میزبان/ محمد ملکی
میزبان: محمد ملکی
میهمانان: محمد مصدق، علی شریعتی، پروین اعتصامی، حافظ شیرازی و ملکالشعرای بهار
موسیقی: مرا ببوس
منوی شام: والک پلو
میزبان این هفته ما دکتر محمد ملکی است. آقای ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب بود و هم اکنون یکی از مخالفان سرسخت حکومت جمهوری اسلامی در داخل کشور است. او در رژیم گذشته استاد دانشگاه بود و از فعالان ملیگرا محسوب میشد و مدتی را در زندان گذراند.
در جریان انقلاب سال ۵۷ آقای ملکی از سازماندهندگان تحصن استادان دانشگاه تهران بود. با اعلام انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها در سال ۵۹ او به عنوان رئیس دانشگاه تهران با آن مخالفت کرد و آن را کودتا نامید. او را به اتهام مخالفت با حکم آیتالله خمینی به پنج سال زندان محکوم کردند و آقای ملکی میگوید که او در زندان شدیداً مورد شکنجه قرار گرفت. او در سال ۷۹ بار دیگر به همراه فعالان ملی-مذهبی بازداشت شد و در سال ۸۸ نیز در جریان اعتراضها به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری برای سومین بار در دوران جمهوری اسلامی روانه زندان شد.
آقای ملکی با وجود آنکه حدود ۸۴ سال سن دارد و از سرطان پروستات و بیماریهای دیگر رنج میبرد همچنان به اعتراضهای خود به سیاستهای حکومت ایران ادامه میدهد. او معتقد است که بین اصلاحطلبان و تندروها در حکومت ایران تفاوت عمدهای وجود ندارد و از این رو انتخابات ریاست جمهوری اخیر را تحریم کرد و خواستار برگزاری رفراندوم شد تا مردم تصمیم بگیرند که آیا حکومت ولایت فقیه میخواهند یا نه. دکتر ملکی ممنوعالخروج است و من تلفنی با او در تهران گفتوگو کردم.
درباره محمد ملکی
محمد ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب بود. او در رژیم گذشته از فعالان ملیگرا محسوب میشد و مدتی را در زندان گذراند. آقای ملکی با وجود حدود ۸۴ سال سن، یکی از مخالفان سرسخت حکومت جمهوری اسلامی در داخل کشور است و معتقد است که بین اصلاحطلبان و تندروها در حکومت ایران تفاوت عمدهای وجود ندارد.
آقای دکتر ملکی خیلی خوش آمدید به برنامه میزبان. میشود لطفاً بگویید که برای مهمانی شام کدام پنج شخصیت را میخواهید دعوت کنید؟
من با تشکر از شما در مقدمه عرض بکنم که از من خواسته شده که پنج شخصیت مورد علاقه خودم را نان ببرم. کار بسیار مشکلی است، اما پذیرفتم. آن پنج نفر … عبارتند از دکتر محمد مصدق، علی شریعتی، پروین اعتصامی، رند شیراز حافظ و یک شعری هم من در نظر دارم که هر چه تحقیق کردم گفتند مال ملکالشعرای بهار است. من به خاطر این شعر به ایشان علاقه خاصی پیدا کردم…
پس مهمان پنجم شما ملکالشعرای بهار است؟
بله.
حالا برای مهمانیشان چه موسیقیای میخواهید پخش کنید؟
محمد ملکی/ مرا ببوس
موسیقی انتخابی: مرا ببوس
با صدای: حسن گلنراقی
ترانهسرا: حیدر رقابی
آهنگساز: مجید وفادار
یک موسیقی که از بچگی شنیدم و به آن علاقه داشتم و الان هم علاقه دارم ترانه «مرا ببوس» حسن است.
حسن گلنراقی؟
بله گلنراقی.
شما چرا «مرا ببوس» را دوست دارید، چه خاطرهای از آن دارید و چه اهمیتی برای شما دارد؟
ببینید وقتی که این ترانه پخش شد شایعات زیادی بین مردم مطرح شد. بیشتر مردم می گفتند که یکی از سرهنگهایی که بعد از کودتای علیه مصدق از حزب توده گرفتند و اعدام شد، این شعر را در شب اعدامش برای دخترش گفته. این شایعه وجود داشت و روی همین مردم به این شعر علاقهمند شدند. شعرش هم قشنگ بود و باب روز و من به همین دلیل از آن خوشم میآمد…
حالا برگردیم به مهمانانی که شما دعوت کردید و شخصیت اول گفتید دکتر محمد مصدق.
میهمانان محمد ملکی/ محمد مصدق
محمد مصدق (۱۲۶۱ تا ۱۳۴۵ ه.ش.): حقوقدان، سیاستمدار و نخستوزیر ایران
شهرت: رهبری نهضت ملیسازی نفت
دلیل دعوت: من زمان دکتر مصدق را تا حدودی درک کردم. جوان بودم، و احساساتی و خیلی خوشم آمد از مصدق و شدم از طرفداران مصدق.
من زمان دکتر مصدق را تا حدودی درک کردم. من متولد ۱۳۱۲ هستم و همان موقعی بود که دکتر مصدق استاندار شیراز بود. بعد گرفتندش و تبعیدش کردند و تا سال ۱۳۲۰ در تبعید بود. و بعد وکیل مردم شد و در مجلس هم با دادن امتیاز نفت به روسها مخالفت کرد و بعد هم قانونی گذراند که به هیچ کشور خارجی امتیاز نفت نباید بدهند. خُب من جوان بودم، احساساتی بودم و تندرست بودم و خیلی خوشم آمد از مصدق و شدم از مصدقی ها و از طرفداران مصدق. مضافاً به اینکه من بچه تجریش هستم و تجریشیها - البته تجریش آن موقع ـ اغلب ملیگرا بودند… این است که از همان موقع علاقهمند شدم به مصدق و کارهایی که میکرد و الگو شد درسطح جهان.
شما به این ترتیب در موقع کودتای ۲۸ مرداد، حدود ۲۰ سالتان بوده، درست است؟
بله.
یادتان هست از جزئیات آن واقعه و آن روزها چه خبر بوده؟
جزئیاتش خاطرم هستش. یکی از چیزهایی که در خاطرم از دور مانده روز کودتاست. در روزهای قبل از کودتا یعنی ۲۵و ۲۶ و ۲۷ مرداد ما از تجریش حرکت میکردیم و با هزاران مشکلات میرفتیم میدان بهارستان و مردم آنجا جمع میشدند و میتینگ میدادند و اینها…
تا اینکه در صبح روز ۲۸ مرداد ما بچههای تجریش عادت داشتیم که صبحها میآمدیم میدان تجریش نان میگرفتیم و سر پل گردشی میکردیم… آن روز دیدم چند تا تانک در سر پل تجریش ایستادن. مردم با زبان محلی گفتند که کودتا شده… گفتیم کودتا چیه… شاه که فرار کرده و مصدق قدرت در دستش است… خلاصه دیدیم که ماشینهایی پر از سرباز و از این آدمهای میدانی از تجریش عبور میکردند و بازار بسته بود. ما فهمیدیم که کودتا شد.
آقای ملکی حالا میرویم سراغ مهمان دوم شما، علی شریعتی.
میهمانان محمد ملکی/ علی شریعتی
علی شریعتی (۱۳۱۲ تا ۱۳۵۶ ه.ش.): نویسنده و جامعهشناس ایرانی
آثار: بازگشت، فاطمه فاطمه است، تشیع علوی و تشیع صفوی، اسلامشناسی، و آثار دیگر
دلیل دعوت: از زمانی که شروع کرد به صحبت کردن در حسنیه ارشاد، من از علاقهمندان ایشان شدم و مرتب میرفتم به حسینیه ارشاد. با ایشان آشنا شدم و رفیق و دوست شدم. اما بعدتر عملاً به من ثابت شده که مسائلی که ایشان مطرح میکردند یک مقدارش رویایی بود.
علی شریعتی را اول زیاد نمیشناختم. پدرش را میشناختم و میدانستم که اینها در مشهد یک جلسه قرآن دارند و فعالیت دینی میکنند و به اصطلاح جزو روشنفکران دینی هستند. چون من هم در آن موقع علاقه زیادی به دین و مذهب داشتم یواش یواش فهمیدم که ایشان پسری دارند به نام علی شریعتی که استاد دانشگاه مشهد است و برای تحصیل رفته به فرانسه و از فرانسه برگشته و دستگیرش کردند… او یواش یواش شروع کرد به صحبت کردن در حسنیه ارشاد و من از علاقهمندان ایشان شدم و مرتب میرفتم به حسینیه ارشاد… با ایشان آشنا شدم و رفیق و دوست شدم. تا اینکه متأسفانه فوت کرد و آثاری از ایشان منتشر شد که الان چهل تا پنجاه کتاب است…
آقای دکتر ملکی میخواستم ببینم که اهمیت اندیشههای علی شریعتی برای شما چیست و هنوز هم آن اندیشهها اعتبار دارد؟
ببینید دکتر شریعتی در زمان معین و مشخصی کار خودش را شروع کرد. صحبتش طوری بود که برای جوانان جاذب بود. حرفهایی میزد که الان درست عکسش را میبینیم… میگفت که علی اینجوری میکرد علی آنجوری میکرد، اسلام این است اسلام آن است… تعریفهایی که از اسلام میکرد از شهادت… که جذاب بود برای من.
اما بعد از آنکه انقلاب شد دیدیم بابا این اسلام یک چیز دیگر است. اسلامی که شریعتی معرفی میکرد و اسلامی که اینها پیاده کردند فرق میکند. من بدون آنکه بخواهم نقدی از شریعتی بکنم باید بگویم که آن زمان اقتضا میکرد که او آن حرفها را بزند. الان هم من با قسمتهای زیادی از حرفهایش و بحثهایش موافقم و با قسمتهایی موافق نیستم. عملاً به من ثابت شده که مسائلی که ایشان مطرح میکردند یک مقدارش رویایی بود… اسلامی بوده که در شرایط فعلی و یا در مملکت ما قابل پیاده شدن نیست.
شخصیت سومی را که شما دوست دارید در مهمانی شما شرکت کند پروین اعتصامی است.
میهمانان محمد ملکی/ پروین اعتصامی
پروین اعتصامی (۱۲۸۵ تا ۱۳۲۰ ه.ش.): شاعر ایرانی
آثار: دیوان اشعار از جمله شامل آثاری چون؛ اشک پتیم، مست و هشیار، و اشعار دیگر
دلیل دعوت: پروین اعتصامی در دوره رضا شاه زندگی میکرد و در آن شرایط شعر میگفت و بیشتر شعرهایش در مورد فقرا، و بیکسها بود. من هم از این نظر که درد دل ماها را میگفت، خوشم میآمد.
پروین اعتصامی خانمی بود که در دوره رضا شاه زندگی میکرد و در آن شرایط شعر میگفت و بیشتر شعرهایش در مورد فقرا، بیکسها و …بود. من هم از این نظر که درد دل ماها را میگفت خوشم میآمد. یکی از شعرهای پروین اعتصامی که بسیار بسیار برای من که بچه یک کارگر بودم و وضع زندگیام خیلی ناجور بود… به دلم مینشست و من آن را بَر میکردم و من الان با اجازهتان چند بیتی از آن را میخوانم: روزی گذشت پادشهی از گذرگهی/ فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست/ پرسید زان میانه یکی کودک یتیم/ کاین تابناک چیست که بر فَرق پادشاست/ آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست/ پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست/ نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت/ این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست/ بر اشک چشم یتیمان نظاره کن/ تا بنگری که روشنی گوهر ازکجاست/ ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است/ این گرگ سالهاست که با گله آشناست.
پس علت علاقه شما به پروین اعتصامی این است که شعرهایش با زندگی و افکار شما جور بود.
همدرد بودیم. حالا من نمیدانم میگویند که پدرش وضعش خوب بوده و غیره…ولی من این شعرها را از زبان خودم میدیدم که برای یک مداد باید کلی گریه میکردم تا بابام (بخرد)… داستانی داشتیم… زندگی ما در آن زمان داستانش گفتنی و نوشتنی است.
آقای دکتر ملکی حالا اگر ممکن است در مورد حافظ صحبت بکنیم.
میهمانان محمد ملکی/ حافظ
شمسالدین محمد حافظ (۷۲۷ تا ۷۹۲ ه.ق.): شاعر نامآور ایرانی
اثر مهم: دیوان غزلیات
دلیل دعوت: اهمیت حافظ در غزلیات اوست. طبقه من با طبقه حافظ از لحاظ دردمندی… یکی بود.
اهمیت حافظ در غزلیات اوست. ببینید میگویند که ایرانیها سه کتاب را معمولاً در خانههایشان دارند یکی قرآن، یکی نهجالبلاغه و یکی دیوان حافظ. من هم چون پدرم گاهی حافظ میخواند علاقهمند بودم و از دوستانم دیوان حافظ را میگرفتم چون امکان اینکه آن را بخرم نداشتم.
البته علاقه من به حافظ معنایش این نیست که من به شعرای بزرگ دیگر مثل سعدی، مولوی، فردوسی و دیگران عشق نورزم. ولی خُب … طبقه من با طبقه حافظ از لحاظ دردمندی… یکی بود. البته درباره بعضی شعرهای دیگر حافظ بحث است. مثلاً وقتی او می گوید: «شراب خانگی ترس محتسب خورده/ به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش» بعضیها میگویند که مقصودش همان شراب معمولی است ولی بعضی از این مذهبیها میگویند که این فقط اشاره است و مقصودش از شراب چیزهای دیگر است و از این حرفها.
نظر شما چیست؟ شما چه فکر میکنید؟
من اعتقاد دارم شعرهایی که حافظ گفته هم اشاره به رباب و شراب و اینها بوده و هم ایما و اشارهای بوده به مسائل مذهبی. ولی من بیشتر با نظر آنهایی موافقم که میگویند حافظ اهل دل بوده، عاشق بوده، عشق میورزیده… یکی از شعرهای او را اگر اجازه بدهید من میخوانم: رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/ چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند/ من ارچه در نظر یار خاکسار شدم/ رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند/ چو پردهدار به شمشیر میزند همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند/ چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است/ چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند/ سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود/ که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند/ غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه/ که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند/ توانگرا دل درویش خود به دست آور/ که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند/ بدین رواقِ زبرجد نوشته اند به زر/ که جز نکویی اهل کَرَم نخواهد ماند/ ز مهربانی جانان طمع مبُر حافظ/ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند.
این یکی از اشعاری بود که من چون آدم رنجدیدهای بودم از آن خوشم میآمد و همیشه در محافل میخواندم و همیشه این امید را داشتم که این وضع این طور نمیماند. ولی متأسفانه دیدیم که وضع نه تنها آن جوری ماند بلکه بدتر شد.
مهمان پنجمی که شما دعوت کردید ملک الشعرای بهار است.
میهمانان محمد ملکی/ ملکالشعرای بهار
محمدتقی بهار (۱۲۶۵ تا ۱۳۳۰ ه.ش.): شاعر و سیاستمدار ایرانی
شهرت: ملکالشعرای بهار
آثار: سبکشناسی، تاریخ بلعمی، احوال فردوسی، تاریخ سیستان، دیوان اشعار، و آثار دیگر
دلیل دعوت: شعری ملک الشعرای بهار دارد درباره شیخ و ... که من به دلیل اندیشههایی که آن موقع داشتم و الان دارم و در حافظ هم میدیدم، علاقه خاصی به او پیدا کردم.
شعری ملک الشعرای بهار دارد که من به دلیل اندیشههایی که آن موقع داشتم و الان دارم و در حافظ هم میدیدم درباره شیخ و این چیزها این شعر را خیلی دوست داشتم و خوشم میآمد. مضافاً با اینکه بهار در قبرستان ظهیرالدوله دفن است و خیلی از شعرا و نویسندگان هم آنجا دفن اند و من میرفتم به آنجا و علاقه داشتم به بهار. من چند بیتی از این شعر را میخوانم: دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب/ روشن نموده شهر به نور جمال خویش/ میخوانْد درس قرآن در پیش شیخ شهر/ وز شیخ دل ربوده به غَنج و دَلال خویش/ میداد شیخ درس «ضلال مبین» بدو/ و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش/ دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد/ با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش/ میداد شیخ را به «دَلال مبین» جواب/ وان شیخ مینمود مکرر مقال خویش/ گفتم به شیخ راه ضلال این قدر مپوی/ کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش/ بهتر همان بوَد که بمانید هر دوان/ او در دَلال خویش و تو اندر ضلال خویش/.
دَلال یعنی قِر و غمزه و ضلال یعنی گمراهی… شیخ باید در گمراهیاش بماند و دختر هم بر سر قِر و غمزهاش.
پس به دلیل محتوای این شعر است که شما به ملک الشعرای بهار علاقهمندید…
خیلی ازش خوشم میآمد. میرفتم سر قبرش این شعر را میخواندم.
شما به فکر یک شام هم هستید برای مهمانانتان، چه غذایی میخواهید به آنها بدهید؟
من یک غذای شمیرانی می خواهم به آنها بدهم.
به به به، چه خوب!
الان هم فصل این غذاست (اوايل تابستان). شما اگر به بازار تجریش بیایید یک سبزی مخصوص هست که میفروشند. این سبزی را ـ اسمش باید یادم بیادـ خرد میکنند و با باقلی تازه قاطی میکنند و پلو درست میکنند و لایش هم گوشت میریزند… والَک…معذرت میخواهم اسمش یادم آمد…والَک بو و عطر مخصوصی دارد، به خصوص والَکی که در کوههای البرز مرکزی و اطراف شمیران میروید… به این غذا میگویند «والَک پلو».
در گذشته که ما بچه بودیم این والَک در کوههای این اطراف میرویید و ما میرفتیم کوه، والَک کَنی میکردیم، والَک میکندیم. انشاالله خدا قسمت کند و درست کنید و نوش جان بفرمایید و مهمانان شما هم از این غذای لطیف شمیرانی که بسیار در شمیران معروف است میل کنند. البته این را هم من بگویم که نمیخواهم که تبلیغ برای محل خودم بکنم! شما گفتید یک غذایی انتخاب بکن من هم این غذا را انتخاب کردم.
بسیار غذای خوبی انتخاب کردید؛ والَک پلو. خُب آقای ملکی حالا مهمانان شما معلوم شدند، موسیقی «مرا ببوس» گوش میدهند و غذای «والَک پلو» میخورند، سر میز شام چه خبر است و نگرانی اصلی چیست که سر میز شام بحث میشود؟
آینده را من بسیار خوب میبینم و روشن. با این جنگ و جدالی که بین این گرگها راه افتاده و کار آقای خامنهای به جایی کشیده و حرفهایی میزند که برازنده یک آخوند معمولی هم نیست… این نشاندهنده به اصطلاح سقوط و پایان کار این حکومت است. انشاءالله مردم دست به دست هم بدهند و متحد بشوند و به ایشان ثابت بشود که استعفا بدهد و برود پی کارش، به حوزه برود یا برود خانهاش زندگی بکند، چون این جوری نمی شود مملکت را اداره کرد با این وضع اقتصاد و فقر و فلاکت و فساد و فحشا… این وضع دانشگاهها، این وضع مدارس… هیچ چیزی سر جای خودش نیست. اجازه بدهید من هم از شما تقاضا بکنم که آهنگ «مرا ببوس» را بگذارید که من هم لذت ببرم.
آقای دکتر ملکی خیلی ممنوم که در برنامه میزبان شرکت کردید.
خدا حافظ شما