در تابستان سال ۱۳۶۷ من ساکنِ بندِ ۸ زندانِ گوهردشت بودم. موقعیتِ جغرافیایی این بند که در انتهای زندان مشرف به آمفیتئاتر و حسینیهی زندان واقع شده به گونهای بود که این شانسِ تاریخی را نصیبِ من و دیگر ساکنین تا به سختی و از لای کرکرههای فلزی زندان در یکماههی مرداد و مجاهدکُشی کامیونهای یخچالدار حمل گوشت را در شبهایی که از آسمان گوهردشت کفر میبارید ببینیم...
آیا آقای منتظری و دیگر مسئولانی که از اعدامهای ۶۷ مطلع و بدان معترض بودند، به ویژه زمانی که شکست تلاشهایشان برای جلوگیری از این کشتار مشخص شده و میدانند که برنامه این است که این جنایت در سکوت و بیخبری برگزار شود، وظیفه نداشتند که جامعه و به ویژه بستگان زندانیان سیاسی را از موضوع مطلع کنند؟
«نام بیار و شرمنده کن». این شعار از دیدگاه شادی صدر یکی از ممکنها برای پاسخگو کردن درباره اعدامهای سال ۶۷ است. برگزارکنندگان مراسم یادمان «قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷» هم شاید با همین نگاه در مراسم امسال خود در جستوجوی ممکنهایی برای آرزوی دادخواهیشان گفتند. ممکنهایی که حداقل آن «مبارزه با فراموشی» است.
هر سال تابستان برای من یادآور خاطرات تلخ از دست دادن دوستان و همبندهایم در زندانهای جمهوری اسلامی است. هیچوقت فکر نمیکردم روزی به سوگ کسانی بنشینم که توسط حکومت استبدادی حاکم که دوران محکومیت خود را به خاطر کار تشکیلاتی با سازمان مجاهدین و نیروهای چپ در زندان بودند و در حال گذراندن دوران محکومیت خویش هستند به صورتی غیرانسانی و دستهجمعی اعدام شوند.
اگر باور داشته باشیم که جستجو و ارائه حقیقت به شهروندان درباره «رویدادها» و «افراد»، وظیفه دمکراتیک و حرفه اخلاقی روزنامهنگار است، پرسش این است که چرا روزنامهنگاران ما تا امروز به کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، بیاعتنا یا در اصل به این وظیفه خود عمل نکردهاند؟
۲۵ سال از آن روزهای مرگبار گذشت. مرداد و شهریور سال ۶۷ بود که موج جنایت و کشتار در زندانها شروع شد. شاید این آخرین باری بود که بسیاری از دوستان و رفقایم را میدیدم. با بعضی از آنها حتی وقت روبوسی و خداحافظی هم نداشتیم...
زندان، شکنجه و اعدام تنها محدود به زندانی نمیشود؛ بلکه به همراه خود تمام میدان ارتباطی زندانی را دربرمیگیرد. خانواده زندانیان از لحظه دستگیری عزیزانشان، همانند زندانیها، حقوق شهروندیشان را از دست میدهند.
تفاوتی نمیکند چه سن و سالی بوده باشی٬ فرقی ندارد چه سالی بوده باشد٬ و مهم نیست که بهانه چه بوده٬ مهم این است که یک بار٬ تنها یک بار رد چکمه سربازان بر فرش یا موکت خانهات٬ مانده باشد٬ آنچه بر جا میگذارد٬ هرگز از زندگیات بیرون نخواهد رفت.
... صبح وقتی میآمدیم راهرو در سایه و پر از پاسدار بود. زندانیها هم زیاد بودند. همه ساکت و آرام نشسته بودند. تعدادشان بیشتر از هر زمان دیگری بود. حتی بیشتر از زمان ملاقات. از تمام بندها بودند. گویی همه را سر صبح و از خواب زابهراه کرده بودند...
صبح پنجم مرداد با اطلاعیهای ملاقات زندانیان به مدت دو ماه تعطیل میشود... تا نیمه شب اما کسی اعدام نمیشود. اعضای هیئت مرگ و دستاندرکاران زندان در جریان حکمی که میرفت توسط خمینی امضا شود بودند و از قبل مقدمات کار را فراهم کرده بودند...