در بخشهای پیشین، پایان جنگ در اروپا و تبعاتش را بررسی کردیم. از این قسمت در جریان بررسی آنچه بر سر امپراتوری عثمانی آمد، ابتدا از سرنوشت اعراب زیر سلطه این امپراتوری خواهیم گفت.
مرزهای عثمانی زمانی از شرق الجزایر امروز تا جنوب حجاز و از بینالنهرین تا دروازههای وین را در برمیگرفت. اما وقتی جنگ جهانی اول شروع شد، دههها از افول بزرگترین امپراتوری جهان اسلام گذشته بود و عقبماندگی اقتصادی و آشفتگیهای سیاسی-اجتماعی درون قلمروی این امپراتوری موجب شده بود تا این کشور را «مرد بیمار اروپا» بنامند.
این مرد بیمار در سالهای منتی به جنگ جهانی اول، در پی شکستهای پایان ناپذیر، کنترل خود را بر تمامی مناطق بالکان به کلی از دست داده بود و هیچ بخشی از شمال آفریقا را زیر سلطه نداشت.
با این همه، کماکان بخشهای بزرگی از سرزمینهای عربنشین خاورمیانه، بخشی از خاک عثمانی بود که سلاطینش، ترکهای ساکن استانبول بودند.
وقتی در زمستان سال ۱۹۱۸ میلادی سربازان فرانسوی و بریتانیایی بعد از چهار سال جنگ بیوقفه به استانبول رسیدند و در این شهر رژه رفتند، نه فقط قدرتهای پیروز جنگ به دنبال پایان دادن به موجودیت امپراتوری عثمانی بودند بلکه گروهی از سیاستمداران ترقیخواه ترک نیز به دنبال راهی بودند تا کشورشان را وارد دنیای مدرن کنند.
اسناد
برای بررسی تجزیه عثمانی و آنچه بر سر این کشور آمد، سه سند مهم تاریخی که از جنگ جهانی اول برجای ماندهاند، مسیر رخدادهای پیچیده این منطقه را روشن میکند.
نخستین سند، نامههایی است که در فاصله ژوئیه سال ۱۹۱۵ تا ژانویه ۱۹۱۶ میان شریف حسین، بزرگ خاندان هاشمی در مکه و امیر حجاز و هنری مکمن، نماینده عالی بریتانیا در مصر رد و بدل شده است.
به گفته غلامرضا وطندوست، رئیس دپارتمان روابط بینالملل در دانشگاه آمریکایی کویت، علت اصلی نامهنگاری هنری مکمن خطاب به شریف حسین، تحریک اعراب به قیام علیه عثمانی بوده است.
در این نامهها شریف حسین از بریتانیا میخواهد که در صورت همکاری اعراب با این کشور و شکست عثمانی در جنگ، اعراب کشور مستقل خود را تاسیس کند.
آقای وطندوست میگوید: «بعد از چانهزنی بسیار هنری مکمن در تاریخ ۲۴ اکتبر ۱۹۱۵ موافقت میکند که به اعراب این استقلال داده شود به جز یک استثنا. او میگوید مناطق شرق مدیترانه ]سوریه و لبنان امروز[ متعلق به ما نیست و منطقه نفوذ فرانسه محسوب میشود و به همین دلیل درباره آن منطقه ما نمیتوانیم تصمیم بگیریم».
این مکاتبات به مهمترین سند اعراب برای کسب استقلال بعد از جنگ جهانی اول بدل شدند و عملا با وعده استقلال این نامه بود که شورش اعراب علیه سلطان عثمانی آغاز شد.
«سایکس-پیکو»
اما بریتانیاییها، همزمان که به اعراب قول دادند بعد از جنگ و شکست عثمانی، به آنها استقلال اعطا میکنند، در مذاکراتی دیگر با همپیمانان فرانسوی خود، برای خاورمیانه بعد از عثمانی، نقشه دیگری کشیدند؛ نقشهای که جزئیاتش در یک پیماننامه مخفی به نام پیمان «سایکس-پیکو» درج شده است.
این سند دوم نیجه مذاکرات مارک سایکس، دیپلمات بریتانیایی و فرانسوا ژرژ پیکو، دیپلمات فرانسوی است و در سال ۱۹۱۶ میلادی، به عنوان نقشه راه آینده خاورمیانه بعد از سقوط عثمانی تهیه شد.
غلامرضا وطن دوست میگوید که در پیمان «سایکس-پیکو» شبیه به قرارداد ۱۹۰۷ که بریتانیا و روسیه، ایران را میان خود تقسیم کرده بودند، این بار بریتانیا و فرانسه، نقشه تقسیم عثمانی را دو سال پیش از پایان جنگ ترسیم کردند.
بر اساس این نقشه، عثمانی به دو منطقه متعلق به بریتانیا و فرانسه و دو منطقه نفوذ بریتانیا و فرانسه (چهار منطقه) تقسیم میشد.
آقای وطندوست این تقسیمات را چنین شرح میدهد:
«جنوب شرقی خلیج فارس، از مناطقی که سواحل خلیج فارس عربستان در آن قرار دارد تا مناطقی که امروز کویت و بصره است، تا شهر بغداد، منطقه اداره مستقیم بریتانیا تعیین شد.
در شمال این منطقه به سوی کرکوک و همچنین به سمت غرب یعنی نواحی امان و بخشهای زیادی از اردن امروز و تمام قسمت صحرای سینا، منطقه حضور غیرمستقیم یا منطقه نفوذ بریتانیا تعیین شد.
قرار میشود مناطق شمالیتر که بخشهایی از ترکیه امروز را شامل میشود (مانند دیار بکر و اسکندرون)، به همراه تمام جایی که امروز لبنان است، تا نزدیکی مرزهای حلب، به فرانسه تعلق بگیرد. قسمتهای جنوبی این بخش شامل دمشق و موصل تا مرز ایران، به عنوان منطقه نفوذ فرانسه تعیین شدند.
بیتالمقدس به دلیل اهمیتی که برای تمامی ادیان دارد به عنوان یک بخش بینالمللی تعیین شد.
همچنین به روسیه قول داده بودند که مناطق شمال شرقی ترکیه (مناطقی چون وان و ارزروم) که به دریای سیاه وصل میشود و تا مرزهای ایران را نیز در بر میگیرد، به این کشور بدهند. تعدادی از جزایر دریای اژه را نیز به ایتالیا وعده دادند».
بیانیه بالفور
و سومین سند سرنوشتساز در ارتباط با خاک عثمانی، نامهای است که آرتور بالفور، وزیر امور خارجه بریتانیا به یکی از یهودیان بانفوذ و نمایندگان مجلس عوام این کشور به نام والتر روتشیلد (روچیلد – Rothschild) نوشت و در تاریخ به «بیانیه بالفور» شهره است.
او در این نامه به یهودیان وعده داد که دولت بریتانیا به آنها کمک کند تا در فلسطین، آنطور که در متن نامه آمده، صاحب یک خانه ملی شوند؛ نامهای با واژگانی مبهم و دوپهلو که نزدیک به یک قرن، محل مناقشه بوده چرا که یهودیان صهیونیست این نامه را قول بریتانیا برای تاسیس کشور اسرائیل تفسیر کردند و اعراب، غیبت واژه «کشور» را در این نامه، مبنای مخالفت حقوقی قرار دادند.
در نهایت، با توجه به این سه سند، وقتی جنگ جهانی اول به پایان رسید و قدرتهای پیروز در جنگ با حضور نمایندگان گروههای مختلف برای تعیین سرنوشت عثمانی در پاریس جمع شدند، مجموعه وعدههای متضاد بریتانیا به اعراب و یهودیان و فرانسویها، شرایط پیچیدهای به وجود آورد.
این میان چنانکه رکسان فرمانفرمائیان، استاد روابط بینالملل و تاریخ خاورمیانه در دانشگاه کمبریج میگوید در جریان کنفرانس پاریس، علاوه بر این اسناد، فشار مضاعفی نیز از سوی ایالات متحده آمریکا به کشورهای استعمارگر وارد میشد تا به حق تعیین سرنوشت ملل احترام بگذارند.
این استاد دانشگاه میگوید: «وقتی که روشن شد بریتانیا و فرانسه به عنوان برندگان اصلی جنگ، عثمانی را به چشم یک غنیمت جنگی میبینند و فکر میکنند میتوانند بر هر کجایش دست بگذارند و به دستش بیاورند، یک استدلال تازه از سوی آمریکا مطرح شد مبنی بر اینکه باید مسئولانه برخورد کرد و مردم در مقابل کشور خود حق و حقوقی دارند و باید اجازه داشته باشند تا رهبرانشان را خودشان انتخاب کنند و همچنین دیگر نباید وجود مستعمره به رسمیت شناخته شود و اصولا باید دوران استعمار به پایان برسد».
هر چند که قدرتهای اروپایی حاضر نبودند به سادگی به چنین خواستههایی تن دهند، اما در نهایت هیچ یک از مناطق خاورمیانه که بعد از جنگ به دست بریتانیا و فرانسه افتاد، عنوان «مستعمره» پیدا نکرد اما از استقلال و تاسیس کشور مورد نظر شریف حسین هم خبری نبود.
کشوری که او به دنبال تاسیسش بود، از شمال آنچه امروز به نام سوریه میشناسیم تا جنوب حجاز را در بر میگرفت؛ بدون عراق و اردن و لبنان و اسرائیل.
او مکاتباتش را با هنری مکمان به دست پسرش فیصل سپرد و او را همراه با توماس لارنس که به لورنس عربستان معروف است، به پاریس فرستاد. سد اصلی رویای او، پیمان «سایکس-پیکو» بود.
سرنوشت اعراب
رکسان فرمانفرمائیان، آنچه را بر سر اعراب آمد، چنین شرح میدهد:
«در قرارداد سایکس-پیکو مطلقا این امکان وجود نداشت که به اعراب، کشور بدهند. در پایان نتیجه نهایی چیزی نشد که همه طرفین را راضی کند. مثلا در سایکس-پیکو پیش بینی شده بود که بخش عمده قلب امپراتوری عثمانی، منطقهای که امروز به نام ترکیه میشناسیم به بریتانیا برسد که خب همه میدانیم اینگونه نشد و خیلی زود یک افسر مقتدر به نام مصطفی کمال، بریتانیا و فرانسه را از این منطقه بیرون کرد.
بهرحال فرانسه مناطق تحت نفوذ خود را در شمال آفریقا (یعنی مراکش، تونس و الجزایر را) به عنوان منطقه تحتالحمایه حفظ کرد. لیبی به ایتالیا رسید. مصر، به شکل رسمی تحتالحمایه بریتانیا شد. لبنان به دست فرانسویها افتاد. فلسطین به دست بریتانیا افتاد و به دلیل مساله بیانیه بالفور، ساخت شهرکهای یهودی آغاز شد.
آنچه که امروز به اسم سوریه و عراق میشناسیم که در واقع مرکز شورش اعراب بود، به منطقه مورد اختلاف تبدیل شد. عبدالله یکی از فرزندان شریف حسین به شهر امان رفت و برادرش فیصل هم به دمشق رفت تا کنترل مناطق عربی را به دست بگیرند. احساس عمومی این بود که عربها به خواستههایشان نزدیک شدهاند اما فرانسویها زیر بار نرفتند و حاضر نشدند کنترل سوریه را به اعراب بدهند.
به همین دلیل فیصل را به بغداد فرستادند. برای فیصل سه استان سابق عثمانی را با هم یکی کردند و شد عراق. او هم که البته عراقی نبود شد ملک فیصل، پادشاه عراق. برای برادرش هم مشهور است که چرچیل بر روی یک دستمال سفره مرزهای اردن را کشید و به عبدالله داده و او شد ملک عبدالله، پادشاه اردن».
در کنار پادشاهیهای اردن وعراق، پادشاهی حجاز با حکمرانی شریف حسین و پادشاهی نجد با حکمرانی عبدالعزیز بنسعود نیز در همان مقطع زمانی اعلام موجودیت کردند.
در شبه جزیره عربستان، خیلی زود آل سعود به حجاز حمله کرد و شکست و فرار شریف حسین موجب شد تا ملک عبدالعزیز آل سعود، خود را پادشاه حجاز و نجد معرفی کند و در نهایت در دهه ۳۰ میلادی، با یکپارچه کردن این مناطق، عربستان سعودی را به وجود بیاورد.
در عراق، ملک فیصل نیز در دهه ۳۰ میلادی سرانجام موفق شد استقلال این کشور را از بریتانیا اعلام کند.
اما وضعیت برادرش در اردن متفاوت بود و این کشور تا پایان جنگ جهانی دوم تحت قیمومیت بریتانیا باقی ماند.
در حاشیه خلیج فارس که بریتانیا در چارچوب پیمان ۱۹۱۳ با عثمانی، نفوذ گستردهای یافته بود، کویت و قطر را رسما به مناطق تحتالحمایه خود تبدیل کرد. این دو کشور در کنار بحرین که آن نیز به کشور تحتالحمایه بریتانیا تبدیل شده بود، تا دهه ۷۰ میلادی نتوانستند از بریتانیا مستقل شوند.
قیمومیت سوریه بر باقی مناطق شام تا سال ۱۹۴۳ میلادی ادامه یافت و سرانجام در این سال، بعد از تشکیل و فروپاشی دولتهای مختلف در این منطقه، دو کشور از دل مناطق تحت قیمومیت فرانسه متولد شدند: سوریه و لبنان.
(در بخش بعدی برنامه جنگ اول، سرنوشت قلب عثمانی یعنی آناتولی، استانبول و ازمیر را بررسی میکنیم. چگونه ترکیه از ویرانههای عثمانی سر برآورد؟ جنگ اول دوشنبهها ساعت هشت شب از رادیو فردا پخش میشود.)