفرشی معتقد است: «به نظر من ۹ اسفند میتوانست هشداری برای مصدق باشد تا بفهمد شرایط تا چه حد بحرانی است و چرا باید ماجرای نفت را با کمک همه جناحها هر چه سریعتر حل کرد. مصدق نه تنها به این موضوع توجهی نکرد بلکه در عرصه بینالمللی هم به تغییرات کلیدی دولتهای آمریکا و بریتانیا و همچنین مرگ استالین توجهی نکرد. و همین باعث شد که ما به تجربه تلخ ۲۸ مرداد برسیم. بعد از ۹ اسفند هر دو طرف – هواداران شاه و هواداران مصدق – به این نتیجه رسیدند که مذاکره با طرف مقابل بیفایده است و نباید اختلاف را با مذاکره و سازش حل کرد و این در واقع یک بازی باخت – باخت را برای همه در ۲۸ مرداد رقم زد.»
در آخرین روزهای سال ۳۱، مصدقیها نه تنها ذرهای از پیگیری خواستههایشان کوتاه نیامدند بلکه سعی کردند پیش از پایان سال، یک ضربه دیگر هم جناح رقیب بزنند.
هیئت حل اختلافی که عملاً برای میانجیگری میان نخست وزیر و شاه تشکیل شده بود، گزارش نهایی خودش را با مضمونی کنایهآمیز علیه شاه، تهیه کرد و به مجلس ارائه کرد.
در این گزارش آمده بود که بر اساس قانون اساسی، شخص پادشاه از هرگونه مسئولیتی مبراست و اداره کشور «از حقوق هیئت دولت و وزیران است».
این گزارش خیلی سریع به سد نمایندگان هوادار شاه خورد. آنها در جلسه بررسی گزارش شرکت نکردند و عملاً جلوی تصویب آن را گرفتند.
همزمان با این تحولات مهم در عرصه سیاست داخلی، مصدق در روز ۲۱ اسفند سال ۳۱، پیشنهاد مشترک آمریکا و بریتانیا را برای حل بحران نفت رد کرد و آب پاکی را بر روی دستهای قدرتهای جهانی ریخت.
سال ۳۱ در حالی به پایان رسید که بنبست نفت از هر زمان دیگری عمیقتر به نظر میرسید و همزمان، اختلاف داخلی مصدق و جناحهای مختلف قدرت در کشور به اوج رسیده بود.
سال ۳۲ از همان ابتدا و نوروزش برای محمد مصدق و دولتش، کوران حوادث پیدرپی بود.
او کمتر از پنج ماه در سال ۳۲ در حکومت باقی ماند و پرونده دولت خبرسازش در پایان مرداد ماه این سال بسته شد.
اما آنچه در روز ۲۸ مرداد سال ۳۲ در آخرین روز قدرت مصدق رخ داد، واقعهای ناگهانی و برقآسا نبود بلکه زنجیرهای از حوادث گوناگون، سرنوشت دولت ملی را در این روز رقم زدند؛ حوادثی که هر کدام در زمان خود، جنجالی بزرگ بودند و تأثیراتی مهم برجای گذاشتند اما امروز بعد از شصت سال، تنها چند خط از تاریخ معاصر ایرانیان هستند.
و البته در بررسی سلسله این حوادث، روز نهم اسفند، روزی که ورق برمیگردد از نگاه برخی، آغاز یک پایان تاریخی توصیف میشود.
(در قسمت سقوط، بررسی حوادث سال ۳۲ را آغاز میکنیم. از نوروز این سال خواهیم گفت و مراسم سلام شاهنشاهی تا پیام نوروزی مصدق. سپس از ماجرای قتل سرتیپ محمود افشارطوس رئیس شهربانی وقت خواهیم گفت. در بهار سال ۳۲ بر مصدق چه گذشت که در نهایت تصمیم گرفت مجلس شورای ملی را منحل کند؟ قتل سرتیپ افشار طوس در این ماجرا چه اهمیتی داشت؟ فضلالله زاهدی در این روزها چه میکرد؟ و از همه مهمتر، آمریکاییها از کجا به این نتیجه رسیدند که باید مصدق سرنگون شود؟ همه در سقوط که هر هفته ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش میشود.)
Your browser doesn’t support HTML5
این بار مصدق با قدرتی بیش از همیشه، روبهروی شاه ایستاد و با او مچ انداخت. اما نه تنها نتوانست مچ شاه را بخواباند که مچ خودش خوابید.
عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد آمریکا و مورخ مصدق را بازنده روز ۹ اسفند میداند.
او میگوید: «به نظر من و بر اساس اسناد سفارتخانههای آمریکا و انگلیس، ۹ اسفند تغییری در ترکیب قوا ایجاد میکند. سلطنتطلبها و طرفداران شاه و زاهدی و همچنین انگلیس و آمریکا به این نتیجه میرسند که وضعیت شاه آنقدر که فکر میکردند ضعیف نیست و پایگاهی برایش وجود دارد. هر دو دولت خارجی و افکار عمومی هم به این نتیجه میرسند که مصدق، بازنده دعوای آن روز بود.»
مجلس فلج شد
و شاید مهمتر از بازنده و برنده این زد و خوردهای سیاسی، تبعات گسترده وقایع روز ۹ اسفند عملا بعد از خوابیدن سر و صدای جاوید شاه و مرگ بر مصدق مخالفان دولت خودش را نشان داد؛ چرا که در این جدال سیاسی، نخستوزیر تنها نبود.
در صحنه شطرنج ایران، مصدق و شاه عملاً نقش رهبران دو سوی صفحه شطرنج را بازی میکردند. آن میانه، پر بود از مهرههای سفید و سیاهی که به روی هم شمشیر میکشیدند.
و یکی از اصلیترین میادین نبرد هم مجلس شورای ملی بود؛ جایی که نمایندهها یا طرفدار مصدق بودند. یا طرفدار شاه و دربار. ضمن اینکه با تغییر آرایش سیاسی در این روز، آیتالله کاشانی، رئیس مجلس نیز به اردوی جناح مقابل پیوسته بود.
کوروش زعیم از جبهه ملی، شرایطی که از فردای ۹ اسفند بر کشور حاکم شد را چنین شرح میدهد: «کشور فلج شده بود. نمایندگان مجلس به دو جناح موافق و مخالف مصدق تقسیم شده بودند و دیگر در مجلس جلسه نمیکردند. جلسه مخالفان مصدق در خانه کاشانی برگزار میشد و جلسه موافقان مصدق هم در خانه مصدق تشکیل میشد. آیتالله کاشانی هم پیوسته بیانیه صادر میکرد و در همه امور دخالت میکرد. آیتالله بروجردی هم هیچگاه در سیاست دخالت نمیکرد وارد گود شد. نمایندگان دربار و نخستوزیر را به قم دعوت کرد تا میانجیگری کند.»
در صحنه شطرنج ایران، مصدق و شاه عملاً نقش رهبران دو سوی صفحه شطرنج را بازی میکردند. آن میانه، پر بود از مهرههای سفید و سیاهی که به روی هم شمشیر میکشیدند.
در واقع از نظر برخی پژوهشگران تاریخ مانند مجید تفرشی، رویارویی مصدق و کاشانی در روز نهم اسفند، یکی از تأثیرات کلیدی وقایع این روز بود؛ تأثیری که در نهایت در ماجرای سقوط دولت مصدق نیز به چشم آمد.
فضای دو قطبی
به گفته مجید تفرشی، ۹ اسفند روزی است که در کنار کاشانی، بسیاری از سیاستمداران صاحبنفوذ هوادار ملی کردن نفت، از قطار هواداری از مصدق پیاده شدند و در برابر نخست وزیر قرار گفتند.
تفرشی میگوید: «طرفداران شاه یک بعد ماجرای ۹ اسفند بود. بعد دیگر ماجرا اظهار نگرانی دوستان سابق مصدق بود از اینکه ممکلت دارد به دست حزب توده و کمونیستها میافتد. کسانی که اصرار داشتند شاه باید ایران را ترک بکند، نزدیکان افراطی مصدق بودند و در برابر کسانی قرار گرفته بودند که نگران نفوذ کمونیستها بودند. این روز نقطه عطفی است برای قطع ارتباطات سیاسی، عاطفی و منطقی که بین مصدق و نیروهای مذهبی و سنتی همیشه وجود داشت. در واقع از آن روز، جامعه ایران به یک فضای دوقطبی مصدق و ضدمصدقی تقسیم شد و ماجرای نفت هم تحت الشعاع دعواهای سیاسی داخلی قرار گرفت.»
این میان یکی از نکات مشترک بسیاری از مورخین در تحلیل وقایع روز ۹ اسفند این است که برخلاف انتظاری که از محمد مصدق به عنوان سیاستمداری کهنهکار وجود داشت، او اهمیت وقایع این روز و تغییرات ناشی از این ماجرا را به درستی درک نکرد.
به نظر من از آدمی مثل دکتر مصدق بسیار عجیب است اما بهرحال او اصلا به این نتیجه نرسید که از روز ۹ اسفند، تعادل قوا اندکی به ضررش تغییر کرده و موقعیتش تضعیف شده. بعد از این واقعه او کماکان به سیاق گذشته میتازاند و حتی یک گام بسیار بسیار مهم برداشت و رفت به سوی انحلال مجلس.عباس میلانی
اما گویی تحلیل مصدق، چیز دیگری بود.
عباس میلانی میگوید، شاه چنان از وقایع این روز دلگرم شد که حتی برای هوادارانش در ارتش و مجلس پیغام فرستاد که از این به بعد بر فعالیتهایش خواهد افزود و «محکمتر خواهد ایستاد».
میلانی میگوید: «به نظر من از آدمی مثل دکتر مصدق بسیار عجیب است اما به هر حال او اصلاً به این نتیجه نرسید که از روز ۹ اسفند، تعادل قوا اندکی به ضررش تغییر کرده و موقعیتش تضعیف شده. بعد از این واقعه او کماکان به سیاق گذشته میتازاند و حتی یک گام بسیار بسیار مهم برداشت و رفت به سوی انحلال مجلس.»
بیاعتنایی به مسئله نفت
شاید به همین دلیل است که در نگاه مجید تفرشی، پژوهشگر ساکن لندن، اگر تحلیل مصدق و اطرافیانش از وقایع روز ۹ اسفند واقعبینانهتر بود، سرنوشت سیاسی او و دولتش و به تبع آن نهضت ملی کردن نفت و سرنوشت کشور ایران، میتوانست به گونه دیگری رقم بخورد.
تفرشی معتقد است: «به نظر من ۹ اسفند میتوانست هشداری برای مصدق باشد تا بفهمد شرایط تا چه حد بحرانی است و چرا باید ماجرای نفت را با کمک همه جناحها هر چه سریعتر حل کرد. مصدق نه تنها به این موضوع توجهی نکرد بلکه در عرصه بینالمللی هم به تغییرات کلیدی دولتهای آمریکا و بریتانیا و همچنین مرگ استالین توجهی نکرد. و همین باعث شد که ما به تجربه تلخ ۲۸ مرداد برسیم. بعد از ۹ اسفند هر دو طرف – هواداران شاه و هواداران مصدق – به این نتیجه رسیدند که مذاکره با طرف مقابل بیفایده است و نباید اختلاف را با مذاکره و سازش حل کرد و این در واقع یک بازی باخت – باخت را برای همه در ۲۸ مرداد رقم زد.»
در آخرین روزهای سال ۳۱، مصدقیها نه تنها ذرهای از پیگیری خواستههایشان کوتاه نیامدند بلکه سعی کردند پیش از پایان سال، یک ضربه دیگر هم جناح رقیب بزنند.
سال ۳۱ در حالی به پایان رسید که بنبست نفت از هر زمان دیگری عمیقتر به نظر میرسید و همزمان، اختلاف داخلی مصدق و جناحهای مختلف قدرت در کشور به اوج رسیده بود.
در این گزارش آمده بود که بر اساس قانون اساسی، شخص پادشاه از هرگونه مسئولیتی مبراست و اداره کشور «از حقوق هیئت دولت و وزیران است».
این گزارش خیلی سریع به سد نمایندگان هوادار شاه خورد. آنها در جلسه بررسی گزارش شرکت نکردند و عملاً جلوی تصویب آن را گرفتند.
همزمان با این تحولات مهم در عرصه سیاست داخلی، مصدق در روز ۲۱ اسفند سال ۳۱، پیشنهاد مشترک آمریکا و بریتانیا را برای حل بحران نفت رد کرد و آب پاکی را بر روی دستهای قدرتهای جهانی ریخت.
سال ۳۱ در حالی به پایان رسید که بنبست نفت از هر زمان دیگری عمیقتر به نظر میرسید و همزمان، اختلاف داخلی مصدق و جناحهای مختلف قدرت در کشور به اوج رسیده بود.
سال ۳۲ از همان ابتدا و نوروزش برای محمد مصدق و دولتش، کوران حوادث پیدرپی بود.
او کمتر از پنج ماه در سال ۳۲ در حکومت باقی ماند و پرونده دولت خبرسازش در پایان مرداد ماه این سال بسته شد.
اما آنچه در روز ۲۸ مرداد سال ۳۲ در آخرین روز قدرت مصدق رخ داد، واقعهای ناگهانی و برقآسا نبود بلکه زنجیرهای از حوادث گوناگون، سرنوشت دولت ملی را در این روز رقم زدند؛ حوادثی که هر کدام در زمان خود، جنجالی بزرگ بودند و تأثیراتی مهم برجای گذاشتند اما امروز بعد از شصت سال، تنها چند خط از تاریخ معاصر ایرانیان هستند.
و البته در بررسی سلسله این حوادث، روز نهم اسفند، روزی که ورق برمیگردد از نگاه برخی، آغاز یک پایان تاریخی توصیف میشود.
(در قسمت سقوط، بررسی حوادث سال ۳۲ را آغاز میکنیم. از نوروز این سال خواهیم گفت و مراسم سلام شاهنشاهی تا پیام نوروزی مصدق. سپس از ماجرای قتل سرتیپ محمود افشارطوس رئیس شهربانی وقت خواهیم گفت. در بهار سال ۳۲ بر مصدق چه گذشت که در نهایت تصمیم گرفت مجلس شورای ملی را منحل کند؟ قتل سرتیپ افشار طوس در این ماجرا چه اهمیتی داشت؟ فضلالله زاهدی در این روزها چه میکرد؟ و از همه مهمتر، آمریکاییها از کجا به این نتیجه رسیدند که باید مصدق سرنگون شود؟ همه در سقوط که هر هفته ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش میشود.)