روزی که ورق به نفع شاه برگشت

  • کیوان حسینی

تظاهرات هواداران شاه در روز ۹ اسفند در اینجا رخ داد. در برابر کاخ مرمر.

سری برنامه‌های «سقوط»، در شصت سالگی ۲۸ مرداد، این رویداد را مفصل‌تر از همیشه خواهد کاوید. در این سلسله برنامه‌ها بازیگران کلیدی دهه ۲۰ و دو سال نخست دهه ۳۰ بررسی خواهند شد.
(در قسمت پیشین شنیدیم که سرانجام رویارویی دربار و مصدق در سال ۱۳۳۱ به جایی رسید که شاه تصمیم گرفت ایران را ترک کند. اما این بار برخلاف روز ۳۰ تیر، ائتلافی گسترده از مخالفان و منتقدان مصدق، با خروج شاه از کشور مخالفت کردند. این قسمت به وقایع روز ۹ اسفند اختصاص دارد.)

Your browser doesn’t support HTML5

برنامه هفتگی سقوط - قسمت بیست‌و‌یکم: ورق برمی‌گردد

سرانجام روزی که قرار بود محمدرضا شاه با دولت خداحافظی کند و تهران را ترک کند از راه رسید؛ نهم اسفند سال ۱۳۳۱ خورشیدی.

گویی مخالفان مصدق برای جلوگیری از خروج او، فرصت چندانی نداشتند. به ویژه اینکه ظاهرا شاه جوان نیز دیگر تمایلی به ادامه زورآزمایی سیاسی با نخست وزیر محبوب و قدرتمندش نداشت.

در رأس ائتلاف مخالفان، آیت‌الله کاشانی، رئیس مجلس شورای ملی از صبح روز ۹ اسفند دست به کار شد. عباس میلانی، مورخ ساکن آمریکا و استاد علوم سیاسی دانشگاه استنفورد می‌گوید که این آخوند بانفوذ پایتخت در تلاش بود تا مجلس بیانیه‌ای صادر کند و با خروج شاه از ایران مخالفت کند.

جلسه مجلس برای صدور چنین بیانیه‌ای در صبح روز نهم اسفند تشکیل نشد اما روحانیون کماکان آرام ننشستند و تمام ابزارهایشان را برای منصرف کردن شاه به کار بستند.

کوروش زعیم، عضو شورای مرکزی جبهه ملی و از هواداران مصدق می‌گوید که مخالفان او در تلاش بودند تا با انتشار شایعاتی، جوی هیجان‌زده ایجاد کنند.

زعیم می‌گوید: «بامداد روز نهم اسفند، آیت‌الله سید محمد بهبانی و آیت‌الله نوری به دیدار شاه رفتند تا او را از سفر منع کنند. آیت‌الله کاشانی هم اعلامیه‌ای صادر کرد و از مردم خواست تا از رفتن شاه جلوگیری کنند. یک روز قبل از ۹ اسفند چند اعلامیه حاکی از استعفای شاه پخش شد که همه آنها دروغ بود. مصدق هرگونه گردهمایی را در اطراف کاخ مرمر [محل زندگی شاه] ممنوع اعلام کرده بود و به نیروهای انتظامی دستور داده بود از کاخ محافظت کنند تا مشکلی برای شاه پیش نیاید.»

البته این برداشت زعیم از ممنوعیت تجمع در اطراف کاخ مرمر در حالی است که اصولاً طرفداران شاه سازماندهی برای یک تظاهرات را در آن محل آغاز کرده بودند. آنها می‌خواستند که هواداران شاه به محل سکونت او بیایند تا شاید این حضور خیابانی مردم شاه را از حروج از کشور، منصرف کند.

عناصر خیابانی

یکی از کسانی که در این زمان با اطرافیانش یا آنطور که خودش می‌گوید دار و دسته‌اش در برابر کاخ مرمر حاضر شد، زورخانه‌داری بود به نام شعبان جعفری.

عکسی که شعبان جعفری را در کنار آیت‌الله کاشانی نشان می‌دهد.

این چهره جنجالی تاریخ معاصر ایران، از مشهورترین کسانی است که به عنوان عناصر خیابانی، در شکل‌گیری تجمعات سیاسی یا مقابله با آنها نقش بازی می‌کردند؛ کسانی که در محترمانه‌ترین توصیف‌ها چماقدار خوانده می‌شدند.

شعبان جعفری، سال ۸۴، یک سال قبل از مرگش در مصاحبه‌ای با رادیو فردا تشریح کرد که چگونه در روز ۹ اسفند، به رغم اینکه زمانی طرفدار مصدق بوده، به تجمع در برابر کاخ پیوست.

او در این مصاحبه گفت: «من خودم با مصدق خوب بودم. شاه هم باهاش خوب بود. باور کنید انتخابات بود که مصدق می‌خواست وکیل بشه [اشاره به انتخابات دوره شانزدهم مجلس در سال ۱۳۲۸]‌ ما می‌رفتیم روی پشت‌بوم مسجد سپهسالار می‌خوابیدیم و نون و گوشت می‌خوردیم تا صندوق‌ها را عوض نکنند. بیشتر مبارزه ما برای مصدق بود. اون روز ۹ اسفند هم کاشانی گفت برید و نگذارید شاه بره. که ما رفتیم ناصرخسرو مردم رو جمع کردیم و رفتیم و اون روز شاه نرنفتنی شد.»

در جریان بررسی رویدادهای دهه ۲۰، ماجرای نهم اسفند، یکی از پررنگ‌ترین و مؤثرترین موارد حضور عناصر خیابانی در تحولات سیاسی است؛ حضوری که در روز ۲۸ مرداد به اوج رسید.

اما مجید تفرشی، پژوهشگر ساکن لندن معتقد است که نهم اسفند، آغاز حضور جدی این افراد در اعتراض‌های سیاسی نیست و البته استفاده از چنین گروه‌هایی تنها به دربار و طرفداران شاه و کاشانی ختم نمی‌شده است.

تفرشی می‌گوید: «تقریباً بعد از شهریور ۲۰، همه گروه‌های سیاسی ایران – حزب توده، جبهه ملی، همه اقمار جبهه ملی مانند حزب زحمتکشان، حزب ایران، و همچنین طرفداران شاه و روحانیون – همه اینها یک عده لات و چماقدار دورشان بوده. هیچ گروه سیاسی در آن روزگار نداریم که لات و چاقوکش نداشته باشد، همه داشتند. بعضی‌شان معتقدند بودند اما خیلی‌هایشان پول می‌گرفتند برای ایجاد نزاع و دعوا و درگیری. شعبانعلی جعفری که معروف بود به شعبان بی‌مخ، یکی از سردسته‌های این گروه‌ها بوده. طیب حاج رضایی، حسین رمضان‌یخی و ناصر جیگرکی از دیگر چهره‌های مشهور این گروه‌ها بودند.»

تظاهرات به نفع شاه

روز ۹ اسفند هر چه از روز می‌گذشت، حضور افراد در برابر کاخ مرمر پررنگ‌تر می‌شد. خبر حضور کسانی در برابر کاخ و البته تلاش کاشانی برای تشکیل جلسه مجلس به گوش شاه رسید.

واکنش شاه این بود که از وزیر دربار خواست تا سفرش را جلو بیاندازد.

وقتی که دکتر مصدق به کاخ می‌رسد، تظاهرات وسیعی علیه او و به نفع شاه آغاز می‌شود. دکتر مصدق بسیار ناراحت می‌شود و به روایتی از حال می‌رود و از در پشت او را می‌فرستند به منزلش. خیلی عصبانی می‌شود و فکر می‌کند که کل ماجرا یک توطئه بوده.
عباس میلانی
اما طبق برنامه نخست وزیر به همراه کابینه‌اش می‌بایست برای خداحافطی رسمی به کاخ می‌آمدند. جایی که حالا پر شده بود از مخالفانش: هواداران کاشانی و شاه مانند شعبان جعفری و گروه لوطی‌هایش. طرفداران زاهدی و در رأس آنها فرزندش اردشیر زاهدی که به شدت در تلاش بود مردم به نفع شاه و علیه مصدق شعار بدهند. و گروه‌های حقوق‌بگیر سفارت بریتانیا که توسط عوامل داخلی‌شان برای چنین تظاهراتی سازماندهی شده بودند

مصدق می‌بایست از میان این افراد عبور می‌کرد و وارد کاخ می‌شد؛ لحظه‌ای که نقشی مهم در سراسر ماجرای ۹ اسفند بازی می‌کند.

عباس میلانی، نویسنده کتاب «نگاهی به شاه» درباره اهمیت لحظه ورود مصدق به کاخ می‌گوید: «وقتی که دکتر مصدق به کاخ می‌رسد، تظاهرات وسیعی علیه او و به نفع شاه آغاز می‌شود. دکتر مصدق بسیار ناراحت می‌شود و به روایتی از حال می‌رود و از در پشت او را می‌فرستند به منزلش. خیلی عصبانی می‌شود و فکر می‌کند که کل ماجرا یک توطئه بوده. روایت طرفداران مصدق این است که او هرگز مایل به رفتن شاه نبود.»

سرانجام تظاهرات مخالفان مصدق به نتیجه رسید و محمدرضا شاه از سفر منصرف می‌شود. دربار بیانیه‌ای صادر می‌کند و در آن اعلام کرد که به خاطر خواست شدید مردم، شاهنشاه تصمیم گرفته که در کشور بماند.

گویی ظرف چند ساعت به ناگاه همه چیز تغییر کرد و مصدق که صبح برای بدرقه شاه آماده شده بود، شب با شاهی رو به رو بود که به گفته دوستدارانش تنها به خاطر اصرار مردم ماند تا ممکلت از دست نرود.

حمله به خانه مصدق

برای مصدق و یارانش، رویداد ۹ اسفند، بعدی دیگر دارد. آنها می‌گویند جان مصدق در این روز به طور جدی به خطر افتاد.

مصدق از این روز چنان از محمدرضا شاه رنجید که دیگر هیچ گاه او را ندید. هیچ‌گاه! تا روزی که از قدرت برکنار شد، محاکمه شد، به زندان افتاد، به حبس خانگی رفت، و درگذشت.
کوروش زعیم در شرح روایت ادامه ماجرای ۹ اسفند می‌گوید: «پس از اینکه جمعیت اوباش متوجه شدند مصدق از کاخ بیرون رفته و مرغ از قفس پریده، شعبان بی مخ و حمیدرضا پهلوی و اوباش همراهشان به سوی خانه مصدق رفتند. در آنجا دروازه آهنی خانه مصدق را شکستند تا او را گیر بیاورند و به قتل برسانند. انگلستان تنها راه فیصله دادن مسئله نفت را کشتن مصدق تشخیص داده بود. در آن ساعت دکتر فاطمی و غلامحسین مصدق در خانه حضور داشتند. با حمله مردم، این دو نفر مصدق را از دیوار باغ همسایه از خانه خارج کردند و به ستاد ارتش رساندند.»

مصدق از ستاد ارتش به مجلس شورای ملی رفت و در آنجا بسط نشست. در روز بعد – دهم اسفند سال ۳۱ – در مجلس، هشت نماینده برگزیده شدند تا اختلاف میان شاه، مصدق و کاشانی را حل کنند.

اما در عین حال مصدق از این روز چنان از محمدرضا شاه رنجید که دیگر هیچ گاه او را ندید. هیچ‌گاه! تا روزی که از قدرت برکنار شد، محاکمه شد، به زندان افتاد، به حبس خانگی رفت، و درگذشت.

و این موضوع، تنها تأثیر واقعه روز ۹ اسفند بر دولت مصدق و نهضت ملی کردن نفت نبود.

نه تنها مناسبات مصدق و شاه از این روز به کلی وارد مرحله تازه‌ای شد، بلکه مناسبات او و گروهی از حامیان دیروزش نیز شکل جدیدی به خود گرفت. در رأس آنها آیت‌الله کاشانی.

مصدق، چنین سال ۳۱ را به پایان برد و وارد سال ۳۲ شد؛ سال سقوط.

(در قسمت بعدی، تأثیرات ماجرهای روز ۹ اسفند را می‌کاویم. بازنده و برنده این روز چه کسانی بودند؟ چرا در این روز کسی به هواداری از مصدق به خیابان نیامد؟ آیا ۹ اسفند نشانه شاه‌دوستی ملت بود یا اینکه تنها یک نمایش خیابانی از سوی دربار بود؟ تاثیر این اتفاقات بر مذاکرات نفت و مواضع دولت‌های خارجی چه بود؟ همه در قسمت بعدی سقوط که سه‌شنبه‌ها ساعت شش و نیم از رادیو فردا پخش می‌شود.)
همه قسمت‌های پیشین مستند رادیویی سقوط را در اینجا بشنوید: