در قسمتهای پیشین، پایان جنگ در اروپا، پیماننامههای صلح، تجزیه عثمانی و تاسیس ترکیه را بررسی کردیم. از این قسمت، بررسی تاثیر جنگ جهانی اول را بر ایران، آغاز میکنیم.
جنگ که تمام شد، در پاریس کنفرانسی تشکیل شد تا کشورهای آسیبدیده شکایات خود را مطرح کنند؛ همان کنفرانسی که فرانسه و بریتانیا در آن تصمیم گرفتند برای خسارات جنگ، غرامت قابل توجهی از آلمان بگیرند.
در این کنفرانس دیپلماتهای ۲۷ کشور به دنبال دفاع از حقوق ملت خود بودند. به جز ایرانیها. که پشت در کنفرانس مانده بودند و اجازه حضور در کنفرانس پاریس را نیافتند.
مجید تفرشی، مورخ ساکن لندن این ماجرا را یک تحقیر تاریخی برای ایرانیان، توصیف میکند.
او میگوید: «شما وقتی اسناد این ماجرا به ویژه اسناد بریتانیاییها را بررسی میکنید، از ستمی که به ایران شد بغضتان میگیرد. هیئت ایرانی به رهبری ذکاءالملک ]محمد علی فروغی[ به پاریس رفتند اما بریتانیا و روسیه به هیئت ایرانی اجازه نمیدهند که در جلسات شرکت کنند. اما این تنها یک وجه قضیه است و بهرحال قدرتهایی که با ایران تضاد منافع دارند، اجازه حضور نمیدهند. وجه دیگر قضیه این است که دولت وقت به ریاست وثوقالدوله هم هیچ حمایتی از هیئت ایرانی نمیکنند. شاید اگر ایران موفق میشد در کنفرانس صلح پاریس شرکت کند، تا حدی به امتیازات از دست رفته خودش دست پیدا میکرد.»
ظهور کمونیستها
چه با کنفرانس و چه بی کنفرانس، تاثیری که جنگ بر روی ایران گذاشت، ابعاد چندلایه و گوناگونی دارد.
یکی از نخستین این تاثیرات نیز تحولات عمیق همسایه شمالی بود؛ روسیه تزاری که حتی پیش از جنگ از هم فروپاشید و یک نظام سیاسی جدید و البته انقلابی در آن پا گرفت.
در واقع تا پیش از سقوط تزار نیکلای دوم در روسیه، این کشور نه تنها از بازیگران مهم و اثرگذار سیاست ایران به شمار رفت، بلکه دههها جنگ و اشغال و تصرف خاک ایران از سویی، و نفوذ روز افزون بر مناطق شمالی کشور از سویی دیگر، این کشور را در کنار بریتانیا به مهمترین قدرت جهانی برای ایرانیان تبدیل کرده بود.
علی گرانمایه، استاد روابط بینالملل و کارشناس تاریخ روسیه، برای شناخت دقیق روابط ایران و روسیه تزاری به نقل قولی از تزار نیکلای دوم درباره ایران اشاره میکند که دو سال پیش از سقوطش به زبان آورده بود.
او میگوید: «در سال ۱۹۱۵ میلادی، در ملاقاتی که بین تزار نیکلای دوم و سر جرج بوکانان، سفیر انگلستان در روسیه صورت میگیرد، تزار میگوید ‘بعضی از کشورها، توانایی اداره خودشان را ندارند و دیگران باید کشور را برای آن ملتها اداره بکنند. یکی از کشورها، ایران است.’ تزار، ایران را به عنوان کشوری که مردمش، لیاقت اداره خودشان را ندارند، به اسم ذکر میکند.»
چنین پادشاهی با قدرت یک امپراتوری ماجراجو در شمال کشور، در جریان جنگ نه تنها از قدرت ساقط شد بلکه انقلابیون تندرو در تابستان سال ۱۹۱۸ میلادی، او و خانوادهاش را تیرباران کردند.
و این انقلابیون، اساسا دنیا را به شکلی دیگر میدیدند و آرزوها و آرمانهایی به کلی متفاوت از تزار داشتند. آنها کمونیست بودند و میگفتند به دنبال عدالت اجتماعی برای همه ابنای بشر، انقلاب کردهاند.
بلشویکها وقتی قدرت را به کلی قبضه کردند نه فقط سیاستهای اقتصادی رادیکالی را برای کارگران و دهقانان روسیه در پیش گرفتند، که سیاستبینالمللیشان نیز به کلی انقلابی بود و برای ایران، این تغییرات انقلابی، اهمیت کلیدی داشت.
و اینها همان روسهایی بودند که به گفته علی گرانمایه، زمانی در شمال ایران، حرف آخر را میزدند:
«روسها تا آن زمان در شمال ایران حکام را تعیین میکردند. به ایرانیهایی که به دولت روسیه خدمت میکردند، تابعیت میدادند. برای مالکینی که در خدمت روسیه بودند، مأموران روسی میرفتند و مالالاجاره اینها را وصول میکردند برای اینکه کسی خط دولت ایران را نمیخواند. در تمام جزئیات در شمال ایران دخالت کردند.
و در پایان جنگ، این دولت با چنین خصوصیاتی دیگر وجود نداشت. به جای چنین دولتی، یک دولت دیگر در مسکو به قدرت رسید که میگفت من نسبت به اجحافی که دولت تزار به کشورهای همسایه از جمله ایران کرده، و قراردادهایی که به کشورهای همسایه تحمیل کرده، دیگر کاری ندارم.
دولت انقلابی روسیه اعلام کرد که قراردادهایی که به زور به امضای دولت ایران رسیده، از جمله قرارداد ترکمانچای را دیگر قبول ندارم. (ترکمانچای بعد از گلستان بزرگترین و آخرین قراردادی بود که به ایران تحمیل شده بود.) البته بر سر متصرفات ارضی دولت تزاری بحثی نداشت و آنجا را جزء لایتجزای روسیه و ملک طلق دولت روسیه میدانست.
اما مثلاً محدودیتی که به دولت ایران در دریای خزر تحمیل شده بود، لغو شد و مسکو اعلام کرد که از این به بعد ایران هم میتواند از دریای خزر استفاده کند. مسایلی مانند اینکه بندر انزلی در اختیار روسها باشد، گمرکات شمال ایران در اختیار روسها باشد، ارتش ایران و قوای قزاق در اختیار روسها باشد، همه برداشته شدند.»
و به جز این قراردادهای تحمیلی که توسط کمونیستها ملغی شدند، تحولات سیاسی انقلاب روسیه، یک تاثیر دیگر نیز بر جامعه ایران در آستانه قرن بیستم داشت: الهامبخشی حکومت شوراها برای جنبش نوپای چپ در ایران.
در واقع آنگونه که رکسان فرمانفرمائیان، استاد دانشگاه کمبریج میگوید، روشنفکران و آزادیخواهان ایرانی از سالها پیش از انقلاب اکتبر، از تحولات سیاسی روسیه تاثیر گرفتهاند و سابقه روابطی از این دست به نخستین انقلاب در روسیه تزاری در سال ۱۹۰۵ برمیگردد.
او میگوید: «من میخواهم درباره انقلاب نخست که در سال ۱۹۰۵ در روسیه رخداد صحبت کنم چرا که این حادثه، تاثیر عمیقی بر انقلاب مشروطه در ایران گذاشت که یکسال بعد از انقلاب روسیه در سال ۱۹۰۶ میلادی، رخ داد. در واقع این ایده که مردم علیه نظام سلطنت بپاخیزند و تلاش کنند در اداره امور و قدرت سیاسی، نقش داشته باشند، برای برخی از روسیه میآمد و این ایده، دو کشور را به هم مرتبط میکرد.»
در چنین حال و فضایی و با وجود سابقه رابطه میان روشنفکران دو کشور به ویژه از طریق مشترکات فرهنگی ایرانیان با ساکنین منطقه قفقاز که از زمان جداشدنشان از ایران کمتر از ۱۰۰ سال میگذشت، انقلاب بلشویکی که پرچم اتحاد کارگران جهان را بلند کرده بود، تاثیری جدی بر گروهی از سیاسیون و روشنفکران ایرانی گذاشت؛ تاثیری که تبعاتش نزدیک به یک قرن ادامه یافت و در نهایت به ایجاد یکی از متشکلترین احزاب قرن بیستم ایران به نام «حزب توده» منجر شد.
واکنش تهران
اما نظام جدید کمونیستی در روسیه تزاری که در سالهای نخستین بعد از جنگ جهانی اول، درگیر یک جنگ داخلی خونبار میان ارتش سرخ و ارتش سفید ضدکمونیستی بود، در ابتدای استقرار با واکنشهای متناقضی از سوی تهران روبهرو شد.
بلشویکها تصمیم گرفتند که با نیروهای ناراضی محلی وارد گفتوگو بشوند و دولت جدیدی را به عنوان یک دولت انقلابی در شمال ایران تشکیل بدهند.علی گرانمایه
در حالی که به محض پیروزی انقلاب، گروهی از نمایندگان ادوار مجلس – در غیاب مجلس – با ارسال نامهای به مسکو، پیروزی انقلاب را تبریک گفتند، اما وقتی سفیر نظام جدید به تهران رسید، نه تنها از استقبال و خوشآمدگویی دولت ایران خبری نبود بلکه سرنوشتی ناگوار در انتظار یکی از فرستادگان بود.
علی گرانمایه میگوید:
«چون در پایان جنگ و بعد از شکست روسیه تزاری و بازگشت نیروهای روسیه به این کشور، دولت انگلستان به عنوان قادر مطلق در ایران تصمیمگیری میکرد و وثوقالدوله هم به سفارش انگلستان، نخستوزیر شده بود، وقتی نمانیده روسیه انقلابی به تهران رسید، او را به سفارت روسیه راه ندادند.
در عوض آن سفیری که به نمایندگی از تزار در تهران بود، با این بهانه که او دستوراتش را از دولت تبعید روسیه در پاریس میگیرد، به عنوان نماینده روسیه به رسمیت شناختند. دولت روسیه بسیار از این جریان ناراضی شد.
نماینده دیگری فرستاد که متأسفانه آن نماینده به نام کلومیتسف، از طرف دولت ایران به افسران روس سفید تحویل داده شد و آنها هم او را در محل کنسولگری روسیه در گرگان، اعدام کردند و روابط دولت ایران و دولت جدید بلشویکی روسیه، از این جهت تیره شد.»
این میان جنگ داخلی روسیه نیز مناطق شمالی ایران را بینصیب نگذاشت.
در واقع تعقیب و گریز هوادران انقلاب و نیروهای ضدکمونیستی پای هر دو گروه را به ایران باز کرد و نظامیان سرخ به دنبال سفیدهای فراری، وارد گیلان شدند.
علی گرانمایه، درگیریهای روسهای سرخ با روسهای سفید را در شمال ایران – عمدتا در گیلان – چنین شرح میدهد:
«بلشویکها گفتند که ژنرالی به نام دنیکن وارد خاک ایران شده. او از ژنرالهای تزاری بود که در جنگ داخلی روسیه در مقابل قوای بلشویکی ایستاده بود.
بلشویکها گفتند که این ژنرال با حمایت ارتش انگلستان قرارگاه خود را در شمال ایران قرار داده و به همین بهانه، بندر انزلی را بمباران کردند و بعد هم وارد خاک ایران شدند.
در این مقطع آنها تصمیم گرفتند که با نیروهای ناراضی محلی وارد گفتوگو بشوند و دولت جدیدی را به عنوان یک دولت انقلابی در شمال ایران تشکیل بدهند.»
پیوند نظامیان سرخ با جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان که شورشی مسلحانه علیه نابسامانیهای ناشی از جنگ اول بود، به ائتلافی گسترده از جنگلیها، گروهی از کمونیستها و گروهی از کردهای مسلح انجامید که برای مدتی کوتاه، در گیلان به قدرت رسیدند.
(بخش بعدی جنگ اول که آخرین قسمت از سری برنامههای ویژه یکصدمین سالگرد آغاز جنگ جهانی اول خواهد بود، به تاثیرات کلی جنگ بر خاندان قاجار، سیاستهای بریتانیا در سالهای بعد از جنگ، سرنوشت قرارداد ۱۹۱۹، ظهور رضا خان و پایان کار خاندان قاجار اختصاص دارد. آخرین قسمت برنامه جنگ اول، روز دوشنبه دهم آذرماه، ساعت هشت شب به وقت تهران، از رادیو فردا پخش خواهد شد.)