در بخش پیشین شنیدیم که در جریان جنگ جهانی اول، در جبهه غربی نیروهای دو طرف زمینگیر شدند و خندقی به طول بیش از هزار متر، نیروهای نظامی آلمان را از متفقین جدا کرد، اما در جبهه شرقی، آلمان موفق شد روسیه را شکست دهد و در پی انقلاب اکتبر، کمونیستهای تازه به قدرت رسیده در نظام جدید، در برابر آلمان تسلیم شدند. این قسمت به شرایط تسلیم روسها و ورود آمریکا به جنگ اختصاص دارد.
Your browser doesn’t support HTML5
در یک سوی میز مذاکره دیپماتهای روس نشسته بودند. در آن سوی میز دیپلماتهای نیروهای مرکزی. سران کشور تازه تاسیس «جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه»، در تلاش بودند تا به هر قیمتی پای خود را از جنگ جهانی اول بیرون بکشند. این وعدهای بود که لنین داده بود.
ضمن اینکه او ارتشی هم در اختیار نداشت که بتواند بجنگد. در نخستین ماههای به قدرت رسیدن بلشویکها، لئون تروتسکی یار نزدیک لنین در حال سازماندهی ارتش سرخ بود که عموما از نیروهای داوطلب غیرنظامی تشکیل شده بود.
و البته این ارتش میبایست در همان ابتدای تاسیس با بازماندگان ارتش روسیه تزاری که به یک جنبش ضدکمونیستی گسترده پیوسته بودند بجنگد.
بدین ترتیب روسهای درگیر در جنگ داخلی، بعد از دو ماه مذاکره، سند شکست سنگین خود را امضا کردند که به نام محل امضای سند، یعنی برست-لیتوسک معروف شد.
غلامرضا وطندوست، استاد تاریخ و روابط بینالملل در دانشگاه آمریکایی کویت، حزئیات پیمان «برست-لیتوسک» را چنین شرح میدهد: «در پی این قرارداد، شوروی به ناچار لهستان و نواحی بالتیک را به نیروهای متحدین تسلیم کرد و فنلاند و اوکراین را رها کرد. همچنین بخشهایی از قفقاز را نیز به طرف مقابل بخشید. در واقع روسیه حدود ۶۲ میلیون نفر از جمعیت خود را بخشید. حدود سه چهارم ذغال سنگ و ذوبآهن روسیه هم در همین مناطقی بودند که از دست شوروی خارج شدند. نیمی از کل بخشهای صنعتی روسیه هم از کنترل مسکو خارج شد. شوروی یک سوم زمینهای حاصلخیز کشاورزی را نیز از دست داد.»
لنین همه این بخشها را از دست داد تا بتواند روسیه را برای برپایی یک نظام کمونیستی که در آن زمان به شدت منحصربهفرد، پیشرو و رادیکال به نظر میرسید، حفظ کند.
بیطرفی آمریکا
به جز انقلاب اکتبر روسیه که به کنارههگیری این کشور از جنگ منجر شد، دومین تحول سرنوشت ساز سال ۱۹۱۷ میلادی، اضافه شدن یک بازیگر کلیدی به شطرنج جنگ جهانی اول بود: ایالات متحده آمریکا؛ کشوری که با صحنه جنگ در اروپا فاصلهای بسیار داشت و سیاستمدارهایش هم علاقهای به دخالت در امور کشورهای دوردست نداشتند.
یرواند آبراهامیان، مورخ ساکن نیویورک و استاد تاریخ کالج باروک در این شهر معتقد است افکار عمومی آمریکا علاقهای به مشارکت در جنگ نداشت و همین موضوع هم این کشور را سه سال از جنگ دور نگاه داشت.
آبراهامیان میگوید: «منافع بازرگانان آمریکایی یا در واقع بازرگانان نیویورک، به وضعیت بریتانیا وابسته بود و احساس آنها این بود که باید به بریتانیا کمک کرد ولی افکار عمومی هیچ تمایلی به مشارکت در جنگ نداشت. وودرو ویلسون رئیسجمهموری آمریکا هم نمیخواست بر خلاف خواسته مردم وارد جنگ شود.»
با این حال به رغم اینکه مردم آمریکا علاقهای به مشارکت در جنگ جهانی اول از خود نشان نمیدادند اما آنگونه که غلامرضا وطندوست میگوید، نه دولت آمریکا و نه بانکها و بازرگانان آمریکایی، نمیتوانستند یکسره خود را از این جنگ دوره نگاه دارند.
به گفته آقای وطندوست در جریان دو سال نخست جنگ، دولت بریتانیا برای خرید اسلحه و برخی مایحتاج ضروی از بانکهای آمریکایی وامهایی دریافت کرد اما به رغم اعلام بیطرفی آمریکا، بانکها و مراکز تجاری این کشور، چنین رابطهای با آلمان و کشورهای عضو ائتلاف نیروهای مرکزی نداشتند.
در تمام مدت جنگ مبادلات تجاری میان آمریکا و بریتانیا ادامه داشت و کشتیهای آمریکایی برای رساندن کالاهای این کشور به بریتانیا همواره در آبهای اطراف این جزیره تردد داشتند.
ضمن اینکه در تمام مدت جنگ مبادلات تجاری میان آمریکا و بریتانیا ادامه داشت و کشتیهای آمریکایی برای رساندن کالاهای این کشور به بریتانیا همواره در آبهای اطراف این جزیره تردد داشتند.
و سرانجام همین کشتیهای پر از کالا موجب شدند تا مسیر جنگ جهانی اول به سوی پایانی که کمتر کسی پیشبینی میکرد، تغییر کند؛ چرا که این کشتیهای آمریکایی موجب شدند تا جنگ در دریاهای اروپا به یکی از مسایل حساسیت برانگیز برای دولت آمریکا تبدیل شود.
در زمانی که موضع آمریکا بیطرفی کامل در جنگ جهانی اول بود، معدود موارد مداخله جدی وودرو ویلسون، رئیسجمهوری آمریکا، (به جز تلاش میانجیگرانهاش برای پایان سریع جنگ که شکست خورد)، هشدارهای گاه تهدید آمیز برای امن نگاه داشتن دریاها بود.
از جمله زمانی که بریتانیا تلاش کرد محاصره دریایی آلمان را به کشتیهای بیطرف نیز گسترش دهد، با اعتراض وودرو ویلسون روبهرو شد. از آنسو، در سال ۱۹۱۵ زمانی که آلمان اعلام کرد تمامی آبهای اطراف بریتانیا، منطقه جنگی محسوب میشوند، وودرو ویلسون بار دیگر اعتراض کرد و این بار حتی به آلمانها هشدار داد که از آسیب زدن به کشتیهای غیرنظامی کشورهای بیطرف خودداری کنند.
زیردریاییهای آلمان
اما در سال ۱۹۱۶ میلادی، آلمانیهایی که پیروزی نهایی را در دسترس میدیدند و به پیروزهای بسیاری در جبهه شرقی دست یافته بودند، تصمیم گرفتند هشدارهای وودرو نیلسون را نادیده بگیرند و به تاکتیکی که «جنگ نامحدود زیردریاییها» توصیف میشد، روی بیاورند.
در این تاکتیک، نیروی دریایی آلمان تصمیم گرفت که قوانین رایج جنگهای دریایی تا آن زمان را نادیده بگیرد و بدون هشدار قبلی، تمامی کشتیها (نظامی و غیرنظامی) را، غرق کند.
سیاست جنگی آلمان در این زمان، جلوگیری از ورود هر گونه کشتی به آبهای بریتانیا بود. آنها میخواستند با حمله و نابود کردن تمامی کشتیهای تجاری – از جمله کشتیهای آمریکایی –، با ایجاد رعب و وحشت برای تاجران و شرکتهای خصوصی حمل و نقل دریایی، رسیدن هرگونه کالا به بریتانیا را به حداقل برسانند و در مدتی کوتاه، بریتانیا را از پا درآورند.
پیشبینی ژنرالهای نیروی دریایی آلمان این بود که پیش از رسیدن کمک نظامی آمریکا، بریتانیا شکست خواهد خورد و آنگونه که خود در تبلیغاتشان میگفتند «صلح را بپذیرد».
اجرای این سیاست و حمله زیردریاییهای آلمانی به کشتیهای آمریکایی در این سال، بازتاب گستردهای در رسانههای آمریکا پیدا کرد.
تلگراف زیمرمان
در ماههای نخستین سال ۱۹۱۷، افشای متن تلگرافی که آرتور زیمرمان، وزیر امور خارجه آلمان برای مکزیک فرستاده بود در نشریات آمریکایی، بسیاری از آمریکاییها را خشمگین کرد.
زیمرمان در این تلگراف از دولت مکزیک خواسته بود که در جنگ به نفع آلمان و علیه آمریکا وارد عمل شود. او وعده داده بود که در مقابل مکزیک از کمکهای مالی آلمان برخوردار خواهد شد و آلمان به مکزیک کمک خواهد کرد تا ایالتهای تگزاس، نیومکزیکو و آریزونا را از آمریکا پس بگیرد.
برخی سیاستمداران آمریکایی این تلگراف را که توسط بریتانیاییها کشف شده بود و در اختیار آمریکاییها قرار گرفته بود، نوعی اعلان جنگ آلمان به آمریکا توصیف کردند.
در این زمان، نخستین انقلاب روسیه نیز پیروز شده بود و تزار روسیه از قدرت کناره گرفته بود. این موضوع نیز به وودرو ویلسون کمک میکرد، چرا که او بارها گفته بود آمریکا نباید در کنار کشوری که در آن سلطنت مطلق حاکم است، وارد جنگ شود.
در زمستان سال ۱۹۱۷، گویی همه چیز برای ورود آمریکا به جنگ آماده بود؛ کشوری که هنوز میزان واقعی قدرت نظامیاش در برابر قدرتهای بزرگ جهان، آزمایش نشده بود. در روز سوم فوریه ۱۹۱۷، با رای کنگره، آمریکا با قطع روابط دیپلماتیک خود با امپراتوری آلمان، به این کشور اعلان جنگ کرد.
شیر زحمی
در کنار تحولاتی کلیدی مانند فروپاشی امپراتوری روسیه تزاری در سال ۱۹۱۷ و ورود آمریکا به جنگ، در نظر برخی مورخین، بعد از گذشت سه سال آغاز جنگ جهانی اول، روحیه و سیاستگذاری بریتانیا، به عنوان مهمترین قدرت اروپایی مقابل آلمان آرام آرام تغییر کرد.
مجید تفرشی، مورخ ساکن لندن این تغییر را چنین شرح میدهد: «بعد از پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه، در یک سال آخر جنگ تصور این بود که آلمان در آستانه پیروزی در جنگ است. در این زمان به نظر میرسد که بریتانیا در یک بزنگاه تاریخی بر سر بود و نبودش قرار میگیرد. تا زمان انقلاب اکتبر، دولت بریتانیا نه اینکه جنگ را جدی نگرفته بود، اما از تمام هستی و دار و ندارش برای این جنگ استفاده نکرده بود. اما از این زمان به بعد به نظر میرسد که عزم بریتانیا برای پیروزی در جنگ بیشتر میشود و هم از جهت هزینه کردن اندوختهها و مستعمرات خودش و هم از جهت بسیج کشورهای ضد آلمان، دولت بریتانیا در ماههای پایان جنگ به شدت فعال میشود.»
سرانجام سال ۱۹۱۸ میلادی از راه رسید...
سالی که سرنوشت جنگ جهانی اول در آن رقم خورد. سالی که در ابتدایش، آلمان قدرت مقتدر اروپا بود و در پایانش، ورق به کلی برگشته بود.
(در قسمت بعدی پایان جنگ جهانی اول را بررسی خواهیم کرد. چگونه آلمان که به نظر میرسید در آستانه پیروزی نهایی است، ناچار شد تسلیم شود؟ برنامه جنگ اول، دوشنبهها ساعت هشت شب از رادیو فردا پخش میشود.)