در ۱۰ قسمت پیشین دلایل آغاز جنگ جهانی اول در اروپا را کاویدیم و همچنین رویدادهایی را که در پی این جنگ در ایران رخ دادند، بررسی کردیم. این قسمت به جنگ در اروپا اختصاص دارد.
Your browser doesn’t support HTML5
نخستین و مهمترین جبهه نبرد در جنگ جهانی اول، جنگ آلمان با فرانسه، بلژیک و بریتانیا، در مرزهای غربیاش بود که به «جبهه غرب» معروف شد.
در جبهه غرب، آلمانیها بر اساس نقشه شلیفن به دنبال اشغال برقآسای فرانسه بودند و برای اینکار ابتدا بلژیک را اشغال کردند تا از شمال فرانسه به سرعت خود را به پاریس برسانند و در واقع خط مقدم ارتش فرانسه را که در مرزهای این کشور با آلمان مستفر بود، دور بزنند.
اما این نقشه با مقاومت فرانسه شکست خورد و ارتش آلمان در خاک فرانسه زمینگیر شد.
به گفته غلامرضا وطندوست، رئیس دپارتمان روابط بینالملل در دانشگاه آمریکایی کویت و از اساتید قدیمی دانشگاههای ایران، بعد از توقف آلمان در جبهه غربی، «جنگ خندق« آغاز شد.
او میگوید: «در خط مقدم مجبور شدند که زمین را بکنند و خندقهایی ایجاد کنند و در این خندقها با هم بجنگند برای همین به trench warfare یا جنگ خندق معروف میشود. نه راه پیش داشتند و نه راه پس. خط گودالهایی که در خط مقدم جبهه کنده میشود هم به مرور زمان به بیش از هزار کیلومتر میرسد و بخش زیادی از اروپا را در برمیگیرد و حتی نیروهای بریتانیا هم در بخشی از این گودالها متمرکز میشوند. هر کدام از اینها هم که میخواستند پشروی بکنند با توپخانه سنگین طر مقابل، هدف قرار میگرفتند. عملا در سالهای ۱۹۱۴، ۱۹۱۵ و ۱۹۱۶، جبهه غرب، جبههای است که زمینگیر شده و قادر به پیشروی نیست.»
بدین ترتیب جبهه غربی جنگ به جبههای تبدیل شد که در نگاه برخی فرماندهان نظامی، پیروزی در آن معنایی نداشته و جز تلفات سنگین، ثمر دیگری برای طرفین جنگ نداشت.
جبهه شرق
اما وضعیت برای آلمانیها در جبهه شرقی یعنی جایی که با روسیه روبهرو بودند، متفاوت بود.
در این جبهه، نه تنها کمک ارتش امپراتوری اتریش-مجارستان، کفه ترازو را به نفع نیروهای متحدین سنگینتر میکرد، بلکه وضعیت نظامی ارتش روسیه تزاری و ناتوانی لجستیک این کشور برای انتقال فوری نیروهایش به خط مقدم، نتایج مهلکی برای این کشور در پی داشت.
غلامرضا وطن دوست میگوید: «جنگ در جبهه شرق و بالکان، عملا منجر به شکست شدید روسها شد. آلمان و اتریش-مجارستان موفق شدند بسیاری از نیروهای تازهنفس را سریع با خط آهنی که قبلا ساخته بودند به جبهههای شرق ببرند و روسیه را از پا درآورند. در سال ۱۹۱۵، روسیه شکست مهلکی میخورد و ارتش از هم گسیخته پراکنده روسیه، به سوی شهرهای این کشور باز میگردند. و این سربازانی که آسیب دیده بودند، بیش از پیش ناراضی بودند که چرا دولتشان آنها را به شکل مناسبی برای جنگ آماده نکرده بود و تجهیزات در اختیارشان نگذاشته بود. برخی سربازان روسی حتی اسلحه هم نداشتند و با کلنگ و داس وارد جنگ شده بودند.»
شکستهای روسیه در جبهه شرقی موضوعی نبود که متحدان غربی این کشور آن را نادیده بگیرند. فرانسه و بریتانیا در تلاش بودند تا به روسیه کمکهای فوری برسانند اما عملا راه میان این کشورها به کلی توسط دشمنانشان قطع شده بود.
راهحل این دو کشور، کمکرسانی از طریق دریا بود. کشتیهای فرانسوی و بریتانیایی برای اینکار باید از دریای اژه به تنگه داردانل میرفتند و بعد از عبور از این تنگه وارد دریای مرمره میشدند و بعد از عبور از دومین تنگه استراتژیک این منطقه به نام «بوسفور» که از میان استانبول میگذشت، به دریای سیاه میرسیدند و به روسیه کمک میرساندند.
نبرد گالیپولی
زمانی که کشتیهای فرانسوی و بریتانیایی به تنگه داردانل رسیدند در شبه جزیره گالیپولی که کرانه شمالی تنگه داردانل است، نبردی تاریخی میان متفقین با ارتش عثمانی درگرفت.
این نبرد که به نام این شبه جزیره به «نبرد گالیپولی» معروف شد، یکی از نقاط عطف سرنوشتساز برای ترکهای ارتش عثمانی بود که در فاصله چند ماه در برابر ارتشهای متفقین مقاومت کردند و حتی پیاده کردن سربازهای کمکی ارتشهای استرالیا و نیوزیلند هم نتوانست مقاومت آنها را در هم بشکند.
به گفته غلامرضا وطندوست در لحظات سرنوشتسازی از این نبرد، ارتش عثمانی موفق شد با توپخانه مجهزی که آلمانها در اختیارشان قرار داده بود، کشتیهای بریتانیایی و فرانسوی را غرق کند.
این استاد تاریخ میگوید: «سرانجام بعد از نبردنهایی، بریتانیا و فرانسه ]در ژانویه سال ۱۹۱۶[ از نبرد در گالیپولی ناامید شدند و از این منطقه عقبنشینی کردند. این در حالی بود که شاید اگر یک روز بعد برمیگشتند میتوانستند از داردانل عبور کنند چون ارتش عثمانی از همه توان و مهماتش استفاده کرده بود و فقط میتوانست چند ساعت بیشتر مقاومت کند. اما بریتانیاییها از این موضوع اطلاع نداشتند.»
این نبرد تاریخی، فرصتی بود برای یکی از ژنرالهای ارتش عثمانی که به عنوان قهرمان حفظ گالیپولی و تنگههای استراتژیک، در میان ترکهای عثمانی به شهرت رسید؛ مصطفی کمال. مردی که چند سال بعد جنگ استقلال ترکهای عثمانی را فرماندهی کرد.
انقلاب روسیه
در نهایت، کمکها به روسیه نرسیدند و ارتش شکستخورده روسیه در خانه، زمینهساز تحولی تاریخی شد که نه تنها بر سرنوشت جنگ جهانی اول تاثیری عمیق گذاشت بلکه زندگی میلیونها نفر را در قرن بیستم تحت تاثیر قرار داد و اثرش تا پایان این قرن با سیاست بینالملل همراه ماند.
یرواند آبراهامیان، مورخ ساکن نیویورک سرآغاز این تحول مهم را چنین شرح میدهد:
«در آغاز، جنگ در روسیه محبوب بود. در واقع برخی مورخین میگویند که وقتی جنگ آغاز شد، نارضایتیهای داخلی روسیه متوجه کشورهای خارجی شد. در سال ۱۹۱۴ در میان طبقه کارگر و همچنین کشاورزان نارضایی زیادی وجود داشت که متوجه آلمان و اتریش-مجارستان شد. اما بعد از سه سال جنگ در سال ۱۹۱۷ و با توجه به تلفات بیشمار روسها که از تلفات جبهه غرب بیشتر بود، جنگ در روسیه مخالفان بسیاری پیدا کرده بود و همه تزار را مقصر میدانستند. ارتش که شکستهای پیدرپی را تجربه کرده بود، در آستانه فروپاشی قرار گرفت. بسیاری از کشاورزان که به ارتش پیوسته بودند، به دنبال زمین بودند. در سال ۱۹۱۷ این گروه به خانههایشان بازگشتند که لنین این کار را رایدادن با پاهایشان توصیف میکند. ارتش در این مرحله به کلی از بین رفته بود و به همین دلیل کابینه از تزار خواست که استعفا کند، چرا که آنها فکر میکردند اگر تزار قربانی شود، میتوانند سیستم را حفظ کنند. این در واقع انقلاب نخست روسیه بود؛ انقلاب مارس یا فوریه.»
(علت اینکه این انقلاب، گاهی انقلاب مارس و گاهی انقلاب فوریه خوانده میشود این است که روسیه تزاری از تقویم کهن میلادی استفاده میکرد و بر اساس آن تقویم، این انقلاب در ماه فوریه رخ داد اما بر اساس تقویم میلادی کشورهای دیگر که امروز در دنیا رایج است، این انقلاب در ماه مارس یا فروردینماه رخ داد.)
بعد از کنارهگیری تزار نیکلای دوم از قدرت و استعفا از مقام سلطنت و همچنین عدم پذیرش سلطنت توسط برادر جوانش، در سومین سال جنگ، خاندان سلطنتی رومانوف در روسیه به نخستین قربانی بزرگ جنگ تبدیل شد.
اما حبس خانگی تزار هم نتوانست به ناآرامیها در روسیه پایان دهد چرا که الکساندر کرنسکی، نخستوزیر سوسیالیست روسیه به جنگ ادامه داد.
اینبار یکی از مهمترین چهرههای مخالف جنگ در میان انقلابیون روس، فرصت را برای کسب قدرت مغتنم دید. ولادیمیر اولیچ اولیاتوف. کسی که سالها با نام مستعار «لنین» مقالات انقلابی خود را منتشر میکرد.
غلامرضا وطن دوست درباره لنین میگوید: »لنین حتی قبل از اینکه جنگ جهانی اول به اوج برسد و در سال ۱۹۱۴، زمانی که در تبعید در سوئیس به سر میبرد، گفته بود که این جنگ، یک جنگ سرمایهداری است و روسیه نباید در آن مشارکت داشته باشد. میتوان گفت تنها کسی که در روسیه در آن زمان مخالف جنگ بود، لنین و هوادارانش بودند. شعار این گروه نان و زمین برای مردم بود که شعار بسیار دلچسبی هم بود.»
وقتی این انقلابی کمونیست موفق شد با شعارهای مردمپسندش در اکتبر سال ۱۹۱۷ در پی یک قیام مسلحانه علیه سوسیالیستهای میانه رو به قدرت برسد، موضعش در برابر جنگ هیچ تغییری نکرد.
لنین معتقد بود که روسیه باید هر چه سریعتر از جنگ کنار بکشد و با کشورهای آلمان و اتریش-مجارستان، پیمان ترک مخاصمه امضا کند.
و طبیعتا کنارهگیری انقلابیون کمونیست از جنگ جهانی اول در شرایطی که آلمان در نبرد با ارتش روسیه به پیروزیهای پیدرپی دست یافته بود، برای این کشور پهناور، تبعات بسیاری داشت.
دیپلماتهای بلشویک روس به منطقهای به نام برست لیتوسک در بلاروس رفتند تا با فرستادگان نیروها مرکزی مذاکره کنند و شکست در جنگ را بپذیرند.
(در بخش بعدی برنامه جنگ اول، جزئیات پیمان برست-لیتوسک را خواهیم شنید و دومین تحول بزرگ سال ۱۹۱۷ را بررسی خواهیم کرد: تغییر موضع آمریکا در قبال جنگ اول و ورود این کشور در حمایت از متفقین. چرا آمریکا بیطرف بود؟ چه شد وارد جنگ شد؟ این برنامه هر دوشنبه ساعت هشت شب از رادیو فردا پخش میشود.)