(در قسمتهای پیشین، سلسله حوادث سال ۳۲ را تا روز ۲۸ مرداد مرور کردیم. اینکه چگونه و چرا محمد مصدق فرمان برکناری خود را در روز ۲۵ مرداد نادیده گرفت و سپس، فرار شاه و بیانیه دولت که گارد شاهنشاهی را به انجام کودتا متهم میکرد، ایران را در یک بحران سیاسی کمسابقه فرو برد. این قسمت به مرور وقایع روز ۲۸ مرداد اختصاص دارد.)
وقتی ۲۸ مرداد از راه رسید، وضعیت خیابانهای تهران، همانند فضای سیاسی کشور، بحرانزده و البته مبهم بود.
ایران، سه روز را در آتش هرج و مرجی کمسابقه گذرانده بود. و کم نبودند گروههایی که تلاش میکردند وضعیت بحران زده کشور را به یک انقلاب تمام عیار تبدیل کنند.
خطر کمونیستها
در میان گروههای سیاسی مخالف شاه، حزب توده به رغم اینکه در ظاهر غیرقانونی بود، اما فعالیت گستردهای داشت و هوادارانش، حضور خیابانی پررنگی داشتند.
هر چند که امروز هنوز روشن نیست که تا چه اندازه این حضور خیابانی، ابتکار این حزب و هوادارانش بوده و تا چه اندازه، تلاش خرابکارانه ماموران CIA برای دامن زدن به درگیری و ناامنی و بدنام کردن حزب توده بر این حضور خیابانی تاثیر گذاشته است.
هر چه بود، نخست وزیر به این نتیجه رسید که قبل از برداشتن هر گامی برای شکل و محتوای نظام سیاسی، ابتدا باید فکری برای امنیت خیابانها و تظاهرات و درگیریهای هر روزه بکند.
مصدق در آستانه روز ۲۸ مرداد، چندین تصمیم کلیدی و سرنوشتساز گرفت.
یکی از مهمترین این تصمیمات، کمک گرفتن از ارتش برای بازگرداندن آرامش به تهران بود. راهحل او برای هرج و مرج هر روزه این بود که نظامیان به او کمک کنند تا امنیت بازگردد.
هوشنگ نهاوندی، پژوهشگر تاریخ درباره این تصمیم مصدق میگوید: «برخلاف آنچه که بریتانیا در آن موقع شهرت میداد و تبلیغ میکرد، مصدق بسیار با کمونیستها مخالف بود و بسیار از تسلط شوروی بر ایران، بیم داشت. در شب ۲۷ مرداد، مصدق به ارتش و شهربانی دستور داد به کسانی که تظاهر میکنند بر ضد شاه، رحم نکنند و در آن ساعات بود که برای اولین بار در تاریخ ایران، از گاز اشکآور برای پراکنده کردن مردم استفاده شد.»
چنانکه نهاوندی میگوید، وقتی برخورد ارتش با شعارهای ضد شاه شروع شد، آرامآرام شعارهای هواداری از شاه بیشتر و بیشتر شنیده شد و اولین فریادهای «جاوید شاه» و «زنده باد زاهدی»، در تهران در شب ۲۷ مرداد شنیده شدند.
به بیان دیگر، ارتش عملاً با کسانی برخورد کرد که در واقع به نوعی هوادار مصدق بودند و علیه همان شاهی شعار میدادند که مصدق را سه روز پیشتر از نخستوزیری عزل کرده بود.
مصدق از یکسو فرمان شاه را نادیده گرفت و از دیگر سو در تلاش بود مخالفان تندروی شاه را سرکوب کند.
در چنین شرایط گیجکنندهای، ۲۸ مرداد سال ۳۲ از راه رسید. روز سرنوشت؛ روزی که رویدادهای ساعت به ساعتش تا همین امروز محل مناقشه بوده و هر کس برای آنچه در آن روز در ایران رخ داد، روایت خود را دارد.
ماجرای سرتیپ دفتری
صبح ۲۸ مرداد، نخست وزیر از وزیر کشورش، غلامحسین صدیقی خواست که مقدمات برپایی یک رفراندوم را فراهم کند.
چنانکه از خاطرات وزیر کشور خوشنام مصدق بر میآید، ایده نخستوزیر این بود که بعد از فرار شاه، شکل اداره کشور باید برپایه خواست اکثریت مردم تعیین شود؛ رفراندومی که چه بسا میتوانست مقدمات مشروعیت یک نظام جمهوری را فراهم کند.
همزمان سؤال اصلی نخستین ساعات این روز این بود که با هرج و مرج در خیابانها چه باید کرد.
مصدق برای یافتن پاسخ این سؤال، در صبح ۲۸ مرداد، بار دیگر تصمیمی گرفت که در نگاه برخی بر سرنوشت نهایی جدال آخر، بیتأثیر نبود.
این بار در موقعیتی کاملاً تراژیک، مصدق در برابر خواهرزاده خود، میان او و نظامیان وفادارش یکی را باید برمیگزید.
روز ۲۸ مرداد، یکی از حامیان فضلالله زاهدی، با تصمیم شخص مصدق، ریاست شهربانی را به دست گرفت.
ماجرا از این قرار است که در صبح این روز، سرتیپ محمد دفتری، خواهر زاده مصدق و فرمانده گارد گمرک خود را به دایی رساند و به او گفت که اگر رئیس شهربانی شود، میتواند به آشوب و هرج و مرج پایان دهد.
کوروش زعیم از هواداران مصدق و عضو کنونی جبهه ملی می گوید: «مصدق یکی از اشتباهات بزرگ خودش را در اینجا مرتکب میشود و در ساعت ۱۰ صبح روز ۲۸ مرداد از سرتیپ ریاحی که بیاعتمادی خودش را به سرتیپ دفتری ابراز کرده بود میخواهد که سرتیپ دفتری را به جای سرتیپ مدبر، به ریاست شهربانی منصوب بکند و میگوید که به دفتری، اعتماد کامل دارد. همان روز، سرتیپ دفتری پیش از آنکه بیاید پیش مصدق، حکم ریاست شهربانی را از زاهدی هم گرفته بود!»
اینگونه بود که روز ۲۸ مرداد، یکی از حامیان فضلالله زاهدی، با تصمیم شخص مصدق، ریاست شهربانی را به دست گرفت و همزمان نخستین زمزمههای اعتراض به دولت مصدق و هواداری از شاه و زاهدی، از سوی بازار شنیده شد.
اولین هسته تظاهرات، علیه مصدق
گروه معترضینی که از سوی بازار حرکت کردند، در نهایت به یکی از عاملین میدانی سرنگونی محمد مصدق بدل شدند.
منشأ این تظاهرات، چه کسی است؟
آیا آن طور که اردشیر زاهدی میگوید – و البته دستگاه تبلیغات پهلوی در تمامی سالهای بعد از ۲۸ مرداد تا سال ۵۷ اعلام کرد – این یک تظاهرات خودجوش در هواداری از شاه بوده؟
یا این تظاهرات با پول CIA راه افتاد و عاملانش گندهلاتهای جنوب شهر تهران بودهاند؟
این یکی از کلیدیترین سؤالاتی است که پاسخ به آن میتواند بخش بزرگی از معمای ۲۸ مرداد را حل کند. و البته هر کس در پاسخ به این سؤال نظر متفاوتی دارد.
مجید تفرشی، مورخ ساکن لندن معتقد است که حاضرین در این تظاهرات، ترکیبی بودند از بازماندگان «کودتای شکست خورده ۲۵ مرداد، نیروهای سنتی تهران که عمدتاً بازاریان بودند و روحانیون و طرفداران شاه».
تفرشی همچنین معتقد است که برخی از حاضرین در تظاهرات خیابانی، «مزدبگیر» بودند اما میگوید که در نگاه او، همه کسانی که روز ۲۸ مرداد در هواداری از شاه به خیابان آمدند «مزدور بیگانه» نبودند.
هوشنگ نهاوندی که زمانی در دوره قدرت محمدرضا شاه، عضو کابینه بوده، معتقد است که طرفداران فضلالله زاهدی تا آن زمان، شبکههایی را سامان داده بودند و در روز ۲۸ مرداد، از طریق این شبکهها، هواداران خود را به خیابان کشاندند.
در نظر نهاوندی، نقش روحانیون در شکلگیری تظاهرات هواداری از شاه کم نیست.
او میگوید: «مرحوم آیتالله بروجردی در پاسخ به استفتای بازار تهران به آنها اجازه داد [که در مخالفت با مصدق] به خیابانها بریزند. نخستین گروهی که در روز ۲۸ مرداد تظاهرات کردند یک گروه ۱۰ هزارنفری بودند که از بازار تهران خارج شدند.»
جلال متینی، نویسنده کتاب «نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر مصدق» که از منتقدین مصدق به شمار میرود، معتقد است که هم CIA و هم سرویس مخفی بریتانیا، در تلاش بودند تا محمد مصدق را سرنگون کنند، اما آنها در وقایع بعد از ۲۵ مرداد هیچ نقشی نداشتهاند.
او میگوید: «CIA و انگلستان در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد کاری نکردند و این مردم بودند که ریختند به خیابانها.»
اردشیر زاهدی، فرزند فضلالله زاهدی که هم در ماجراهای این روز دست داشت و هم خود تا زمان مرگ محمدرضا شاه در سال ۱۳۵۹، در حلقه نزدیکان او باقی ماند، مصرّ است که تنها «مردم شاهدوست» در صبح روز ۲۸ مرداد به خیابانها آمده بودند.
او میگوید، ابتدا خبر «تظاهرات مردم» به گوش پدرش که در مخفیگاه به سر میبرد، رسیده و بعد پدرش از افسران بازنشسته خواست که به تظاهرات بپیوندند.
زاهدی میگوید: «از این دسته و از آن دسته، سر چهارراه مخبرالدوله یک تانک به دست مردم ما افتاد. پاپا [فصلالله زاهدی] را گذاشتیم سر تانک و من جلو بودم. داد میزدم مردم! مردم! نماینده شاه، نخستوزیر حقیقی دارد میآید. تا آمدیم به بیسیم [مرکز رادیو] تا به مردم بگوییم که ژنرال زاهدی اینجاست می خواهد با شما حرف بزند. از آنجا رفتیم باشگاه افسران و اول از همه گفت که تلگراف بفرستیم برای اعلیحضرت.»
اما روایت کوروش زعیم، از هواداران مصدق با این نظرات متفاوت است. او میگوید: «ساعت ۱۰ بامداد حدود ۴۰۰ نفر به رهبری شعبان بیمخ، طیب حاجرضایی و حسین رمضانیخی، که همهشان مجهز به چماق و چاقو و طپانچه و زنجیر مجهز شده بودند، سبزهمیدان و میدان ارگ را تصرف کردند. و از آنجا به دستههای ۳۰ و ۴۰ نفری تقسیم شدند و با شعار زندهباد شاه به ساختمانهای دولتی حمله کردند و بعد از کتک زدن نگهبانها، عکس شاه را بر سر در ساختمانها آویزان کردند.»
(زعیم در حالی از حضور شعبان جعفری در میان مخالفان مصدق یاد میکند که خود او سالها بعد از وقایع سال ۳۲ در مصاحبهای گفت که در صبح ۲۸ مرداد در زندان بوده و در جریان وقایع این روز، نقشی نداشته است.)
منابع آمریکایی، از جمله کتاب خاطرات کرمیت روزولت، گزارش ویلبر (از طراحان عملیاتآژاکس) و تحقیقات پژوهشگرانی مانند مارک گازیروسکی، همه در این نکته توافقنظر دارند که این تظاهرات به ابتکار ماموران CIA در تهران و به تحریک آنها برپا شده است. (درباره این منابع و جزئیات اسناد آمریکایی در بخشهای بعدی به تفصیل سخن خواهیم گفت.)
مخالفان مصدق، خیلی زود به ساختمانهای دولتی حمله بردند و در حالی که گویی، نخستوزیر و یاران وفادارش، در محل هیات دولت در خیابان کاخ، در شوک فرو رفته بودند، گام به گام، مناطق کلیدی را تسخیر کردند.
اما این نقطه پایان کار مصدق نبود. نبرد نهایی در برابر خانه نخستوزیر رخ داد.
(در قسمت بعدی سقوط، ادامه ماجراهای روز ۲۸ مرداد را مرور میکنیم. در برابر خانه مصدق چه رخ داد؟ چند نفر کشته شدند؟ و مصدق چگونه از این نبرد تاریخی جان سالم به در برد؟)