اگر باور داشته باشیم که جستجو و ارائه حقیقت به شهروندان درباره «رویدادها» و «افراد»، وظیفه دمکراتیک و حرفه اخلاقی روزنامهنگار است، پرسش این است که چرا روزنامهنگاران ما تا امروز به کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، بیاعتنا یا در اصل به این وظیفه خود عمل نکردهاند؟
۲۵ سال از آن روزهای مرگبار گذشت. مرداد و شهریور سال ۶۷ بود که موج جنایت و کشتار در زندانها شروع شد. شاید این آخرین باری بود که بسیاری از دوستان و رفقایم را میدیدم. با بعضی از آنها حتی وقت روبوسی و خداحافظی هم نداشتیم...
زندان، شکنجه و اعدام تنها محدود به زندانی نمیشود؛ بلکه به همراه خود تمام میدان ارتباطی زندانی را دربرمیگیرد. خانواده زندانیان از لحظه دستگیری عزیزانشان، همانند زندانیها، حقوق شهروندیشان را از دست میدهند.
تفاوتی نمیکند چه سن و سالی بوده باشی٬ فرقی ندارد چه سالی بوده باشد٬ و مهم نیست که بهانه چه بوده٬ مهم این است که یک بار٬ تنها یک بار رد چکمه سربازان بر فرش یا موکت خانهات٬ مانده باشد٬ آنچه بر جا میگذارد٬ هرگز از زندگیات بیرون نخواهد رفت.
... صبح وقتی میآمدیم راهرو در سایه و پر از پاسدار بود. زندانیها هم زیاد بودند. همه ساکت و آرام نشسته بودند. تعدادشان بیشتر از هر زمان دیگری بود. حتی بیشتر از زمان ملاقات. از تمام بندها بودند. گویی همه را سر صبح و از خواب زابهراه کرده بودند...
صبح پنجم مرداد با اطلاعیهای ملاقات زندانیان به مدت دو ماه تعطیل میشود... تا نیمه شب اما کسی اعدام نمیشود. اعضای هیئت مرگ و دستاندرکاران زندان در جریان حکمی که میرفت توسط خمینی امضا شود بودند و از قبل مقدمات کار را فراهم کرده بودند...