(در جریان بررسی رویدادهای سال ۱۳۳۲، به اینجا رسیدیم که چگونه از صبح روز ۲۸ مرداد، آرام آرام گروهی به هوادارای از شاه و زاهدی به خیابان آمدند و برای نخستین بار از روز ۲۵ مرداد که شاه از کشور گریخته بود، خواستار برکناری مصدق و بازگشت شاه شدند. در این قسمت بررسی وقایع این روز تاریخی را ادامه میدهیم.)
ظهر روز ۲۸ مرداد، گویی تهران به کلی چهره تازهای یافته بود و دیگر از ایرانیان عاشق مصدق که میخواستند نقتشان ملی شود و انگلیسیها از کشور اخراج شوند، خبری نبود.
روز که به نیمه رسید، تانکهای آماده برای به زیر کشیدن مصدق، به پشتیبانی از جمعیت معترض، به خیابان آمدند و همزمان عدهای همراه با شعارهای جاوید شاه و زنده باد زاهدی، به سوی ساختمان رادیو حرکت کردند.
خود فضلالله زاهدی، نظامی سابق و سناتوری که به حکم شاه، خود را نخستوزیر قانونی میخواند، این جمعیت را همراهی میکرد.
این گروه بدون هیچ مقاومتی ساختمان رادیو را تسخیر کردند و برخلاف مصدق که در تمام این ساعات از رادیو هیچ بهرهای نبرده بود، سراسیمه میکرفن رادیو را روشن کردند.
چنانکه اردشیر زاهدی در کتاب خاطراتش نوشته، فشار جمعیت موجب شد تا پدرش، با تاخیر به استودیوی پخش رادیو برسد.
میکروفن که باز شد، عوض زاهدی، مهدی میراشرافی، نماینده مردم تهران که خود زمانی از طرفداران نهضت ملی کردن نفت بود، با هیجان سکوت بیسابقه رادیو را با این جملات شکست:
«الو ... الو ... اینجا تهران! مردم! خبر بشارت آمیز ... چند دقیقه دیگر، سرلشکر زاهدی، نخستوزیر، پیام شاهنشاه را برای شما قرائت میکند. مصدق خائن، فرار کرده است. هزاران نفر را، امروز در تهران، مصدق خائن به مسلسل بسته است.»
ساختمانهای دولتی یکی پس از دیگری به تسخیر هواداران زاهدی درآمدند و در نهایت نبردی خونین در برابر خانه شماره ۱۰۹ خیابان کاخ آغاز شد. مدتها بود که این خانه به
دفتر نخستوزیر تبدیل شده بود و جلسات هیات دولت نیز در آنجا برگزار میشدند.
محمد مصدق با وفادارترین یارانش، در خانه خودش با حمله قوای نظامی طرفدار شاه و زاهدی روبهرو شد.
کوروش زعیم، پژوهشگر هوادار مصدق و عضو کنونی شورای مرکزی جبهه ملی آنچه را در برابر خانه مصدق رخ داد، چنین شرح میدهد:
«در آن هنگام دکتر مصدق، همراه با شماری از اعضای جبهه ملی و وزیران، در خانهاش جلسه داشتند. نگهبانی این خانه با سرهنگ عزتالله ممتاز بود. ساعت دو ۴۵ دقیقه، سربازان گارد شاهنشاهی از کاخ مرمر، به سوی خانه مصدق، آتش مسلسل و خمپاره گشودند. ساعت چهار بعدازظهر، تیراندازی و زد و خورد پیرامون خانه مصدق، کمکم به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. مهاجمان قصد داشتند به درون خانه نفوذ کنند و مصدق و یارانش را به قتل برسانند. ولی پایداری افسران و سربازان نگهبان خانه مصدق، واقعا اسطورهای از شجاعت و مهارت در دفاع و فداکاری و مهینپرستی بود. همزمان چند تانک دیگر به کمک مهاجمان آمد. تا اینجا ۲۷ تانک خانه مصدق را محاصره کردند. و گلولههای تانک و خمپاره و مسلسل، خرابیهای زیادی به خانه، وارد آورد.»
محمد مصدق در شرح این ساعات از حمله قوای نظامی به خانهاش در کتاب خاطراتش نوشته است: «ساعت چهار و نیم بعدازظهر ۲۸ مرداد، آقای سرتیپ فولادوند برای گرفتن اسعتفا از اینجانب به خانه من آمدند. چون امکان نداشت که من استعفا بدهم و هدف ملت ایران را از بین ببرم، گفتم که باید کشته شوم.»
شاید همین مکالمه موجب میشود تا از ساعت پنج بعدازظهر، حمله به خانه مصدق، ابعاد بسیار گستردهای به خود بگیرد و با نزدیک شدن غروب آفتاب، این جنگ تلفات بیشتری به جای بگذارد.
کوروش زعیم درباره ادامه حمله میگوید: «سرهنگ ممتاز میدانست که در نهایت شکست خواهند خورد. بنابراین در اواخر شب، سربازانش را یکی یکی آزاد میکند تا از میدان آتش دور شوند. نریمان [نماینده هوادار نهضت ملی کردن نفت در مجلس] به مصدق میگوید که دشمن میخواهد ما را بکشد، بهتر است خودمان زودتر خودکشی کنیم. مصدق میگوید که نمیخواهم هیچ کدام از شما کشته شوید. بهتر است که همه بروید و من را تنها بگذارید. یاران میخواهند که مصدق را هم با خود ببرند. مصدق خیلی آرام و بی عجله به حیاط میرود و با نزدیکانش، با کمک یک نردبان به خانه همسایه میروند. سرهنگ ممتاز تا آخرین لحظه میماند و تا آخرین گلوله خود را شکلیک میکند. گلولهباران خانه تا پاسی از شب ادامه پیدا میکند تا اینکه دیوارهای خانه فرو میریزند و تانکها وارد خانه میشوند. چاقوکشها و اوباش، با چاقو و چماق و خنجر و زنجیر، به درون خانه یورش میبرند تا مصدق و یارانش را پیدا کنند و آنها را بکشند. ولی آنها رفته بودند و اوباش، خانه را غارت میکنند. و بعد از غارتگری، خانه را آتش میزنند. روز ۲۹ مرداد مصدق به یارانش میگوید که آنها میتوانند بروند و خودشان را نجات بدهند. بعد از ظهر آن روز، علیرغم مخالفت علی شایگان [از رهبران جبهه ملی] و غلامحسین صدیقی [وزیر کشور]، به دستور مصدق به شهربانی زنگ میزنند و میگویند که آنها آماده دستگیر شدن هستند. یک ساعت بعد، سرلشکر باتمانقلیچ به خانه مادر مهندس معظمی [وزیر سابق
پست و تلگراف] میآید و همه آنها را بازداشت میکند.»
غارت خانه مصدق و تسلیم شدن او، نقطه پایان یکی از پرمناقشهترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران است. از فردای این روز است که تا امروز، دو گروه طرفداران مصدق و هواداران شاه، هیچ گاه با هم کنار نیامدند.
و از فردای این روز است که از نظر برخی ناظران، پایان غمانگیز انقلاب مشروطه رقم میخورد چرا که شاه زخمخورده از وقایع مرداد ماه ۳۲، چونان که از کشور گریخت به ایران بازنگشت.
سئوالات و ابهامات درباره آنچه را در ۲۸ مرداد رخ داد از خود این روز آغاز میشود و بیش از هرچیز، بی عملی هواداران مصدق.
نخستین سئوال این است: آن جمعیت پرشور و قدرتمند که ۱۳ ماه قبل از این حادثه، در روز ۳۰ تیر از جان خود گذشتند و با شعار یا مرگ یا مصدق، او را به دفتر نخست وزیری بازگرداندند، در روز ۲۸ مرداد کجا بودند؟
هوشنگ نهاوندی، پژوهشگر تاریخ معتقد است که مردم خسته شده بودند.
او میگوید: «قطعا هنوز بسیاری مصدق را دوست داشتند، اما بحران اقتصادی بود و زندگی سخت شده بود. هر روز در خیابانهای تهران و شهرهای دیگر، زد و خورد بود. ناامنی بود. میدانید من اهل رشت هستم و یکی از نزدیکان من که صددرصد به او اعتماد دارم حکایت میکرد که در روز ۲۸ مرداد، در میدان شهرداری گروهی به طرفداری از مصدق راه افتادند به سوی پل صیقلان و دو ساعت بعد همان گروه، با شعار جاوید شاه و مرگ بر مصدق، برگشتند به میدان شهرداری. مردم از مصدق برگشتند. نه اینکه دوستش نداشتند، ولی بیچاره شده بودند.»
در مناقشه تاریخی ۲۸ مرداد، میزان دخالت خارجی در تحولات این روز یکی دیگر موضوعات کلیدی است که چونان خطکشی میان موافقان و مخالفان شاه عمل میکند و مبنای اختلاف نظری عمیق و ایدئولوژیک است.
منتقدان محمدرضا شاه پهلوی، برای سالیان بسیار دخالت سازمان CIA در حمایت از شاه را در این روز، به عنوان مبنای عدم مشروعیت او مطرح کردند.
به بیان دیگر، شاه از فردای این روز بود که برچسب «آمریکایی» به پیشانیش چسبید.
(در قسمت بعدی سقوط، به مساله کمک خارجیها به مخالفان مصدق خواهیم پرداخت. آیا شاه بدون کمک خارجی نمیتوانست به قدرت بازگردد؟ آیا مخالفان مصدق بدون کمک CIA نمیتوانستند در روز ۲۸ مرداد او را سرنگون کنند و به زندان بیاندازند.)