(در ۴۱ قسمت پیشین برنامه سقوط که پخش آن از رادیو فردا همزمان با شصتمین سالگرد سقوط محمد مصدق از روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۹۲ آغاز شد، بازیگران مهم وقایع ۲۸ مرداد را بررسی کردیم.
در این سری برنامهها شنیدیم که چگونه محمد مصدق به نخست وزیری رسید و در دوره قدرتش چه اتفاقاتی مهمی رخ دادند. جبنش ملی کردن نفت را مرور کردیم و وقایع مرداد ۳۲ را کاویدیم.
از جزئیات نقشه سازمان CIA برای سقوط مصدق، چگونگی اجرای این نقشه، انتقادات از اعتبار منابع آمریکایی و میزان نقش آمریکا و بریتانیا در این رویدادها به تفصیل گفتیم.
در قسمت پیشین نیز سرنوشت نفت بعد از ۲۸ مرداد را بررسی کردیم و شنیدیم که جزئیات قرارداد نفتی ایران بعد از سقوط مصدق چه بود و اصولا قانون ملی کردن نفت از چه زمانی به شکل دقیق اجرا شد.
در چهل و دومین و آخرین قسمت از سری برنامههای سقوط، تاثیر ۲۸ مرداد بر انقلاب اسلامی و روابط شاه و آمریکا را بررسی میکنیم و تلاش میکنیم در نگاه پژوهشگران به این سئوال پاسخ دهیم که بازخوانی رویدادهای ۲۸ مرداد، چه نفعی برای ایرانیان در دنیای امروز دارد.)
محمدرضا شاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد به ایران بازگشت و تاج وتخت بر باد رفته را دوباره به دست آورد تا ۲۵ سال بعد، سال ۱۳۵۷؛ زمانی که اعتراضهای تمام نشدنی گروهی از مخالفانش در خیابان سرانجام مجبورش کرد ایران را بار دیگر ترک کند.
وقتی شاه در سال ۵۷ ایران را ترک کرد و سلطنت در ایران سرنگون شد، عنوان «شاه آمریکایی»، کلیشه رایج تبلیغات مخالفانش بود.
هوشنگ نهاوندی، پژوهشگر تاریخ و وزیر سابق علوم، معتقد است که روابط ایران و آمریکا بعد از آنچه در ۲۸ مرداد رخ داد، متحول شد اما به گفته او بخشی از این تحول نتیجه فعالیت کمونیستها و نگرانی از قدرتگرفتن وابستگان به شوروی در ایران بوده است.
به گفته آقای نهاوندی، بعد از کشف شبکه نظامی حزب توده، در دورهای که خاورمیانه با کودتاهای خونبار نظامیان چپگرا سر میکرد، شاه و گروهی از دولتمردان همفکرانش به این نتیجه رسیدند که «برای حفظ استقلال ایران در برابر سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی»، به آمریکا نزدیک شوند.
به جز آنچه «خطر کمونیسم» توصیف میشد و برای دورهای طولانی، یکی از مهمترین عوامل موثر در تعیین مسیر سیاست خارجی کشورهای جهان محسوب میشد، در نگاه یرواند آبراهامیان، مورخ ساکن نیویورک، شاه برای نزدیکی به آمریکا دلیل دیگری نیز داشت. آنچه که در روز ۲۸ مرداد در برابر چشم شاه رخ داد این بود که آمریکاییها، به یک کودتای موفق دست زدند و مصدق را سرنگون کردند. آبراهامیان معتقد است بر اساس نفوذ و قدرت آمریکا، شاه نگران بود که مبادا آمریکاییها روزی علیه او هم اقدام کنند.
آبراهامیان میگوید: «شاه در ابتدا به شدت از نظر مالی و نظامی به حمایت آمریکا وابسته بود. اما او بسیار نگران بود، چرا که آمریکاییها شبکهای در ایران داشتند که میتوانست تهدیدی برای شاه باشد. برای همین به نظر من در دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰، شاه به شکل محتاطانهای با آمریکا همکاری میکرد.»
«شاه مدیون»
این میان بر اساس اسناد آمریکایی به ویژه آنچه سازمان CIA و ماموران سابقش میگویند، شاه موفق شد قدرتش را حفظ کند چون این سازمان آمریکایی، مخفیانه عملیات پیچیدهای را علیه محمد مصدق سازماندهی کرد.
کرمیت روزولت، مامور ارشد سازمان CIA در ایران و کسی که برای سالیان متمادی، مسئول فعالیتهای این سازمان در خاورمیانه بود، در کتاب خاطرات خود به نام «ضدکودتا» نوشته که محمدرضا شاه پهلوی، بعد از کودتای ۲۸ مرداد به او گفته است: «من تاج و تختم را به خدا، مردمم، ارتشم و شما، مدیونم.»
چه شاه واقعا چنین حرفی به روزولت زده باشد یا نه، بهرحال برخی معتقدند که شاه بعد از ۲۸ مرداد، سلطنتش را به آمریکاییها مدیون بوده است.
از جمله مجید تفرشی، مورخ ساکن لندن که میگوید: «شاه خودش را وامدار آمریکاییها میدانست. ضمن اینکه بعد از ۲۸ مرداد، دیگر بریتانیا قدرت برتر خارجی در ایران نبود و هم از جهت اقتصادی و هم از جهت سیاسی و امنیتی، آمریکا قدرت برتر در ایران بود. یعنی آمریکا نسبت به رقبای غربیش، جای پای خودش را در ایران محکمتر کرده بود. و شاه هم همیشه از بریتانیا بیمناک بود و اعتقاد داشت که بریتانیاییها به او وفادار نیستند و در عوض روابطش را با آمریکا، دیرپاتر میدانست.»
تفرشی معتقد است که رابطه شاه با آمریکا، از فردای ۲۸ مرداد تا انقلاب ایران در سال ۵۷، روز به روز «ویژهتر» میشد و در نهایت همین موضوع هم در آستانه انقلاب، به عنوان یکی از دلایل نامشروع بودن حکومت او از سوی مخالفین انقلابیاش مطرح میشد.
و این مساله شاید بزرگترین نتیجه کودتای ۲۸ مرداد بر سرنوشت شاه، نظام سیاسی سطلنت و سرنوشت و آینده ایرانیان بود: نزدیکی شاه به آمریکا از سویی و گسترش آمریکاستیزی در میان مخالفان از سویی دیگر.
در واقع پیش از مساله مشروعیت شاه و واقایع این روز، آنچه در روز ۲۸ مرداد رخ داد، در تبلیغات مخالفین شاه همواره یک «کودتای آمریکایی» بود. به بیان دیگر، نوک پیکان دشمنی گروهی از مخالفان، ابتدا ایالات متحده را نشانه میرفت و بعد، آنها که «وابستگان داخلی آمریکا» توصیف میشدند.
مارک گازیوروسکی استاد علوم سیاسی دانشگاه تولین آمریکا و نویسنده کتاب «شاه و سیاست خارجی ایران» که خود تحقیقات گسترده ای درباره وقایع ۲۸ مرداد انجام داده معتقد است این موضوع، مهمترین نتیجه ۲۸ مرداد است.
گازیوروسکی میگوید: «مهمترین نتیجه کودتا برای روابط ایران و آمریکا این بود که آرام آرام، ایرانیها را با آمریکا دشمن کرد و یک احساس ضدآمریکایی بسیار قوی در ایران به وجود آورد. وقتی ایرانیها فهمیدند که CIA در کودتا نقش داشته، به ویژه نسل جوان ایرانیان در دهه ۶۰ میلادی که تندروتر بودند و استقلال فکری بیشتری داشتند – چه فعالان اسلامگرا و چه فعالان کمونیست یا ملیگرا – به شدت ضدآمریکایی شدند. آمریکا کارهای دیگری هم کرد که به ضرر ایران بود اما تنها این کودتا بود که به دلیل اصلی آمریکاستیزی تبدیل شد.»
گازیوروسکی که خود در جریان تحقیقاتش از ایران دیدار کرده معتقد است «اگر شما امروز به تهران بروید و با مردم حرف بزنید – همانطور که من رفتم – و از مردم عادی بپرسید که چرا اینقدر احساسات ضدآمریکایی وجود دارد؟ خیلیها به کودتای ضد مصدق اشاره میکنند.»
نزدیکی روزافزون ایران به آمریکا نه فقط به خاطر آنچه در این روز رخ داد، بلکه بر اساس جریان قالب بر تحولات روشنفکری ایران، نارضایتی گروهی از روشنفکران و نویسندگان را در پی داشت که عموما نفوذ بسیاری بر گروهی از جوانان و جنبش دانشجویی داشتند.
در واقع نزدیکی روزافزون ایران به آمریکا نه فقط به خاطر آنچه در این روز رخ داد، بلکه بر اساس جریان قالب بر تحولات روشنفکری ایران، نارضایتی گروهی از روشنفکران و نویسندگان را در پی داشت که عموما نفوذ بسیاری بر گروهی از جوانان و جنبش دانشجویی داشتند.
هوشنگ نهاوندی در تشریح احساسات ضدآمریکایی حاکم بر فضای روشنفکری ایران، پا را از این هم فراتر میگذارد و معتقد است این فضای ناشی از تمایلات چپگرایانه، مختص به ایران نبوده و در جهان آن روزگار در میان گروهی از روشنفکران در بسیاری از کشورها، طرفدارانی داشته است.
نهاوندی میگوید: «گروهی از روشنفکران ایران چپگرا بودند و هنوز با دیده تحسین به مسکو و شوروی نگاه میکردند. فقط ایران هم نبود و در کشورهای بسیاری مانند فرانسه و ایتالیا هم، همینطور بود. مسلما این گروه از روشنفکران، سیاست نزدیکی با آمریکا را نمیپسندیدند.»
اما نگاه محمد رضا شاه به وقایع ۲۸ مرداد – دستکم در عرصه عمومی – به کلی متفاوت بود.
چنانکه او در کتاب «ماموریت برای وطنم» روایت کرده، معتقد بوده آنچه وی «حضور خیابانی» مردم توصیف کرده، او را به یک شاه دموکراتیک و منتخب مردم تبدیل کرده است. دقیقا نقطه مقابل مخالفینش که معتقد بودند او بعد از ۲۸ مرداد به کلی مشروعیتش را از دست داده است.
در واقع بخش استدلالهای قانونی و حقوقی مخالفان برای زیر سئوال بردن مشروعیت شاه، شبیه به دفاعیات مصدق در دادگاه بود: اینکه شاه با وجود مجلس شورای ملی و پیش از انحلال آن، با سازماندهی و حمایت مالی یک دولت خارجی، مصدق، «نخست وزیر محبوب و مردمی» را برکنار کرده و آنچه در ۲۸ مرداد رخ داد اقداماتی ضدقانونی برای بازگرداندن «شاه قانون شکن» به کشور بوده است.
مجید تفرشی در بررسی تاثیرات این روز بر سرنوشت شاه، ۲۸ مرداد را «آغاز پایان حکومت پهلوی» توصیف میکند چرا که «مشروعیت حکومت پهلوی به دلیل نوع خاصی که شاه به ایران بازگشت، بعد از ۲۸ مرداد تحتالشعاع قرار گرفت.»
وی همچنین معتقد است که ۱۰ سال بعد از ۲۸ مرداد ۳۲، در سال ۴۲، اعتراض اسلامگرایان در واقع اعتراض بخشی از هواداران ۲۸ مرداد بود که از عملکرد شاه سرخورده شده بودند و آیتالله خمینی هم در نهایت، تا انقلاب ایران، به میزان قابل توجهی در نبرد تبلیغاتی با شاه، مشروعیت او را با «وابسته خواندنش به آمریکا» زیر سئوال برد.
بدین ترتیب آیا باید ریشه انقلاب سال ۵۷ و پایان نظام سلطنت در ایران را در وقایع سال ۳۲ و کودتای ۲۸ مرداد یافت؟ تا چه اندازه میتوان میان این دواقعه کلیدی که ۲۵ سال با هم فاصله دارند، رابطه برقرار کرد؟ و میزان تاثیر این واقعه بر سقوط نهایی محمدرضا شاه در سال ۵۷ تا چه اندازه جدی است؟
پژوهشگران تاریخ بر سر پاسخ این سئوالات، اختلاف نظرهایی عمیق دارند.
ایرج امینی در دسته صاحبنظرانی است که معتقد است٬ تاثیرات ۲۸ مرداد بر عملکرد شاه و مهمتر از آن، دلچرکین شدن گروه بزرگی از سیاستمداران فرهیخته جبهه ملی از شاه و سلطنت، بخشی از تاثیرات این واقعه است که در نهایت بر پیروزی انقلاب سال ۵۷ نیز تاثیر گذاشت.
امینی میگوید: «به عقیده من، نطفه انقلاب اسلامی در همان زمان [۲۸ مرداد] بسته شد. چرا که تمام گروههایی که میتوانستند در پیشرفت کشور موثر باشند، کنار کشیدند و تنها گروههایی که تابع حکومت بودند میتوانستند فعال باشند.»
یکی دیگر از پژوهشگرانی که معتقد است کودتای ۲۸ مرداد یکی از دلایل اصلی وقوع انقلاب سال ۵۷ است، یرواند آبراهامیان است.
نویسنده کتابهای «کودتا» و «ایران بین دو انقلاب»، معتقد است که نه فقط شاه ایران، بلکه تمامی پادشاهان خاورمیانه که در نگاه مردمانشان وابسته به غرب توصیف میشدند، نتوانستند از گزند موج قدرتمند ملیگرایی قرن بیستمی کشورهای جهان سوم، جان سالم به در ببرند.
او در تشریح این نظریه خود میگوید: «کودتا تنها دلیل انقلاب سال ۵۷ نبود، ولی یکی از دلایل اصلی بود. ببینید قرن بیستم زمانی است که کشورهای جهان سوم به دنبال تمامیت ارضی و استقلال از قدرتهای استعمارگرند. در ایران هم نهضت ملی کردن نفت، بخشی از این جنبش سراسری برای استقلال ملی است. برای همین است که مصدق فقط یک سیاستمدار دولتی نیست، بلکه یک قهرمان ملی برای ملیگرایی ایران است. وقتی شاه مصدق را کنار گذاشت و ملیکردن نفت را زیرپا گذاشت، به شکل اجتنابناپذیری به ابزار دست غرب تبدیل شد. از این زمان به بعد شاه توانایی تبدیل شدن به یک رهبر ملی را از دست داد. در آن عصر ملیگرایی، این پاشنه آشیل شاه شد و دیگر نمیتوانست یک پادشاه معتبر به نظر بیاید و خود را به یک جنبش ملی پیوند بزند.»
به گفته آبراهامیان، این اتفاق برای دیگر شاهان خاورمیانه هم رخ داده است، مانند ملک فاروق در مصر.
او میگوید تنها پادشاهانی در خاورمیانه بر سرکار ماندند که موفق شدند یک نهضت ملی را رهبری کنند، مانند پادشاه مراکش. «اما همه پادشاهانی که ابزار دست غربیهای استعارگر به نظر میآمدند، در عصر ملیگرایی، از بین رفتند.»
اما پیچیدگیهای انقلاب سال ۵۷ و تحلیلهای گوناگون درباره چگونگی و چرایی وقوع این حادثه موجب می شود تا برخی تحلیلگران، با این نظرات ایرج امینی موافق نباشند. یا اینکه اصولا عوامل مهمتری را در وقوع انقلاب سال ۵۷ دخیل بدانند.
از جمله جلال متینی، پژوهشگر و ایران شناسی که معتقد است سوءمحاسبه شاه در مبارزه با کمونیسم موجب شد تا اسلامگرایان آزادانه فعالیت کنند و در نهایت چنان به قدرت برسند که شاه را سرنگون کنند.
این رییس سابق دانشگاه فردوسی مشهد میگوید: «تمام هراس شاه از کمونیستها بود. دستگاه امنیتی سخت با اینها درافتاده بود. در این مبارزه شاه تصور میکرد که روحانیت و مذهب، مدافع او خواهند بود. در این نتیجه در این دوره انواع تشکیلات مذهبی، انواع مسجدها، عصمتیه، عفتیه و غیره راه افتاده بود و اینها آزادانه تبلیغ میکردند.»
عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد نیز از جمله کسانی است که معتقد است برخلاف تمامی گروههای سیاسی، این تنها اسلامگرایان بودند که بعد از ۲۸ مرداد اجازه فعالیت داشتند.
اما در نگاه او همانقدر که تاثیر آزادی اسلامگراها در جریان رویدادهای سال ۵۷ حیاتی است، در عین حال از آن چه در سال ۳۲ رخ داد نیز منفک نیست چرا که به گفته میلانی، آزادیهای سیاسی یکی از اصلیترین قربانیان کودتای ۲۸ مرداد بود.
عباس میلانی میگوید: «عملا بعد از ۲۸ مرداد تنها نیرویی که تا روز آخر، آزادانه فعالیت کردند، نیروهای مذهبی بودند. جریانات رادیکالشان مانند آیتالله خمینی یا فداییان اسلام سرکوب شدند، ولی اسلامگراها توانستند شبکه عظیمی ایجاد بکنند و این شبکه عظیم، بدیلی بود برای همه گروهها و احزابی که حتی در چارچوب قانون اساسی امکان فعالیت نداشتند. حاصل این شد که هم ایران بهای این سیاست را پرداخت و هم شاه! وقتی رژیم با بحران روبهرو شد، تنها تشکلی که در سراسر کشور حضور و نفوذ داشت و میتوانست جانشینش بشود، مذهب بود.»
در فاصله سرنگونی محمد مصدق و پایان نهضت ملی کردن نفت تا وقوع انقلاب در سال ۵۷، وقایع سرنوشت ساز دیگری نیز رخ داده است.
از افزایش ناگهانی قیمت نفت و ثروتمند شدن دولت ایران در دهه ۵۰ خورشیدی تا تلاش روزافزون محمدرضا شاه برای قبضه قدرت و حتی تک حزبی اعلام کردن نظام سیاسی و نادیده گرفتن بیش از پیش قانون اساسی.
مجموعه پیچیده این عوامل موجب میشود تا مارک گازیوروسکی، استاد دانشگاه تولین معتقد باشد، کودتای ۲۸ مرداد هیچ ارتباطی با انقلاب ایران ندارد.
اینکه اگر مصدق سرنگون نمیشد، چه اتفاقی میافتاد، سئوالی است که پاسخ دادن به آن غیرممکن است. شاید دیگران مصدق را سرنگون میکردند. شاید راستگراها یا حزب توده سرنگونش میکردند. هیچ کس نمیتواند بگوید.مارک گازیوروسکی
گازیوروسکی میگوید: «من فکر نمیکنم که میشود ارتباط مستقیمی بین این دو واقعه پیدا کرد، چرا که فاصله زمانی بین آنها زیاد است و در این فاصله هم اتفاقات بسیاری بر ایران تاثیر گذاشتند، به ویژه پول نفت. کودتا تنها یک رخداد بود و با انقلاب ۲۶ سال فاصله داشت. میتوان گفت که سرنگونی مصدق، ضامن و دلیل اصلی دیکتاتوری ۲۶ ساله شاه که به انقلاب منجر شد، نبوده. اما آنچه روشن است این است که کودتا دولتی را سرنگون کرد که یک دولت مردمی بود، (هر چند که تماما دموکراتیک نبود). همچنین زمینه را برای دیکتاتوری شاه فراهم کرد. عوامل دیگری کمکی کردند تا این دیکتاتوری تداوم یابد. اما اینکه اگر مصدق سرنگون نمیشد، چه اتفاقی میافتاد، سئوالی است که پاسخ دادن به آن غیرممکن است. شاید دیگران مصدق را سرنگون میکردند. شاید راستگراها یا حزب توده سرنگونش میکردند. هیچ کس نمیتواند بگوید.»
و این سئوال بیجواب که گازیروسکی مطرح میکند، اینکه اگر کودتا نمیشد، سرنوشت ایرانیان چه میشد، در واقع یکی از دلمشغولیهای رازآلود گروهی از ایرانیان است که گاه خود به پایه اختلاف نظر تبدیل میشود.
همانطور که گازیوروسکی می گوید پاسخ به این سئوال غیرممکن است اما حتی حدس و گمانهزنیها بر پایه شواهد موجود هم از سوی افراد مختلف به هم شباهتی ندارد.
هوشنگ نهاوندی معتقد است اگر مصدق سرنگون نمیشد، سرنوشت ایران به سیاستها و خواستههای حزب قدرتمند توده و به تبع آن اتحاد جماهیر شوروی گره میخورد.
او میگوید: «تغییر مرحوم مصدق، اجتناب ناپذیر بود چرا که مصدق زیربار سیاست نفت نمیرفت و اگر سرکار مانده بود، کودتای نظامی شورویها به صورتی انجام میشد و ایران برای مدت طولانی یا به یکی از اقمار شوروی تبدیل میشد یا اینکه با جنگ داخلی و جنگ بینالمللی شبیه به جنگ کره و جنگ هندوچین مواجه میشد.»
این میان برخی نیز در تحلیل تاریخی وضعیت امروز ایران، کودتای ۲۸ مرداد را یکی از نقاط عطف پروژه دموکراسی ایرانیان توصیف میکنند؛ لحظهای از تاریخ که گویی اثرش تا امروز باقی مانده و کماکان دموکراسیخواهان میگویند از هدف نهاییشان برای تضمین آزادیهای اساسی به ویژه آزادیهای سیاسی شهروندان ایرانی، بسیار دورند.
مجید تفرشی که معتقد است پروژه دموکراسی ایرانیان کماکان ادامه دارد، اثرات منفی کودتای ۲۸ مرداد را به عملکرد شاه و نیروهای آمریکایی و بریتانیایی محدود نمیداند و معتقد است عملکرد مصدق و یارانش را نیز نمیتوان لزوما در راستای دموکراتیکتر شدن جامعه و نظام سیاسی ایران ارزیابی کرد.
به گفته تفرشی، برخی اقدامات مصدق و هوادارانش در جریان رویدادهای سال ۳۲، به این تصور برای شاه و گروهی از ایرانیان دامن زد که آزادی و دموکراسی، برابر با هرج و مرج است و «عده زیادی به این باور رسیدند که حکومت ایران فقط با زور پیش میرود و هنوز برخی میگویند دموکراسی به درد ایران نمیخورد. این نتیجه تلخ ۲۸ مرداد بود.»
اما یرواند آبراهامیان نظر دیگری دارد.
او برای پاسخ به این سئوال که اگر مصدق سرنگون نمیشد، سرنوشت دموکراسی در ایران چه میشد، میگوید:
«من مطمئن نیستم که اگر مصدق سرنگون نمیشد دموکراسی در ایران تثبیت میشد. به هیچ ترتیبی نمیتوان این حرف را زد. اما آنچه که میتوان گفت این است که اگر مصدق سرنگون نمیشد، دموکراسی شانس بیشتری میتوانست داشته باشد. چرا که مصدق، به جز اینکه رهبر ملی بود، به حکومت مشروطه اعتقاد داشت. و همین موضوع است که او را به یک چهره منحصر به فرد تبدیل میکند. او در واقع محصول انقلاب مشروطه است و خیلی صادقانه به مسایلی چون تفکیک قوا، دولت دموکراتیک و پارلمان منتخب دموکراتیک اعتقاد داشت. برای همین به جز نفت، بخش بزرگی از فعالیت سیاسی او، تلاش برای برپایی انتخابات آزاد و سالم بود تا مجلس با رای واقعی مردم انتخاب شود و زیر نفوذ ارتش نباشد.»
اگر مصدق سرنگون نمیشد، دموکراسی شانس بیشتری میتوانست داشته باشد. چرا که مصدق، به جز اینکه رهبر ملی بود، به حکومت مشروطه اعتقاد داشت.یرواند آبراهامیان
مصدق اگر میماند، حزب توده اگر به قدرت میرسید، حزب توده کودتا میکرد، ارتشیهای دیگری به جز زاهدی کودتا میکردند، شاه برنمیگشت، بریتانیا کوتاه میآمد، CIA از ایران دست میکشید، یا نمیکشید، یا هر گزاره دیگر، هیچ کدام نه ذرهای به دنیای امروز ارتباط دارند ... نه اصولا سناریوهایی هستند که بتوان با قطعیت از نتیجه آنها پرده برداشت. همه بازیهای ذهنیاند. بازیهایی که گویی هنوز ذهن برخی از ایرانیان را به خود مشغول کردهاند.
اما آنچه که از ۲۸ مرداد به جز این بازیها میتواند بر سرنوشت امروز ایرانیان تاثیر بگذارد، بازخوانی هزارباره ماجرا و فهم پیچیدگیهای آن است. کودتا یا رستاخیز ملی، روزی ۲۸ مرداد که به زخم درمان نشده تاریخ قرن بیستم ایران میماند، به جای واقعیاش فرستاده خواهد شد ... لای کتابهای تاریخ.