لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ تهران ۱۱:۱۸

حرف‌های کات‌دار

Sorry! No content for ۲۶ خرداد. See content from before

جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۹۷

انتخاب بر اساس تاریخ
خرداد، ۱۳۹۷
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنجشنبه جمعه
۲۹ ۳۰ ۳۱ ۱ ۲ ۳ ۴
۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱
۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸
۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ ۲۴ ۲۵
۲۶ ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰ ۳۱ ۱

هیچوقت خیلی فوتبالی نبودم. از فوتبال هیچی نمی‌دونستم. الان هم همینطور. یادمه تو دوران مدرسه نمی‌تونستم مثل بقیه دریبل بزنم، توپ رو گم می‌کردم، پاهام بلند و لاغر بود، کنترل توپ برام سخت بود، به هم گره می‌خوردم. ولی نمی‌دونم چرا اکثرا توی تیم فوتبال مدرسه حضور داشتم. البته می‌دونم، چون کم و بیش با فوتبالیست‌های مدرسه رفاقت داشتم، اونا هم واسه بعضی بازی‌ها میومدن سراغم. دلیلش واضح بود. چون بیشترشون میخواستن مهاجم و گلزن باشن، مدافع بی ادعا مثل من کم داشتن. من هم پاها و قدم بلند بود و تو دفاع خوب کار می‌کردم. یعنی به من میگفتن همینجا وایسا نذار کسی رد شه. من هم مسئولیت‌پذیر، عملاً هیچکس نمی‌تونست ازم رد شه، یعنی یا توپ رد می‌شد یا مهاجم، جفتشون هرگز! خدا میدونه پای چند نفر رو درب و داغون کردم. یادمه یه بار گل هم زدم. چه گلی! تو فینال بازی‌هایِ بین کلاسیِ مدرسه بالاتر از همه پریدم رو هوا و با سر زدم تو گلِ خودمون. یادش بخیر! آخرین بازی جدی فوتبالی بود که به عنوان بازیکن توش حضور داشتم.

بعد از اون بازی کذایی باز هم فوتبالیست‌های مدرسه اومدن سراغم. این بار اما نه برای بازی که برای تشویق و کُری خونی و شعار دادن کنار زمین. ظاهرا چون حجم صدای من از بقیه بلندتر بود. می‌گفتن کنار زمین داد که می‌زنی تن و بدن تیم حریف می‌لرزه. فکر کنم همون روزا بود که کم‌کم داشت مسیر زندگیم عوض می‌شد. شاید هم همون شعارها و کُری‌خونی‌های کنار زمین حنجره‌مو تقویت کرد تا بعدها بشم بازیگر و گوینده رادیو. یه بار هم با بابام رفتیم استادیوم آزادی، بازی پرسپولیس و استقلال. اولین و آخرین بارم بود. طرفدار هیچ تیمی نبودم. بابام ولی همیشه پرسپولیسی بود و قرمزته. انقدر داد زدم و کُری خوندم که یه هفته صدام گرفت. اگه اشتباه نکنم استقلال اون روز بازی رو برد. شایدم مساوی کردن. بابام کلی حرص خورد. احتمالاً واسه همین از اون روز به بعد فقط برای همدردی با اون شدم پرسپولیسی. الان هم هر بار بحث پرسپولیس میشه باید برم تو گوگل سرچ کنم ببینم مربی پرسپولیس کیه.

با اینکه هیچوقت بازی‌های لیگ فوتبال ایران رو دنبال نمی‌کنم ولی هر وقت حرف از بازی ملی میشه رگ غیرتم به شدت میزنه بالا. حالا فکر کن بازی تیم ملی باشه اونم توی جام جهانی، بازی‌هایی که تا حالا فقط سه دوره‌اش به عمر من قد داده که بتونم ببینیم. و امسال چهارمین باریه که بعد از انقلاب، تیم ملی ایران تونسته به جام جهانی صعود کنه. دیگه مگه مهم‌تر از این رویداد فوتبالی هم تو دنیا داریم؟ حس عجیبیه. یه ملغمه‌ایه از حس افتخار و امید و استرس. افتخار از اینکه تیم ملی فوتبال کشورت تونسته بیاد بین ۳۲ تیم برتر دنیا و تو یه رقابت مهم جهانی که میلیون‌ها میلیون بیننده داره شرکت کنه، و حس امید و استرس که یعنی میشه؟ می‌شه یه بارم که شده ببینم تیم ملی ایران از مرحله گروهی صعود می‌کنه. آخ اگه می‌شد، چی می‌شد!

الان که اینا رو می‌نویسم چند ساعت بیشتر به اولین بازی ایران تو جام جهانی روسیه نمونده. بازی با مراکش. بعدش هم دو تا بازی سخت دیگه با اسپانیا و پرتغال، دو تا از غولهای فوتبال اروپا. اسم گروه‌مون هم گذاشتن گروه مرگ. کلاً خوش شانسیم دیگه. تو این لحظاتی که برای من و شاید برای خیلی از ایرانی‌ها مملو از استرسه تنها چیزی که یه ذره میتونه حالمو خوب کنه کل‌کل و کُری‌خونیه. کاری که سال‌ها پیش تو مدرسه به بهترین شکل انجامش می‌دادم. البته به شکل مثبتش و با کمی ادویه طنز. به نظرم کُری‌خونیِ طرفدارای دو تیم بدون فحاشی و توهین میتونه حال هر دو طرف رو خوب کنه، ضمن اینکه تماشای فوتبال رو کنار هم جذاب‌تر می‌کنه. تماشای اتفاقی که به جز تماشا کردنش هیچ دخل و تصرف دیگه ای تو نتیجه‌اش نداری.

تو فقط فریاد می‌زنی، سر توپی که زیر پای تو نیست. حرص می‌خوری، با کوچک‌ترین اشتباه بازیکنی که هیچوقت نمی‌تونی جای اون باشی. با همه فشارهایی که داره تحمل می‌کنه. صدای فریادهایی که از سرتاسر دنیا و از طرف میلیون‌ها طرفدار تو گوشش می‌پیچه. فقط می‌تونی فریاد بزنی، تا با فریادهایی از سر شوق که اسمش حمایته شاید بتونی کمی بازیکنای تیمت رو سر ذوق بیاری و بیشتر از اون شاید کمی از غبار گذر زمان و روزمرگی‌های شخصی خودت رو کنار بزنی و لا‌به‌لای کُری‌خونی‌هات برسی به کودکی‌هات و لحظاتی رو دوباره کودکی کنی.

شما تصورش را بکن که نادر محمدخانی باشی، با آن سبیل و جلال و جبروت، سرمربی تیمت هم جلال طالبی باشد، او هم با سبیلی مشابه و البته بدون جلال و جبروت.

جام جهانی ۹۸ است و تیم دارد جلوی آمریکا بازی می‌کند و با گل مهدی مهدوی‌کیا و گریه بعد از گل حمید استیلی دو بر صفر جلو افتاده باشد. آمریکایی‌ها ظاهراً می‌دانند رهبر ایران بعد از مسابقه می‌خواهد پیام بدهد: «صحنه را دیدم» و احساس می‌کنند اگر در این ۲۰ دقیقه پایانی یک جوری نتیجه بازی را عوض نکنند تمام ایران به یک «صحنه» تبدیل می‌شود که مردم ایران در آن دارند هنرهایی را که در سال‌های دفاع مقدس از محمد خردادیان یاد گرفته‌اند می‌ریزند روی دایره.

بازیکنان آمریکا از جمله کیسی و برایان و فرانکی در آن لحظات تصور میلیون‌ها ایرانی مثل ابوالفضل و افشین و طاهره و فی‌فی جون را می‌کردند که به خاطر شادی پیروزی فوتبالی مقابل آمریکا آن موقع شب ریخته‌اند توی خیابان و دارند «از اینا، از اینا» می‌کنند، خانم‌ها زیر روسری با موهایشان بازی می‌کنند و آقایان هم مثل استاد خردادیان دارند بالا تنه را به یک طرف و پایین تنه را به طرف مقابل ول داده آهنگ فاخر و زیبا و فوتبالی «شب شب شعر و شوره» بانو شهره را زمزمه می‌کنند.

خب برای جلوگیری از این همه بی‌حرمتی به ائمه اطهارِ ایرانی‌ها و به حرمت خون شهیدان و امام و اینا هم که شده این ۲۰ دقیقه آخر را با تمام وجود حمله می‌کنی دیگر.

حالا شما نادر محمد خانی هستی، زیر فشار آمریکایی‌ها احساس می‌کنی از چند ناحیه داری باز می‌شوی. با همان سبیل، به سرسبیلِ کنار نیمکت، جلال طالبی، اشاره می‌کنی که «تو رو خدا منو تعویض کن» تا بیشتر از این نشکافته. اما جلال خان ظاهراً لبخوانی‌اش خوب نیست و از کل جمله شما فقط کلمه «خدا» را می‌تواند حدس بزند. خب! پیش خودش می‌گوید «خدا کی بود تو تیم؟ آهان! خداداد عزیزی!» و به همین راحتی خداداد عزیزی که مثل غزال تیزپا دارد آن جلو بپر بپر می‌کند تعویض می‌شود.

شما که نادر محمدخانی باشی در آخرین لحظه هم تلاش می‌کنی به سرمربی بفهمانی منظورت این بوده خودت تعویض بشوی و می‌گویی: «تو رو خدا منو تعویض کن نه غزالو» اما آقا جلال که در آن لحظه احساس می‌کرده یکی از بهترین لبخوان‌های دنیاست و از اینکه انقدر خوب از خدا به خداداد رسیده احساس کار درستی می‌کند و به شما پاسخ می‌دهد: «خدا به همرات! چایی دو غزال هم میگم دم کنن برات»

و غزال تیزپا هم به کنار زمین می‌رود و حالا که زیر توپ نمی‌تواند بزند با لگد زیر بطری آب می‌زند و فریادی سر آقا جلال می‌زند که سبیل‌های پرپشتش نیم‌پشت می‌شود. البته با دعای خیر کل خاورمیانه و مادران بچه‌های فلسطینی و باقی محرومین و مستضعفین جهان و البته نصف شدن عابدزاده و گسستن نادر محمدخانی و باقی بازیکنان از وسط، در نهایت ایران بازی را دو بر یک می‌برد و نه گریه بعد از گل استیلی روی زمین می‌ماند، و نه مفسرین هنوز داشتند روی تعویض خدا با خداداد در آن لحظات حساس و فریاد «تو رو خدا منو تعویض کنید» نادر محمدخانی بحث می‌کردند که آخه چرا؟

و جواب این سؤال هم معلوم نشد که مثلاً اگر نادر محمدخانی در آن لحظه فریاد می‌زد «جون دایی‌تون منو تعویض کنید» آیا کادر فنی ایران پسردایی‌شان را به جای عابدزاده توی دروازه می‌فرستادند یا چی؟

بیشتر

XS
SM
MD
LG